گنجور

بخش ۲۰ - رفتن مجنون پیش لیلی و به بانگ زاغ فال نیکو گرفتن و نذر کردن که اگر دیدار لیلی میسر گردد یک حج پیاده بگزارد

چون باز سفیده دم درین باغ
بنشست بر آشیانه زاغ
زاغان سیه ز سهم آن باز
کردند ز آشیانه پرواز
شد قیس چو باز صبحدم خیز
مقراض دو پا به ره بری تیز
چون از ره حی برید لختی
ناگاه پدید شد درختی
سبز و خرم چو نخل مینا
بگشاد به آن دو چشم بینا
رخشنده بصر بدید زاغی
چون دود چراغی و چراغی
در تیره شبی ستاره دو
با انگشتی شراره دو
عباسی خلعتی مرتب
کرده ز پی خلافت شب
بانگی دو سه زد لطیف و موزون
نزدیک عرب به فال میمون
مجنون زان بانگ در طرب شد
رقاص نشیمن طلب شد
یعنی که خوش است فالم امروز
روزی گردد وصالم امروز
بر من باشد حجی پیاده
یک حج چه بود که صد زیاده
گر بار دهد به خاطر خوش
سوی خودم آن نگار مهوش
چون راه به خیمه گاه حی برد
وز حی به حریم دوست پی برد
فرموده اجازت دلخولش
بنشاند به مسند قبولش
سر نامه راز برگشادند
هر راز که بود شرح دادند
گاه از ستم فراق گفتند
گاه از غم اشتیاق گفتند
کردند دو همنشین و همراز
معشوقی و عاشقی به هم ساز
لیلی به سریر پادشاهی
مجنون به نفیر دادخواهی
لیلی و سر شرف بر افلاک
مجنون و رخ نیاز بر خاک
لیلی و به خنده شکرافشان
مجنون و زدیده گوهر افشان
لیلی و ز حسن ناز بر ناز
مجنون و ز عشق راز در راز
لیلی نه که شمع صبح خیزان
مجنون نه که ابر فیض ریزان
لیلی نه که ماه عالم افروز
مجنون نه که آتش جهانسوز
لیلی نه که لاله بر سر کوه
مجنون نه که کوه رنج و اندوه
لیلی چه سخن چراغ دلها
مجنون به گداز داغ دلها
لیلی به دو زلف و مشکبیزی
مجنون به دوچشم اشکریزی
لیلی گلی از گلاب شسته
مجنون خسی از سراب رسته
لیلی به نشاط خودپسندی
مجنون به بساط دردمندی
بردند به سر دو آرزومند
با هم روزی ز دور خرسند
هر راز که داشتند گفتند
هر نکته که خواستند سفتند
یک درد دلی نگفته کم ماند
یک غنچه ناشگفته کم ماند
چون خواست وداع آن دلارای
مجنون به نیاز خاست بر پای
کای کعبه رهروان مشتاق
وی قبله نیکوان آفاق
گلزار ارم حریم کویت
زوار حرم مقیم کویت
گیسوی تو طوق تاجداران
بر بوی تو شوق بی قراران
خلخال زر تو تاج بر سر
سلسال لب تو رشک کوثر
هر موی تو را ز زلف شبگون
آشفته چون من هزار مجنون
بگشاده لبت به خنده کوشی
بازارچه شکر فروشی
بستم چو گشاده طبع و شادان
احرام در تو بامدادان
گفتم که سجود خاک این در
امروزم اگر شود میسر
بر من باشد که بندم احرام
زین در به طواف حج اسلام
اکنون که به کام خود رسیدم
رویت به مراد خود بدیدم
فرمان تو گر بود درین کار
بندم سوی حج ز منزلت بار
گر عمر بود دگر بیابم
با پا روم و به سر بیایم
ور گردد جیب عمر پاره
ماشاء/الله کان چه چاره
لیلی ز وی این سخن چو بشنید
بر خویش چو زلف خویش پیچید
گفت ای ره صدق منهج تو
تو حج منی و من حج تو
گر چهره به وصل هم فروزیم
زان به که به هجر هم بسوزیم
روزی که من از تو دور باشم
خود گو که چه سان صبور باشم
تو شاد به شغل حج گزاری
من زار به کنج سوگواری
گفتا ز عنایت خدایی
خواهم که به محنت جدایی
صابر دارد تو را مرا هم
چندان که رسیم باز با هم
این گفت و ز دیده خون روان کرد
گریان گریان وداع جان کرد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون باز سفیده دم درین باغ
بنشست بر آشیانه زاغ
هوش مصنوعی: وقتی که باز سفید، با سرسبزی و زیبایی، در این باغ فرود آمد، زاغ که نماد سیاهی و بدی است، در آشیانه‌اش نشسته است.
زاغان سیه ز سهم آن باز
کردند ز آشیانه پرواز
هوش مصنوعی: زاغ‌های سیاه به خاطر آنکه به پرواز درآمدند، از آشیانه خود خارج شدند.
شد قیس چو باز صبحدم خیز
مقراض دو پا به ره بری تیز
هوش مصنوعی: کیس همچون پرنده‌ای که با آغاز صبح از جا برمی‌خیزد، با شتاب و سرعت به راه می‌افتد و در پی هدفش پیش می‌رود.
چون از ره حی برید لختی
ناگاه پدید شد درختی
هوش مصنوعی: زمانی که از مسیر زندگی کمی دور شدی، یک درخت ناگهان در برابر چشمانت ظاهر می‌شود.
سبز و خرم چو نخل مینا
بگشاد به آن دو چشم بینا
هوش مصنوعی: با طراوت و سرسبز مانند نخل، گل مینا شکفت و به واسطه آن دو چشم بینا، زیبایی‌اش را به نمایش گذاشت.
رخشنده بصر بدید زاغی
چون دود چراغی و چراغی
هوش مصنوعی: دختر زیبا و روشن‌چهره، زاغی را دید که مانند دودی از چراغ بیرون آمده است.
در تیره شبی ستاره دو
با انگشتی شراره دو
هوش مصنوعی: در شب تاریک، دو ستاره در آسمان مانند دو شعله درخشان نمایان هستند.
عباسی خلعتی مرتب
کرده ز پی خلافت شب
هوش مصنوعی: عباسی لباس ویژه‌ای برای برقراری خلافت شب آماده کرده است.
بانگی دو سه زد لطیف و موزون
نزدیک عرب به فال میمون
هوش مصنوعی: صدایی زیبا و ملایم به گوش می‌رسد که نزدیک عرب‌ها فرار می‌خورد و نشان از شگون و خوش‌یمنی دارد.
مجنون زان بانگ در طرب شد
رقاص نشیمن طلب شد
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر آن صدا شاد و سرور یافت و به دنبال یک جایگاه برای رقص و شادی رفت.
یعنی که خوش است فالم امروز
روزی گردد وصالم امروز
هوش مصنوعی: امروز روز خوبی است و امیدوارم حال و روزم بهتر شود.
بر من باشد حجی پیاده
یک حج چه بود که صد زیاده
هوش مصنوعی: حج پیاده من بر عهده‌ام است و چه نیازی به حج‌هایی که صدها برابر باشد احساس نمی‌کنم.
گر بار دهد به خاطر خوش
سوی خودم آن نگار مهوش
هوش مصنوعی: اگر زیبای دلخواه من بخواهد به من لطف کند و خود را به من نزدیک کند، بار سنگینی بر دوش من خواهد گذاشت.
چون راه به خیمه گاه حی برد
وز حی به حریم دوست پی برد
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به وجود حی (زندگی و روح) دست پیدا کند و از آن طریق به حریم دوست و معشوق واقعی خود راه یابد، در واقع به عمق معنا و عشق حقیقی پی می‌برد.
فرموده اجازت دلخولش
بنشاند به مسند قبولش
هوش مصنوعی: اجازه داده شده است که دل در جایگاه پذیرش او قرار بگیرد.
سر نامه راز برگشادند
هر راز که بود شرح دادند
هوش مصنوعی: در متن نامه، تمامی اسرار را که در دل داشتند، فاش کردند و هر رازی را توضیح دادند.
گاه از ستم فراق گفتند
گاه از غم اشتیاق گفتند
هوش مصنوعی: گاهی از ظلم و سختی جدایی شکایت کردند و گاهی از درد و غم دل تنگی برای رسیدن به معشوق سخن گفتند.
کردند دو همنشین و همراز
معشوقی و عاشقی به هم ساز
هوش مصنوعی: دو نفر که با هم نشسته و راز دل را با یکدیگر در میان می‌گذارند، یکی معشوق است و دیگری عاشق.
لیلی به سریر پادشاهی
مجنون به نفیر دادخواهی
هوش مصنوعی: لیلی بر تخت شاهی نشسته و مجنون به فریاد و درخواست کمک آمده است.
لیلی و سر شرف بر افلاک
مجنون و رخ نیاز بر خاک
هوش مصنوعی: لیلی با سر بلندی و عظمت بر آسمان ها درخشان است و مجنون با چهره ای دوست داشتنی و نیازمند بر زمین قرار دارد.
لیلی و به خنده شکرافشان
مجنون و زدیده گوهر افشان
هوش مصنوعی: لیلی با لبخندش، زیبایی و شگفتی را به نمایش می‌گذارد و مجنون، که عاشق اوست، در حیرت و شیدایی به او نگاه می‌کند و در دلش احساسات گوناگونی را تجربه می‌کند.
لیلی و ز حسن ناز بر ناز
مجنون و ز عشق راز در راز
هوش مصنوعی: لیلی با زیبایی‌اش مجنون را محو عشق خود کرده و عشق آن‌ها پر از رموز و رازهای عمیق است.
لیلی نه که شمع صبح خیزان
مجنون نه که ابر فیض ریزان
هوش مصنوعی: لیلی مانند صبحی روشن و شفاف نیست و مجنون هم به مانند باری که در حال بارش و ریزش است، نمی‌باشد.
لیلی نه که ماه عالم افروز
مجنون نه که آتش جهانسوز
هوش مصنوعی: لیلی فقط یک دختر نیست که روح و جان عشق را زنده کند، و مجنون تنها شخصی نیست که به خاطر عشق دچار جنون شده است.
لیلی نه که لاله بر سر کوه
مجنون نه که کوه رنج و اندوه
هوش مصنوعی: لیلی نه فقط یک گل زیباست که بر بلندی کوه می‌روید، مجنون هم فقط کسی نیست که از درد و غم رنج می‌برد.
لیلی چه سخن چراغ دلها
مجنون به گداز داغ دلها
هوش مصنوعی: لیلی، چه صحبت‌های زیبایی! عشق مجنون، دل‌های داغدیده را تسکین می‌دهد.
لیلی به دو زلف و مشکبیزی
مجنون به دوچشم اشکریزی
هوش مصنوعی: لیلی با زلف‌های سیاه و زیبا، و مجنون با چشمان اشک‌آلودش توصیف شده است.
لیلی گلی از گلاب شسته
مجنون خسی از سراب رسته
هوش مصنوعی: لیلی، گلی است که از عطر گلاب شسته شده و مجنون، مردی است که از سراب دور شده و به واقعیت رسیده است.
لیلی به نشاط خودپسندی
مجنون به بساط دردمندی
هوش مصنوعی: لیلی در حال لذت بردن از خودپسندی است و مجنون در شرایط سختی و رنج خود به سر می‌برد.
بردند به سر دو آرزومند
با هم روزی ز دور خرسند
هوش مصنوعی: دو آرزومند که هر دو به دنبال خواسته‌های خود بودند، روزی از دور هم به خوشحالی رسیدند.
هر راز که داشتند گفتند
هر نکته که خواستند سفتند
هوش مصنوعی: آن‌ها هر رازی که داشتند را بروز کردند و هر نکتۀ که خواستند را به‌دست آوردند.
یک درد دلی نگفته کم ماند
یک غنچه ناشگفته کم ماند
هوش مصنوعی: یک دلشکستگی که بیان نشده باقی مانده و یک گل که هنوز باز نشده، نیز کم مانده است.
چون خواست وداع آن دلارای
مجنون به نیاز خاست بر پای
هوش مصنوعی: زمانی که آن معشوق دلربا تصمیم به خداحافظی گرفت، با ظرافت و ادب برپا و با احساس نیاز و اشتیاق ایستاد.
کای کعبه رهروان مشتاق
وی قبله نیکوان آفاق
هوش مصنوعی: ای کعبه، تو مقصد و مَنشای افرادی هستی که مشتاق تو هستند و به سوی تو می‌آیند؛ تو در واقع قبله و نقطهٔ توجه افراد خوب و با فضیلت در بین همهٔ دنیا هستی.
گلزار ارم حریم کویت
زوار حرم مقیم کویت
هوش مصنوعی: بهشت ارم و گلزارهای آن، مانند حرم توست که زائران آن همیشه در کنار تو هستند.
گیسوی تو طوق تاجداران
بر بوی تو شوق بی قراران
هوش مصنوعی: موهای تو مانند زنجیری برای پادشاهان است و بوی تو شوری و اشتیاقی در دل عاشقان ایجاد می‌کند.
خلخال زر تو تاج بر سر
سلسال لب تو رشک کوثر
هوش مصنوعی: گوشواره زری که تو به گوش داری، مانند تاجی بر سر وجودت است و لب‌های تو مثل کوثر، زیبا و دلربا هستند که هر کسی به آن‌ها حسادت می‌کند.
هر موی تو را ز زلف شبگون
آشفته چون من هزار مجنون
هوش مصنوعی: هر موی تو مانند تارهای زلف شب، به هم ریخته است و این وضعیت من را مانند هزار مجنون و دیوانه کرده است.
بگشاده لبت به خنده کوشی
بازارچه شکر فروشی
هوش مصنوعی: لبخندت را بگشای و به زندگی شادی بده، گویا که در بازار شیرینی‌ها قدم می‌زنی.
بستم چو گشاده طبع و شادان
احرام در تو بامدادان
هوش مصنوعی: به هنگام صبح، زمانی که دل شاد و آزاد بودم، خود را به گونه‌ای آماده کردم که مثل کسی که در حال گشودن دریچه‌ای به خوشی است، به تو نزدیک شوم.
گفتم که سجود خاک این در
امروزم اگر شود میسر
هوش مصنوعی: گفتم اگر امروز بتوانم به خاک این در سجده کنم، بسیار خوشحال می‌شوم.
بر من باشد که بندم احرام
زین در به طواف حج اسلام
هوش مصنوعی: بر من واجب است که با نیت خالص، برای جستجوی حقیقت و بندگی به سوی خداوند بیایم و در گرداگرد مناسک اسلامی بچرخم.
اکنون که به کام خود رسیدم
رویت به مراد خود بدیدم
هوش مصنوعی: حالا که به هدفم دست پیدا کردم، چهره‌ات را به آرزویم دیدم.
فرمان تو گر بود درین کار
بندم سوی حج ز منزلت بار
هوش مصنوعی: اگر تو امر کنی، من در این کار اقدام می‌کنم و از خانه‌ام به سمت حج می‌روم.
گر عمر بود دگر بیابم
با پا روم و به سر بیایم
هوش مصنوعی: اگر زندگی دوباره‌ای داشته باشم، با پا به جلو می‌روم و با سر هم به سمتی دیگر می‌آیم.
ور گردد جیب عمر پاره
ماشاء/الله کان چه چاره
هوش مصنوعی: اگر عمر ما به تکه‌های پراکنده‌ای تبدیل شود، چه خوب است که برای هر بخشی از آن یک راه‌حلی وجود داشته باشد.
لیلی ز وی این سخن چو بشنید
بر خویش چو زلف خویش پیچید
هوش مصنوعی: لیلی وقتی این حرف را از او شنید، به اندازه‌ای تحت تأثیر قرار گرفت که مانند زلف‌هایش، درون خود پیچید و به تفکر فرو رفت.
گفت ای ره صدق منهج تو
تو حج منی و من حج تو
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که راه راست و درست تو برای من مثل حج و زیارت است و من هم برای تو مانند یک سفر معنوی و مقدس هستم.
گر چهره به وصل هم فروزیم
زان به که به هجر هم بسوزیم
هوش مصنوعی: اگر در کنار معشوق هم درخشان باشیم، بهتر است از دوری و جدایی بسوزیم.
روزی که من از تو دور باشم
خود گو که چه سان صبور باشم
هوش مصنوعی: وقتی که من از تو دور هستم، به من بگو چگونه می‌توانم صبر کنم.
تو شاد به شغل حج گزاری
من زار به کنج سوگواری
هوش مصنوعی: تو خوشحالی و به شغل خود می‌پردازی، اما من در گوشه‌ای غمگین و عزادار هستم.
گفتا ز عنایت خدایی
خواهم که به محنت جدایی
هوش مصنوعی: گفت می‌خواهم از لطف و رحمت خداوندی بهره‌مند شوم که در روزهای سخت جدایی به من کمک کند.
صابر دارد تو را مرا هم
چندان که رسیم باز با هم
هوش مصنوعی: صبر دار که وقتی به هم برسیم دوباره با هم خواهیم بود.
این گفت و ز دیده خون روان کرد
گریان گریان وداع جان کرد
هوش مصنوعی: او این کلمات را گفت و از چشمانش اشک به راه افتاد و در حالی که گریان بود، از جان خود وداع کرد.