گنجور

بخش ۲۳ - خبر یافتن پدر لیلی از ملاقات کردن وی با مجنون و سیاست کردن وی بر آن

مجنون چو به حکم آن دل افروز
محروم شد از زیارت روز
تا روز غمش به شب رسدی
صد ره جانش به لب رسیدی
شبها به لباس شبروانه
گشتی به ره طلب روانه
منزل به دیار یار کردی
وانجا همه شب قرار کردی
هر گاه که یافتی مجالی
لب بگشادی به حسب حالی
گفتی ز فراق روز با او
صد قصه سینه سوز با او
هر چند ز هجر غصه کش بود
با این تک و پوی نیز خوش بود
یک شب به هم آن دو پاکدامان
در کشور عشق نیکنامان
بودند نشسته هر دو تنها
انداخته در میان سخن ها
از مرده دلان حی جوانی
در شیوه عشق بدگمانی
بگذشت بر در آن شکسته حالان
با هم ز درون خسته نالان
بر صحبت تنگشان حسد برد
واندر حقشان گمان بد برد
آری نیکی ز بد نیاید
هر حامله جنس خویش زاید
چیزی که بود ز سرکه یا می
در کوزه همان تراود از وی
القصه ز چشمه سار لیلی
یک قطره که دید ساخت سیلی
شد روز دگر به خلوت راز
پیش پدرش فسانه پرداز
در خرمن خشکش آتش افروخت
زان شعله نخست خرمنش سوخت
آمد سوی لیلی آتش افکن
وان راز شبانه ساخت روشن
بهر ادبش گشاد پنجه
گل را به طپانچه ساخت رنجه
چون نیلوفر ز زخم سیلی
کردش رخ لاله رنگ نیلی
از ضربت چوب تر بر اعضاش
گل خاست ز چوب گلبن آساش
هر دم می گفت توبه لیلی
از هر چه نه عشق قیس یعنی
هر دم می کرد ناله زار
لیکن نه ز لت، ز فرقت یار
هر دم می ریخت از مژه خون
لیکن ز فراق روی مجنون
بعد از همه یاد کرد سوگند
اول به جلال آن خداوند
کز هیبت اوست چرخ افلاک
آورده رخ نیاز در خاک
وانگه به لوایح کمالش
لامع ز بدایع جمالش
وانگه به مقربان درگاه
ز اسرار صفات و ذاتش آگاه
کز جراء/ت قیس ازین غم آباد
خواهم به خلیفه برد فریاد
او کیست که گاه صبح و گه شام
در طوف حریم من زند گام
صد دام نهد ز حیله و کید
تا طرفه غزال من کند صید
گر داد خلیفه داد من خوش
ور نی بندم من ستمکش
در رهگذر وی از ستیزه
محکم بندی ز تیغ و نیزه
یا پای برون نهد ازین راه
یا دست کند ز عمر کوتاه
مجنون چو ازین حدیث جانسوز
آگاهی یافت هم در آن روز
شد عرصه دهر تنگ بر وی
زد غصه هجر چنگ در وی
گشت از تک و پوی پای او سست
وز حرف امید لوح دل شست
بنشست و کشید پا به دامان
از رفتن آشکار و پنهان
نی از غم خویش از غم یار
کز جور پدر نبیند آزار

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مجنون چو به حکم آن دل افروز
محروم شد از زیارت روز
هوش مصنوعی: مجنون وقتی از دیدار محبوب دلربایش محروم شد، مانند کسی که به فرمان او از حضور در نور خورشید محروم گشته است، احساس غم و ناامیدی می‌کند.
تا روز غمش به شب رسدی
صد ره جانش به لب رسیدی
هوش مصنوعی: تا زمانی که به شب غمش برسی، او صد بار احساس مرگ و ناتوانی کرده است.
شبها به لباس شبروانه
گشتی به ره طلب روانه
هوش مصنوعی: شب‌ها در لباس شبانه به دنبال چیزی در راه‌ها پرسه می‌زدی.
منزل به دیار یار کردی
وانجا همه شب قرار کردی
هوش مصنوعی: تو به سرزمین محبوب خود رفتی و در آنجا تمام شب را آرامش یافتی.
هر گاه که یافتی مجالی
لب بگشادی به حسب حالی
هوش مصنوعی: هر وقت فرصتی پیدا کردی، حرفی بر اساس حال و احوال خودت بزن.
گفتی ز فراق روز با او
صد قصه سینه سوز با او
هوش مصنوعی: تو از غم دوری او گفتم، که چقدر درد و قصه در دل دارم.
هر چند ز هجر غصه کش بود
با این تک و پوی نیز خوش بود
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از دوری معشوق غمگین بود، اما به همین حرکت و تلاش خود هم خوشحال بود.
یک شب به هم آن دو پاکدامان
در کشور عشق نیکنامان
هوش مصنوعی: یک شب دو نفر با پاکدامنی و صداقت در سرزمین عشق و محبت، در میان انسان‌های نیکو‌نام و درستکار، ملاقات کردند.
بودند نشسته هر دو تنها
انداخته در میان سخن ها
هوش مصنوعی: دو نفر به تنهایی نشسته‌اند و در میان صحبت‌هایشان موضوعاتی را مطرح کرده‌اند.
از مرده دلان حی جوانی
در شیوه عشق بدگمانی
هوش مصنوعی: افرادی که دل‌هایشان مرده است، نمی‌توانند به شیوه عشق امیدی داشته باشند و همیشه نسبت به آن بدگمان هستند.
بگذشت بر در آن شکسته حالان
با هم ز درون خسته نالان
هوش مصنوعی: جمعی از آدم‌های رنج‌کشیده و ناتوان از کنار در عبور کردند و از درون دل‌هایشان به طور ناخودآگاه ناله‌ای خسته‌کننده به گوش می‌رسید.
بر صحبت تنگشان حسد برد
واندر حقشان گمان بد برد
هوش مصنوعی: او به خاطر نزدیکی و ارتباط محدودشان حسادت می‌ورزد و در مورد آنها نظر بدی دارد.
آری نیکی ز بد نیاید
هر حامله جنس خویش زاید
هوش مصنوعی: درست است که نیکی از بدی به وجود نمی‌آید و هر موجودی همان چیزی را به دنیا می‌آورد که در درون خود دارد.
چیزی که بود ز سرکه یا می
در کوزه همان تراود از وی
هوش مصنوعی: آنچه که در قلب و درون انسان وجود دارد، از او خارج می‌شود و نمی‌تواند چیزی جز آنچه در درونش است، بروز دهد.
القصه ز چشمه سار لیلی
یک قطره که دید ساخت سیلی
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی لیلی را از دور مشاهده کرد، آنقدر تحت تاثیر قرار گرفت که احساسش مانند سیلی به راه افتاد.
شد روز دگر به خلوت راز
پیش پدرش فسانه پرداز
هوش مصنوعی: روز دیگری فرارسید و او به تنهایی به پیش پدرش رفت و داستان‌ها و داستان‌سرایی‌ها را آغاز کرد.
در خرمن خشکش آتش افروخت
زان شعله نخست خرمنش سوخت
هوش مصنوعی: در انباری که خشک بود، آتش روشن کرد و همین شعله اولیه باعث سوختن کل انبارش شد.
آمد سوی لیلی آتش افکن
وان راز شبانه ساخت روشن
هوش مصنوعی: شخص به سوی لیلی می‌رود و آتش عشقش را به راه می‌اندازد و در دل شب آن راز را آشکار می‌کند.
بهر ادبش گشاد پنجه
گل را به طپانچه ساخت رنجه
هوش مصنوعی: برای حفظ احترام و زیبایی، گل را به شکلی لطیف و زیبا در نظر گرفته که در عین حال هم آسیب‌پذیر است و نیاز به مراقبت دارد.
چون نیلوفر ز زخم سیلی
کردش رخ لاله رنگ نیلی
هوش مصنوعی: چون نیلوفر به خاطر زخم سیلی، رنگ رخ لاله را به رنگ آبی تغییر داد.
از ضربت چوب تر بر اعضاش
گل خاست ز چوب گلبن آساش
هوش مصنوعی: از ضربه چوب تر بر بدنش، گل‌های زیبایی رویید؛ چون چوب گلابی به آرامش او انجامید.
هر دم می گفت توبه لیلی
از هر چه نه عشق قیس یعنی
هوش مصنوعی: هر لحظه لیلی می‌گفت که توبه کرده‌ام از همه چیزهایی که به جز عشق قیس هستند، یعنی اینکه همه چیز برای او بی‌ارزش است و تنها عشق قیس برایش اهمیت دارد.
هر دم می کرد ناله زار
لیکن نه ز لت، ز فرقت یار
هوش مصنوعی: او هر لحظه ناله می‌کرد و گله داشت، اما نه به خاطر ضربه یا آسیبی، بلکه به دلیل دوری و جدایی از یارش.
هر دم می ریخت از مژه خون
لیکن ز فراق روی مجنون
هوش مصنوعی: هر لحظه از چشمانش اشک می‌ریخت، اما این اشک‌ها به خاطر دوری چهرهٔ محبوبش بود.
بعد از همه یاد کرد سوگند
اول به جلال آن خداوند
هوش مصنوعی: پس از آنکه همه چیز را به خاطر آورد، ابتدا به بزرگوارى خداوند سوگند یاد کرد.
کز هیبت اوست چرخ افلاک
آورده رخ نیاز در خاک
هوش مصنوعی: از قدرت و عظمت اوست که آسمان‌ها به زمین آمده و چهره‌ی نیاز را بر خاک نشانده‌اند.
وانگه به لوایح کمالش
لامع ز بدایع جمالش
هوش مصنوعی: سپس بر روی نشانه‌های کمالش درخشان از زیبایی‌هایش.
وانگه به مقربان درگاه
ز اسرار صفات و ذاتش آگاه
هوش مصنوعی: سپس به نزدیکان و مقربان خود از رازهای صفات و ذاتش آگاه می‌کند.
کز جراء/ت قیس ازین غم آباد
خواهم به خلیفه برد فریاد
هوش مصنوعی: از این غم و اندوه که برای قیس به وجود آمده، می‌خواهم صدایم را به خلیفه برسانم و از او کمک بخواهم.
او کیست که گاه صبح و گه شام
در طوف حریم من زند گام
هوش مصنوعی: او کیست که در صبح و عصر به حریم من قدم می‌گذارد؟
صد دام نهد ز حیله و کید
تا طرفه غزال من کند صید
هوش مصنوعی: به دام‌های بسیاری از ترفندها و فریب‌ها اقدام می‌کند تا شکار زیبای من را به دست آورد.
گر داد خلیفه داد من خوش
ور نی بندم من ستمکش
هوش مصنوعی: اگر خلیفه به من عطاء کند، خوشحال می‌شوم؛ و اگر هم به من ندهد، من همچنان در مقابل ستمی که می‌بینم سکوت نمی‌کنم.
در رهگذر وی از ستیزه
محکم بندی ز تیغ و نیزه
هوش مصنوعی: در مسیر او از نبرد و ستیزه، از شمشیر و نیزه باید به طور محکم و استوار دفاع کرد.
یا پای برون نهد ازین راه
یا دست کند ز عمر کوتاه
هوش مصنوعی: یا باید از این راه بیرون برود یا اینکه باید دست از عمر کوتاه خود بکشد.
مجنون چو ازین حدیث جانسوز
آگاهی یافت هم در آن روز
هوش مصنوعی: مجنون وقتی از این داستان دردناک باخبر شد، همان روز حال عجیبی پیدا کرد.
شد عرصه دهر تنگ بر وی
زد غصه هجر چنگ در وی
هوش مصنوعی: زمانه بر او تنگ شده و غم جدایی به قلبش چنگ می‌زند.
گشت از تک و پوی پای او سست
وز حرف امید لوح دل شست
هوش مصنوعی: حضور او باعث شد که تمام تلاش‌ها و کوشش‌های من بی‌ثمر بماند و ناامیدی در دل من جا بگیرد.
بنشست و کشید پا به دامان
از رفتن آشکار و پنهان
هوش مصنوعی: او نشسته و پاهایش را بر دامن گذاشته است، از رفتن ظاهر و پنهان خود را می‌کشد.
نی از غم خویش از غم یار
کز جور پدر نبیند آزار
هوش مصنوعی: من از غم خودم نمی‌نالم، بلکه به خاطر غم یار ناراحت هستم، چرا که او از ظلم پدر خود آسیبی نمی‌بیند.