گنجور

بخش ۳۶ - رسیدن مجنون در قافله لیلی به کعبه و در مناسک حج با وی عشق باختن

لیلی چو به عزم خانه برخاست
خانه به جمال خود بیاراست
چشمش سوی آن رمیده افتاد
خون جگرش ز دیده افتاد
بگریست که ای فراق دیده
درد و غم اشتیاق دیده
در کشمکش فراق چونی
در آتش اشتیاق چونی
من بی تو چه دم زنم که چونم
اینک ز دو دیده غرق خونم
روزان و شبان در آرزویت
تنها منم و خیال رویت
جز مردم دیده کس ندارم
کز دل با او دمی برآرم
خوشحال تو در غمم که باری
گفتن دانی به غمگزاری
مجنون به زبان بی زبانی
هم زین سخنان چنانکه دانی
می گفت و ز بیم ناکس و کس
چشمی از پیش و چشمی از پس
غم بی حد و فرصتی چنین تنگ
کردند به طوف خانه آهنگ
لیلی به طواف خانه در گرد
مجنون ز قفاش سینه پر درد
آن سنگ سیاه بوسه می داد
وین دل به خیال خام او شاد
آن برد دهان به آب زمزم
وین کرد ز گریه دیده پر نم
آن روی به مروه و صفا داشت
وین جای به ذروه وفا داشت
آن در عرفات گشته واقف
وین واقف او در آن مواقف
آن روی به مشعر حرامش
وین در غم شعر مشکفامش
آن تیغ به دست در منا تیز
وین بانگ زده که خون من ریز
آن کرده به رمی سنگ آهنگ
وین داشته سر به پیش آن سنگ
آن کرده وداع خانه بنیاد
وین کرده ز بیم هجر فریاد
لیلی چو ازان وداع پرداخت
مسند به درون محمل انداخت
مجنون به میانه فرصتی جست
جا کرد به پیش محملش چست
هر دو به وداع هم ستادند
وز درد ز دیده خون گشادند
بی گفت زبان ز چشم پر خون
دادند ز سینه درد بیرون
کردند وداع یکدگر را
چون تن که کند وداع سر را
یک لحظه که سر رفیق تن نیست
تن را امکان زیستن نیست
آن راند به سوز و درد محمل
وین ماند ز گریه پای در گل
زان شد محمل چو نافه پر مشک
وین را در تن چو نافه خون خشک
چون نافه ز راز پرده بگشاد
وین شمه ز حال خود برون داد
کافسوس که تن بماند و جان رفت
از دل صبر و ز تن توان رفت
بنمود جمال خود پس از دیر
زان می سوزم که زود شد سیر
عمری ز قفای او دویدم
تا روی وی از نقاب دیدم
ناگشته هنوز چشم من گرم
پوشید و نداشت از خدا شرم
آن تشنه لبم که در بیابان
هر سو شدم آبجو شتابان
چون پی بردم به چشمه آب
صبر از دل من چو آب نایاب
ننشسته هنوز آتش تیز
زد دشنه عرابیم که برخیز
از من تا مگر ره بسی نیست
امروز به روز من کسی نیست
دل پر درد است و سینه پر سوز
یا رب که مباد کس بدین روز
خوش آن کین روز هم نماند
تیغ اجلم ز غم رهاند
این گفت و جدا ز آل لیلی
با همرهی خیال لیلی
با جمعی دگر به راه زد گام
نی تاب و توان نه صبر و آرام
ترسید کزان گروه بی باک
در همرهیش به جان فتد چاک
زان لیلی را رسد ملالی
و او را ز ملالش انفعالی
آن کعبه روی حجازی آهنگ
در بادیه فراخ دلتنگ
با یار ز وصل یار محروم
غمگین و ز غمگذار محروم
چون پی به حریم خانه آورد
رو در ره آن یگانه آورد
بگرفت ره طوافگاهش
بنهاد سر وفا به راهش

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لیلی چو به عزم خانه برخاست
خانه به جمال خود بیاراست
هوش مصنوعی: لیلی که تصمیم به رفتن به خانه گرفت، خانه را با زیبایی خود زینت داد.
چشمش سوی آن رمیده افتاد
خون جگرش ز دیده افتاد
هوش مصنوعی: چشمانش به طرف کسی که دور شده بود رفت و اشک‌هایش مانند خون دلش از چشمانش ریخت.
بگریست که ای فراق دیده
درد و غم اشتیاق دیده
هوش مصنوعی: او به خاطر جدایی اشک می‌ریزد، زیرا درد و غم اشتیاق به دیدار را با خود به همراه دارد.
در کشمکش فراق چونی
در آتش اشتیاق چونی
هوش مصنوعی: در جدایی از محبوب، چگونه‌ای و در آتش عشق، چه حال و روزی داری؟
من بی تو چه دم زنم که چونم
اینک ز دو دیده غرق خونم
هوش مصنوعی: من بدون تو چه حرفی بزنم، وقتی که حالا چشمانم از اشک پر است و غمگینم.
روزان و شبان در آرزویت
تنها منم و خیال رویت
هوش مصنوعی: روزها و شب‌ها تنها چیزی که به آن می‌اندیشم، تو هستی و تصویر زیبایت.
جز مردم دیده کس ندارم
کز دل با او دمی برآرم
هوش مصنوعی: من جز آدم‌ها کسی را نمی‌شناسم که بتوانم به دل و جان با او لحظه‌ای گپ بزنم.
خوشحال تو در غمم که باری
گفتن دانی به غمگزاری
هوش مصنوعی: تو در غم من خوشحالی، چون می‌دانی که در مجالس غم‌اندوه‌گینی، می‌توانی درباره‌ی غم‌ها صحبت کنی.
مجنون به زبان بی زبانی
هم زین سخنان چنانکه دانی
هوش مصنوعی: مجنون حتی با بی زبانی‌اش هم از این حرف‌ها می‌زند، همان‌طور که می‌دانی.
می گفت و ز بیم ناکس و کس
چشمی از پیش و چشمی از پس
هوش مصنوعی: او می‌گفت که به خاطر ترس از دیگران، هم به جلو و هم به عقب نگاه می‌کند.
غم بی حد و فرصتی چنین تنگ
کردند به طوف خانه آهنگ
هوش مصنوعی: غم بسیار عمیق و فرصت محدود باعث شده که به شدت در خانه گرفتار شوم.
لیلی به طواف خانه در گرد
مجنون ز قفاش سینه پر درد
هوش مصنوعی: لیلی در حال دور زدن به دور خانه است و مجنون به خاطر عشقش به او، قلبی پر از درد دارد.
آن سنگ سیاه بوسه می داد
وین دل به خیال خام او شاد
هوش مصنوعی: آن سنگ سیاه به من عشق می‌ورزید و من نیز به خاطر خیال و آرزوی بی‌پایه‌اش شاد بودم.
آن برد دهان به آب زمزم
وین کرد ز گریه دیده پر نم
هوش مصنوعی: او آب زمزم را به دهان برد و از گریه چشمانش پر از اشک شد.
آن روی به مروه و صفا داشت
وین جای به ذروه وفا داشت
هوش مصنوعی: او چهره‌ای زیبا و دلنشین داشت که در مروه و صفا می‌جوشید و این سرزمین وفا و صداقت را در خود داشت.
آن در عرفات گشته واقف
وین واقف او در آن مواقف
هوش مصنوعی: شخصی در عرفات به دانایی و آگاهی رسیده و در عین حال، کسی دیگر هم در حال شناخت و تجربه کردن در مکان‌های مختلف است.
آن روی به مشعر حرامش
وین در غم شعر مشکفامش
هوش مصنوعی: آن چهره‌اش به مشعر (محل مقدس) حرام است و این در غم شعرش که عطر مشک را دارد.
آن تیغ به دست در منا تیز
وین بانگ زده که خون من ریز
هوش مصنوعی: آن شمشیر در دستان او بسیار تیز است و این صدا به گوش می‌رسد که خون من را می‌ریزد.
آن کرده به رمی سنگ آهنگ
وین داشته سر به پیش آن سنگ
هوش مصنوعی: آن شخص با سنگی به سمت هدفی می‌زند و در عین حال سرش را به سمت آن سنگ خم کرده است.
آن کرده وداع خانه بنیاد
وین کرده ز بیم هجر فریاد
هوش مصنوعی: او برای وداع با خانه‌اش آماده شده و به خاطر ترس از جدایی، فریاد می‌زند.
لیلی چو ازان وداع پرداخت
مسند به درون محمل انداخت
هوش مصنوعی: لیلی وقتی که از آنجا خداحافظی کرد، جایگاه خود را به درون محمل منتقل کرد.
مجنون به میانه فرصتی جست
جا کرد به پیش محملش چست
هوش مصنوعی: مجنون در میان جست‌وجو برای فرصتی، جای خوبی پیدا کرد و به سمت جایی نزدیک محمل (یا کالسکه) معشوقش رفت.
هر دو به وداع هم ستادند
وز درد ز دیده خون گشادند
هوش مصنوعی: هر دو برای وداع و خداحافظی آماده شدند و از شدت درد، اشک‌هایشان همچون خون جاری شد.
بی گفت زبان ز چشم پر خون
دادند ز سینه درد بیرون
هوش مصنوعی: بدون کلام، چشم‌ها پر از اشک و خون است و از دل، درد و غم بیرون می‌آید.
کردند وداع یکدگر را
چون تن که کند وداع سر را
هوش مصنوعی: دو نفر مانند جدایی سر از بدن یکدیگر را وداع کردند.
یک لحظه که سر رفیق تن نیست
تن را امکان زیستن نیست
هوش مصنوعی: اگر هیچ‌گاه رفیق و همراهی در کنارم نباشد، زندگی برای من ممکن نخواهد بود.
آن راند به سوز و درد محمل
وین ماند ز گریه پای در گل
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که یکی از دو نفر در حال عبور از دلی پر از سوز و درد است، در حالی که دیگری به خاطر گریه و اندوهش در گل و لای گیر کرده است.
زان شد محمل چو نافه پر مشک
وین را در تن چو نافه خون خشک
هوش مصنوعی: از آنجا که محمل (حمل و نقل) مانند عطر خوشی پر از مشک است، این را نیز در بدن مانند نافه‌ای (پارچه‌ای نازک) می‌توان دید که خون در آن خشک شده است.
چون نافه ز راز پرده بگشاد
وین شمه ز حال خود برون داد
هوش مصنوعی: وقتی که راز درون خود را فاش کرد و نشانه‌ای از حال و معرفت خود را نشان داد،
کافسوس که تن بماند و جان رفت
از دل صبر و ز تن توان رفت
هوش مصنوعی: متأسفانه، بدن باقی مانده اما روح و احساسات از دل و وجود رفته‌اند. صبر و توان نیز از جسم رخت بر بسته‌اند.
بنمود جمال خود پس از دیر
زان می سوزم که زود شد سیر
هوش مصنوعی: ظاهر زیبایی‌اش را پس از مدت‌ها نشان داد و اکنون من در حال سوختن از شوق هستم، زیرا این سفر خیلی زود تمام شد.
عمری ز قفای او دویدم
تا روی وی از نقاب دیدم
هوش مصنوعی: سال‌ها به دنبال او دویدم تا بالاخره توانستم چهره‌اش را از پشت پرده ببینم.
ناگشته هنوز چشم من گرم
پوشید و نداشت از خدا شرم
هوش مصنوعی: چشم من هنوز داغ نشده و از خدا هم خجالت نمی‌کشد.
آن تشنه لبم که در بیابان
هر سو شدم آبجو شتابان
هوش مصنوعی: من آن تشنه لب هستم که در بیابان هر جهتی بروم، به دنبال آب می‌گردم.
چون پی بردم به چشمه آب
صبر از دل من چو آب نایاب
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شدم که صبر برای من به اندازه‌ی آب نایاب است، احساس کردم که دلم از آن خالی شده و دیگر نمی‌توانم صبر کنم.
ننشسته هنوز آتش تیز
زد دشنه عرابیم که برخیز
هوش مصنوعی: آتش هنوز خاموش نشده و احساس خطر می‌کنم، پس باید آماده باشم و از جا برخیزم.
از من تا مگر ره بسی نیست
امروز به روز من کسی نیست
هوش مصنوعی: این بیت به بیان احساس تنهایی و دوری از دیگران می‌پردازد. گوینده از نبود کسی در روزش صحبت می‌کند و اشاره دارد که فاصله‌ی زیادی میان او و دیگران وجود دارد. احساس می‌شود که امروز هیچ‌کس در کنارش نیست و این حس او را ناامید می‌کند.
دل پر درد است و سینه پر سوز
یا رب که مباد کس بدین روز
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و سینه‌ام از شعله‌های سوزان پر است. خدایا، امیدوارم هیچ کس به چنین حالتی دچار نشود.
خوش آن کین روز هم نماند
تیغ اجلم ز غم رهاند
هوش مصنوعی: خوش است که این روز هم به پایان برسد و شمشیر اندوه من را از غم‌ها نجات دهد.
این گفت و جدا ز آل لیلی
با همرهی خیال لیلی
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و از خانواده لیلی جدا شد، در حالی که با خیال و تصور لیلی همراه بود.
با جمعی دگر به راه زد گام
نی تاب و توان نه صبر و آرام
هوش مصنوعی: او با گروهی دیگر به راه افتاد، در حالی که نه تاب و توان دارد و نه صبر و آرامش.
ترسید کزان گروه بی باک
در همرهیش به جان فتد چاک
هوش مصنوعی: او نگران بود که اگر در جمع کسانی که بی‌پروا هستند، قرار گیرد، جانش به خطر بیفتد.
زان لیلی را رسد ملالی
و او را ز ملالش انفعالی
هوش مصنوعی: این لیلی دچار ناراحتی و بی‌تابی شده است و این بی‌تابی او بر دیگران نیز تاثیر می‌گذارد.
آن کعبه روی حجازی آهنگ
در بادیه فراخ دلتنگ
هوش مصنوعی: آن معبد و مکان مقدس مانند یک آهنگ دل‌انگیز است که در بیابانی وسیع و خالی، احساس دل‌تنگی و نومیدی را به همراه دارد.
با یار ز وصل یار محروم
غمگین و ز غمگذار محروم
هوش مصنوعی: با همسرم در کنار یکدیگر نیستم و به خاطر این جدایی غمگینم و از کسی که می‌تواند غمم را کم کند نیز بی‌بهره‌ام.
چون پی به حریم خانه آورد
رو در ره آن یگانه آورد
هوش مصنوعی: وقتی به حریم خانه وارد شد، با خود آن فرد بی‌نظیر را نیز به همراه آورد.
بگرفت ره طوافگاهش
بنهاد سر وفا به راهش
هوش مصنوعی: او به دیدار معشوق رفت و با وفاداری سر بر زمین گذاشت تا نشان دهد که چقدر به او عشق می‌ورزد.