بخش ۲۲ - واقف شدن قبیله لیلی از عشق مجنون با وی و منع کردن وی از ملاقات با لیلی
خوش نغمه مغنی حجازی
این نغمه زند به پرده سازی
کز کعبه چو بازگشت مجنون
با شوقی از آنچه بود افزون
محمل به دیار لیلی افکند
سررشته وصل یافت پیوند
آمد شد پیش ساخت پیشه
جویان وصال او همیشه
چون سر زدی آفتاب خاور
در راه طلب شدی تکاور
آیین وفا ز سر گرفتی
راه در دوست برگرفتی
جامی ز می طلب لبالب
بردی بر دوست روز تا شب
چون ظلمت شب علم کشیدی
خود را به حریم غم کشیدی
در کلبه خود مقام کردی
آسایش شب حرام کردی
هر چند که دوست را ندیدی
با او گفتی و زو شنیدی
چون یکچندی بر این برآمد
صد بار دل از زمین برآمد
آن واقعه فاش شد در افواه
گشتند کسان لیلی آگاه
در گفتن این فسانه راز
نمام زبان کشید و غماز
مشروح شد این حدیث درهم
با مادر لیلی و پدر هم
یک شب ز کمال مهربانی
در گوشه خلوتی که دانی
فرزند خجسته را نشاندند
بر وی ز سخن گهر فشاندند
کای مردم چشم و راحت دل
کم شو نمک جراحت دل
هر چند که چرخ پرده دار است
در پرده دری ستیزه کار است
کم دوز پرده ای ز آغاز
ک آخر نکند دریدنش ساز
هر شب که ز مشک پرده بندد
از پرده دری سحر بخندد
یک گل به نقاب غنچه ننهفت
کز جنبش باد صبح نشکفت
یک دانه نشد به پرده خاک
کان پرده نگشت عاقبت چاک
خلق از تو و قیس آنچه گویند
زان قصه نه نیکی تو جویند
زین گونه حکایت پریشان
رسوایی توست قصد ایشان
بشنید صبا سحر ز بلبل
آوازه پرده داری گل
بر وی نفسی دمید و بگذشت
آن پرده بر او درید و بگذشت
زان پیش که این سخن شود فاش
افتد سمری به دست اوباش
کوته کن ازان زبان مردم
بر در ورق گمان مردم
دیوار چو سست شد ز یک نم
از یک دو نم دگر شود خم
گر رو ننمایدش ز معمار
پشتیوانی شود نگونسار
آتش بنشان ز آستانه
نابرده علم به سقف خانه
چون شعله به سقف خانه گیرد
صد حیله اگر کنی نمیرد
بردار ز قیس عامری دل
وز صحبت او امید بگسل
رفتن ز درت نه رای قیس است
تو کعبه و قیس بوقبیس است
لیکن تو مکن برای او کار
از پهلوی خود بیفکن این بار
یاری که ازو به دل غبار است
یارش نکنی لقب که بار است
مپسند به گردن خود این بار
بر دامنت این غبار مگذار
در ستر عفاف باش مستور
دیگر مدهش به خانه دستور
مستور که رخ نهفته باشد
چون غنچه ناشکفته باشد
آسوده بود به طرف گلزار
رسوا نشود به کوی و بازار
وان دم که گشادچهره چون گل
زد نعره عشق و شوق بلبل
از طارم گلبنش شکستند
با شاخ گیاه دسته بستند
گردانیدند گرد هر کوی
بردند به هرزه آبش از روی
هر چند که دامن تو پاک است
وز طعنه حاسدت نه باک است
آلوده هر گمان چه باشی
افتاده به هر زبان چه باشی
آن را که ز درد سر معاف است
طبعش خالی ز انحراف است
از درد سر عصابه رستن
بهتر که به سر عصابه بستن
لیلی می کرد پندشان گوش
از آتش قیس سینه پر جوش
ایشان با قیس بر سر جنگ
لیلی بی قیس با دلی تنگ
ایشان بر قیس ناسزاگوی
لیلی او را به جان دعا گوی
ایشان با قیس آب و آذر
لیلی با او چو شیر و شکر
ایشان ز برون به پندگویی
لیلی ز درون به مهرجویی
چون رو به دیار آن دل افروز
شد قیس روان به رسم هر روز
افتاد دوچار او عجوزی
همچون خر پیر پشت کوزی
رویی که ز سختی و درشتی
شاید صفتش به سنگپشتی
از کشمکش حوادث دهر
فرقی چو کدو ز موی بی بهر
خالی سر او ز زیب معجر
عاری تن او ز ستر میزر
وامانده دو لب ولی نه خندان
چون فرج دهان تهی ز زندان
چشمش چو دهان به جز یکی نه
در دجالی او شکی نه
زان صورت زشت و شکل هایل
فالی بدش اوفتاد در دل
کان کس که نخست بیند این روی
آخر ز خوشی کیش رسد بوی
بیچاره چو با دل پریشان
شد همدم ماه مهر کیشان
آن مه ز حدیث شب خبر گفت
ناسازی مادر و پدر گفت
گفتا بنگر چه پیشم آمد
بر ریش جگر چه نیشم آمد
از عشق تو داشتم دلی نیش
شد زخم جداییت بر آن ریش
از یکشبه فرقت توام دل
می سوخت به سان شمع محفل
اکنون که کشد به ماه یا سال
هم خود تو بگو که چون بود حال
از آمدن تو صد بلایم
گر زانکه رسد به تنگنایم
زان می ترسم که ناپسندی
ناگه برساندت گزندی
مجنون چو شنید این سخن را
زد چاک ز درد پیرهن را
جانی و دلی ز غصه جوشان
برگشت بدین نوا خروشان
کای دل پس از این صبور می باش
وز هر چه نه صبر دور می باش
گر رد تو کرد دوست غم نیست
آن رد ز قبول غیر کم نیست
هجری که بود مرا دلبر
وصل است و ز وصل نیز خوشتر
هر کس که نه بر رضای جانان
دارد هوس لقای جانان
در دعوی عشق نیست صادق
نتوان لقبش نهاد عاشق
عاشق که بود ز خویش رسته
بر خود در آرزو ببسته
افتاده به خاک نامرادی
خالی ز غم و تهی ز شادی
فارغ ز امید و ایمن از بیم
بنهاده سری به خط تسلیم
از محنت روزگار بی غم
از هر چه رسد ز یار خرم
بخش ۲۱ - رفتن مجنون به حج بعد از اجازت خواستن از لیلی: شرط است وفا به عهد کردنبخش ۲۳ - خبر یافتن پدر لیلی از ملاقات کردن وی با مجنون و سیاست کردن وی بر آن: مجنون چو به حکم آن دل افروز
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوش نغمه مغنی حجازی
این نغمه زند به پرده سازی
هوش مصنوعی: خواننده خوشصدای حجازی، این آهنگ را به زیبایی روی ساز مینوازد.
کز کعبه چو بازگشت مجنون
با شوقی از آنچه بود افزون
هوش مصنوعی: وقتی مجنون از کعبه بازگشت، به طرز شگفتانگیزی با شوق و اشتیاق به چیزی بیشتر از آنچه که داشت، مواجه شد.
محمل به دیار لیلی افکند
سررشته وصل یافت پیوند
هوش مصنوعی: بیت اشاره به این دارد که کسی با عشق و علاقه به سمت معشوق خود میرود و در این راه ارتباطی عمیق و پیوندی ناگسستنی با او برقرار میکند. این سفر به دنیای عشق، او را به تجربهای گرانبها و ریشهدار میرساند.
آمد شد پیش ساخت پیشه
جویان وصال او همیشه
هوش مصنوعی: به سراغ کسانی برو که در جستجوی وصال او هستند، زیرا این مسیر دائماً در حال حرکت و تلاش است.
چون سر زدی آفتاب خاور
در راه طلب شدی تکاور
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از شرق سر برآورد، تو با اراده و تلاش به سمت هدف خود حرکت کردی.
آیین وفا ز سر گرفتی
راه در دوست برگرفتی
هوش مصنوعی: تو اصل وفا را کنار گذاشتی و به سوی دوستی حرکت کردی.
جامی ز می طلب لبالب
بردی بر دوست روز تا شب
هوش مصنوعی: از مینوشی بیوقفه برای محبوبی که در طول روز و شب در فکر او هستی.
چون ظلمت شب علم کشیدی
خود را به حریم غم کشیدی
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریکی به سراغت میآید، خود را در آغوش اندوه میکشی.
در کلبه خود مقام کردی
آسایش شب حرام کردی
هوش مصنوعی: در کلبهات آرامش را برقرار کردهای، اما شب را به تلخی تبدیل کردهای.
هر چند که دوست را ندیدی
با او گفتی و زو شنیدی
هوش مصنوعی: اگرچه دوست را ندیدی، اما با او صحبت کردی و از او شنیدی.
چون یکچندی بر این برآمد
صد بار دل از زمین برآمد
هوش مصنوعی: مدتی است که دل من بارها از زمین بلند شده و از شدت شوق و اشتیاق، به آسمان پرواز کرده است.
آن واقعه فاش شد در افواه
گشتند کسان لیلی آگاه
هوش مصنوعی: این اتفاق به طور علنی مطرح شد و همه به تبعیت از آن، متوجه لیلی شدند.
در گفتن این فسانه راز
نمام زبان کشید و غماز
هوش مصنوعی: در بیان این داستان، راز با زبان به خوبی بیان شد و به نوعی به افشاگری انجامید.
مشروح شد این حدیث درهم
با مادر لیلی و پدر هم
هوش مصنوعی: این داستان به طور کامل درباره رابطه مادر لیلی و پدر او توضیح داده شده است.
یک شب ز کمال مهربانی
در گوشه خلوتی که دانی
هوش مصنوعی: شبی به خاطر محبت زیاد، در جایی ساکت و خلوت که میدانی، نشستهام.
فرزند خجسته را نشاندند
بر وی ز سخن گهر فشاندند
هوش مصنوعی: فرزند خوشبخت را بر تخت نشاندند و از کلمات زیبا و ارزشمند به او هدیه دادند.
کای مردم چشم و راحت دل
کم شو نمک جراحت دل
هوش مصنوعی: ای مردم، کمی از دیدن و آرامش دل کم کن تا زخم دل بر تو تلخ نباشد.
هر چند که چرخ پرده دار است
در پرده دری ستیزه کار است
هوش مصنوعی: هرچند که زمان و سرنوشت به گونهای رفتار میکند که ناپیداست و نظارت دارد، اما در پس این پرده، جدال و چالشهای زیادی وجود دارد.
کم دوز پرده ای ز آغاز
ک آخر نکند دریدنش ساز
هوش مصنوعی: به آرامی و به تدریج از پرده پردهبرداری کن، زیرا اگر از ابتدا برطرف شود، دیگر نمیتوان آن را به حالت اولیه برگرداند.
هر شب که ز مشک پرده بندد
از پرده دری سحر بخندد
هوش مصنوعی: هر شب که پردهاش را از مشکی زیبا برمیدارد، صبحگاهان با دلخوشی میخندد.
یک گل به نقاب غنچه ننهفت
کز جنبش باد صبح نشکفت
هوش مصنوعی: یک گل در شکل غنچه پنهان مانده بود، ولی به خاطر وزش باد صبحگاهی، شکوفا نشد.
یک دانه نشد به پرده خاک
کان پرده نگشت عاقبت چاک
هوش مصنوعی: یک دانه در اثر خاک به درختی تبدیل نشد، چون در پایان پرده خاک پاره نشد.
خلق از تو و قیس آنچه گویند
زان قصه نه نیکی تو جویند
هوش مصنوعی: مردم درباره تو و قیس داستانهایی میگویند، اما در این داستانها هدفشان پیدا کردن خوبی تو نیست.
زین گونه حکایت پریشان
رسوایی توست قصد ایشان
هوش مصنوعی: این داستان آشفته، نشان دهنده بی آبرویی توست که هدف آنهاست.
بشنید صبا سحر ز بلبل
آوازه پرده داری گل
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی صدای بلبل را شنید که درباره زیبایی و دلربایی گل صحبت میکند.
بر وی نفسی دمید و بگذشت
آن پرده بر او درید و بگذشت
هوش مصنوعی: خداوند روحی از خود به او دمید و پردههای غفلت را از روی او کنار زد و از او گذشت.
زان پیش که این سخن شود فاش
افتد سمری به دست اوباش
هوش مصنوعی: قبل از اینکه این حرف به میان بیاید، نتیجهای به دست افراد بیسر و پا خواهد افتاد.
کوته کن ازان زبان مردم
بر در ورق گمان مردم
هوش مصنوعی: از زبان مردم در جامعه کمتر صحبت کن و به حرفهایشان زیاد توجه نکن، زیرا گمان و نظر آنها ممکن است اشتباه باشد.
دیوار چو سست شد ز یک نم
از یک دو نم دگر شود خم
هوش مصنوعی: وقتی دیوار ضعیف شود، از یک قطره یا دو قطره آب ممکن است که خراب شود و خم شود.
گر رو ننمایدش ز معمار
پشتیوانی شود نگونسار
هوش مصنوعی: اگر معمار پشت به او نکند، او به سوی زمین سقوط میکند.
آتش بنشان ز آستانه
نابرده علم به سقف خانه
هوش مصنوعی: آتش را خاموش کن و از ورود بیدلیل به خانه خودداری کن.
چون شعله به سقف خانه گیرد
صد حیله اگر کنی نمیرد
هوش مصنوعی: اگر آتش به سقف خانه برسد، هر چقدر هم تلاش کنی تا آن را خاموش کنی، در نهایت نمیتوانی آن را نجات دهی.
بردار ز قیس عامری دل
وز صحبت او امید بگسل
هوش مصنوعی: دل خود را از قیس عامری بگیر و از همراهی او قطع امید کن.
رفتن ز درت نه رای قیس است
تو کعبه و قیس بوقبیس است
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که ترک کردن در تو نه از روی اراده یک فرد عادی است، بلکه تو همچون کعبهای هستی و آن فرد تنها یک قیس (شخصی عاشق) به حساب میآید. در واقع، تو جایگاهی بسیار والا و مقدس داری و فردی که به تو عشق ورزیده، تنها یکی از عاشقان توست.
لیکن تو مکن برای او کار
از پهلوی خود بیفکن این بار
هوش مصنوعی: اما تو برای او کار را از جانب خود رها نکن، این بار.
یاری که ازو به دل غبار است
یارش نکنی لقب که بار است
هوش مصنوعی: اگر یاری داری که دل را غمگین کرده، بهتر است او را دوستانه خطاب نکنی، چون میتواند باعث دردسر و بار سنگینی بشود.
مپسند به گردن خود این بار
بر دامنت این غبار مگذار
هوش مصنوعی: اجازه نده که بار سنگین گناه یا عیب و نقصی بر دوشت بیفتد، و بر زندگیات هیچ زائده یا دشواری به جا نگذار.
در ستر عفاف باش مستور
دیگر مدهش به خانه دستور
هوش مصنوعی: در حجاب و عفاف باقی بمان و خودت را در معرض دید دیگران قرار نده. به خانهات توجه کن و آن را با ادب و کمال مدیریت کن.
مستور که رخ نهفته باشد
چون غنچه ناشکفته باشد
هوش مصنوعی: وقتی کسی چهرهاش پنهان است، مانند غنچهای است که هنوز باز نشده و زیباییاش نمایان نشده است.
آسوده بود به طرف گلزار
رسوا نشود به کوی و بازار
هوش مصنوعی: آرام و بیهیچ نگرانی در دشت و باغ قدم میزد، تا این که در خیابانها و بازارها سرافکنده نشود.
وان دم که گشادچهره چون گل
زد نعره عشق و شوق بلبل
هوش مصنوعی: زمانی که گل چهرهاش را باز کرد و دم به دم عشق و شوق بلبل را فریاد زد.
از طارم گلبنش شکستند
با شاخ گیاه دسته بستند
هوش مصنوعی: از بالای باغ، با شکوفههای زیبا، دستهای از گیاهان را به هم وصل کردند.
گردانیدند گرد هر کوی
بردند به هرزه آبش از روی
هوش مصنوعی: در هر کوی و برزنی، به دور هم جمع شدند و از چهرهاش، آبش را بهم ریختند و بردند.
هر چند که دامن تو پاک است
وز طعنه حاسدت نه باک است
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دامن تو پاک و بیعیب است و از زبان حسودان نمیترسی، باز هم باید مراقب باشی.
آلوده هر گمان چه باشی
افتاده به هر زبان چه باشی
هوش مصنوعی: هرچه در دل داری و به زبان میآوری، فرقی نمیکند که چه کسی هستی یا در چه موقعیتی قرار داری؛ در نهایت، افکار و سخنان تو تاثیر خود را بر دیگران میگذارد.
آن را که ز درد سر معاف است
طبعش خالی ز انحراف است
هوش مصنوعی: کسی که از درد و رنج فکری آزاد باشد، ذهنش از انحرافات و اشتباهات خالی است.
از درد سر عصابه رستن
بهتر که به سر عصابه بستن
هوش مصنوعی: بهتر است که از دلهره و دردسر دوری کنیم تا اینکه خود را به دردسر بیندازیم.
لیلی می کرد پندشان گوش
از آتش قیس سینه پر جوش
هوش مصنوعی: لیلی به آنها توصیه میکرد که به صدای دل قیس توجه کنند، زیرا دل او آتشین و آکنده از شور و شوق است.
ایشان با قیس بر سر جنگ
لیلی بی قیس با دلی تنگ
هوش مصنوعی: آنها با قیس به خاطر لیلی وارد جنگ شدند، در حالی که قیس دلی پر از ناراحتی و غم دارد.
ایشان بر قیس ناسزاگوی
لیلی او را به جان دعا گوی
هوش مصنوعی: آنها به قیس که عاشق لیلی است، بد و بیاحترامی میکنند، ولی قیس همچنان برای آنها دعا میکند.
ایشان با قیس آب و آذر
لیلی با او چو شیر و شکر
هوش مصنوعی: آنها مانند شیر و شکر با یکدیگر زندگی میکنند و رابطهشان به زیبایی و شیرینی است. قیس و لیلی به یکدیگر وابسته و نزدیک هستند.
ایشان ز برون به پندگویی
لیلی ز درون به مهرجویی
هوش مصنوعی: او از بیرون به نصیحت و پند میپردازد و از درون به دنبال محبت و عشق است.
چون رو به دیار آن دل افروز
شد قیس روان به رسم هر روز
هوش مصنوعی: وقتی قیس به سوی سرزمین آن دلربا رفت، روانش به همان عادت روزمره ادامه داد.
افتاد دوچار او عجوزی
همچون خر پیر پشت کوزی
هوش مصنوعی: دچار حالتی شده که مانند یک زن سالخوردهای است که به سختی میتواند راه برود، مانند الاغی پیر که بار سنگینی را بر دوش دارد.
رویی که ز سختی و درشتی
شاید صفتش به سنگپشتی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف چهره یا روحیهای میپردازد که به خاطر سختیها و خشن بودن شرایط، ممکن است به سفتی و خشکی سنگ شباهت داشته باشد. به عبارت دیگر، شخصی که تحت تأثیر مشکلات قرار گرفته و ممکن است نشاندهندهٔ خشنوت یا سرسختی باشد.
از کشمکش حوادث دهر
فرقی چو کدو ز موی بی بهر
هوش مصنوعی: از درگیر بودن با مشکلات و حوادث زمانه، هیچ ثمری به دست نمیآید؛ مانند کدویی که بدون مو است و فایدهای ندارد.
خالی سر او ز زیب معجر
عاری تن او ز ستر میزر
هوش مصنوعی: سر او از زیبایی پوشش خالی است و بدن او از پرده و پوشش بیبهره است.
وامانده دو لب ولی نه خندان
چون فرج دهان تهی ز زندان
هوش مصنوعی: لبان خسته و بیحالت هستند، اما بر خلاف انتظار، نمیخندند؛ بهخاطر اینکه دهان مثل زندانی خالی است و هیچ چیز در آن وجود ندارد.
چشمش چو دهان به جز یکی نه
در دجالی او شکی نه
هوش مصنوعی: چشم او به اندازهی دهانش گشاده است و در او هیچ شکی وجود ندارد، جز اینکه او فقط یک نفر است.
زان صورت زشت و شکل هایل
فالی بدش اوفتاد در دل
هوش مصنوعی: از آن چهره زشت و ظاهر بدش، بدی به دل من راه پیدا کرد.
کان کس که نخست بیند این روی
آخر ز خوشی کیش رسد بوی
هوش مصنوعی: کسی که در ابتدا به این چهره زیبا نگاه کند، چگونه میتواند از خوشحالی و عشق بویی احساس نکند؟
بیچاره چو با دل پریشان
شد همدم ماه مهر کیشان
هوش مصنوعی: بدبخت، وقتی که دلش پر از نگرانی و غم شد، دیگر نمیتواند با دوستان و همراهان خوبش ارتباط برقرار کند.
آن مه ز حدیث شب خبر گفت
ناسازی مادر و پدر گفت
هوش مصنوعی: آن ماه زیبا از خبرهای شب برایم گفت که چقدر بین والدینم تنش و ناسازگاری وجود دارد.
گفتا بنگر چه پیشم آمد
بر ریش جگر چه نیشم آمد
هوش مصنوعی: گفت: به آنچه که برایم پیش آمده نگاه کن. درد و زخمهایی که بر دلم نشسته و در روح من تاثیر گذاشته، چقدر عمیق و طاقتفرساست.
از عشق تو داشتم دلی نیش
شد زخم جداییت بر آن ریش
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو دلم آزار دید و جداییات زخم عمیقی روی آن گذاشت.
از یکشبه فرقت توام دل
می سوخت به سان شمع محفل
هوش مصنوعی: از لحظهای که از تو جدا شدم، دلم به شدت میسوزد، مانند شمعی که در میان جمعیت روشن است.
اکنون که کشد به ماه یا سال
هم خود تو بگو که چون بود حال
هوش مصنوعی: هماکنون که زمان میگذرد، تو خود بگو که حال و روزت چگونه است.
از آمدن تو صد بلایم
گر زانکه رسد به تنگنایم
هوش مصنوعی: از زمانی که تو آمدی، به خاطر تو دچار مشکلات زیادی شدم، زیرا تو باعث شدی در وضعیت دشواری قرار بگیرم.
زان می ترسم که ناپسندی
ناگه برساندت گزندی
هوش مصنوعی: من از این میترسم که ناپسند بودن یک چیز ناگهان به تو آسیبی برساند.
مجنون چو شنید این سخن را
زد چاک ز درد پیرهن را
هوش مصنوعی: مجنون وقتی این حرف را شنید، به خاطر دردش پیراهنش را پاره کرد.
جانی و دلی ز غصه جوشان
برگشت بدین نوا خروشان
هوش مصنوعی: دلی آشفته و جان خسته از غم و اندوه، با این آهنگ پرشور باز میگردد.
کای دل پس از این صبور می باش
وز هر چه نه صبر دور می باش
هوش مصنوعی: ای دل، از این پس صبور و شکیبا باش و از هر چیزی که تو را از صبر دور میکند، دوری کن.
گر رد تو کرد دوست غم نیست
آن رد ز قبول غیر کم نیست
هوش مصنوعی: اگر دوست تو را نادیده بگیرد، نگران نباش؛ زیرا نادیده گرفتن او از اقبال دیگران کم ارزشتر نیست.
هجری که بود مرا دلبر
وصل است و ز وصل نیز خوشتر
هوش مصنوعی: محبوب من به من عشق ورزیده و در پیوند با او احساس خوشبختی میکنم. ارتباط من با او به مراتب زیباتر از خود وصال است.
هر کس که نه بر رضای جانان
دارد هوس لقای جانان
هوش مصنوعی: هر کسی که به محبت و رضایت محبوبش اشتیاق ندارد، شایسته دیدار محبوب نیست.
در دعوی عشق نیست صادق
نتوان لقبش نهاد عاشق
هوش مصنوعی: در ادعای عشق، تنها کسی که واقعا عاشق است نمیتواند خود را به عنوان عاشق معرفی کند.
عاشق که بود ز خویش رسته
بر خود در آرزو ببسته
هوش مصنوعی: عاشق کسی است که از خود فاصله گرفته و در رؤیاهایش به آرزوها میپردازد.
افتاده به خاک نامرادی
خالی ز غم و تهی ز شادی
هوش مصنوعی: مردی که به ذلت و ناامیدی افتاده، نه غم دارد و نه شادی.
فارغ ز امید و ایمن از بیم
بنهاده سری به خط تسلیم
هوش مصنوعی: بیتوجه به انتظارها و آزاد از نگرانیها، سر را به نشانه تسلیم پایین آورده است.
از محنت روزگار بی غم
از هر چه رسد ز یار خرم
هوش مصنوعی: از مشکلات زندگی ناراحت نیستم و از هر چیزی که از طرف دوست بیاید، خوشحال و خرم هستم.