گنجور

بخش ۲۵ - خشم گرفتن پدر لیلی از مجنون به جهت آمدن وی به خانه همسایه لیلی و به دادخواهی به درگاه خلیفه رفتن و سوگند خود را که پیش ازین مذکور شد راست کردن

چون مانع دل رمیده مجنون
از صحبت آن نگار موزون
یعنی پدر بزرگوارش
آن در همه فن بزرگ کارش
سوگند که خورده بود از اول
از قصه بیوه شد مسجل
برخاست به مقتضای سوگند
محمل به در خلیفه افکند
برخواند به رسم دادخواهی
افسانه خویش را کماهی
کز عامریان ستیزه خویی
در بیت و غزل بدیهه گویی
آشفته سری به زرق و سالوس
بدریده لباس نام و ناموس
از قاعده ادب فتاده
خود را مجنون لقب نهاده
افکنده ز روی راز پرده
صد پرده ز عشق ساز کرده
دارم گهری یگانه چون حور
از چشم زد زمانه مستور
مستوره حجله نکویی
محجوبه ستر خوبرویی
جز آینه کس ندیده رویش
نبسوده به غیر شانه مویش
آن شیفته رای دیو دیده
رسوا شده دهل دریده
از بس که زند ز عشق او دم
آوازه او گرفت عالم
در جمله جهان یک انجمن نیست
کافسانه سرای این سخن نیست
نامش که به سان جان نهان بود
در سینه من به جای جان بود
از بس به غزل سراید آن را
پر ساخت ازان همه جهان را
زآمد شد او به خانه من
فرسوده شد آستانه من
بی حلقه زدن ز در درآید
پایش شکنم به سر درآید
گر در بندم درآید از بام
صبحش رانم قدم زند شام
همسایه که رنج او کشیده ست
هم زآمدنش به جان رسیده ست
جز تو که رسد به غور من کس
از بهر خدا به غور من رس
حرفی دو به خامه عنایت
بنویس به میر آن ولایت
تا قاعده کرم کند ساز
وین حادثه از سرم کند باز
دانست خلیفه شرح حالش
بنوشت به وفق آن مثالش
چون میر ولایت آن رقم خواند
مرکب سوی قیس و قوم او راند
انداخت بساط داوری را
زد بانگ سران عامری را
قیس و پدرش به هم نشستند
اعیان قبیله حلقه بستند
منشور خلیفه کرد بیرون
مضمون وی آنکه قیس مجنون
کز لیلی و عشق او زند لاف
بیرون ننهد قدم ز انصاف
زین پس پی کار خود نشیند
بر خاک دیار خود نشیند
لیلی گویان غزل نخواند
لیلی جویان جمل نراند
پا باز کشد ز جست و جویش
لب مهر کند ز گفت و گویش
بر خاک درش وطن نسازد
وز ذکر وی انجمن نسازد
نی بر دمنش ترانه گوید
نی با طللش فسانه گوید
منزل نکند بر آستانش
محفل ننهد ز داستانش
آتش نزند به عود هستی
نامش نکند سرود مستی
ور زانکه خلاف این کند کار
باشد به هلاک خود سزاوار
هر کس که کند به قتلش آهنگ
بر شیشه هستیش زند سنگ
بر وی دیت و قصاص نبود
سرکوبی عام و خاص نبود
این واقعه را چو قوم دیدند
مضمون مثال را شنیدند
بر قیس زبان دراز کردند
چشم شفقت فراز کردند
گفتند که غور کار دیدی
منشور خلیفه را شنیدی
من بعد مجال دم زدن نیست
بالاتر ازین سخن سخن نیست
گر می نشوی بدین سخن راست
خونت هدر است و مال یغماست
بر مادر و بر پدر ببخشای
زین شیوه ناصواب باز آی
لیلی و پدر اگر ستیزند
خون تو بدین گنه بریزند
ما را چه ره ستیزه رویی
امکان نزاع و کینه جویی
مجنون ز سماع این ترانه
برداشت نفیر عاشقانه
از هر مژه خون دل روان کرد
بر چهره زرد خون فشان کرد
خود را به زمین خواری افکند
در ورطه خاکساری افکند
پیچید چو مار زخم خورده
افتاد چو مور نیم مرده
هوشش ز سر و توان ز تن رفت
مصروع آسا ز خویشتن رفت
گردش همه خلق حلقه بستند
در حلقه ماتمش نشستند
داور ز غمش نشست در خون
شد شیوه داوری دگرگون
دستور حکومتش شده سست
منشور خلیفه را فرو شست
کین نامه که زیرکی فروش است
قانون معاش اهل هوش است
جز بر سر عاقلان قلم نیست
دیوانه سزای این رقم نیست
تا دیر فتاده بود بر خاک
رخساره نهاده بود بر خاک
چون بیهشیش ز سر برون شد
هوشش به نشید رهنمون شد
با زخمه عشق ساخت چون چنگ
شد ساز بدین نشیدش آهنگ
ما گرم روان راه عشقیم
غارت زدگان شاه عشقیم
جز عشق وظیفه نیست ما را
پروای خلیفه نیست ما را
زان پایه که عشق پای ما بست
کوتاه بود خلیفه را دست
آنجا که حمام ما گریزد
شهباز خلیفه پر بریزد
ما طایر سدره آشیانیم
بالای زمین و آسمانیم
زان دام که عنکبوت سازد
از پهلوی ما چه قوت سازد
لیلی چو درون جان نهد پای
در زاویه دلم کند جای
گو بند بر او خلیفه ره را
بستان ز وی این دو جلوه گه را
هیهات چه جای این خیال است
مهجوری من ز وی محال است
محوم در وی چو سایه در نور
دور است که من ز من شوم دور

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون مانع دل رمیده مجنون
از صحبت آن نگار موزون
هوش مصنوعی: وقتی که مانع از دیدار محبوب زیبا و موزون می‌شود، دل عاشق سرگشته و پریشان می‌ماند.
یعنی پدر بزرگوارش
آن در همه فن بزرگ کارش
هوش مصنوعی: یعنی پدر بزرگوارش در تمامی زمینه‌ها ماهر و کاردان است.
سوگند که خورده بود از اول
از قصه بیوه شد مسجل
هوش مصنوعی: سوگند یاد کرده بود که از ابتدا، داستان به حدی مشخص بود که بیوه شد.
برخاست به مقتضای سوگند
محمل به در خلیفه افکند
هوش مصنوعی: او به خاطر سوگندی که خورده بود، عزمش را جزم کرد و محمل را به سمت در خلیفه برد.
برخواند به رسم دادخواهی
افسانه خویش را کماهی
هوش مصنوعی: او به سبک پیگیری حقوقی، داستان خود را بازگو کرد.
کز عامریان ستیزه خویی
در بیت و غزل بدیهه گویی
هوش مصنوعی: افراد جنگجو و ستیزه‌جو در عرصه شعر و غزل، به جای خیالات و افکار عمیق، فقط به طور سطحی و بداهه شعر می‌گویند.
آشفته سری به زرق و سالوس
بدریده لباس نام و ناموس
هوش مصنوعی: در این بیت، فردی به وضوح نشان می‌دهد که در شرایطی پر از آشفتگی و سردرگمی قرار دارد. او با بی‌اعتنایی به ظاهر فریبنده و جلوه‌های ناپایدار، بر واقعیت‌ها و مسائلی که در زندگی‌اش از اهمیت بیشتری برخوردارند، تأکید می‌کند. در واقع، او لباس‌های زیبا و نام و شهرتی را که دیگران بر تن کرده‌اند، بی‌ارزش می‌داند و به درون و اصل موضوع توجه دارد.
از قاعده ادب فتاده
خود را مجنون لقب نهاده
هوش مصنوعی: کسی که از اصول اخلاقی دور شده، خود را دیوانه نامیده است.
افکنده ز روی راز پرده
صد پرده ز عشق ساز کرده
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبای عشق، پرده‌ها و رازهای بسیاری را از میان بر می‌دارد و نمایان می‌کند.
دارم گهری یگانه چون حور
از چشم زد زمانه مستور
هوش مصنوعی: من گوهری بی‌نظیر و زیبا دارم که مانند حوری‌ها رازی در خود دارد و از نگاه زمان پنهان مانده است.
مستوره حجله نکویی
محجوبه ستر خوبرویی
هوش مصنوعی: زنی در عروسی زیبای خود پنهان است و با پوشش خود، جلوه‌ای از زیبایی و دلربایی را به نمایش گذاشته است.
جز آینه کس ندیده رویش
نبسوده به غیر شانه مویش
هوش مصنوعی: هیچ کس جز آینه چهره‌اش را ندیده و موی او تنها با شانه مرتب شده است.
آن شیفته رای دیو دیده
رسوا شده دهل دریده
هوش مصنوعی: آن کس که به شدت به زیبایی و جذابیت دل باخته است، حالا به خاطر افکارش در معرض افشا و رسوایی قرار گرفته و وضعیتش شبیه به صدای در هم شکسته‌ی دهل است.
از بس که زند ز عشق او دم
آوازه او گرفت عالم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، چنان شوری در جانم به وجود آمده که نام و آوازه‌اش در تمام عالم پیچیده است.
در جمله جهان یک انجمن نیست
کافسانه سرای این سخن نیست
هوش مصنوعی: در کل دنیا، هیچ جمعیتی وجود ندارد که داستان‌گو مانند من باشد.
نامش که به سان جان نهان بود
در سینه من به جای جان بود
هوش مصنوعی: نام او در دل من به اندازه جانم عزیز و پنهان است.
از بس به غزل سراید آن را
پر ساخت ازان همه جهان را
هوش مصنوعی: او به قدری در سرودن غزل مهارت دارد که تمام جهان را از اشعارش پر کرده است.
زآمد شد او به خانه من
فرسوده شد آستانه من
هوش مصنوعی: او به خانه من آمد و حالا در ورودی خانه‌ام فرسوده و worn شده است.
بی حلقه زدن ز در درآید
پایش شکنم به سر درآید
هوش مصنوعی: اگر بدون زحمت و عبور از مراحل وارد شود، من پایش را می‌شکنم تا از در وارد شود.
گر در بندم درآید از بام
صبحش رانم قدم زند شام
هوش مصنوعی: اگر در بند من بیفتد، من او را از بلندی صبح بیرون می‌اندازم تا قدمی برای شام بردارد.
همسایه که رنج او کشیده ست
هم زآمدنش به جان رسیده ست
هوش مصنوعی: همسایه‌ای که درد و رنج او را تجربه کرده‌ام، حالا دیدن او برایم خیلی سخت و دشوار شده است.
جز تو که رسد به غور من کس
از بهر خدا به غور من رس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز تو به عمق وجود من نمی‌رسد، تنها برای خدا به عمق احساسات و درونم بپرداز.
حرفی دو به خامه عنایت
بنویس به میر آن ولایت
هوش مصنوعی: به قلم توجه کن و پیامی برای فرمانده آن منطقه بنویس.
تا قاعده کرم کند ساز
وین حادثه از سرم کند باز
هوش مصنوعی: تا زمانی که به قواعد حسن و محبت عمل کنم، این حادثه از یادم خواهد رفت.
دانست خلیفه شرح حالش
بنوشت به وفق آن مثالش
هوش مصنوعی: خلیفه اوضاع و احوال شخص را فهمید و طبق آن داستانش را نوشت.
چون میر ولایت آن رقم خواند
مرکب سوی قیس و قوم او راند
هوش مصنوعی: زمانی که رئیس یا ولی استان دستور داد، اسب‌های سوارکاران به سمت قیس و مردم او حرکت کردند.
انداخت بساط داوری را
زد بانگ سران عامری را
هوش مصنوعی: او قطار قضاوت را به راه انداخت و فریاد فرمانروایان را برآورد.
قیس و پدرش به هم نشستند
اعیان قبیله حلقه بستند
هوش مصنوعی: قیس و پدرش در کنار یکدیگر نشسته‌اند و افراد برجسته قبیله دور آنها جمع شده و حلقه‌ای تشکیل داده‌اند.
منشور خلیفه کرد بیرون
مضمون وی آنکه قیس مجنون
هوش مصنوعی: خلیفه دستوری را صادر کرد و مضمون آن این بود که قیس، مجنون است.
کز لیلی و عشق او زند لاف
بیرون ننهد قدم ز انصاف
هوش مصنوعی: از عشق لیلی و عاشقیش، او هیچگاه از راه انصاف بیرون نمی‌رود و همواره در این عشق به خود می‌بالد.
زین پس پی کار خود نشیند
بر خاک دیار خود نشیند
هوش مصنوعی: از این به بعد به کار و تلاش خود ادامه خواهد داد و در سرزمین خود زندگی خواهد کرد.
لیلی گویان غزل نخواند
لیلی جویان جمل نراند
هوش مصنوعی: لیلی، آن هنگام که به عشق و شعر پرداخته می‌شود، نه به خاطر جستجوی لیلی بلکه به خاطر دل‌مشغولی‌های دیگر است. در واقع، کسانی که در پی لیلی هستند، به دنبال حقیقت و زیبایی‌های زندگی می‌گردند و نباید از یاد ببریم که عشق واقعی تنها به غزل و شعر محدود نمی‌شود.
پا باز کشد ز جست و جویش
لب مهر کند ز گفت و گویش
هوش مصنوعی: از جست و جویش پا پس می‌کشد و برایش لبخند می‌زند بدون اینکه چیزی بگوید.
بر خاک درش وطن نسازد
وز ذکر وی انجمن نسازد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که هیچ کس نمی‌تواند به یاد کسی که در زمینش زندگی نمی‌کند، جمع شود و به‌نوعی پایگاه و هویتی برای خود بسازد. در واقع، اشاره به این دارد که ارتباط با مکان و یادآوری افراد مهم است، و بدون آن، هیچ نشانی از تعلق خاطر و اجتماع وجود نخواهد داشت.
نی بر دمنش ترانه گوید
نی با طللش فسانه گوید
هوش مصنوعی: نی در کنار دل انگیز و خوشبو، آهنگ می‌خواند و با رنگ‌های زیبای خود داستان‌ها را روایت می‌کند.
منزل نکند بر آستانش
محفل ننهد ز داستانش
هوش مصنوعی: در دیدار با او هیچ گردهمایی برپا نمی‌شود و هیچ کس از داستان‌های او سخن نمی‌گوید.
آتش نزند به عود هستی
نامش نکند سرود مستی
هوش مصنوعی: اگر چیزی نتواند جان انسان را با شوق و شور مشتعل کند، نمی‌توان آن را به عنوان منبع شادی و سرور شناخت.
ور زانکه خلاف این کند کار
باشد به هلاک خود سزاوار
هوش مصنوعی: اگر کسی خلاف این عمل کند، خود را به هلاکت می‌اندازد و سزاوار عذاب خواهد بود.
هر کس که کند به قتلش آهنگ
بر شیشه هستیش زند سنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که قصد دارد او را به قتل برساند، مانند این است که بر شیشه‌ی وجودش سنگ می‌زند.
بر وی دیت و قصاص نبود
سرکوبی عام و خاص نبود
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که در این مورد خاص، نه تنها عذرخواهی یا بازگشت به حالت قبلی ممکن نیست، بلکه همچنین هیچ‌گونه ظلم یا سرکوبی نمی‌تواند بین افراد عادی و ویژه وجود داشته باشد.
این واقعه را چو قوم دیدند
مضمون مثال را شنیدند
هوش مصنوعی: وقتی که مردم این واقعه را مشاهده کردند، به مشابهت و درس‌هایی که از آن می‌توان گرفت، توجه کردند.
بر قیس زبان دراز کردند
چشم شفقت فراز کردند
هوش مصنوعی: بر قیس زبانش را دراز کردند و به او با محبت و رحمت نگاه کردند.
گفتند که غور کار دیدی
منشور خلیفه را شنیدی
هوش مصنوعی: گفتند که آیا قدرت و دقت کار خلیفه را مشاهده کردی و از تلاش‌های او باخبر هستی؟
من بعد مجال دم زدن نیست
بالاتر ازین سخن سخن نیست
هوش مصنوعی: بعد از این دیگر جایی برای صحبت کردن نیست؛ هیچ سخنی بالاتر از این وجود ندارد.
گر می نشوی بدین سخن راست
خونت هدر است و مال یغماست
هوش مصنوعی: اگر با این گفتار خود را توجیه نکنی، خونت هدر می‌رود و مالت به تاراج می‌رود.
بر مادر و بر پدر ببخشای
زین شیوه ناصواب باز آی
هوش مصنوعی: از این روش نادرست دست بردار و به والدینت رحم کن و به آنها عفو بده.
لیلی و پدر اگر ستیزند
خون تو بدین گنه بریزند
هوش مصنوعی: اگر لیلی و پدرش با هم درگیر شوند، خون تو به خاطر این مسأله بی‌گناه ریخته می‌شود.
ما را چه ره ستیزه رویی
امکان نزاع و کینه جویی
هوش مصنوعی: ما در چه راهی هستیم که به ستیزه‌جویی و دشمنی نیاز داشته باشیم؟
مجنون ز سماع این ترانه
برداشت نفیر عاشقانه
هوش مصنوعی: مجنون از شنیدن این آوا و آواز عاشقانه احساس شور و شوق عمیقی پیدا کرد.
از هر مژه خون دل روان کرد
بر چهره زرد خون فشان کرد
هوش مصنوعی: از هر مژه، اشک‌های درد و خون بر روی چهره زردش ریخته شد و خون می‌چکد.
خود را به زمین خواری افکند
در ورطه خاکساری افکند
هوش مصنوعی: او خود را به خاری و حقارت انداخت و در دام خاک و ذلت افتاد.
پیچید چو مار زخم خورده
افتاد چو مور نیم مرده
هوش مصنوعی: مار زخم‌خورده به آرامی و به سختی حرکت می‌کند، مانند مور نیمه‌جان که در حال افتادن است.
هوشش ز سر و توان ز تن رفت
مصروع آسا ز خویشتن رفت
هوش مصنوعی: او از شدت فکر و خیال، هوش و حواسش را از دست داد و به گونه‌ای از خود بی‌خود شد.
گردش همه خلق حلقه بستند
در حلقه ماتمش نشستند
هوش مصنوعی: همه مردم دورهم جمع شده و در حلقه‌ای نشسته‌اند تا به سوگواری و یادبود او بپردازند.
داور ز غمش نشست در خون
شد شیوه داوری دگرگون
هوش مصنوعی: داور به خاطر غم و اندوهش به شدت آسیب دید و روش قضاوت او تغییر کرد.
دستور حکومتش شده سست
منشور خلیفه را فرو شست
هوش مصنوعی: حکومت او ضعف پیدا کرده و به قوانین و اصول خود اهمیت نمی‌دهد.
کین نامه که زیرکی فروش است
قانون معاش اهل هوش است
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که این نوشته، تنها مختص افرادی است که هوش و ذکاوت دارند و در واقع یک قانون برای زندگی این نوع افراد به شمار می‌آید. یعنی آنچه در این نامه آمده است، تنها برای کسانی که توانایی و درک بالایی دارند، قابل فهم و مفید است.
جز بر سر عاقلان قلم نیست
دیوانه سزای این رقم نیست
هوش مصنوعی: فقط افراد عاقل هستند که قادر به درک و نوشتن درباره مسائل مهم و پیچیده‌اند و دیوانگان سزاوار این کار نیستند.
تا دیر فتاده بود بر خاک
رخساره نهاده بود بر خاک
هوش مصنوعی: چهره‌اش بر زمین افتاده بود و دیر به این حال دچار شده بود.
چون بیهشیش ز سر برون شد
هوشش به نشید رهنمون شد
هوش مصنوعی: زمانی که عقل و هوش او از دست رفت، از سرش خارج شد، در نتیجه به مستی و شیدایی رهنمون شد.
با زخمه عشق ساخت چون چنگ
شد ساز بدین نشیدش آهنگ
هوش مصنوعی: عشق مانند سازی است که با ضربه‌هایش، یا همان زخم‌هایش، به زیبایی و دلنوازی می‌رسد. به همین ترتیب، هر چه بیشتر به این ساز ضربه زده شود، آثار آن دلنشین‌تر و زیباتر خواهد بود.
ما گرم روان راه عشقیم
غارت زدگان شاه عشقیم
هوش مصنوعی: ما در جستجوی عشق هستیم و مانند کسانی هستیم که در برابر جاذبه‌های عشق آسیب‌ دیده و غارت شده‌ایم.
جز عشق وظیفه نیست ما را
پروای خلیفه نیست ما را
هوش مصنوعی: غیر از عشق، هیچ مسئولیتی نداریم و اصلاً برای ما اهمیتی ندارد که چه کسی رهبر یا ستمگر است.
زان پایه که عشق پای ما بست
کوتاه بود خلیفه را دست
هوش مصنوعی: از آن جایگاهی که عشق ما را محکم نگه داشت، دستان خلیفه به اندازه‌ای کوتاه بود که نتوانست مداخله کند.
آنجا که حمام ما گریزد
شهباز خلیفه پر بریزد
هوش مصنوعی: در جایی که حمام ما را ترک می‌کند، شهباز خلیفه پرواز می‌کند.
ما طایر سدره آشیانیم
بالای زمین و آسمانیم
هوش مصنوعی: ما مانند پرندگان درخت سدر، در آسمان و زمین زندگی می‌کنیم و در جایگاه بالایی قرار داریم.
زان دام که عنکبوت سازد
از پهلوی ما چه قوت سازد
هوش مصنوعی: از دام هایی که عنکبوت می سازد، چه نیرویی می تواند از کنار ما به وجود بیاورد؟
لیلی چو درون جان نهد پای
در زاویه دلم کند جای
هوش مصنوعی: لیلی مانند روح من وارد می‌شود و در گوشه قلبم جا می‌گیرد.
گو بند بر او خلیفه ره را
بستان ز وی این دو جلوه گه را
هوش مصنوعی: بگو که او را از مسیر خود منحرف کن و اجازه بده این دو جلوه را ببیند.
هیهات چه جای این خیال است
مهجوری من ز وی محال است
هوش مصنوعی: شگفتا که فکر جدایی من از او جایی ندارد، زیرا این موضوع غیرممکن است.
محوم در وی چو سایه در نور
دور است که من ز من شوم دور
هوش مصنوعی: من در او غرق شده‌ام، مانند سایه‌ای که در نور دور می‌شود، زیرا از خودم فاصله گرفته‌ام.