بخش ۲۱ - رفتن مجنون به حج بعد از اجازت خواستن از لیلی
شرط است وفا به عهد کردن
در پاس عهود جهد کردن
سفری که ازین بلند مهد است
یک نکته ازان وفا به عهد است
آنست همیشه مرد را جهد
کاید بیرون ز عهده عهد
مجنون که وفا به عهد می کرد
در رفتن کعبه جهد می کرد
از منزل دوست بی سر و پای
شد بادیه گرد و راه پیمای
از گرمی ریگ و سختی سنگ
کرد آبله پای سعی او لنگ
از بس که شد از شکاف رنجه
شد پاشنه شاخه ها چو پنجه
بودی کف پاش گاه رفتار
نعلین هزار میخی از خار
ساقش شده صد قلم ز خاره
کردی ز میان ره کناره
بر صفحه ریگ ازان قلم ها
از محنت خود زدی رقم ها
گاهی قدمش ز بس شدی ریش
چون کو رفتی به پهلوی خویش
گاهی بودی به پویه اش رو
چون ناقه بسته پا به زانو
سقای عطش سراب بودش
وز آبله پا در آب بودش
نانش ز فطیر ماه و خور بود
آبش ز تراوش جگر بود
خوابش چو فتادن ذلیلان
بی خود ته دامن مغیلان
هر خار شدی به وقت آن خواب
بهر رگ جان کشیش قلاب
هم مرحله مار و مور با او
همراه گوزن و گور با او
دیوان و ددان رفیق راهش
یا او شه و آن همه سپاهش
هر خامه ریگ را که دیدی
حرفی ز نگار خود کشیدی
خون از مژه ریختی بر آن حرف
چندان که شدی به رنگ شنگرف
چون کعبه روان ز بعد میقات
لبیک زنان شدی در اوقات
او بسته لب از نوای لبیک
لیلی گفتی به جای لبیک
چشمش به سواد مکه از دور
چون شد ز جمال کعبه پر نور
آمد ز جمال لیلی اش یاد
برداشت ز داغ شوق فریاد
زانجا به طواف خانه زد گام
نگرفته ز ماه خانگی کام
انداخت به خانه شعله آه
از فرقت روی خانگی ماه
زد بر در خانه حلقه شوق
در گردن جان ز حلقه اش طوق
از حلقه غم در آن تک و دو
می جست ز حلقه اش برون شو
آن گه ز دو دیده خون دل ریخت
در دامن ستر کعبه آویخت
کای پرده نشین حجله ناز
وی عقده گشای پرده راز
در انجمن عرب نشستی
بازار همه عجم شکستی
روی عرب و عجم به سویت
جان همه مست آرزویت
در بادیه تو زیر هر سنگ
افتاده سر هزار سرهنگ
سنگی تو و شرک شیشه خانه
دیده ز تو کسر جاودانه
ریگ حرمت به سرمه سایی
در چشم زمانه روشنایی
از خوی من است هرزه کوشی
وز دامن توست پرده پوشی
از پرده دری پناه من باش
بر توبه گری گواه من باش
از هر چه نه نیک توبه کردم
بد کردم و لیک توبه کردم
معشوق ازل که اوست پیدا
در دیده عاشقان شیدا
عمری به درش نشسته بودم
پیمان وفاش بسته بودم
از هر چه مرا شکست پیمان
هستم ز همه کنون پشیمان
یارب ز همه بتاب رویم
وز حرف همه ورق بشویم
الا ز هوای روی لیلی
وز دعوی آرزوی لیلی
لیلی ست امیدگاه جانم
سرمایه عمر جاودانم
لیلی ستن فروغ بخش دیده
و آرام ده دل رمیده
لیلی ست چراغ زندگانی
نوباوه باغ کامرانی
او شاه ولایت نکوییست
جان تن عشق و مهرجوییست
تا او شاه است بنده ام من
تا او جان است زنده ام من
هر کس که نه زنده زوست مرده ست
هر کس که نه گرم ازو فسرده ست
گر جمله جهان شوند یک رای
کز قاعده وفاش باز آی
حاشا که نهم به سویشان گوش
یک لحظه ازو کنم فراموش
گویند به قصد حج چو مجنون
آمد سر و پا برهنه بیرون
زین واقعه اش پدر خبر یافت
دنباله او چو باد بشتافت
با او به طوافگه قرین بود
در وقت دعاش در کمین بود
بشنید چو آن دعا و زاریش
قانون وفا و دوستداریش
دست طمع از خلاص او شست
دیگر همه جا رضای او جست
در محمل لطف و هودج ناز
آورد به کوی لیلی اش باز
بخش ۲۰ - رفتن مجنون پیش لیلی و به بانگ زاغ فال نیکو گرفتن و نذر کردن که اگر دیدار لیلی میسر گردد یک حج پیاده بگزارد: چون باز سفیده دم درین باغبخش ۲۲ - واقف شدن قبیله لیلی از عشق مجنون با وی و منع کردن وی از ملاقات با لیلی: خوش نغمه مغنی حجازی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شرط است وفا به عهد کردن
در پاس عهود جهد کردن
هوش مصنوعی: برای حفظ و نگهداری از پیمانها و وعدهها، لازم است که به آنها وفادار بمانیم و در این راه تلاش کنیم.
سفری که ازین بلند مهد است
یک نکته ازان وفا به عهد است
هوش مصنوعی: سفری که از این مکان بلند آغاز میشود، فقط یک نکته از وفاداری به عهد و پیمان است.
آنست همیشه مرد را جهد
کاید بیرون ز عهده عهد
هوش مصنوعی: همیشه مرد باید تلاش کند تا از زیر بار مسئولیتهایش بیرون بیاید.
مجنون که وفا به عهد می کرد
در رفتن کعبه جهد می کرد
هوش مصنوعی: مجنون که به وعدههای خود پایبند بود، در سفر به کعبه تلاشی بسیار میکرد.
از منزل دوست بی سر و پای
شد بادیه گرد و راه پیمای
هوش مصنوعی: از خانه دوست، سر و پای کسی آرام و قرار ندارد، در بیابان میگردد و راه میرود.
از گرمی ریگ و سختی سنگ
کرد آبله پای سعی او لنگ
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای شن و سختی سنگ، پاهای او زخم و آسب دیده شده است و تلاشش را دچار مشکل کرده است.
از بس که شد از شکاف رنجه
شد پاشنه شاخه ها چو پنجه
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خیلی از درزها و شکافها آسیبدیدهاند، ساقهها و شاخهها حالتی مانند پنجه پیدا کردهاند.
بودی کف پاش گاه رفتار
نعلین هزار میخی از خار
هوش مصنوعی: تو مانند کسی هستی که در هنگام راه رفتن، هزار میخ خاردار را زیر پا دارد، به طوری که همیشه در عذاب و زحمت است.
ساقش شده صد قلم ز خاره
کردی ز میان ره کناره
هوش مصنوعی: ساق او به قدری زیباست که صدها بار با قلم های مختلف روی آن طراحی شده و زخمی شده، اما تو باید او را از میان راهی که سرنوشتش با موانع پر شده، کنار بزاری.
بر صفحه ریگ ازان قلم ها
از محنت خود زدی رقم ها
هوش مصنوعی: بر روی شن و ماسه با قلمهای خود از درد و رنج زندگیات نشانههایی را بر جای گذاشتی.
گاهی قدمش ز بس شدی ریش
چون کو رفتی به پهلوی خویش
هوش مصنوعی: گاهی آنقدر در کنارم قدم زد که ریشهایش سفید شد، چون به پهلوی خودش رفتی.
گاهی بودی به پویه اش رو
چون ناقه بسته پا به زانو
هوش مصنوعی: گاهی به راهی میرفتی که مانند شتری پا به زانو در حرکت بود و تمام تلاشش را میکرد.
سقای عطش سراب بودش
وز آبله پا در آب بودش
هوش مصنوعی: ساقی که به تشنگان آب میدهد، در واقع خودش در حال تلخی و ناکامی است و به نوعی در شرایطی سخت و دشوار قرار دارد. او برای دیگران آب میآورد، ولی خودش از مشکلات و دردهای درون رنج میبرد.
نانش ز فطیر ماه و خور بود
آبش ز تراوش جگر بود
هوش مصنوعی: نان او از نان کمخطر ماه و خورشید بهدست میآید و آبش از ترشح دل و جانش سرازیر میشود.
خوابش چو فتادن ذلیلان
بی خود ته دامن مغیلان
هوش مصنوعی: وقتی خواب بر آنها غلبه میکند، مانند ذلیلان و بیخودان به زمین میافتند و دامن دست و پا میزنند.
هر خار شدی به وقت آن خواب
بهر رگ جان کشیش قلاب
هوش مصنوعی: هر زمان که به مشکلی برخورد کردی، بدان که آن سختی برای رشد و پیشرفت تو ضروری است. مانند قلابی که به رگ جان میزند تا کشیشی را محکم نگه دارد، مشکلات نیز میتوانند تو را قویتر کنند.
هم مرحله مار و مور با او
همراه گوزن و گور با او
هوش مصنوعی: در کنار او، مار و مور و گوزن و گور هم هستند.
دیوان و ددان رفیق راهش
یا او شه و آن همه سپاهش
هوش مصنوعی: او با دیوان و ددان همراه است، یا او پادشاه است و آن همه سپاه او.
هر خامه ریگ را که دیدی
حرفی ز نگار خود کشیدی
هوش مصنوعی: هر بار که به ریگها نگاه کردی، یاد یک کلام از زیبایی خودت افتادی.
خون از مژه ریختی بر آن حرف
چندان که شدی به رنگ شنگرف
هوش مصنوعی: تو با اشکهایی که به علت حرفهای محبتآمیز یا ناراحتکنندهات ریختی، به شدت تحت تاثیر قرار گرفتی و حالتی چون رنگ سرخ جواهرات (شنگرف) پیدا کردی.
چون کعبه روان ز بعد میقات
لبیک زنان شدی در اوقات
هوش مصنوعی: وقتی که کعبه از دور به سمت مردم میآید و با صدای لبیک، دعای حجاج را در اوقات مختلف پاسخ میدهد.
او بسته لب از نوای لبیک
لیلی گفتی به جای لبیک
هوش مصنوعی: او با سکوت خود به نحوی پاسخ میدهد که گویی از عشق لیلی به جادهی جانان دعوت میکند.
چشمش به سواد مکه از دور
چون شد ز جمال کعبه پر نور
هوش مصنوعی: چشم او از دور به سیاهی مکه افتاد و از زیبایی کعبه روشن و نورانی شد.
آمد ز جمال لیلی اش یاد
برداشت ز داغ شوق فریاد
هوش مصنوعی: از زیباییهای لیلی یاد به یادش آمد و از شدت عشق، فریادی سر داد.
زانجا به طواف خانه زد گام
نگرفته ز ماه خانگی کام
هوش مصنوعی: او از آنجا برای طواف خانه خدا قدم برداشته و هنوز از لذت ماه خانگی بهرهمند نشده است.
انداخت به خانه شعله آه
از فرقت روی خانگی ماه
هوش مصنوعی: شعلهای از درد و حسرت بر دل من افتاده که ناشی از دوری از چهره زیبای محبوبم است.
زد بر در خانه حلقه شوق
در گردن جان ز حلقه اش طوق
هوش مصنوعی: در درب خانه، شوقی به وجود آمده است، مانند طوقی که به دور گردن جان آویخته شده است.
از حلقه غم در آن تک و دو
می جست ز حلقه اش برون شو
هوش مصنوعی: از دست غم فرار کن و تلاش کن از این وضعیت بیرون بیایی.
آن گه ز دو دیده خون دل ریخت
در دامن ستر کعبه آویخت
هوش مصنوعی: در آن لحظه، از چشمانم اشکهای دل را ریختم و آنها را به دامن کعبه آویختم.
کای پرده نشین حجله ناز
وی عقده گشای پرده راز
هوش مصنوعی: ای کسی که در پس پرده زندگی میکنی و زیباییها را در آغوش داری، تویی که رازهای دل را آشکار میکنی.
در انجمن عرب نشستی
بازار همه عجم شکستی
هوش مصنوعی: در جمع عربها نشستی و همه غیرعربها را تحت تأثیر قرار دادی.
روی عرب و عجم به سویت
جان همه مست آرزویت
هوش مصنوعی: روی عرب و عجم به سمت تو، جان همه عاشق آرزوی تو است.
در بادیه تو زیر هر سنگ
افتاده سر هزار سرهنگ
هوش مصنوعی: در بیابان، زیر هر سنگی، سر هزاران فرمانده وجود دارد.
سنگی تو و شرک شیشه خانه
دیده ز تو کسر جاودانه
هوش مصنوعی: تو مانند سنگی هستی و شرک و ناپاکی مانند شیشهای است که به خاطر وجود تو، شکسته و آسیبدیده نشده است. در اصل، وجود تو موجب تجلی نقص و کمبود در جاودانگی شده است.
ریگ حرمت به سرمه سایی
در چشم زمانه روشنایی
هوش مصنوعی: حرمت و ارزش ریگ، نشانهای است که به زیبایی و روشنی چشم زمان میافزاید.
از خوی من است هرزه کوشی
وز دامن توست پرده پوشی
هوش مصنوعی: کارهای ناپسند و بیهوده من از خودم نشأت میگیرد و پنهان کاری تو از حجاب و دامن تو سرچشمه میگیرد.
از پرده دری پناه من باش
بر توبه گری گواه من باش
هوش مصنوعی: از پشت پرده بیایید و مأوای من باشید، بر توبه من شاهد باشید.
از هر چه نه نیک توبه کردم
بد کردم و لیک توبه کردم
هوش مصنوعی: من از هرچه که خوب نیست، توبه کردم و کارهای بدی انجام دادم، اما باز هم توبه کردهام.
معشوق ازل که اوست پیدا
در دیده عاشقان شیدا
هوش مصنوعی: محبوب جاودانی که همیشه وجود دارد، در چشمان عاشقانی که سرشار از عشق هستند، نمایان است.
عمری به درش نشسته بودم
پیمان وفاش بسته بودم
هوش مصنوعی: مدت زیادی را در کنار او گذرانده بودم و به او قول وفاداری داده بودم.
از هر چه مرا شکست پیمان
هستم ز همه کنون پشیمان
هوش مصنوعی: من از هر چیزی که مرا ناتوان کرده، بیخبر هستم و حالا از همهی آنها پشیمانم.
یارب ز همه بتاب رویم
وز حرف همه ورق بشویم
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، از همه چیز روی من بگردان و از صحبتهای دیگران دل برکنم.
الا ز هوای روی لیلی
وز دعوی آرزوی لیلی
هوش مصنوعی: جز عشق و محبت لیلی، هیچ چیز دیگری برای من مهم نیست.نگاه و هوس به او در دل من جا دارد.
لیلی ست امیدگاه جانم
سرمایه عمر جاودانم
هوش مصنوعی: لیلی، امید و refuge جان من است و سرمایه زندگی جاودانیام به شمار میآید.
لیلی ستن فروغ بخش دیده
و آرام ده دل رمیده
هوش مصنوعی: لیلی نوری است که چشمها را روشن میکند و دلهای پریشان را آرام میبخشد.
لیلی ست چراغ زندگانی
نوباوه باغ کامرانی
هوش مصنوعی: لیلی نماد روشنی و زندگی در دوران جوانی و شادابی است که به مانند چراغی در باغ سرسبز شادی و موفقیت میدرخشد.
او شاه ولایت نکوییست
جان تن عشق و مهرجوییست
هوش مصنوعی: او سلطان سرزمین فضایل و حسنهاست و جان و دلش پر از عشق و محبت است.
تا او شاه است بنده ام من
تا او جان است زنده ام من
هوش مصنوعی: تا زمانی که او پادشاه است، من نوکر او هستم و تا زمانی که او جان و زندگی دارد، من هم زندهام.
هر کس که نه زنده زوست مرده ست
هر کس که نه گرم ازو فسرده ست
هوش مصنوعی: هر کسی که از عشق و محبت بینصیب باشد، مانند مرده است؛ و هر کسی که از احساسات و گرما دور است، همچون سردی و سردمزاجی به حساب میآید.
گر جمله جهان شوند یک رای
کز قاعده وفاش باز آی
هوش مصنوعی: اگر همهی جهان یک نظر واحد داشته باشند، به قاعده وفا و صداقت برگرد.
حاشا که نهم به سویشان گوش
یک لحظه ازو کنم فراموش
هوش مصنوعی: هرگز نمیگذارم که لحظهای هم صدای آنها را فراموش کنم.
گویند به قصد حج چو مجنون
آمد سر و پا برهنه بیرون
هوش مصنوعی: میگویند مجنون با نیت رفتن به حج، بیپوشش و پا برهنه از خانه خارج شد.
زین واقعه اش پدر خبر یافت
دنباله او چو باد بشتافت
هوش مصنوعی: پدر از این واقعه مطلع شد و مانند باد به دنبال او شتافت.
با او به طوافگه قرین بود
در وقت دعاش در کمین بود
هوش مصنوعی: او در کنار معشوقش به دور کعبه میچرخید و در هنگام دعا، منتظر فرصتی بود.
بشنید چو آن دعا و زاریش
قانون وفا و دوستداریش
هوش مصنوعی: وقتی که او دعا و نالههایش را شنید، اصول وفاداری و دوست داشتنش را درک کرد.
دست طمع از خلاص او شست
دیگر همه جا رضای او جست
هوش مصنوعی: دیگر دست از خواستههای بیجا برداشتم و در هر جا به دنبال رضایت او هستم.
در محمل لطف و هودج ناز
آورد به کوی لیلی اش باز
هوش مصنوعی: او با ملایمت و زیبایی به کوی لیلی وارد شد.