بخش ۳۵ - صفت تابستان و خبر یافتن مجنون از رفتن لیلی به حج و همراه شدن با قافله وی
سیاح حدود این ولایت
نظام عقود این حکایت
زین قصه روایت اینچنین کرد
کان خاک نشیمن زمین گرد
نخجیر دره گوزن بیشه
نخجیر و گوزن تگ همیشه
چون ماند ز طوف کوی لیلی
وز گام زدن به سوی لیلی
آشفته و بی قرار می گشت
شوریده به هر دیار می گشت
از چهره به خون غبار می شست
سرگشته نشان یار می جست
هر جا می دید کاروانی
پیدا می کرد کاردانی
می سوخت ز درد و داغ جانان
می کرد ز وی سراغ جانان
رزی که سموم نیمروزی
برخاست به کوه و دشت سوزی
شد دشت ز ریگ و سنگپاره
طشتی پر از اخگر و شراره
حلقه شده مار ازو به هر سوی
زانسان که بر آتش اوفتد موی
گر گور به دشت رو نهادی
گامی به زمین او نهادی
چون نعل ستور راهپیمای
پر آبله گشتیش کف پای
گیتی ز هوای گرم ناخوش
تفسان چو تنوره ای ز آتش
هر کوه گران در آن تنوره
ریزان از هم چو سنگ نوره
هر چشمه به کوه در خروشان
سنگین دیگی پر آب خوشان
کردی ماهی ز آب لابه
با روغن داغ و روی تابه
هر تخته سنگ داشت بر خوان
نخجیر کباب و کبک بریان
از سایه گوزن دل بریده
در سایه شاخ خود خزیده
بیچاره پلنگ از تف و تاب
در پای درخت سایه نایاب
افتاده چو سایه درختی
ظلمت لختی و نور لختی
گشته به گمان سایه نخجیر
ز آسیمه سری به وی پنه گیر
آن روز به هر دره که سیلی
کرد از بالا به زیر میلی
آن سیل نبود از نم میغ
بود آن شده آب کوه را تیغ
مجنون رمیده در چنین روز
انگشت شده ز بس تف و سوز
زو شعله دل زبانه می زد
آتش به همه زمانه می زد
آرام نمی گرفت یک جای
می سوخت بر آتشش مرگ پای
ناگاه چو لاله داغ بر دل
بالای تلی گرفت منزل
انداخت به هر طرف نگاهی
از دور بدید خیمه گاهی
خیمه زده جوق جوق مردم
گشته چو فلک زمین پر انجم
برجست و نفیر آه برداشت
ره جانب خیمه گاه برداشت
آنجا چو رسید از کناری
بیرون آمد شترسواری
بر وی سر ره گرفت مجنون
کای طلعت تو به فال میمون
این قافله روی در کجایند
محمل به کجا همی گشایند
آن جوق کدام وین کدام است
آن قوم چه نام وین چه نام است
آن ناقه سوار بی شتابی
می گفت ز یک یکش جوابی
گفتا همه روی در حجازند
بر نیت حج بسیچ سازند
پرسید در آن میان ز خیلی
گفتا لیلی و آل لیلی
مسکین چو شنید از وی این نام
زان گفت و شنو گرفت آرام
از گرد وجود خویشتن پاک
افتاد به سان سایه بر خاک
بعد از چندی ز خاک برخاست
از هستی خویش پاک برخاست
احرام حجاز بست با یار
از بی یاری برست با یار
لیلی می راند محمل خویش
مجنون از دور با دل ریش
می رفت رهی به آن درازی
با محمل او به عشقبازی
می بود دلش به ناله زار
بربسته به محملش جرس وار
هر بار که محملش بدیدی
افغان چو درای برکشیدی
گفتی که چه حاجتش به محمل
این بس که مرا نشسته در دل
محمل که بر آن دو رخ حجاب است
محمل نه که برج آفتاب است
کو بخت که بر چو من خرابی
زین برج بتابد آفتابی
گردم فارغ ز هوش و تمییز
در پرتو آن چو ذره ناچیز
محمل کش او چو ناقه راندی
وز ناقه نشان پا بماندی
مجنون ز قفا بایستادی
بوسه به نشان پاش دادی
وز روی چو زر به زر گرفتی
وز هر مژه در گهر گرفتی
کین مانده به ره نشان یار است
وز ناقه دوست یادگار است
گر یار به دست نیست باری
گیرم به نشان او قراری
مسکین عاشق به عاشقی بند
از دوست بود به هیچ خرسند
گر یار به وصل در نسازد
با او به خیال عشق بازد
از پایش اگر اثر نیابد
بر خاک رهش به پی شتابد
زان دور که پای وی ببوسد
نایافته پای پی ببوسد
جامی بنگر که در چه کاری
وز دوست به دست خود چه داری
عالم همه مست جام اویند
دل کرده شکار دام اویند
هر یک شده مست آرزویی
آن مست به رنگ وین به بویی
او خورشیدیست عرش پایه
از وی همه عرش و فرش سایه
می دار نظر به سایه دوست
لیکن زان رو که سایه اوست
در سایه مدار روی امید
زانسان که شود حجاب خورشید
از تیرگی حجاب بگذر
وز سایه در آفتاب بنگر
بخش ۳۴ - شنیدن خلیفه آوازه مجنون را در عشقبازی و شعرپردازی و طلب داشتن وی: دهقان شکوفه بند این شاخبخش ۳۶ - رسیدن مجنون در قافله لیلی به کعبه و در مناسک حج با وی عشق باختن: لیلی چو به عزم خانه برخاست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سیاح حدود این ولایت
نظام عقود این حکایت
هوش مصنوعی: مسافر در این سرزمین به قوانین و ساختارهای حاکم بر آن آشنا میشود و این داستان را روایت میکند.
زین قصه روایت اینچنین کرد
کان خاک نشیمن زمین گرد
هوش مصنوعی: از این داستان چنین روایت شده است که این خاک، محل زندگی انسانها بر روی زمین است.
نخجیر دره گوزن بیشه
نخجیر و گوزن تگ همیشه
هوش مصنوعی: درهای پر از گوزنهاست و شکار در آن همواره وجود دارد.
چون ماند ز طوف کوی لیلی
وز گام زدن به سوی لیلی
هوش مصنوعی: وقتی به خاطر طوفان در کوچههای لیلی ماندگار شدم و نتوانستم به سمت او بروم.
آشفته و بی قرار می گشت
شوریده به هر دیار می گشت
هوش مصنوعی: شخصی در حالتی آشفته و ناآرام به سر میبرد و در تلاش است که در هر مکان و دیاری به دنبال آرامش یا چیزی بگردد.
از چهره به خون غبار می شست
سرگشته نشان یار می جست
هوش مصنوعی: چهرهام را با اشک پاک میکردم و در جستجوی نشانهای از معشوق بودم.
هر جا می دید کاروانی
پیدا می کرد کاردانی
هوش مصنوعی: هر جا که کاروانی میدید، فردی با مهارت و تدبیر را پیدا میکرد.
می سوخت ز درد و داغ جانان
می کرد ز وی سراغ جانان
هوش مصنوعی: او از درد و زخم ناشی از عشق محبوبش میسوخت و همواره به دنبال او بود.
رزی که سموم نیمروزی
برخاست به کوه و دشت سوزی
هوش مصنوعی: وقتی که گرما و سموم روز به کوهها و دشتها میوزد، گویی آتش سوزانندهای برپا میشود.
شد دشت ز ریگ و سنگپاره
طشتی پر از اخگر و شراره
هوش مصنوعی: دشت پر از ریگ و سنگ شده و به مانند کاسهای پر از آتش و جرقه است.
حلقه شده مار ازو به هر سوی
زانسان که بر آتش اوفتد موی
هوش مصنوعی: مار دور کسی پیچیده است و در هر سمت حرکت میکند؛ زیرا او به قدری داغ و برانگیخته است که اگر موهایش به آتش بیفتند، گدازه میشود.
گر گور به دشت رو نهادی
گامی به زمین او نهادی
هوش مصنوعی: اگر در دشت بر روی قبر قدم بگذاری، گام تو بر زمین او قرار خواهد گرفت.
چون نعل ستور راهپیمای
پر آبله گشتیش کف پای
هوش مصنوعی: زمانی که پای اسب مسافر پر از زخم و تاول میشود، مثل نعل آن اسب است.
گیتی ز هوای گرم ناخوش
تفسان چو تنوره ای ز آتش
هوش مصنوعی: دنیا به علت هوای گرم، ناگوار و نامطبوع است، مانند تنورهای که از آتش میسوزد و دودی برمیدارد.
هر کوه گران در آن تنوره
ریزان از هم چو سنگ نوره
هوش مصنوعی: هر کوه عظیم و سنگین، در هنگام به هم خوردن و لرزش، مانند سنگی از نوره و جرقهها به سرعت و شدت جدا میشود.
هر چشمه به کوه در خروشان
سنگین دیگی پر آب خوشان
هوش مصنوعی: هر چشمهای که از کوه سرازیر میشود، مانند دیگی سنگین پر از آب است که به آرامی و با طراوت جاری میشود.
کردی ماهی ز آب لابه
با روغن داغ و روی تابه
هوش مصنوعی: ماهی را در تابه گرم با روغن داغ سرخ کردی.
هر تخته سنگ داشت بر خوان
نخجیر کباب و کبک بریان
هوش مصنوعی: هر تکه سنگی که بر سفره شکار وجود داشت، نشانهای از غذاهای مختلف مانند کباب و کبک پخته شده بود.
از سایه گوزن دل بریده
در سایه شاخ خود خزیده
هوش مصنوعی: گوزن از ترس و نگرانی دلش را از سایه خود دور کرده و در سایه شاخ خود پناه گرفته است.
بیچاره پلنگ از تف و تاب
در پای درخت سایه نایاب
هوش مصنوعی: پلنگ بیچاره در انتظار سایه درخت، از گرما و تشنگی به تنگ آمده است.
افتاده چو سایه درختی
ظلمت لختی و نور لختی
هوش مصنوعی: سایه درختی به آرامی در حال افتادن است، ترکیبی از تاریکی و روشنی را به وجود آورده است.
گشته به گمان سایه نخجیر
ز آسیمه سری به وی پنه گیر
هوش مصنوعی: سایهای که از یک شکارچی میآید، به دلیل سر و صدا و فعالیتش به طور ناگهانی به وجود آمده است. این سایه به گونهای ناخواسته و پنهانی به او نزدیک میشود.
آن روز به هر دره که سیلی
کرد از بالا به زیر میلی
هوش مصنوعی: در آن روز، هر جا که سیل از بالای کوه به پایین سرازیر شد، کشش و نیرویی حس میشد.
آن سیل نبود از نم میغ
بود آن شده آب کوه را تیغ
هوش مصنوعی: این آب، سیل نیست بلکه از رطوبت ابرها آمده است و به سختی مانند تیغی بر کوهها جاری شده است.
مجنون رمیده در چنین روز
انگشت شده ز بس تف و سوز
هوش مصنوعی: مجنون در این روز خاص، به خاطر شدت احساسات و تنهاییاش، به شدت عذاب میکشد و دلتنگیاش به حدی رسیده که انگشتش به خاطر تف و سوزی که دارد، به حالت حیرت در آمده است.
زو شعله دل زبانه می زد
آتش به همه زمانه می زد
هوش مصنوعی: آتش دل همچون شعلهای زبانه میزد و تمامی دوران را تحت تأثیر قرار میداد.
آرام نمی گرفت یک جای
می سوخت بر آتشش مرگ پای
هوش مصنوعی: هیچجا آرام نمیشود، چون در دل آتش مرگ، همواره شعلهور است.
ناگاه چو لاله داغ بر دل
بالای تلی گرفت منزل
هوش مصنوعی: ناگهان مانند لالهای که داغی بر دلش احساس میکند، در بالای تلی، خانهای را انتخاب کرد.
انداخت به هر طرف نگاهی
از دور بدید خیمه گاهی
هوش مصنوعی: به هر سو نگاهی انداخت و از دور آشیانهای را مشاهده کرد.
خیمه زده جوق جوق مردم
گشته چو فلک زمین پر انجم
هوش مصنوعی: مردم به گونهای گرد هم آمدهاند که گویی زمین پر از ستاره شده است و همچون آسمان، جشن و شادمانی در اینجا به راه افتاده است.
برجست و نفیر آه برداشت
ره جانب خیمه گاه برداشت
هوش مصنوعی: سرو بلند و دودی از جان ساخت و به سمت جایگاه خیمهها حرکت کرد.
آنجا چو رسید از کناری
بیرون آمد شترسواری
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا رسید، سواری بر شتر از کناری بیرون آمد.
بر وی سر ره گرفت مجنون
کای طلعت تو به فال میمون
هوش مصنوعی: مجنون به سمت او رفت و گفت: ای چهره تو نشانهای خوب و خوشیمنی است.
این قافله روی در کجایند
محمل به کجا همی گشایند
هوش مصنوعی: این گروه سفر کجا میرود و بار و توشه خود را به کجا میبرد؟
آن جوق کدام وین کدام است
آن قوم چه نام وین چه نام است
هوش مصنوعی: این گروه کی هستند و آنها چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ آنها چه نامی دارند و این جا چه نام دارد؟
آن ناقه سوار بی شتابی
می گفت ز یک یکش جوابی
هوش مصنوعی: آن زن سوار بر شتر به آرامی میگفت که از هر یکشان پاسخی وجود دارد.
گفتا همه روی در حجازند
بر نیت حج بسیچ سازند
هوش مصنوعی: او گفت: همه به سوی حجاز میروند تا به نیت زیارت خانه خدا و انجام مراسم حج آماده شوند.
پرسید در آن میان ز خیلی
گفتا لیلی و آل لیلی
هوش مصنوعی: در میان صحبتها پرسیدند از محبت و عشق، او جواب داد که این عشق به لیلی و خانوادهاش تعلق دارد.
مسکین چو شنید از وی این نام
زان گفت و شنو گرفت آرام
هوش مصنوعی: بیچاره وقتی این نام را از او شنید، به صدا درآمد و آرام شد.
از گرد وجود خویشتن پاک
افتاد به سان سایه بر خاک
هوش مصنوعی: از وجود خود جدا شد و مانند سایهای بر زمین افتاد.
بعد از چندی ز خاک برخاست
از هستی خویش پاک برخاست
هوش مصنوعی: پس از مدتی از خاک برخاست و از وجود خود رها شد.
احرام حجاز بست با یار
از بی یاری برست با یار
هوش مصنوعی: احرام حج را با همراهی یار به دور انداخت و از تنهایی و بیهمراهی رهایی یافت.
لیلی می راند محمل خویش
مجنون از دور با دل ریش
هوش مصنوعی: لیلی با خوشحالی کالسکهاش را میرانَد و مجنون از دور به او نگاه میکند، در حالی که دلش پر از درد و غم است.
می رفت رهی به آن درازی
با محمل او به عشقبازی
هوش مصنوعی: کسی در مسیری طولانی در حال حرکت بود و همراه او هم شوق عاشقانهای در سفرش وجود داشت.
می بود دلش به ناله زار
بربسته به محملش جرس وار
هوش مصنوعی: دل او به شدت غمگین و نالان بود و مانند جرس بر روی محملش، حرکتی پر سر و صدا و دردناک داشت.
هر بار که محملش بدیدی
افغان چو درای برکشیدی
هوش مصنوعی: هر بار که او را میدیدی، مانند صدای در، دل تمایل و احساس شدیدی پیدا میکردی.
گفتی که چه حاجتش به محمل
این بس که مرا نشسته در دل
هوش مصنوعی: تو گفتی که چرا باید بر روی اسب بنشینم، وقتی که جایگاه من در دل توست.
محمل که بر آن دو رخ حجاب است
محمل نه که برج آفتاب است
هوش مصنوعی: توجه به این نکته که در این محمل چهرههای زیبایی پوشانده شده، آن را به شکلی شگفتانگیز جلوهگر میکند؛ گویی این محمل به جای آنکه صرفاً وسیلهای باشد، به مکانی مانند برج آفتاب تبدیل شده است.
کو بخت که بر چو من خرابی
زین برج بتابد آفتابی
هوش مصنوعی: بختی که بر من دردمند و خراب تابید، مانند آفتابی است که از برجی بلند طلوع میکند.
گردم فارغ ز هوش و تمییز
در پرتو آن چو ذره ناچیز
هوش مصنوعی: من از هوش و تفکر خود بیخبر هستم و در نور آن، مانند ذرهای کوچک احساس کوچکی و بیاهمیتی میکنم.
محمل کش او چو ناقه راندی
وز ناقه نشان پا بماندی
هوش مصنوعی: وقتی او را سوار بر محمل کردی، مانند شتر بارکش به راه افتادی و از نشانه پای شتر، نشانی از او به جا گذاشتی.
مجنون ز قفا بایستادی
بوسه به نشان پاش دادی
هوش مصنوعی: مجنون از پشت سر ایستاد و به نشانه عشق، بوسهای بر پای لیلی گذاشت.
وز روی چو زر به زر گرفتی
وز هر مژه در گهر گرفتی
هوش مصنوعی: زمانی که با زیبایی و ظرافت چهرهای همانند طلا به من نگاه کردی و از هر مژهات مانند گوهری ارزشمند، جمال و زیبایی را گرفتی.
کین مانده به ره نشان یار است
وز ناقه دوست یادگار است
هوش مصنوعی: این نشانهای که در راه باقی مانده، نشاندهندهی حضور محبوب است و خاطرنشان میکند که این شتر یادگاری از دوست است.
گر یار به دست نیست باری
گیرم به نشان او قراری
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانم یارم را در کنار خود داشته باشم، حداقل نشانهای از او را به خاطر میسپارم تا به یادش باشم.
مسکین عاشق به عاشقی بند
از دوست بود به هیچ خرسند
هوش مصنوعی: عاشق بیچاره تنها به خاطر عشقش به دوست، هرگز راضی و خوشحال نیست.
گر یار به وصل در نسازد
با او به خیال عشق بازد
هوش مصنوعی: اگر معشوق به وصال نرسد، پس در خیال او و عشقش بازی خواهد کرد.
از پایش اگر اثر نیابد
بر خاک رهش به پی شتابد
هوش مصنوعی: اگر پایش ردّی بر خاک نگذارد، باز هم دنبال او خواهد رفت.
زان دور که پای وی ببوسد
نایافته پای پی ببوسد
هوش مصنوعی: از دوری که نتوانسته است به پای کسی نزدیک شود، چگونه میتواند پای او را ببوسد؟
جامی بنگر که در چه کاری
وز دوست به دست خود چه داری
هوش مصنوعی: به آنچه که انجام میدهی توجه کن و ببین که از دوستی چه چیزهایی در دستانت داری.
عالم همه مست جام اویند
دل کرده شکار دام اویند
هوش مصنوعی: هر کسی در عالم در پی لذت و زیباییهایی است که او را مجذوب کردهاند و دلها همچون شکارچیانی هستند که به دام زیبایی و جذابیت آن میافتند.
هر یک شده مست آرزویی
آن مست به رنگ وین به بویی
هوش مصنوعی: هر یک از ما به نوعی غرق در آرزوهایمان هستیم، همانطور که آن مستی که تحت تأثیر رنگ و بو قرار گرفته است.
او خورشیدیست عرش پایه
از وی همه عرش و فرش سایه
هوش مصنوعی: او همچون خورشیدی است که به عنوان پایه آسمان قرار دارد و همه آسمان و زمین در سایه او هستند.
می دار نظر به سایه دوست
لیکن زان رو که سایه اوست
هوش مصنوعی: نگاه کن به موجودیت دوستت، اما به خاطر این که او تنها سایه است.
در سایه مدار روی امید
زانسان که شود حجاب خورشید
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در انتظار انسانهای ناامید نباش، زیرا که آنها میتوانند مانع تابش روشنایی و امید واقعی شوند.
از تیرگی حجاب بگذر
وز سایه در آفتاب بنگر
هوش مصنوعی: از محدودیتها و پردههای تاریکی عبور کن و به روشنایی روز و حقیقت نگاه کن.