گنجور

بخش ۳۴ - شنیدن خلیفه آوازه مجنون را در عشقبازی و شعرپردازی و طلب داشتن وی

دهقان شکوفه بند این شاخ
استاد رقم نگار این کاخ
این حرف نوشت بر کتابه
کان خانه خراب این خرابه
چون شد به حدیث عشق مشهور
وز مشهوران به عقل مهجور
ز آوازه نکته های چون در
کرد انجمن زمانه را پر
نگذاشت ز عقد آن ل آلی
یک گوش به هیچ حلقه خالی
زان گوش خلیفه شد گهر بند
چشمی به لقایش آرزومند
دادند خبر به والی نجد
آن با خبر از حوالی نجد
کان عاشق عامری نسب را
مجنون لقب لبیب ادب را
نشنیده ز هیچ کس بهانه
سازد به دیار او روانه
والی به سران آن ولایت
شد نکته گزار ازین حکایت
گفتند که او ز عقل دور است
وز صحبت عاقلان نفور است
منزل نکند به هیچ جایی
طعمه نخورد به جز گیایی
گاهی که بود نشیمنش کوه
صد کوه به سینه اش ز اندوه
همپنجه زور او پلنگ است
ماء/وای شبش شکاف سنگ است
گاهی که به گرد دشت و وادی
گردد به هزار نامرادی
با دام و دد است روز همگام
با آهو و گور گشته شب رام
درمانده به کار او خلایق
دیدار خلیفه را چه لایق
فرمود که چون خلیفه فرمان
داده ست بدین غرض چه درمان
کردند طلب به هر زمینش
جستند نشان ز آن و اینش
بر قله کوه یافتندش
با فر و شکوه یافتندش
از موی به فرق چتر شاهی
وز تن چو خلیفه در سیاهی
گردش دد و دام حلقه بسته
او خوش به میانشان نشسته
گفتند که خیز و رخت بربند
فرمان خلیفه را کمر بند
گفتا که ز رخت داشتم دست
تا رخت به جز نبایدم بست
در کوه و کمر کمر فکندم
تا بهر کسی کمر نبندم
از دود درون سیاه بختم
بی رختی من بس است رختم
پشتم ز سپاه غم شکسته ست
بر پشت چنین کمر که بسته ست
گفتند بترس ازین دلیری
مپسند در آنچه گفت دیری
گفتا که طمع نکرده زیرم
بر نارفتن ازان دلیرم
ناگشته طمع مهاربینی
نتوان به خلیفه همنشینی
بر خلق که کارها دراز است
از شومی های حرص و آز است
عاشق که به ترک این دو خاص است
از کشمکش جهان خلاص است
گفتند مباد اگر ستیزد
خونت نه به حجتی بریزد
گفتا چو بریخت عشق خونم
کی تیغ کسان کند زبونم
از خنجر تیز کی کشم سر
بر کشته چه برگ گل چه خنجر
بر زنده جفای زیر دستی
باشد همه از برای هستی
هستی ز میان چو رخت بربست
خنجر به تهی فتاد و بشکست
از وی به سخن چو باز ماندند
ناقه به ره دگر براندند
اوبود پی بلاکشی کوه
جا کرده به زیر تیغ اندوه
کردند دراز دست تدبیر
بستند به پاش بند و زنجیر
زانسان که زند به کوهساری
بر شاخ گیاه حلقه ماری
می خورد ز مار حلقه کرده
صد زخم نهان به زیر پرده
در پیچش مار مهره می سفت
از گوهر اشک خویش و می گفت
من بسته دام زلف یارم
زنجیری جعد مشکبارم
زنجیر دگر به پای من چیست
زنجیر بر بلای من کیست
زنجیر من ار برآرد آواز
در مجلس عاشقان شود ساز
زنجیرکشان قید تدبیر
زان زمزمه بگسلند زنجیر
پایی که به یک دو گام کمتر
بگذشت ز بند هفت کشور
نی نی که ز چار میخ ارکان
وز ششدر تنگ این نه ایوان
هیهات که یک دو حلقه آهن
لنگر شودش درین نشیمن
سیری که نه سوی یار پویند
وز وی نه وصال یار جویند
گیرم که دهد به خلد راهی
زان نیست عظیم تر گناهی
در مذهب آن که نکته دان است
این بند گران جزای آنست
چون یک دو سه هفته ناقه راندند
نزدیک خلیفه اش رساندند
گرمیش به آب گرم بردند
چرک از تن و مو ز سر ستردند
شد جود خلیفه مهر پرتو
آراست تنش به خلعت نو
بر خوان کرامتش نشاندند
عطر کرمش به سر فشاندند
مسکین چو به حال خود فرو دید
خود را نه به شیوه نکو دید
دانست که شد درین دبستان
سیلی خور دست خودپرستان
شد تنگ بر او فضای هستی
دیوانگیش گرفت و مستی
بر خویش فرو درید جامه
افکند به خاک ره عمامه
از گفت و شنید لب فرو بست
در زاویه ای خموش بنشست
فرمود خلیفه تا کثیر
آن در ره اهل عقل خیر
در مجلس خاص حاضر آمد
دهشت بر آن مسافر آمد
گفتا که نخست در برابر
آماده کنید کلک و دفتر
زان کلک که شعر او نویسید
سازید انگشت و شهد لیسید
برداشت بلند آنگه آواز
کرد از دل خود نشیدی آغاز
در وی صفت جمال لیلی
بی بهرگی از وصال لیلی
بیماری قیس در فراقش
خونخواری وی ز اشتیاقش
زین گونه چو خواند چند بیتی
زان یافت چراغ قیس زیتی
کرد از رگ جان فتیله آن را
بگشاد زبانه وش زبان را
برخواند ز سوز یک قصیده
عقد عددش به صد رسیده
هر بیت ازان چو خانه پر
زاشک چو گهر سرشک چون در
مصرع مصرع ازان چو درها
آمد شد درد را گذرها
بودش به میان بیت ها چاک
چاک افکن سینه های غمناک
بحرش که ز موج برکند کوه
گرد آمده سیل های اندوه
از قافیه هاش صد دل تنگ
از تنگی خود به سینه زن سنگ
هر حرف ز عشق داستانی
هر نقطه ز خون دل نشانی
خوناب جگر تراوش دل
از چشمه حرفهاش سایل
بر مطلعش اوفتاده تابی
از روی چو لیلی آفتابی
در مقطع او بریدن امید
از طلعت آن خجسته خورشید
زو صاعقه ها به خرمن دل
از یاد حبیب و ذکر منزل
بگشاده زبان به شرح احوال
زآثار خیام و رسم اطلال
از هر مژه سیل خون گشاده
صد داغ به هر دلی نهاده
قاصد کرده ز مرغ یا باد
بنوشته غم درون ناشاد
خاک قدمش به خون سرشته
بنهاده به دستش آن نوشته
بردن سوی دوست گر نیارد
باری به سگان او سپارد
زایام وصال در حکایت
زآلام فراق در شکایت
گه جامه دری ز دست غماز
گه نوحه گری ز بخت ناساز
هر کس که به آن نوا نهد گوش
خون دلش از درون زند جوش
هر کس که بر آن رقم نهد چشم
از گریه به سیل غم دهد چشم
چون قصه جان غصه پرورد
زان ماتم غم به آخر آورد
از شعله آه آتش افروخت
هر دل که نه سنگ ز آتشش سوخت
وز نوحه درد گریه برداشت
یک چشم تهی ز گریه نگذاشت
رخساره چو سایه بر زمین سای
افتاد ز پای بند بر پای
چون دید خلیفه دردمندش
فرمود که برکنند بندش
وانگه ز خزینه بند بگشاد
صد بدره سیم و زر عطا داد
پس گفت که در دیار ما باش
ساکن شده در جوار ما باش
در طی صحیفه عنایت
خواهیم ز میر آن ولایت
کو همت خود به آن گمارد
تا لیلی را پدر بیارد
همسلک کنیم در و گوهر
مقصود دلت شود میسر
مجنون به وی التفات ننمود
بر وعده وی ثبات ننمود
دامن ز عطای او بیفشاند
در وادی عشق بارگی راند
چون آهوی دام جسته می رفت
وز جور زمانه رسته می رفت
می رفت و همی نشست و می خفت
هر لحظه هزار شکر می گفت
کز درد سر خلیفه رستم
و احرام دیار یار بستم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دهقان شکوفه بند این شاخ
استاد رقم نگار این کاخ
هوش مصنوعی: زراعت‌کار درختی را پر از شکوفه کرده است که استادهنر به زیبایی این ساختمان نقش و نگار زده است.
این حرف نوشت بر کتابه
کان خانه خراب این خرابه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در مکانی که قبلاً خانه‌ای وجود داشت و اکنون ویران شده است، چیزی نوشته شده که نشان‌دهنده آن خرابی است. به نوعی دلالت بر یادآوری چیزی دارد که دیگر وجود ندارد.
چون شد به حدیث عشق مشهور
وز مشهوران به عقل مهجور
هوش مصنوعی: وقتی عشق به عنوان یک موضوع معروف شد، افرادی که در این زمینه شناخته شده بودند، از درک و خرد فاصله گرفتند.
ز آوازه نکته های چون در
کرد انجمن زمانه را پر
هوش مصنوعی: از زیبایی و نکات ظریف کلام، باید به دیگران اطلاع داد و زمانه را از آن پر کرد.
نگذاشت ز عقد آن ل آلی
یک گوش به هیچ حلقه خالی
هوش مصنوعی: او به هیچ وجه اجازه نداد که از حلقه‌های زنجیر آن محبوب، حتی یک گوش نیز خالی بماند.
زان گوش خلیفه شد گهر بند
چشمی به لقایش آرزومند
هوش مصنوعی: از آن گوش خلیفه جواهرها برآمد، به طوری که چشمی به دیدار او آرزومند است.
دادند خبر به والی نجد
آن با خبر از حوالی نجد
هوش مصنوعی: خبر به والی نجد رسید که از اتفاقات و وضعیت در حوالی نجد باخبر باشد.
کان عاشق عامری نسب را
مجنون لقب لبیب ادب را
هوش مصنوعی: یک عاشق از دیاری به نام عامر وجود داشت که به خاطر عشقش به یک بانوی زیبا، مجنون لقب گرفته بود و به خاطر ادب و فرهنگش مورد احترام قرار داشت.
نشنیده ز هیچ کس بهانه
سازد به دیار او روانه
هوش مصنوعی: او هیچ بهانه‌ای از کسی نمی‌شنود و بی‌وقفه به سمت دیار او حرکت می‌کند.
والی به سران آن ولایت
شد نکته گزار ازین حکایت
هوش مصنوعی: والی به رهبران آن منطقه رسید و نکته‌ای از این داستان نقل کرد.
گفتند که او ز عقل دور است
وز صحبت عاقلان نفور است
هوش مصنوعی: گفتند که او از درک و فهم دور است و از گفتگو با افراد عاقل بیزار است.
منزل نکند به هیچ جایی
طعمه نخورد به جز گیایی
هوش مصنوعی: به هیچ جا نمی‌روم و در هیچ مکان و موقعیتی قرار نمی‌گیرم مگر اینکه در مکانی پر از زیبایی و شگفتی باشم.
گاهی که بود نشیمنش کوه
صد کوه به سینه اش ز اندوه
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، زمانی که در محل سکونتش زندگی می‌کند، قلبش به اندازه‌ی هزار کوه سنگینی می‌کند و این سنگینی ناشی از غم و اندوه اوست.
همپنجه زور او پلنگ است
ماء/وای شبش شکاف سنگ است
هوش مصنوعی: زور او همچون پلنگی نیرومند است و شب او چون سنگی شکافته است.
گاهی که به گرد دشت و وادی
گردد به هزار نامرادی
هوش مصنوعی: گاه پیش می‌آید که در دشت و وادی، انسان با مشکلات و سختی‌هایی مواجه می‌شود که بسیار ناگوار هستند.
با دام و دد است روز همگام
با آهو و گور گشته شب رام
هوش مصنوعی: در روز، به خاطر شکار و طبیعت، زندگی حیوانات وحشی و آهو در حال حرکت و فعالیت است، اما در شب، همه چیز آرام و بی‌صدا می‌شود و حیوانات به استراحت می‌پردازند.
درمانده به کار او خلایق
دیدار خلیفه را چه لایق
هوش مصنوعی: مردم در کار او ناتوان و درمانده‌اند و نمی‌دانند که دیدار خلیفه چه موقعیتی دارد.
فرمود که چون خلیفه فرمان
داده ست بدین غرض چه درمان
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی خلیفه به این منظور فرمان صادر کرده، چه راهی برای درمان آن وجود دارد؟
کردند طلب به هر زمینش
جستند نشان ز آن و اینش
هوش مصنوعی: به دنبال نشانه‌ای از او در هر نقطه‌ای بودند و در تمام زمین‌ها گشتند.
بر قله کوه یافتندش
با فر و شکوه یافتندش
هوش مصنوعی: در بالای کوه او را پیدا کردند و با جلال و زیبایی دیدند.
از موی به فرق چتر شاهی
وز تن چو خلیفه در سیاهی
هوش مصنوعی: با موی بلند و پراکنده همچون چتر شاهی، و با بدنی که در تاریکی و عظمت مانند خلیفه است.
گردش دد و دام حلقه بسته
او خوش به میانشان نشسته
هوش مصنوعی: حیوانات وحشی و شکارچیان در دور و بر او در حال چرخش هستند و او با آرامش و راحتی در وسط آن‌ها نشسته است.
گفتند که خیز و رخت بربند
فرمان خلیفه را کمر بند
هوش مصنوعی: به او گفتند که آماده شو و وسایل سفر را جمع کن، زیرا فرمان خلیفه را باید اطاعت کنی.
گفتا که ز رخت داشتم دست
تا رخت به جز نبایدم بست
هوش مصنوعی: او گفت که من تا وقتی به تو دسترسی دارم، نمی‌توانم به چیز دیگری فکر کنم و نمی‌توانم به کسی جز تو وابسته بشوم.
در کوه و کمر کمر فکندم
تا بهر کسی کمر نبندم
هوش مصنوعی: من تمام تلاشم را در کوه‌ها و دره‌ها به کار گرفتم و هیچ آسیبی به کسی نمی‌زنم.
از دود درون سیاه بختم
بی رختی من بس است رختم
هوش مصنوعی: از غم و اندوهی که به خاطر سرنوشتم دارم، دیگر نیازی به بیان زشتی و بی‌فروغی صورتم نیست.
پشتم ز سپاه غم شکسته ست
بر پشت چنین کمر که بسته ست
هوش مصنوعی: پشتم به خاطر غم بسیار در هم شکسته است، و بر این حالتی که دارم، نمی‌توانم چنین بار سنگینی را تحمل کنم.
گفتند بترس ازین دلیری
مپسند در آنچه گفت دیری
هوش مصنوعی: به شما گفتند که از این جسارت و دلیری بترسید، اما در واقع به آنچه قبلاً گفته‌اید، باید فکر کنید و تامل کنید.
گفتا که طمع نکرده زیرم
بر نارفتن ازان دلیرم
هوش مصنوعی: گفت که من به خاطر طمع و امید به رسیدن به اهدافم، زیر بار مشکلات نرفته‌ام و از این موضوع هیچ ترسی ندارم.
ناگشته طمع مهاربینی
نتوان به خلیفه همنشینی
هوش مصنوعی: بدون داشتن تجربه و دانش کافی، نمی‌توان با کسی که موقعیت بالایی دارد، دوست شد یا در جمع او قرار گرفت.
بر خلق که کارها دراز است
از شومی های حرص و آز است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برای انسان‌ها کارها و مشکلات زیادی وجود دارد و بسیاری از این مشکلات ناشی از حرص و طمع است.
عاشق که به ترک این دو خاص است
از کشمکش جهان خلاص است
هوش مصنوعی: کسی که عاشق شده و به این دو چیز یعنی محبت و ارتباط خاص با معشوق تعلق دارد، از درگیری‌ها و مشکلات دنیای مادی رهایی یافته است.
گفتند مباد اگر ستیزد
خونت نه به حجتی بریزد
هوش مصنوعی: گفتند اگر با کسی مشاجره کنی، ممکن است خونت به ناحق بریزد و این بهانه‌ای برای حجت آوردن نخواهد بود.
گفتا چو بریخت عشق خونم
کی تیغ کسان کند زبونم
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که عشق مانند خون من جاری شود، زخم تیغ دشمنانم نمی‌تواند به من آسیب بزند.
از خنجر تیز کی کشم سر
بر کشته چه برگ گل چه خنجر
هوش مصنوعی: من از خنجر تیز نمی‌توانم سربرآورم؛ چه فرقی می‌کند که بر روی گل بنشینم یا بر روی خنجر؟
بر زنده جفای زیر دستی
باشد همه از برای هستی
هوش مصنوعی: بر سر زنده‌ها ظلم و بی‌عدالتی صورت می‌گیرد تا بقا و ادامه زندگی حفظ شود.
هستی ز میان چو رخت بربست
خنجر به تهی فتاد و بشکست
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی و وجود تو از میان رفت، خنجر به تهی افتاده و شکسته شد.
از وی به سخن چو باز ماندند
ناقه به ره دگر براندند
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت از او قطع شد، به روزی دیگر رفتند و راهی دیگر را انتخاب کردند.
اوبود پی بلاکشی کوه
جا کرده به زیر تیغ اندوه
هوش مصنوعی: در سرزمین کوهستانی، شخصی در زیر فشار و درد ناشی از غم و مشکلات، به استقامت و صبر ادامه می‌دهد. او در برابر سختی‌ها ایستاده و مانند کوه استواری می‌کند.
کردند دراز دست تدبیر
بستند به پاش بند و زنجیر
هوش مصنوعی: درنگرانی و تدبیر، افراد به یکدیگر کمک کردند و از این نظر مشکلات را به زنجیر کشیدند و برای جلوگیری از فعالیت‌های ناپسند، مانع تراشی کردند.
زانسان که زند به کوهساری
بر شاخ گیاه حلقه ماری
هوش مصنوعی: از آن کسی که در کوهساری بر شاخه درختی، حلقه‌ای به شکل مار بزند.
می خورد ز مار حلقه کرده
صد زخم نهان به زیر پرده
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره شده که به طور پنهانی از زخم‌ها و آسیب‌هایی که در زندگی‌اش تحمل کرده، رنج می‌برد. او از آزارهایی که به او رسیده، بازگو نمی‌کند و این زخم‌ها در دلش نهان است، مانند زخم‌هایی که زیر یک پرده پوشیده شده‌اند. در حقیقت، او با وجود این زخم‌ها، در ظاهر خود را سالم و بدون مشکل نشان می‌دهد.
در پیچش مار مهره می سفت
از گوهر اشک خویش و می گفت
هوش مصنوعی: مار به شکل پیچیده‌ای در حال حرکت است و مهره‌های خود را محکم کرده است. او در این حال اشک‌هایش را به گونه‌ای از گوهر تعبیر می‌کند و در حال صحبت است.
من بسته دام زلف یارم
زنجیری جعد مشکبارم
هوش مصنوعی: من در دام زلف معشوق خود گرفتارم و این زنجیری است که بر دل من کشیده شده است. موی او به قدری زیباست که مانند مشک سیاه جلوه گر است.
زنجیر دگر به پای من چیست
زنجیر بر بلای من کیست
هوش مصنوعی: به چه دلیلی دوباره بر پای من زنجیری بسته‌اند، و چه کسی بر بلای من تسلط دارد؟
زنجیر من ار برآرد آواز
در مجلس عاشقان شود ساز
هوش مصنوعی: اگر زنجیر من در جمع عشاق به صدا درآید، می‌شود مانند نغمه‌ای دل‌نواز.
زنجیرکشان قید تدبیر
زان زمزمه بگسلند زنجیر
هوش مصنوعی: زنجیرکشان، آنهایی که به وسیله زنجیرها و قیدها کنترل می‌شوند، باید با این زمزمه و نغمه، زنجیرهای خود را بشکنند و از قید و بند رهایی یابند.
پایی که به یک دو گام کمتر
بگذشت ز بند هفت کشور
هوش مصنوعی: پایی که تنها با چند قدم کمتر از آزادی بگذرد، از هفت سرزمین آزاد می‌شود.
نی نی که ز چار میخ ارکان
وز ششدر تنگ این نه ایوان
هوش مصنوعی: دلیل اینکه تو به شکل یک بنا یا پایگاه ساخته شده‌ای، به خاطر آن است که از چهار میخ و از شش دریچه و فضای تنگی استفاده شده است.
هیهات که یک دو حلقه آهن
لنگر شودش درین نشیمن
هوش مصنوعی: به هیچ وجه نمی‌توان اجازه داد که حتی دو حلقه آهنی، او را در این دنیا نگه دارد.
سیری که نه سوی یار پویند
وز وی نه وصال یار جویند
هوش مصنوعی: شخصی به جست‌وجو و تلاش می‌پردازد، اما نه به سمت محبوبش می‌رود و نه در پی رسیدن به وصال اوست.
گیرم که دهد به خلد راهی
زان نیست عظیم تر گناهی
هوش مصنوعی: فرض کن که راهی به بهشت به تو داده شود، اما از این بزرگتر هیچ گناهی نیست.
در مذهب آن که نکته دان است
این بند گران جزای آنست
هوش مصنوعی: در دین و آیین، کسی که به نگه‌داری نکات دقیق و معانی عمیق توجه دارد، می‌داند که این سختی و زحمت، پاداشی بزرگ به همراه دارد.
چون یک دو سه هفته ناقه راندند
نزدیک خلیفه اش رساندند
هوش مصنوعی: پس از گذشت چند هفته، آنها شتر را به سمت خلیفه هدایت کردند و به او نزدیک شدند.
گرمیش به آب گرم بردند
چرک از تن و مو ز سر ستردند
هوش مصنوعی: آن‌ها او را به آب گرم بردند تا گرمی بگیرد و آلودگی‌ها را از بدن و موهایش پاک کنند.
شد جود خلیفه مهر پرتو
آراست تنش به خلعت نو
هوش مصنوعی: خلیفه با generosity و سخاوت، درخشش محبت خود را به نمایش گذاشت و لباس تازه‌ای بر تن کرد.
بر خوان کرامتش نشاندند
عطر کرمش به سر فشاندند
هوش مصنوعی: او را در جایگاه بزرگواری نشاندند و بوی خوش فضل و کرامت او را بر سرش گردانیدند.
مسکین چو به حال خود فرو دید
خود را نه به شیوه نکو دید
هوش مصنوعی: زمانی که مسکین به وضعیت خود نگریست، وضعیتش را در شانی نیکو نیافت.
دانست که شد درین دبستان
سیلی خور دست خودپرستان
هوش مصنوعی: او متوجه شد که در این مکان آموزشی، سرنوشت کسانی که خود را برتر از دیگران می‌دانند، به ضربه و آسیب‌های جدی دچار شده است.
شد تنگ بر او فضای هستی
دیوانگیش گرفت و مستی
هوش مصنوعی: فضای زندگی بر او تنگ و ناگوار شد و دیوانگی و حالت مستی او را در برگرفت.
بر خویش فرو درید جامه
افکند به خاک ره عمامه
هوش مصنوعی: او جامه‌اش را به زمین انداخت و در خود فرورفت، گویی که در مقابل مشکلات و شرایط سخت، از خود بی‌خبر شده است.
از گفت و شنید لب فرو بست
در زاویه ای خموش بنشست
هوش مصنوعی: او پس از گفت‌وگو، سکوت اختیار کرد و در گوشه‌ای آرام نشسته است.
فرمود خلیفه تا کثیر
آن در ره اهل عقل خیر
هوش مصنوعی: خلیفه گفت که انسان‌های عاقل همیشه در مسیر خوبی قرار دارند و کارهای نیک انجام می‌دهند.
در مجلس خاص حاضر آمد
دهشت بر آن مسافر آمد
هوش مصنوعی: در یک مجلس ویژه، ترسی به سراغ آن مسافر آمد.
گفتا که نخست در برابر
آماده کنید کلک و دفتر
هوش مصنوعی: او گفت که ابتدا باید برای نوشتن و ثبت مطالب، قلم و دفتر را آماده کنید.
زان کلک که شعر او نویسید
سازید انگشت و شهد لیسید
هوش مصنوعی: با قلمی که شعر او را می‌نویسد، انگشت خود را به شکر می‌مالد و شیرینی آن را می‌چشد.
برداشت بلند آنگه آواز
کرد از دل خود نشیدی آغاز
هوش مصنوعی: به بلندای روح خود ندا و صدایی را آغاز کرد که از عمق دلش برمی‌خاست.
در وی صفت جمال لیلی
بی بهرگی از وصال لیلی
هوش مصنوعی: جمال لیلی در او وصف شده، اما بی‌خبر از رسیدن و وصال لیلی است.
بیماری قیس در فراقش
خونخواری وی ز اشتیاقش
هوش مصنوعی: قیس در غم دوری معشوقش به شدت بیمار و دچار زخم‌های جانکاهی شده است که ناشی از اشتیاق اوست. این اشتیاق به حدی است که درد او را دوچندان می‌کند و حالت خونخواری را در او به وجود آورده است.
زین گونه چو خواند چند بیتی
زان یافت چراغ قیس زیتی
هوش مصنوعی: برخی با خواندن چند بیت شعر، به روشنایی و آگاهی می‌رسند، مانند قیس که به خاطر شعرهایش نور و آگاهی یافت.
کرد از رگ جان فتیله آن را
بگشاد زبانه وش زبان را
هوش مصنوعی: او از عمق وجود خود پرده را کنار زد و به راحتی و شجاعت به بیان سخنانش پرداخت.
برخواند ز سوز یک قصیده
عقد عددش به صد رسیده
هوش مصنوعی: از شدت احساس و ناراحتی، شعری را با شوق و هیجان خواند و عدد سوزش او به صد رسید.
هر بیت ازان چو خانه پر
زاشک چو گهر سرشک چون در
هوش مصنوعی: هر بیت از شعر به اندازه‌ی خانه‌ای است که پر از اشک و اندوه است، مانند گوهری که در دل آن اشک جای دارد.
مصرع مصرع ازان چو درها
آمد شد درد را گذرها
هوش مصنوعی: وقتی هر قسمت از درهای زندگی باز می‌شود، درد و رنج نیز به سراغ انسان می‌آید و از آن عبور می‌کند.
بودش به میان بیت ها چاک
چاک افکن سینه های غمناک
هوش مصنوعی: او با دل‌های غمگین و شکسته، در میان اشعار، به سراغ دلتنگی‌ها و احساسات عمیق می‌رود.
بحرش که ز موج برکند کوه
گرد آمده سیل های اندوه
هوش مصنوعی: دریایی که به خاطر امواجش کوه‌ها را از جا برمی‌کند، سیلاب‌های غم‌انگیزی را به وجود آورده است.
از قافیه هاش صد دل تنگ
از تنگی خود به سینه زن سنگ
هوش مصنوعی: دل‌های صدگانه از قافیه‌ها به خاطر تنگ‌نایی خود، از دلشکستگی و درد در سینه سنگی را حس می‌کنند.
هر حرف ز عشق داستانی
هر نقطه ز خون دل نشانی
هوش مصنوعی: هر کلمه‌ای از عشق یک داستانی را بیان می‌کند و هر نقطه‌ای علامتی از درد و رنج دل را نشان می‌دهد.
خوناب جگر تراوش دل
از چشمه حرفهاش سایل
هوش مصنوعی: دل پر از غم و درد، به شکل اشک از چشم‌ها جاری می‌شود و احساسات عمیق را به تصویر می‌کشد.
بر مطلعش اوفتاده تابی
از روی چو لیلی آفتابی
هوش مصنوعی: نور و درخشندگی او مانند تابش خورشید بر چهره لیلی وجود دارد که بر سر این منظره سایه افکنده است.
در مقطع او بریدن امید
از طلعت آن خجسته خورشید
هوش مصنوعی: زمانی که امید از چهره‌ی آن خورشید خجسته و درخشان قطع شود، مسیر زندگی دچار تغییر می‌شود.
زو صاعقه ها به خرمن دل
از یاد حبیب و ذکر منزل
هوش مصنوعی: از آتش و صاعقه‌ها دل به یاد محبوب و ذکر منزل نمی‌دهد.
بگشاده زبان به شرح احوال
زآثار خیام و رسم اطلال
هوش مصنوعی: زبان را به سخن گشوده‌ام تا درباره‌ی زندگی خیام و نشانه‌های گذشته او صحبت کنم.
از هر مژه سیل خون گشاده
صد داغ به هر دلی نهاده
هوش مصنوعی: از هر مژه اشک‌هایی جاری شده که هر کدام زخم و درد عمیقی را برای دل‌ها به همراه دارد.
قاصد کرده ز مرغ یا باد
بنوشته غم درون ناشاد
هوش مصنوعی: پیامی از طرف پرنده یا باد به همراه غمی که در دل وجود دارد، فرستاده شده است.
خاک قدمش به خون سرشته
بنهاده به دستش آن نوشته
هوش مصنوعی: خاک پای او با خون آمیخته شده و او نوشته‌ای را در دست دارد.
بردن سوی دوست گر نیارد
باری به سگان او سپارد
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند به سوی دوست برود، او را به سگان خود خواهد سپرد.
زایام وصال در حکایت
زآلام فراق در شکایت
هوش مصنوعی: در روزهایی که در کنار هم بودیم، خاطرات شیرین آن لحظات را مرور می‌کنم و از دردهایی که در دوری و جدایی تجربه کرده‌ام، شکایت می‌کنم.
گه جامه دری ز دست غماز
گه نوحه گری ز بخت ناساز
هوش مصنوعی: گاهی در زندگی به خاطر غم و اندوه از دست می‌رویم و گاهی به خاطر مشکلات و بخت بد، به نوحه‌گری و گریه می‌پردازیم.
هر کس که به آن نوا نهد گوش
خون دلش از درون زند جوش
هوش مصنوعی: هر کسی که به آن صدا گوش دهد، عواطف عمیق و دردهای درونش به شدت احساس شده و به جوش می‌آید.
هر کس که بر آن رقم نهد چشم
از گریه به سیل غم دهد چشم
هوش مصنوعی: هر کسی که دستش به آنجا برسد، چشمش را از غم و اندوه پر خواهد کرد و به گریه خواهد افتاد.
چون قصه جان غصه پرورد
زان ماتم غم به آخر آورد
هوش مصنوعی: چون داستان زندگی با غم و اندوه همراه شد، در پایان، آن غم و اندوه به سرانجامی رسید.
از شعله آه آتش افروخت
هر دل که نه سنگ ز آتشش سوخت
هوش مصنوعی: هر دل که قلبش از عشق یا درد می‌سوزد، به خاطر حرارتی است که از آن احساسات می‌گیرد، و فقط دل‌های بی‌احساس و سرد مانند سنگ هستند که از این آتش نمی‌سوزند.
وز نوحه درد گریه برداشت
یک چشم تهی ز گریه نگذاشت
هوش مصنوعی: با شنیدن نوای غم‌انگیز، چشمی که هیچ اشکی برای ریختن نداشت، از درد و اندوه پر شد.
رخساره چو سایه بر زمین سای
افتاد ز پای بند بر پای
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند سایه‌ای بر زمین افتاد و از پای بندش به زمین جدا شد.
چون دید خلیفه دردمندش
فرمود که برکنند بندش
هوش مصنوعی: وقتی خلیفه دید که او بیمار است، دستور داد تا زنجیرش را باز کنند.
وانگه ز خزینه بند بگشاد
صد بدره سیم و زر عطا داد
هوش مصنوعی: سپس از گنجینه، در را باز کرد و صد چمدان پر از نقره و طلا را بخشید.
پس گفت که در دیار ما باش
ساکن شده در جوار ما باش
هوش مصنوعی: پس گفت که در سرزمین ما بمان و کنار ما زندگی کن.
در طی صحیفه عنایت
خواهیم ز میر آن ولایت
هوش مصنوعی: در سراسر صفحات لطف، درخواستی از آسیای آن سرزمین خواهیم داشت.
کو همت خود به آن گمارد
تا لیلی را پدر بیارد
هوش مصنوعی: انسان باید تلاش و اراده خود را به کار گیرد تا بتواند به هدف‌های بزرگ و مهمی برسد.
همسلک کنیم در و گوهر
مقصود دلت شود میسر
هوش مصنوعی: اگر با یکدیگر همدلی و همفکری کنیم، به هدف و آرزوی دل شما دست پیدا خواهیم کرد.
مجنون به وی التفات ننمود
بر وعده وی ثبات ننمود
هوش مصنوعی: مجنون به او توجه نکرد و بر قول و وعده‌اش ثابت نماند.
دامن ز عطای او بیفشاند
در وادی عشق بارگی راند
هوش مصنوعی: او از بخشش‌های خود، دریایی از عشق را در دل عاشقان می‌ریزد و آنان را به سوی وادی عشق می‌کشاند.
چون آهوی دام جسته می رفت
وز جور زمانه رسته می رفت
هوش مصنوعی: مانند آهویی که از دام فرار کرده، رهایی می‌یابد و از سختی‌های زمانه دور می‌شود.
می رفت و همی نشست و می خفت
هر لحظه هزار شکر می گفت
هوش مصنوعی: او می‌رفت و هر بار که می‌نشست و استراحت می‌کرد، در دلش هزار بار از زندگی سپاسگزار بود.
کز درد سر خلیفه رستم
و احرام دیار یار بستم
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنجی که از طرف خلیفه دارم، سفر خودم را به دیاری که محبوبم در آنجا است آغاز کردم.