گنجور

بخش ۲۷ - ابا نمودن پدر لیلی از پیوند دادن وی با مجنون

آن دور ز راه و رسم مردم
ره کرده به رسم مردمی گم
آن در تن او به جای دل سنگ
از وی تا دل هزار فرسنگ
مطموره نشین چاه غفلت
طیاره سوار راه غفلت
از تیرگی درون خود غرق
در آب سیاه پای تا فرق
از شارع دانش اوفتاده
بر جهل جبلی ایستاده
فارغ ز خیال عشقبازی
آسوده ز حال جانگدازی
نی داغ محبتی کشیده
نه جرعه محنتی چشیده
دوری فکن دو همدم از هم
طاقت شکن دو عاشق از غم
یعنی که کفیل کار لیلی
بر هم زن روزگار لیلی
هر چند کش از نسب پدر تو
لیک از پدری رهش بدر بود
رحم پدری نداشت بر وی
صد محنت و غم گماشت بر وی
چون خواهش آن قبیله بشنید
از خواهششان عنان بپیچید
بر ابروی ناگشاده چین زد
صد عقده خشم بر جبین زد
آن کس که به خنده دل خراشد
ابرو چو گره زند چه باشد
گفت این چه خیال نادرست است
چون خانه عنکبوت سست است
گر این طلب از نخست بودی
در کیش خرد درست بودی
امروز که حیز زمانه
پر شد ز صدای این ترانه
یک گوش نماند در جهان باز
خالی ز سماع این سرآواز
طفلان که به هم فسانه گویند
این قصه به کنج خانه گویند
رندان که به نای و نوش کوشند
پیمانه بدین خروش نوشند
ناصح که نهد اساس تعلیم
از صورت حال ما کند بیم
رسوایی ازین بتر چه باشد
باد بتر این ز هر چه باشد
حاشا که پذیرد این تلافی
از پرده شعر حیله بافی
آتش که بود مفیض انوار
بر کوه بلند در شب تار
پوشیدن آن به خس چه امکان
ز اهل خرد این هوس چه امکان
شیشه که شود میان خاره
ز افتادن سخت پاره پاره
کی ز آب دهن درست گردد
بر قاعده نخست گردد
خیزید و در طلب ببندید
زین گفت و شنود لب ببندید
عاری که به گردن من آمد
آلایش دامن من آمد
عاری دگرم به سر میارید
من بعد مرا به من گذارید
بر هرزه چرا کنم من این کار
بیهوده چرا برم من این عار
آن خس که به دیده خست خارم
چون دیده خود بدو سپارم
زان کس که به دل نشاند تیرم
چون دعوی دل دهی پذیرم
با آنکه زند خدنگ کاری
مشت است و درفش کارزاری
من مشتکیم کنون ز یک مشت
زان در ندهم به بار او پشت
در مذهب رهرو سبکبار
باری نبود گرانتر از عار
در بار گران میفکنیدم
وین پشت خمیده مشکنیدم
چون عامریان نشسته خاموش
برگشت ازین محالشان گوش
مهر از لب بسته برگرفتند
آیین سخن ز سر گرفتند
گفتند حدیث عار تا چند
زین بیهده افتخار تا چند
قیس هنری به جز هنر نیست
وز دایره هنر بدر نیست
عشقی که زده ست سر ز جیبش
هان تا نکنی دلیل عیبش
خود عشق چه جای قال و قیل است
بر پاکی باطنش دلیل است
تا دل نه ز میل طبع پاک است
کی ز آتش عشق سوزناک است
در پاکی طبع نیست عاری
بر چهره فخر ازان غباری
گفتی لیلی ازین فسانه
رسوا گشته ست در زمانه
رسوایی او بگو کدام است
کز عاشقیش بلند نام است
گویا و گواست وجد و حالش
بر دعوی عفت و جمالش
معشوقه اگر جمیل نبود
عاشق به رهش ذلیل نبود
ور هست جمیل و نیستش جیب
پاکیزه ز وصله دوزی عیب
زود آتش عشق او بمیرد
معشوقی او زوال گیرد
آنجا که مقام افتخار است
زین هر دو صفت بگو چه عار است
هر چند که قیس گفت و گو کرد
دلالگی جمال او کرد
دلاله اگر هزار باشد
زینسان نه سخن گزار باشد
دلالگی جمال دلدار
نی عیب در او و نه عار
آن کجرو کج نهاد کج دل
در دایره کجیش منزل
چو این سخنان راست بشنید
چون بی خبران ز راست رنجید
شد راه جواب آن بر او بند
بگشاد زبان روان به سوگند
گفتا به خدایی خدایی
کز وی نه تهیست هیچ جایی
او بی جای و جهان ازو پر
تنها نه جهان که جان ازو پر
هر ذره اگر چه زو تهی نیست
یک ذره ازوش آگهی نیست
دیگر به پیمبران مرسل
ثابت قدمان صف اول
دانشورزان دانش آموز
بینش داران بینش افروز
پرواز ده شکسته بالان
نیرو شکن خطا سگالان
دیگر به سران کعبه مسکن
از جعبه کعبه ناوک افکن
هر ناوک و صد هزار نخجیر
بیرون ز شکارگاه تدبیر
از صید حرم همه غذاخوار
کوته زیشان زبان انکار
کز لیلی اگر درین تک و پوی
خواهید برای قیس یک موی
وان را دو جهان بها بیارید
زان کار به جز قفا نخارید
یک موی وی و هزار مجنون
گو دست ز وی بدار مجنون
مجنون که بود که داد خواهد
وز لیلی من مراد خواهد
جان دادن او بس است دادش
مردن ز فراق او مرادش
با من دگر این سخن مگویید
کام دل خویشتن مجویید
آنان چو جواب او شنیدند
وآزار عتاب او کشیدند
نومید به خانه بازگشتند
با قیس حریف راز گشتند
هر قصه که گفته بود گفتند
هر گل که شگفته بود گفتند
امید وصال یار ازو رفت
وآرام دل و قرار ازو رفت
از گریه به خون و خاک می خفت
وز سینه دردناک می گفت
لیلی جان است و من تن او
یارب به روان روشن او
کان کس که مرا ازو جدا ساخت
کاری به مراد من نپرداخت
در هر نفسیش باد مرگی
وز زندگیش مباد برگی
وان کس که دلم فگار کرده ست
دورم ز دیار و یار کرده ست
جانش چو دلم فگار بادا
و آواره به هر دیار بادا
وان کس که ز خصلت پلنگی
زد سنگ فراقم از دو رنگی
پا میخ شکاف سنگ بادش
سر در دهن نهنگ بادش
زو بر دل من چو دور خاتم
شد تنگ فراخنای عالم
واو کنده به تنگنای این دور
رویم چو نگین به ناخن جور
بادش ناخن جدا ز انگشت
دستش کوته ز خارش پشت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن دور ز راه و رسم مردم
ره کرده به رسم مردمی گم
هوش مصنوعی: کسی که از مسیر و آداب مردم دور شده، به شیوه‌ای انسانی گمراهی را انتخاب کرده است.
آن در تن او به جای دل سنگ
از وی تا دل هزار فرسنگ
هوش مصنوعی: در وجود او، بجای دل سنگی، احساسی عمیق و پر از عشق وجود دارد که به دوردست‌ها می‌رسد.
مطموره نشین چاه غفلت
طیاره سوار راه غفلت
هوش مصنوعی: در چاه بی‌خبری و غفلت غوطه‌ور نشو، چون پرنده‌ای که در سفر است، از راه بی‌خبری عبور نکن.
از تیرگی درون خود غرق
در آب سیاه پای تا فرق
هوش مصنوعی: در دل خود، به شدت غمگین و متأثر هستم، به گونه‌ای که گویی در عمق تاریکی غوطه‌ورم.
از شارع دانش اوفتاده
بر جهل جبلی ایستاده
هوش مصنوعی: آدمی که علم و دانش را ترک کرده، به حالتی مانند کسی است که به جهل و نادانی خود ایستاده و تن داده است.
فارغ ز خیال عشقبازی
آسوده ز حال جانگدازی
هوش مصنوعی: بی‌خبر از بازی‌های عشق و دور از درد و رنج جان هستم.
نی داغ محبتی کشیده
نه جرعه محنتی چشیده
هوش مصنوعی: او نه جراحت عشق را تحمل کرده و نه طعم سختی و درد را چشیده است.
دوری فکن دو همدم از هم
طاقت شکن دو عاشق از غم
هوش مصنوعی: اگر دو دوست از هم دور شوند، تحمل این جدایی برایشان دشوار است. دو عاشق به خاطر غم و درد قلبی‌شان در عذاب خواهند بود.
یعنی که کفیل کار لیلی
بر هم زن روزگار لیلی
هوش مصنوعی: یعنی آن کسی که مسئول امور لیلی است، بر او روزگار لیلی تأثیر می‌گذارد و او را تحت فشار قرار می‌دهد.
هر چند کش از نسب پدر تو
لیک از پدری رهش بدر بود
هوش مصنوعی: اگرچه که نسب تو از طرف پدر است، اما او راهش را گم کرده و از مسیر درست دور شده است.
رحم پدری نداشت بر وی
صد محنت و غم گماشت بر وی
هوش مصنوعی: پدر به او هیچ رحمی نکرد و بارها درد و غم را بر دوش او نهاد.
چون خواهش آن قبیله بشنید
از خواهششان عنان بپیچید
هوش مصنوعی: وقتی که درخواست آن گروه را شنید، از خواسته‌های آنها سست شده و از مسیر خود منحرف شد.
بر ابروی ناگشاده چین زد
صد عقده خشم بر جبین زد
هوش مصنوعی: چهره‌اش پر از خشم و ناراحتی است، به طوری که ابروهایش به هم فشرده و در پیشانی‌اش نشانه‌های عصبانیت نمایان شده است.
آن کس که به خنده دل خراشد
ابرو چو گره زند چه باشد
هوش مصنوعی: کسی که با خنده دل را آزار می‌دهد، وقتی ابرویش مانند گره‌ای به هم می‌پیچد، چه حالتی پیدا می‌کند؟
گفت این چه خیال نادرست است
چون خانه عنکبوت سست است
هوش مصنوعی: این چه تصوری است که نادرست و بی‌پایه است، مانند خانه‌ای که عنکبوت می‌تند و بسیار سست و بی‌ثبات است.
گر این طلب از نخست بودی
در کیش خرد درست بودی
هوش مصنوعی: اگر این خواسته از ابتدا وجود داشت، در دین خرد صحیح و درست می‌بود.
امروز که حیز زمانه
پر شد ز صدای این ترانه
هوش مصنوعی: امروز زمانی است که دنیا پر از صدا و نغمه این شعر شده است.
یک گوش نماند در جهان باز
خالی ز سماع این سرآواز
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ گوش و گوشی نیست که از شنیدن این صدای زیبا بی‌نصیب مانده باشد.
طفلان که به هم فسانه گویند
این قصه به کنج خانه گویند
هوش مصنوعی: کودکان وقتی که در کنار هم داستانی را نقل می‌کنند، این داستان به سادگی در خانه‌ها و محافل کوچک گفته می‌شود.
رندان که به نای و نوش کوشند
پیمانه بدین خروش نوشند
هوش مصنوعی: آدم‌های زیرک و ماهر که در جستجوی لذت و خوشی هستند، با روحی پرشور و شوق به نوشیدن می‌پردازند و از زندگی بهره می‌برند.
ناصح که نهد اساس تعلیم
از صورت حال ما کند بیم
هوش مصنوعی: نصیحت‌کننده‌ای که بر اساس وضعیت ما، پایه‌های آموزش را بنا می‌کند، از حال ما نگران است.
رسوایی ازین بتر چه باشد
باد بتر این ز هر چه باشد
هوش مصنوعی: بدتر از این رسوایی چیست که بدی این وضعیت از هر چیزی بیشتر است؟
حاشا که پذیرد این تلافی
از پرده شعر حیله بافی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که نمی‌توان انتظار داشت که شعر، با تمام زیبایی و هنرش، به سادگی همه چیز را تلافی کند یا جبران نماید. اهمیت و عمق شعر فراتر از این است که تنها به عنوان ابزاری برای جبران یا تلافی کارکرد داشته باشد.
آتش که بود مفیض انوار
بر کوه بلند در شب تار
هوش مصنوعی: در شب تار، آتش مانند چراغی است که نورهای خود را به بلندی‌های کوه می‌تاباند و روشنایی‌اش را به محیط می‌آورد.
پوشیدن آن به خس چه امکان
ز اهل خرد این هوس چه امکان
هوش مصنوعی: پوشیدن لباس پادشاهی برای خسرو چه شدنی است؟ این آرزو از عقل و خرد چه دور از دسترس است؟
شیشه که شود میان خاره
ز افتادن سخت پاره پاره
هوش مصنوعی: وقتی شیشه‌ای بین خاری بیفتد، به شدت خرد و تکه‌تکه خواهد شد.
کی ز آب دهن درست گردد
بر قاعده نخست گردد
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان از آب دهان چیزی به درستی و مطابق اصول اولیه ساخت.
خیزید و در طلب ببندید
زین گفت و شنود لب ببندید
هوش مصنوعی: برخیزید و در پی رسیدن به هدف‌هایی باشید. در این مسیر، از صحبت‌های بی‌فایده پرهیز کنید و سکوت کنید.
عاری که به گردن من آمد
آلایش دامن من آمد
هوش مصنوعی: آنچه که به دوشم افتاده و مرا در بر گرفته، لکه‌دار شدن دامن من است.
عاری دگرم به سر میارید
من بعد مرا به من گذارید
هوش مصنوعی: بعد از این، از من چیزی نخواهید و خودتان مسیرتان را انتخاب کنید. اختیار من را به خودم بسپارید.
بر هرزه چرا کنم من این کار
بیهوده چرا برم من این عار
هوش مصنوعی: چرا باید کار بیهوده و بی ارزش انجام دهم؟ چرا باید خودم را به زحمت بیندازم و به این کار ناپسند تن دهم؟
آن خس که به دیده خست خارم
چون دیده خود بدو سپارم
هوش مصنوعی: آن گلی که به چشمم خار است، وقتی که به او نگاه می‌کنم، انگار که به خودم نگاه کرده‌ام.
زان کس که به دل نشاند تیرم
چون دعوی دل دهی پذیرم
هوش مصنوعی: از کسی که با تیر محبتش در دل من نشسته، اگر ادعای عشق داشته باشد، من آن را قبول می‌کنم.
با آنکه زند خدنگ کاری
مشت است و درفش کارزاری
هوش مصنوعی: اگرچه او با قدرت و دقت عمل می‌کند و آماده‌ی نبرد است، اما در عین حال، باید به مهارت و توانایی خود اعتماد داشته باشد.
من مشتکیم کنون ز یک مشت
زان در ندهم به بار او پشت
هوش مصنوعی: من اکنون مانند شتری هستم که از بار سنگینی خسته شده‌ام و دیگر نمی‌توانم این بار را بر دوش بگذارم.
در مذهب رهرو سبکبار
باری نبود گرانتر از عار
هوش مصنوعی: در مسیر مذهبی، کسی که آزادانه و بدون نگرانی حرکت می‌کند، بار سنگینی ندارد که از شرم و ننگ بیشتر باشد.
در بار گران میفکنیدم
وین پشت خمیده مشکنیدم
هوش مصنوعی: من در جستجوی بار سنگینی بودم و تحمل آن را داشتم، اما در برابر ناملایمات و مشکلات، هرگز روحیه‌ام را تضعیف نکردم.
چون عامریان نشسته خاموش
برگشت ازین محالشان گوش
هوش مصنوعی: وقتی که مردم عادی در سکوت نشسته‌اند، گوششان از این دنیای پیچیده دور شده است.
مهر از لب بسته برگرفتند
آیین سخن ز سر گرفتند
هوش مصنوعی: عشق از لبان خاموش به سخن درآمد و آداب و رسوم گفتگو را دوباره آغاز کردند.
گفتند حدیث عار تا چند
زین بیهده افتخار تا چند
هوش مصنوعی: تا کی باید به افسانه‌های بی‌معنا و افتخارات بی‌محتوا پرداخته شود؟
قیس هنری به جز هنر نیست
وز دایره هنر بدر نیست
هوش مصنوعی: قیس فقط به هنر و مهارت‌های هنری خود تعلق دارد و هیچ چیزی غیر از هنر در زندگی‌اش وجود ندارد. او از دایره هنر خارج نمی‌شود و همه‌چیزش در همین محدوده است.
عشقی که زده ست سر ز جیبش
هان تا نکنی دلیل عیبش
هوش مصنوعی: عشقی که از دل او برآمده، به خاطر آنکه نقص‌هایی در آن وجود دارد، تو نباید دلیلی برای سرزنش آن بیاوری.
خود عشق چه جای قال و قیل است
بر پاکی باطنش دلیل است
هوش مصنوعی: عشق خود نیازی به بحث و گفتگو ندارد؛ هر چه هست در پاکی و صفای درون آن نهفته است.
تا دل نه ز میل طبع پاک است
کی ز آتش عشق سوزناک است
هوش مصنوعی: وقتی دل انسانی از خواسته‌ها و تمایلات خالص و پاک دور باشد، چگونه می‌تواند از آتش عشق سوزان رنج ببرد؟
در پاکی طبع نیست عاری
بر چهره فخر ازان غباری
هوش مصنوعی: در دل انسان‌های با طبع پاک، نمی‌توان به چهره فخر و ناز بپردازیم، چرا که آن چهره از غبار ناپاکی و خودخواهی خالی نیست.
گفتی لیلی ازین فسانه
رسوا گشته ست در زمانه
هوش مصنوعی: تو گفتی که لیلی به خاطر این داستان در دنیا سرشناس و رسوا شده است.
رسوایی او بگو کدام است
کز عاشقیش بلند نام است
هوش مصنوعی: بگو چه رسوایی برای او وجود دارد، وقتی که عشقش باعث شده نامش در دل‌ها جاودانه باشد.
گویا و گواست وجد و حالش
بر دعوی عفت و جمالش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که حال و هوای او به خوبی نشان‌دهنده‌ی عفت و زیبایی‌اش است.
معشوقه اگر جمیل نبود
عاشق به رهش ذلیل نبود
هوش مصنوعی: اگر محبوب زیبا و دل‌نشین نبود، هرگز عاشق این‌گونه بی‌احترام و زار به دنبالش نمی‌افتاد.
ور هست جمیل و نیستش جیب
پاکیزه ز وصله دوزی عیب
هوش مصنوعی: اگر کسی زیباست ولی لباسش تمیز و مناسب نیست، زیبایی‌اش با عیب و نقص‌ها تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد.
زود آتش عشق او بمیرد
معشوقی او زوال گیرد
هوش مصنوعی: اگر معشوقی در عشق دیر بجنبد و توجه نکند، عشق به سرعت رنگ می‌بازد و به پایان می‌رسد.
آنجا که مقام افتخار است
زین هر دو صفت بگو چه عار است
هوش مصنوعی: در جایی که مقام و افتخار وجود دارد، اهمیت ندهید که از کدام ویژگی‌ها صحبت می‌شود، چون هر دو جنبه می‌توانند نیکو باشند.
هر چند که قیس گفت و گو کرد
دلالگی جمال او کرد
هوش مصنوعی: هرچند قیس در مورد عشق و زیبایی سخن گفت، اما در واقع او تنها به دلالت و نشان دادن زیبایی معشوقش پرداخت.
دلاله اگر هزار باشد
زینسان نه سخن گزار باشد
هوش مصنوعی: اگر هزار دلالت و نشانه هم وجود داشته باشد، اینگونه نیست که سخن درستی بیان شود.
دلالگی جمال دلدار
نی عیب در او و نه عار
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق هیچ نقص و عیبی ندارد و در حقیقت نمی‌توان به آن ایرادی گرفت.
آن کجرو کج نهاد کج دل
در دایره کجیش منزل
هوش مصنوعی: آن شخص خرامان و منحرف، که دلش به کج‌راهی می‌گراید، در دایره‌ی کج خود جایی دارد.
چو این سخنان راست بشنید
چون بی خبران ز راست رنجید
هوش مصنوعی: وقتی که این گفته‌های درست را شنید، مانند افرادی که از حقیقت بی‌خبرند، از راست و حقیقت ناراحت شد.
شد راه جواب آن بر او بند
بگشاد زبان روان به سوگند
هوش مصنوعی: او به حقیقتِ سوال پاسخ داد و با کلامی مسلط و خوشایند، بر صدق و راستگویی خود تأکید کرد.
گفتا به خدایی خدایی
کز وی نه تهیست هیچ جایی
هوش مصنوعی: او گفت که خدایی وجود دارد که هیچ مکانی از وجود او خالی نیست.
او بی جای و جهان ازو پر
تنها نه جهان که جان ازو پر
هوش مصنوعی: او در جایی نیست، ولی جهان از وجود او پر شده است. نه تنها جهان، بلکه جان‌ها نیز از او پرند.
هر ذره اگر چه زو تهی نیست
یک ذره ازوش آگهی نیست
هوش مصنوعی: هرچند که هیچ ذره‌ای از او خالی نیست، اما هیچ ذره‌ای هم از او خبری ندارد.
دیگر به پیمبران مرسل
ثابت قدمان صف اول
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که پیامبران و فرستادگان الهی از افرادی ثابت قدم و استوار در دین و ایمان تشکیل شده‌اند، که در جبهه پیشتازان قرار دارند.
دانشورزان دانش آموز
بینش داران بینش افروز
هوش مصنوعی: افراد دانشمند و اهل علم، افرادی هستند که به آموزش و یادگیری اهمیت می‌دهند و آگاهی و بینش خود را افزایش می‌دهند.
پرواز ده شکسته بالان
نیرو شکن خطا سگالان
هوش مصنوعی: پرواز کردن پرندگان با بال‌های شکسته و آسیب‌دیده، نشانه‌ای از قدرت و اراده برای غلبه بر مشکلات است. آنها همچنان تلاش می‌کنند تا به مقصد برسند، حتی اگر در مسیر با چالش‌ها و موانع زیادی روبه‌رو شوند.
دیگر به سران کعبه مسکن
از جعبه کعبه ناوک افکن
هوش مصنوعی: دیگر به سران کعبه آرامش ندهید، از جعبه کعبه تیر پرتاب کنید.
هر ناوک و صد هزار نخجیر
بیرون ز شکارگاه تدبیر
هوش مصنوعی: هر تیر و صدها شکار کوچکی که از میدان تدبیر و برنامه‌ریزی بیرون آمده، نشان‌دهنده‌ی کوشش و تلاش برای دستیابی به هدف‌هاست.
از صید حرم همه غذاخوار
کوته زیشان زبان انکار
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به افرادی است که از زندگی راحت و لذیذی که در یک محیط خاص دارند، بهره‌مند می‌شوند، اما به خاطر زبان و رفتارشان، قادر به ابراز شکرگزاری و پذیرش واقعیت‌های اطراف خود نیستند. به عبارت دیگر، آنها از نعمت‌ها استفاده می‌کنند اما در عین حال به کمبود خود در فهم و بیان حقایق واقف نیستند.
کز لیلی اگر درین تک و پوی
خواهید برای قیس یک موی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر لیلی در این تلاش و کوشش هستید، باید بدانید که برای قیس، حتی یک تار موی او هم ارزشمند است.
وان را دو جهان بها بیارید
زان کار به جز قفا نخارید
هوش مصنوعی: به او دو جهان ارزش و بها بیاورید، اما از آن کار جز با کمر به زحمت نیفتید.
یک موی وی و هزار مجنون
گو دست ز وی بدار مجنون
هوش مصنوعی: یک موی او برای من ارزش بیشتری دارد تا اینکه بخواهم هزار مجنون را به دار بیاویز.
مجنون که بود که داد خواهد
وز لیلی من مراد خواهد
هوش مصنوعی: مجنون کیست که بخواهد و از لیلی من آرزو کند؟
جان دادن او بس است دادش
مردن ز فراق او مرادش
هوش مصنوعی: فقط همین کافی است که او جانش را بدهد، زیرا درد جدایی از او برایش به اندازه مرگ است.
با من دگر این سخن مگویید
کام دل خویشتن مجویید
هوش مصنوعی: دیگر با من صحبت نکنید، زیرا به دنبال رضایت خودتان نباشید.
آنان چو جواب او شنیدند
وآزار عتاب او کشیدند
هوش مصنوعی: وقتی آن‌ها پاسخ او را شنیدند و سختی‌های تحقیر و سرزنش او را تحمل کردند،
نومید به خانه بازگشتند
با قیس حریف راز گشتند
هوش مصنوعی: آنها ناامید به خانه برگشتند و با قیس درباره‌ی موضوعی سری صحبت کردند.
هر قصه که گفته بود گفتند
هر گل که شگفته بود گفتند
هوش مصنوعی: هر داستانی که روایت شده، در موردش صحبت شده است و هر گلی که شکفته، درباره‌اش گفتگویی رخ داده است.
امید وصال یار ازو رفت
وآرام دل و قرار ازو رفت
هوش مصنوعی: امید دیدار محبوب از بین رفت و آرامش دل و آسایش نیز از دست رفت.
از گریه به خون و خاک می خفت
وز سینه دردناک می گفت
هوش مصنوعی: از شدت گریه، به حالت بی‌هوشی و خواب عمیق می‌رود و از دل دردناک خود، رازها و آلامش را بیان می‌کند.
لیلی جان است و من تن او
یارب به روان روشن او
هوش مصنوعی: لیلی جان من است و من فقط جسم او هستم، ای پروردگار، به روشنایی روح او.
کان کس که مرا ازو جدا ساخت
کاری به مراد من نپرداخت
هوش مصنوعی: کسی که مرا از او جدا کرد، هیچ اقدام یا کاری برای رسیدن به خواسته‌هایم انجام نداد.
در هر نفسیش باد مرگی
وز زندگیش مباد برگی
هوش مصنوعی: در هر نفسی که می‌کشد، مرگ را احساس می‌کند و از زندگی‌اش همچون برگی که بر زمین می‌افتد، خبری نیست.
وان کس که دلم فگار کرده ست
دورم ز دیار و یار کرده ست
هوش مصنوعی: آن کسی که دل مرا شکسته و رنجیده کرده، مرا از وطن و دوستانم دور کرده است.
جانش چو دلم فگار بادا
و آواره به هر دیار بادا
هوش مصنوعی: اگر جانش همانند دل من غمگین و آواره باشد، به هر سرزمین خواهد رفت.
وان کس که ز خصلت پلنگی
زد سنگ فراقم از دو رنگی
هوش مصنوعی: فردی که به خاطر ویژگی‌های خود مانند پلنگ، سنگینی و ثبات را از دست می‌دهد، در واقع به خاطر دوری و جدایی، از رنگ‌های مختلف و ناپایداری رنج می‌برد.
پا میخ شکاف سنگ بادش
سر در دهن نهنگ بادش
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر می‌کشد که چگونه یک میخ کوچک می‌تواند با فشار و قدرت در دل سنگ نفوذ کند و نشان‌دهنده‌ی توانایی و قدرتی است که حتی چیزهای کوچک نیز می‌توانند در مقابل چالش‌های بزرگ قرار بگیرند. همچنین به تحولی اشاره دارد که می‌تواند در موقعیت‌های دشوار ایجاد شود. در پایان، به قدرت طبیعت و موجودات بزرگ نیز که در این تصویر به نهنگ اشاره شده، پرداخته می‌شود.
زو بر دل من چو دور خاتم
شد تنگ فراخنای عالم
هوش مصنوعی: وقتی محبت تو بر دل من حاکم شد، جهان به نظر می‌رسد که هم تنگ است و هم وسیع.
واو کنده به تنگنای این دور
رویم چو نگین به ناخن جور
هوش مصنوعی: در تنگنای این زمان، همچون نگینی باارزش که به انگشتری جا داده شده، محاصره شده‌ام.
بادش ناخن جدا ز انگشت
دستش کوته ز خارش پشت
هوش مصنوعی: این جا به نظر می‌رسد که باد، ناخن را از انگشت دستش جدا کرده و این موضوع باعث شده که او احساس ناراحتی و خارش در پشتش داشته باشد.