بخش ۲۶ - پیغام فرستادن مجنون پیش پدر تا لیلی را برای وی خواستگاری کند و بردن پدر وی اعیان قبیله را به جهت کفایت این مقصود
مشاطه این عروس طناز
مشاطگی اینچنین کند ساز
کان پی سپر سپاه اندوه
در سیل بلا ستاده چون کوه
سرگشته چو گردباد در دشت
با باد به سان گرد می گشت
چون ماند برون ز کوی لیلی
جانی پر از آرزوی لیلی
بودی دل و دیده تنگ و تاریک
از دوری او به مرگ نزدیک
یک جا دو دمش نبود آرام
هر لحظه سوی دگر زدی گام
در وادی گرم ریگ پیمای
در آتش پر شرر زدی پای
بر کوه فکند سایه چون میغ
می داشت قرار بر سر تیغ
گیرم که ز غم زبون توان بود
بر آتش و تیغ چون توان بود
هر جا که سیاهیی بدیدی
چون اشک به سوی او دویدی
لیلی گفتی و حال کردی
وز لیلی ازو سئوال کردی
گر یک دو سخن ز وی بگفتی
خاک قدمش به دیده رفتی
ور نی دامن کشیدی از وی
پیوند سخن بریدی از وی
حالش چو بر این گذشت یکچند
بگسست ز عقل و هوش پیوند
شوق آمد و صبر را زبون کرد
همچون قلمش علم نگون کرد
شد حیله گر و وسیله اندیش
زد گام سوی وسیله خویش
زاعیان قبیل جست یک تن
چون جان ز فروغ عقل روشن
گفت ای به توام امید یاری
دارم به تو این امیدواری
کز من به پدر بری سلامی
وز پی برسانیش پیامی
کای نخل من از تو سر کشیده
وز پرورشت به بر رسیده
معجون گلم سرشته توست
مضمون دلم نوشته توست
باشد هنر تو هر چه دارم
من خود به جز این هنر چه دارم
پیراسته باغ عمرم از تو
تابنده چراغ عمرم از تو
دیدم ز تو دمبدم نویدی
دارم به تو این زمان امیدی
کز تو رسدم نویدی دیگر
آماده شود امیدی دیگر
لیلی که مراد جان من اوست
فیروزی جاودان من اوست
در حجله عزتش نشاندند
چون چشم بدم ز در براندند
از فرقت او هلاکم امروز
دلخسته و سینه چاکم امروز
جز بر در او نبایدم جای
گر جا ندهند وای من وای
آخر طلب رضای من کن
دردم بنگر دوای من کن
گو با پدرش که کین نورزد
با من که جهان بدین نیرزد
طوقی ز برای من کند ساز
سازد به غلامیم سرافراز
باشم به حریم احترامش
داماد نه کمترین غلامش
گفتی که تو را نسب بلند است
وز نسبت او تو را گزند است
من سوختم از نسب چه حاصل
جز محنت روز و شب چه حاصل
خواهم بد من شود ز تو نیک
با من دم مهر می زنی لیک
جز کینه وریت نیست ظاهر
مهر پدریت نیست آخر
ارحم ترحم شنیده باشی
خاصیت رحم دیده باشی
رحمی بنما که مردم اینک
جان از ستمت سپردم اینک
قصدم نه ازین هوای نفس است
اینجا که منم چه جای نفس است
کان ادب است خاک پاکم
زآلایش طبع پاک پاکم
لیلی که به غم فروخت جانم
آنیست در او که سوخت جانم
آن را ز کسی دگر نیابم
زانست کزو نظر نتابم
ور نه چه کرا کند که مردی
از دغدغه های جمع فردی
از بهر زنی نه سر نه انجام
در مرحله طلب نهد گام
بس باشدم اینقدر که گاهی
از دور کنم در او نگاهی
او صدر سریر ناز باشد
آزاده و سرفراز باشد
من خاک صف نعال باشم
افتاده و پایمال باشم
آن یار تمام بی کم و کاست
گریان ز حضور قیس برخاست
زان ملتمسی که از پدر کرد
اشراف قبیله را خبر کرد
با یکدگر اتفاق کردند
سوگند بر اتفاق خوردند
سوی پدرش قدم نهادند
وان دفتر غم ز هم گشادند
با او سخنان قیس گفتند
هر مهره که سفته بود سفتند
دانست پدر که حال او چیست
بر روی نهاد دست و بگریست
کش کارد به استخوان رسیده ست
وز محنت دل به جان رسیده ست
با این المش چه سان پسندم
آن به که کنون میان ببندم
در چاره کار او خروشم
چندان که توان بود بکوشم
در کف نهمش زمام مقصود
مستی دهمش ز جام مقصود
محمل پی رهروی بیاراست
وز اهل قبیله همرهی خواست
پیران به تضرع شفیعی
خردان به تواضع مطیعی
راندند ز آب دیده سیلی
تا وادی خیمه گاه لیلی
آمد پدرش چنانکه دانی
وافکند بساط میهمانی
خدام ز هر طرف رسیدند
خوان ها پی نزلشان کشیدند
چون خوان ز میانه برگرفتند
افسون و فسانه در گرفتند
هر کس سخنی دگر درانداخت
پرده ز ضمیر خود برانداخت
از هر جانب جنیبه راندند
تقریب سخن به آن رساندند
کز مقصد خویشتن حکایت
گویند به پرده کنایت
گفتند در این سراچه پست
بالا نرود صدا ز یک دست
تا دست دگر نسازیش یار
نبود به صدا دهی سزاوار
طاقی که تو را به هر رواق است
در هر دهنی به نام طاق است
تا جفت نگرددش دو بازو
خود گو که چه سان شود ترازو
در طاق جمال ها نهفته ست
آیینه آن جمال جفت است
بگذر به نظاره بر چمن ها
هر چند که گل خوش است تنها
چون سبزه به سلک او درآید
پیش نظر تو خوشتر آید
وانگاه به صد زبان ثناگوی
کردند به سوی میزبان روی
کای دست تو بیخ ظلم کنده
حی عرب از سخات زنده
در پرده تو را خجسته ماهیست
کز چشم دلت بدو نگاهیست
پاکیزه چو گوهر نسفته
دوشیزه چو شاخ ناشکفته
ماه است و ز مه دریغ باشد
کین گونه به زیر میغ باشد
بر ظلمتیان شب ببخشای
وین میغ ز پیش ماه بگشای
طاق است و بود عطیه مفت
با طا دگر گرش کنی جفت
قیس هنریست اینک آن طاق
چون بخت به بندگیت مشتاق
در اصل و نسب یگانه دهر
در فضل و ادب فسانه شهر
مرحومش از این مراد مپسند
داماد گذاشتیم و فرزند
بپذیر به دولت غلامیش
زین شهد رهان ز تلخکامیش
آن یک حور است و این فرشته
از جوهر قدسیان سرشته
خوش نیست فرشته را که از حور
چون دیو بود همیشه مهجور
لایق به همند این دو گوهر
مشتاق همند این دو اختر
یک درج به است جای ایشان
یک برج طربسرای ایشان
آیین وفا و مهربانی
گفتیم تو را دگر تو دانی
بخش ۲۵ - خشم گرفتن پدر لیلی از مجنون به جهت آمدن وی به خانه همسایه لیلی و به دادخواهی به درگاه خلیفه رفتن و سوگند خود را که پیش ازین مذکور شد راست کردن: چون مانع دل رمیده مجنونبخش ۲۷ - ابا نمودن پدر لیلی از پیوند دادن وی با مجنون: آن دور ز راه و رسم مردم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مشاطه این عروس طناز
مشاطگی اینچنین کند ساز
هوش مصنوعی: آرایشگر این عروس زیبا، به این شکل و با این ظرافت به آرایش او میپردازد.
کان پی سپر سپاه اندوه
در سیل بلا ستاده چون کوه
هوش مصنوعی: در میان مصیبتها و بلاها، شخصی به مانند کوه است که با اراده و استقامت، از خود محافظت میکند و نمیگذارد غم و اندوه او را فرسايند.
سرگشته چو گردباد در دشت
با باد به سان گرد می گشت
هوش مصنوعی: در دشت مانند گردباد، سرگردان و به دور خود میچرخید.
چون ماند برون ز کوی لیلی
جانی پر از آرزوی لیلی
هوش مصنوعی: وقتی که از کوی لیلی دور ماندم، دلم پر از آرزوهای لیلی است.
بودی دل و دیده تنگ و تاریک
از دوری او به مرگ نزدیک
هوش مصنوعی: دل و چشمانت پر از نگرانی و غم است و به خاطر دوری او، احساس مرگ و ناامیدی میکنی.
یک جا دو دمش نبود آرام
هر لحظه سوی دگر زدی گام
هوش مصنوعی: هیچ جا آن آرامش را نداشتی، هر لحظه به سمتی دیگر حرکت کردی.
در وادی گرم ریگ پیمای
در آتش پر شرر زدی پای
هوش مصنوعی: در بیابان داغ و بیابانی، قدم زدی و در آتش سوزان و پرحرارت رفتی.
بر کوه فکند سایه چون میغ
می داشت قرار بر سر تیغ
هوش مصنوعی: سایهای که مانند ابر روی کوه میافتد، در بالای قله آرامشی را به همراه دارد.
گیرم که ز غم زبون توان بود
بر آتش و تیغ چون توان بود
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که از غم نمیتوان صحبت کرد، پس چگونه میتوان بر آتش و تیغ دست گذاشت؟
هر جا که سیاهیی بدیدی
چون اشک به سوی او دویدی
هوش مصنوعی: هر جایی که از darkness یا غم و اندوه خبری بود، مثل اشکی که به سوی محبوب سرازیر میشود، به آن جا شتابان رفتی.
لیلی گفتی و حال کردی
وز لیلی ازو سئوال کردی
هوش مصنوعی: لیلی نامی است که به آن اشاره شده و به نظر میرسد شخصی در مورد او صحبت کرده یا احساسی نسبت به او داشته باشد. در این متن، به نظر میرسد که کسی درباره لیلی پرسشهایی دارد یا احساساتی را نسبت به او مطرح کرده است.
گر یک دو سخن ز وی بگفتی
خاک قدمش به دیده رفتی
هوش مصنوعی: اگر چند جمله از او میگفتی، خاک پایش را با دیده طلا میکردی.
ور نی دامن کشیدی از وی
پیوند سخن بریدی از وی
هوش مصنوعی: اگر دامن خود را از او بکشید، خود را از حرف و سخن او جدا کردهاید.
حالش چو بر این گذشت یکچند
بگسست ز عقل و هوش پیوند
هوش مصنوعی: بعد از مدتی که بر او گذشت، عقل و هوشش را از دست داد و دیگر نتوانست به آنها چنگ بزند.
شوق آمد و صبر را زبون کرد
همچون قلمش علم نگون کرد
هوش مصنوعی: علاقه و اشتیاق شدیدی به وجود آمد که باعث سست شدن صبر شد و مانند قلمی که علم و دانش را تحت تاثیر قرار میدهد، آن را به زوال کشاند.
شد حیله گر و وسیله اندیش
زد گام سوی وسیله خویش
هوش مصنوعی: او فریبکار شد و در پی تدبیر خود گام برداشت.
زاعیان قبیل جست یک تن
چون جان ز فروغ عقل روشن
هوش مصنوعی: زاندیشمندان، فردی چون جان را میجویند که از نور عقل روشن باشد.
گفت ای به توام امید یاری
دارم به تو این امیدواری
هوش مصنوعی: میگوید، ای کسی که به تو امید دارم، به تو میگویم که امید من به تو است.
کز من به پدر بری سلامی
وز پی برسانیش پیامی
هوش مصنوعی: از من به پدر سلامی بفرست و برای او پیامی هم ارسال کن.
کای نخل من از تو سر کشیده
وز پرورشت به بر رسیده
هوش مصنوعی: ای نخل من، تو از من بلند شدهای و از پرورش و تربیت من به ثمر نشستهای.
معجون گلم سرشته توست
مضمون دلم نوشته توست
هوش مصنوعی: عطر و زیبایی گل در وجود تو نماد است و احساسات من به تو مرتبط میشود.
باشد هنر تو هر چه دارم
من خود به جز این هنر چه دارم
هوش مصنوعی: اگر هنر تو این است، من هیچ چیز دیگری جز این هنر را ندارم.
پیراسته باغ عمرم از تو
تابنده چراغ عمرم از تو
هوش مصنوعی: باغ زندگیام با زیباییهای تو آراسته شده و روشنایی زندگیام نیز از تو نشأت میگیرد.
دیدم ز تو دمبدم نویدی
دارم به تو این زمان امیدی
هوش مصنوعی: هر لحظه از تو خبر تازهای میگیرم و اینک به تو امیدی دارم.
کز تو رسدم نویدی دیگر
آماده شود امیدی دیگر
هوش مصنوعی: از طرف تو خبری به من میرسد که باعث میشود امیدی جدید در دل داشته باشم.
لیلی که مراد جان من اوست
فیروزی جاودان من اوست
هوش مصنوعی: لیلی که محبوب و مقصد زندگیام است، برای من ابدیتی سعادتمند و پایدار به همراه دارد.
در حجله عزتش نشاندند
چون چشم بدم ز در براندند
هوش مصنوعی: در کاخ شکوهمندش او را نشانیدند، اما به محض اینکه نگاه بدی به او کردم، مرا از در بیرون کردند.
از فرقت او هلاکم امروز
دلخسته و سینه چاکم امروز
هوش مصنوعی: امروز از جدایی او به شدت ناراحتم و دلم شکستگی زیادی دارد.
جز بر در او نبایدم جای
گر جا ندهند وای من وای
هوش مصنوعی: بجز در مقابل او، جایی دیگر نمیتوانم داشته باشم و اگر به من جا ندهند، وای بر من!
آخر طلب رضای من کن
دردم بنگر دوای من کن
هوش مصنوعی: در نهایت، به دنبال جلب رضایت من باش و به درد من توجه کن تا بتوانی درمانی برای آن پیدا کنی.
گو با پدرش که کین نورزد
با من که جهان بدین نیرزد
هوش مصنوعی: به او بگو که اگر با من دشمنی نکند، بهتر است، چرا که زندگی ارزش دشمنی ندارد.
طوقی ز برای من کند ساز
سازد به غلامیم سرافراز
هوش مصنوعی: یک طوق به خاطر من درست میکند که به واسطهاش به افتخار غلامیام نائل شوم.
باشم به حریم احترامش
داماد نه کمترین غلامش
هوش مصنوعی: من در بارگاه محترم او به عنوان داماد خواهم بود، نه تنها یک خدمتکار ساده.
گفتی که تو را نسب بلند است
وز نسبت او تو را گزند است
هوش مصنوعی: گفتی که خانوادۀ تو ریشهدار و معتبر است و به خاطر این اعتبار، به من آسیب میرسد.
من سوختم از نسب چه حاصل
جز محنت روز و شب چه حاصل
هوش مصنوعی: من از اینکه نسب و فامیل دارم سوختم؛ چه سودی دارد جز اینکه شب و روز در درد و رنج باشم؟
خواهم بد من شود ز تو نیک
با من دم مهر می زنی لیک
هوش مصنوعی: من میخواهم بدیهای تو به خوبی تبدیل شود، چرا که تو با من به نرمی صحبت میکنی و محبت میچشانی.
جز کینه وریت نیست ظاهر
مهر پدریت نیست آخر
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از تو باقی مانده، کینهای است که در دل داری و محبت پدرانهات دیگر دیده نمیشود.
ارحم ترحم شنیده باشی
خاصیت رحم دیده باشی
هوش مصنوعی: رحم و محبت را تجربه کردهای، نشاندهندهی واقعیتهای انسانی است که باید به آن توجه داشت.
رحمی بنما که مردم اینک
جان از ستمت سپردم اینک
هوش مصنوعی: لطفاً رحم کن، زیرا من اکنون از ظلم تو جان سپردم.
قصدم نه ازین هوای نفس است
اینجا که منم چه جای نفس است
هوش مصنوعی: من در اینجا به خاطر خواستههای نفسانیام نیستم، چون این مکان اصلاً جایی برای نفس و تمایلات آن نیست.
کان ادب است خاک پاکم
زآلایش طبع پاک پاکم
هوش مصنوعی: ادب برای من مانند خاک پاکی است که از آلودگیها مصون مانده و نشاندهندهی نجابت و پاکی روحم است.
لیلی که به غم فروخت جانم
آنیست در او که سوخت جانم
هوش مصنوعی: لیلی که جانم را به خاطر او به درد آورد، در او نیست که جانم را به آتش کشید.
آن را ز کسی دگر نیابم
زانست کزو نظر نتابم
هوش مصنوعی: این موضوع را از دیگران نمیتوانم بیابم، زیرا از او نگاه و توجهی ندارم.
ور نه چه کرا کند که مردی
از دغدغه های جمع فردی
هوش مصنوعی: اگر انسان دغدغههای گروهی را نداشته باشد، چه کاری از دستش برمیآید که به تنهایی از عهده مشکلات برآید؟
از بهر زنی نه سر نه انجام
در مرحله طلب نهد گام
هوش مصنوعی: برای عشق یک زن نه آغاز و نه پایانی وجود دارد، در مسیر خواستهها و آرزوها گام بر میدارد.
بس باشدم اینقدر که گاهی
از دور کنم در او نگاهی
هوش مصنوعی: گاهی اوقات به اندازه کافی از کسی دور میشوم که بتوانم به او نگاهی بیندازم.
او صدر سریر ناز باشد
آزاده و سرفراز باشد
هوش مصنوعی: او مانند تاج بر روی تخت ناز است و آزاد و با افتخار میدرخشد.
من خاک صف نعال باشم
افتاده و پایمال باشم
هوش مصنوعی: من مانند خاک زیر پای کسانی هستم که در صف پیامبر ایستادهاند و به راحتی زیر پا رفته میشوم.
آن یار تمام بی کم و کاست
گریان ز حضور قیس برخاست
هوش مصنوعی: آن دوست با تمام احساس و بدون هیچ نقصی از نزد قیس برخاست و در حالی که گریه میکرد، رفت.
زان ملتمسی که از پدر کرد
اشراف قبیله را خبر کرد
هوش مصنوعی: از شخصی که از پدرش آگاهی پیدا کرده بود، خبر رسانی به مقامها و بزرگان قبیله انجام شد.
با یکدگر اتفاق کردند
سوگند بر اتفاق خوردند
هوش مصنوعی: آنها با یکدیگر به توافق رسیدند و بر این توافق سوگند یاد کردند.
سوی پدرش قدم نهادند
وان دفتر غم ز هم گشادند
هوش مصنوعی: به سوی پدرشان حرکت کردند و دفتر غم و اندوه را از هم باز کردند.
با او سخنان قیس گفتند
هر مهره که سفته بود سفتند
هوش مصنوعی: در صحبتهایشان با او، هر چیزی که به آن علاقه داشتند و مهم به نظر میرسید، محکم گرفته و حفظ کردند.
دانست پدر که حال او چیست
بر روی نهاد دست و بگریست
هوش مصنوعی: پدر متوجه شد که حال فرزندش چگونه است، بنابراین دستش را بر روی او گذاشت و اشک ریخت.
کش کارد به استخوان رسیده ست
وز محنت دل به جان رسیده ست
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که مشکلات و رنجها به حدی رسیدهاند که دیگر تاب تحمل نیست و خسته و آزرده خاطر شدهایم.
با این المش چه سان پسندم
آن به که کنون میان ببندم
هوش مصنوعی: من با این درد چه طور میتوانم آن را که اکنون در دل دارم، فراموش کنم؟
در چاره کار او خروشم
چندان که توان بود بکوشم
هوش مصنوعی: در تلاش برای حل مشکل او به اندازهای شور و هیجان دارم که همه تلاشم را بکنم.
در کف نهمش زمام مقصود
مستی دهمش ز جام مقصود
هوش مصنوعی: در دستان او اختیار هدف را به او میسپارم و او را از جام هدف به سوی مستی میبرم.
محمل پی رهروی بیاراست
وز اهل قبیله همرهی خواست
هوش مصنوعی: راهی را برای سفر آماده کرد و از اهل قبیله خواست تا او را همراهی کنند.
پیران به تضرع شفیعی
خردان به تواضع مطیعی
هوش مصنوعی: پیرمردان با تضرع و زاری از تو کمک میخواهند، و افراد خردمند با تواضع و احترام خود را تسلیم میکنند.
راندند ز آب دیده سیلی
تا وادی خیمه گاه لیلی
هوش مصنوعی: از چشمهایم قطرات اشکی به سمت بیابان خیمهگاه لیلی روانه شد.
آمد پدرش چنانکه دانی
وافکند بساط میهمانی
هوش مصنوعی: پدرش آمد و تمام جشن و مراسم میهمانی را به هم ریخت.
خدام ز هر طرف رسیدند
خوان ها پی نزلشان کشیدند
هوش مصنوعی: خدایان از هر سو آمدند و سفرههای خود را برای میهمانان گستردند.
چون خوان ز میانه برگرفتند
افسون و فسانه در گرفتند
هوش مصنوعی: زمانی که سفرهی میانه را برداشتند، جادو و سخنهای شیرین شروع به تأثیرگذاری کردند.
هر کس سخنی دگر درانداخت
پرده ز ضمیر خود برانداخت
هوش مصنوعی: هر فردی که نظری جدید مطرح کند، در واقع نشاندهنده افکار و احساسات درونی خود است.
از هر جانب جنیبه راندند
تقریب سخن به آن رساندند
هوش مصنوعی: از هر سو تلاش کردند تا گفتوگو را نزدیک کنند و به موضوع مورد نظر برسانند.
کز مقصد خویشتن حکایت
گویند به پرده کنایت
هوش مصنوعی: برای بیان هدف و مقصود خود، به صورت غیرمستقیم و با کنایه سخن بگویید.
گفتند در این سراچه پست
بالا نرود صدا ز یک دست
هوش مصنوعی: گفتند در این مکان کوچک هیچ صدایی از یک دست به بالا نمیرود.
تا دست دگر نسازیش یار
نبود به صدا دهی سزاوار
هوش مصنوعی: زمانی که یاری نداشته باشی، نمیتوانی به کسی با صدایت تأثیر بگذاری و او را به حرکت درآوری. در واقع، تا زمانی که رابطهای عمیق و صمیمانه وجود نداشته باشد، این صدا و گفتهها تأثیری نخواهد داشت.
طاقی که تو را به هر رواق است
در هر دهنی به نام طاق است
هوش مصنوعی: طاقی که هر کس به نوبه خود میشناسد و در موردش صحبت میکند، در اصل به تو مربوط میشود و نشاندهنده ارزش توست.
تا جفت نگرددش دو بازو
خود گو که چه سان شود ترازو
هوش مصنوعی: وقتی که دو بازو به هم نپیوندند، به تو بگو که ترازوی وجودت چگونه خواهد شد.
در طاق جمال ها نهفته ست
آیینه آن جمال جفت است
هوش مصنوعی: در زیباییها، درخشش و نمایشی از آن زیبایی پنهان است و هر یک از این زیباییها به نوعی به دیگری وابسته و مربوط است.
بگذر به نظاره بر چمن ها
هر چند که گل خوش است تنها
هوش مصنوعی: بر روی چمنها تماشا کن، هرچند که یک گل زیبا وجود دارد، اما تنها نیست.
چون سبزه به سلک او درآید
پیش نظر تو خوشتر آید
هوش مصنوعی: زمانی که سبزه بر تن او جوانه بزند، در نظر تو جلوهاش زیباتر خواهد بود.
وانگاه به صد زبان ثناگوی
کردند به سوی میزبان روی
هوش مصنوعی: در آن لحظه، مردم به طور همزمان با صدای بلند از میزبان ستایش کردند و به سوی او روی آوردند.
کای دست تو بیخ ظلم کنده
حی عرب از سخات زنده
هوش مصنوعی: ای دست تو، ریشه ظلم را قطع کرده و جان عرب را از بخشندگیات زنده کردهای.
در پرده تو را خجسته ماهیست
کز چشم دلت بدو نگاهیست
هوش مصنوعی: در پشت پرده، خوشبختی تو مانند ماهی است که از دل تو به آن نگاهی میکنی.
پاکیزه چو گوهر نسفته
دوشیزه چو شاخ ناشکفته
هوش مصنوعی: مقدس و خالص مانند گوهری ناب است، و در عین حال بیعیب و نقص همانند شاخهای که هنوز شکوفه نزده است.
ماه است و ز مه دریغ باشد
کین گونه به زیر میغ باشد
هوش مصنوعی: ماه وجود دارد و جایز نیست که اینگونه زیر ابر پنهان بماند.
بر ظلمتیان شب ببخشای
وین میغ ز پیش ماه بگشای
هوش مصنوعی: به تاریکیزدگان شب را ببخش و این ابر را از جلوی ماه کنار بزن.
طاق است و بود عطیه مفت
با طا دگر گرش کنی جفت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر دو چیز با هم هماهنگ و مناسب باشند، میتوانند به خوبی عمل کنند. اگر یکی از آنها ضعیف باشد، ارزش کمتری دارد. به نوعی، اشاره به این دارد که همکاری و همسازی میتواند قدرت بیشتری به ارمغان آورد.
قیس هنریست اینک آن طاق
چون بخت به بندگیت مشتاق
هوش مصنوعی: این طاق به مانند بخت، سخت به تو وابسته و مشتاق است، همانگونه که قیس هنری را به یاد میآورد.
در اصل و نسب یگانه دهر
در فضل و ادب فسانه شهر
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ویژگیهای یک فرد برجسته و بینظیر میپردازد. آن شخص از نظر اصالت و نژاد یکتا و منحصر به فرد است و در فضایل و ادب، به عنوان یک داستان مشهور در شهر شناخته میشود. به طور کلی، این توصیف نشاندهندهی شخصیت والا و برجستهای است که در میان مردم احترام و شهرت زیادی دارد.
مرحومش از این مراد مپسند
داماد گذاشتیم و فرزند
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره میکند که با وجود اینکه شهرت و مقام شخصی برایش اهمیت دارد، اما او نباید فقط به این داشتهها بسنده کند و باید به ارزشهای واقعی زندگی توجه کند. به عبارت دیگر، زندگی واقعی و معنوی فراتر از مسایل ظاهری و وابستگی به دیگران است.
بپذیر به دولت غلامیش
زین شهد رهان ز تلخکامیش
هوش مصنوعی: به خاطر استفاده از این نعمت، به خدمتگزاری آن تن در ده و از تلخیهای زندگی دوری کن.
آن یک حور است و این فرشته
از جوهر قدسیان سرشته
هوش مصنوعی: آن یک حور است و این فرشته از مادهای برتر و مقدس آفریده شدهاند.
خوش نیست فرشته را که از حور
چون دیو بود همیشه مهجور
هوش مصنوعی: فرشته از دیدن حوری که مثل دیو باشد ناراحت است و همیشه تنها مانده است.
لایق به همند این دو گوهر
مشتاق همند این دو اختر
هوش مصنوعی: این دو گوهر به هم تعلق دارند و این دو ستاره نیز به یکدیگر علاقهمند هستند.
یک درج به است جای ایشان
یک برج طربسرای ایشان
هوش مصنوعی: جایگاه آنها به اندازه یک برج پر از شادی و سرور است.
آیین وفا و مهربانی
گفتیم تو را دگر تو دانی
هوش مصنوعی: ما درباره وفا و محبت صحبت کردیم، حالا این موضوع به خودت وابسته است که چه تصمیمی میگیری.