بخش ۷ - در معراج وی که از آفتاب رفیع الدرجات ذوالعرش سایه ایست و از معارج قدر آن از ذروه عرش تا حضیض فرش پایه ای
شبی دیباچه صبح سعادت
ز دولت های روز افزون ز یادت
ز قدر او مثالی لیلت القدر
ز نور او براتی لیلت البدر
سواد طره اش خجلت ده حور
بیاض غره اش «نور علی نور»
نسیمش جعد سنبل شانه کرده
هوایش اشک شبنم دانه کرده
به مسمار ثوابت چرخ سیار
ببسته بر جهان درهای ادبار
گرفته گرگ و میش آرام در وی
گوزن و شیر با هم رام در وی
طرب را چون سحر خندان ازو لب
گریزان روز محنت زو شباشب
درین شب آن چراغ چشم بینش
سزای آفرین از آفرینش
چو دولت شد ز بدخواهان نهانی
سوی دولتسرای ام هانی
به پهلو تکیه بر مهد زمین کرد
زمین را مهد جان نازنین کرد
دلش بیدار و چشمش در شکر خواب
ندیده چشم بخت این خواب در خواب
درآمد ناگهان ناموس اکبر
سبکروتر ازین طاووس اخضر
بر او مالید پر کای خواجه برخیز
که امشب خوابت آمد دولت انگیز
برون بر یک زمان زین خوابگه رخت
تو بخت عالمی بیخواب به بخت
پسیچ راه عشرت کردم اینک
براقی برق سیر آوردم اینک
جهنده بر زمین خوش بادپایی
پرنده در هوا فرخ همایی
چو عقل مینوی افلاک گردی
چو فکر هندسی گیتی نوردی
نه دست کس عنان او بسوده
نه از پایی رکابش گشته سوده
چو آن دل کز بتان دارد فراغی
ندیده ران او آسیب داغی
گرش بایستی آخور بهر خوردن
گرفتش شغل او گردون به گردن
ز زین بی رنج پشت نازنینش
ندیده رنجی از کس پشت زینش
ازان دولتسرا چون خواجه دین
خرامان شد به عزم خانه زین
شد از سبوحیان گردون صدا ده
که «سبحان الذی اسری بعبده »
زد از سم آن براق برق رفتار
ز مکه سکه بر اقصی درم وار
زدش در نیم لحظه بلکه کمتر
ز دور کاسه سم حلقه بر در
در آن مسجد امام انبیا شد
صف پیشینیان را پیشوا شد
وز آنجا شد بر این فیروزه خرگاه
چو هاله خیمه زد پیرامن ماه
کشیدش بر جبین داغ غلامی
بر آمد زانگهش نام تمامی
وز آنجا شد به بالاتر سبک خیز
عطارد را به فرق سر عطا ریز
وز آنجا کرد سوی زهره آهنگ
به دامان وفایش زهره زد چنگ
به قصد شستن پا زین گلابه
چهارم چرخش آورد آفتابه
چو زد بر کاخ پنجم اشبهش گام
گرفت از نعل بوسش بهره بهرام
فشاند از لعل لب بر مشتری در
شد از گوهر چو نقطه مشت او پر
به هفتم کاخ چون نعلین سودش
زحل حل یافت هر مشکل که بودش
وز آن پس قصر هشتم ساخت مسکن
ثوابت را بدو شد چشم روشن
بنات النعش و پروین لب گشودند
به نثر و نظم خود او را ستودند
ز مهر شمع رویش نسر طایر
چو پروانه به گردش گشت دایر
فتاد از شوق سرو دلربایش
چو سایه نسر واقع زیر پایش
چو شد بر چرخ اطلس عبره اندیش
به پای اندازش افکند اطلس خویش
وز آنجا چون به شاخ سدره ره جست
ز پریدن پر جبریل شد سست
به تدبیرش سرافیل از کمین جست
ز رفرف حجله آیین هودجش بست
چو رفرف شد مشرف از وجودش
گرفت از دست رفرف عرش زودش
به دست عرش تن چون خرقه بگذاشت
علم بر لامکان بی خرقه افراشت
گلی بردند ازین دهلیزه پست
بر آن درگاه والا دست بر دست
جهت را مهره از ششدر رهانید
مکان را مرکب از تنگی جهانید
مکان یافت خالی از مکان نیز
که تن محرم نبود آنجا و جان نیز
قدم زنگ حدوث از جان او شست
وجوب آلایش امکان او شست
یکی ماند آن هم از نعت یکی پاک
ز بسیاری برون وز اندکی پاک
بدید آنچه از حد دیدن برون بود
مپرس از ما ز کیفیت که چون بود
نه چندی گنجد آنجا و نه چونی
فرو بند از کمی لب وز فزونی
شنید آنگه کلامی نی به آواز
معانی در معانی راز در راز
نه آگاهی ازو کام و زبان را
نه همراهی بدو نطق و بیان را
ز درکش گوش جان را باد در مشت
ز حرفش دست دل را کوته انگشت
لباس فهم بر بالای او تنگ
سمند عقل در صحرای او لنگ
ز گفتن برتر است آن وز شنیدن
زبان زین گفت و گو باید بریدن
منه جامی ز حد خود برون پای
وز این دریای جانفرسا برون آی
درین مشهد ز گویایی مزن دم
سخن را ختم کن والله اعلم
بخش ۶ - نعت خواجه ای که خاتم ختمیت در انگشت داشت و مهر خاتمیت بر پشت علیه من الصلوات افضل ها و من التحیات اکمل ها: محمد کش قلم چون نامور ساختبخش ۸ - لباس ضراعت پوشیدن و در اقتباس نور شفاعت کوشیدن: ز مهجوری برآمد جان عالم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی دیباچه صبح سعادت
ز دولت های روز افزون ز یادت
هوش مصنوعی: یک شب، غنچههای خوشبختی در صبح روشن با برکتهای فراوان زنده شد.
ز قدر او مثالی لیلت القدر
ز نور او براتی لیلت البدر
هوش مصنوعی: به اندازه بزرگی او، شبی چون شب قدر وجود دارد و از نور او، شب روشن و زیبایی مانند شب بدر به وجود میآید.
سواد طره اش خجلت ده حور
بیاض غره اش «نور علی نور»
هوش مصنوعی: سایهی موهای او حتی حوریان را شرمنده میکند و روشنی چهرهاش همچون نوری بر نوری است.
نسیمش جعد سنبل شانه کرده
هوایش اشک شبنم دانه کرده
هوش مصنوعی: نسیم خنک موهای سنبل را به هم ریخته و هوای او باعث شده که شبنمها مثل اشک روی دانهها بچکد.
به مسمار ثوابت چرخ سیار
ببسته بر جهان درهای ادبار
هوش مصنوعی: چرخ دندههای سرنوشت به ثباتهای شما متصل شده و درهای بدبختی بر روی دنیا بسته شدهاند.
گرفته گرگ و میش آرام در وی
گوزن و شیر با هم رام در وی
هوش مصنوعی: درون این مکان، گرگ و میش به آرامی کنار هم هستند و همچنین گوزن و شیر نیز به صلح و آرامش در کنار هم زندگی میکنند.
طرب را چون سحر خندان ازو لب
گریزان روز محنت زو شباشب
هوش مصنوعی: شادی را مانند سحر، خندان و شاداب میبینم، اما لبخند آن را میگریزد. در روزهای سخت و دشوار، شبها به سر کفن میافتند.
درین شب آن چراغ چشم بینش
سزای آفرین از آفرینش
هوش مصنوعی: در این شب، نور چشم درک و بینش، شایسته ستایش و تقدیر از خالق هستی است.
چو دولت شد ز بدخواهان نهانی
سوی دولتسرای ام هانی
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت به خوبی از دل بدخواهان پنهانی به سمت خوشبختی و سعادت رهنمون میشود.
به پهلو تکیه بر مهد زمین کرد
زمین را مهد جان نازنین کرد
هوش مصنوعی: زمین به پهلو تکیه کرد و مانند مهدی نرم و آرام جان لطیف و نازنین را در خود جای داد.
دلش بیدار و چشمش در شکر خواب
ندیده چشم بخت این خواب در خواب
هوش مصنوعی: دلش هوشیار و چشمش در خواب شیرین است، اما بخت او در خواب بر این خواب آگاهی ندارد.
درآمد ناگهان ناموس اکبر
سبکروتر ازین طاووس اخضر
هوش مصنوعی: ناگهان، همسر اکبر با سبکی و راحتی بیشتری از این طاووس سبز رنگ وارد شد.
بر او مالید پر کای خواجه برخیز
که امشب خوابت آمد دولت انگیز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی به خواجه (آقایی) میگوید که بیدار شود، زیرا امشب خواب خوشی دیده و زمان آن رسیده تا به فعالیت و تلاش بپردازد. شادابی و نشاط ناشی از خواب خوب، او را به حرکت و انگیزه دعوت میکند.
برون بر یک زمان زین خوابگه رخت
تو بخت عالمی بیخواب به بخت
هوش مصنوعی: در یک لحظه از این خوابگاه خارج شو، زیرا بخت تو به گونهای است که جهان را در خواب میبیند.
پسیچ راه عشرت کردم اینک
براقی برق سیر آوردم اینک
هوش مصنوعی: من پس از اینکه در مسیر خوشی و لذت قدم زدم، اکنون با شادی و انرژی تازهای به اینجا آمدهام.
جهنده بر زمین خوش بادپایی
پرنده در هوا فرخ همایی
هوش مصنوعی: پرندهای که بر زمین با شادابی و نشاط حرکت میکند، همانند پرندهای است که در آسمان با خوشحالی و سرزندگی پرواز میکند.
چو عقل مینوی افلاک گردی
چو فکر هندسی گیتی نوردی
هوش مصنوعی: وقتی که عقل تو به بلندی آسمانها برود و فکر تو به عمق و پیچیدگیهای جهان بپردازد، تو به معرفتی عمیق و فهمی فراتر از خود دست پیدا میکنی.
نه دست کس عنان او بسوده
نه از پایی رکابش گشته سوده
هوش مصنوعی: نه کسی کنترلی بر او دارد و نه از پای او گامی به عقب رفته است.
چو آن دل کز بتان دارد فراغی
ندیده ران او آسیب داغی
هوش مصنوعی: وقتی که دل از عشق معشوقهها آزاد باشد، هیچ گاه آزار و درد نمیبیند.
گرش بایستی آخور بهر خوردن
گرفتش شغل او گردون به گردن
هوش مصنوعی: اگر نیاز باشد که او برای خوردن به آخور برود، شغل او هم همین خواهد بود، یعنی زندگی او در گردشی دائمی به این کار وابسته است.
ز زین بی رنج پشت نازنینش
ندیده رنجی از کس پشت زینش
هوش مصنوعی: از سوار شدن بر این اسب نازنین، هیچ رنجی را از هیچکس احساس نکردهام.
ازان دولتسرا چون خواجه دین
خرامان شد به عزم خانه زین
هوش مصنوعی: از آن کاخ درخشان، زمانی که آن بزرگوار دیندار با اراده و نیت خیر به سوی منزل حرکت کرد.
شد از سبوحیان گردون صدا ده
که «سبحان الذی اسری بعبده »
هوش مصنوعی: از جمع آسمانیان، صدا بلند شده که میگویند: «خداوندی که بندهاش را شبانه به سفر برد».
زد از سم آن براق برق رفتار
ز مکه سکه بر اقصی درم وار
هوش مصنوعی: براق با سرعت و چالاکی به پرواز درآمد و از مکه دور شد، مانند سکهای که به دور میچرخد.
زدش در نیم لحظه بلکه کمتر
ز دور کاسه سم حلقه بر در
هوش مصنوعی: در یک لحظه کوتاه، حتی کمتر از آن، از دور صدای حلقهای که به در میخورد، به گوش میرسد.
در آن مسجد امام انبیا شد
صف پیشینیان را پیشوا شد
هوش مصنوعی: در آن مسجد، امامِ پیامبران به عنوان پیشوای کسانی که قبل از او بودند، قرار گرفت.
وز آنجا شد بر این فیروزه خرگاه
چو هاله خیمه زد پیرامن ماه
هوش مصنوعی: از آنجا، بر این فیروزهای که به منزلگاهی مانند خرگاه تبدیل شده، همچون ستارهای در اطراف ماه، حاشیهای درخشان و زیبا نمایان شده است.
کشیدش بر جبین داغ غلامی
بر آمد زانگهش نام تمامی
هوش مصنوعی: علامتی از بندگی بر پیشانی او نقش بسته است و به همین خاطر، نام او در تاریخ ثبت شده است.
وز آنجا شد به بالاتر سبک خیز
عطارد را به فرق سر عطا ریز
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت بالا، عطارد با سبکی خود را بر سر انسان میریزد.
وز آنجا کرد سوی زهره آهنگ
به دامان وفایش زهره زد چنگ
هوش مصنوعی: او به سمت ستاره زهره حرکت کرد و در دامان وفای او چنگ زد.
به قصد شستن پا زین گلابه
چهارم چرخش آورد آفتابه
هوش مصنوعی: برای شستن پا، آفتابه را از گلابه چهارم برداشت.
چو زد بر کاخ پنجم اشبهش گام
گرفت از نعل بوسش بهره بهرام
هوش مصنوعی: وقتی بر کاخ پنجم ضربه زد، قدمی برداشت و از نشانههای بوسهاش بهرهای مانند بهرام گرفت.
فشاند از لعل لب بر مشتری در
شد از گوهر چو نقطه مشت او پر
هوش مصنوعی: لبان او مانند لعل میدرخشند و وقتی بر مشتری میافشاند، گویی که از گوهر ناب و گرانبهایی نقطهای درون مشت او پیدا شده است.
به هفتم کاخ چون نعلین سودش
زحل حل یافت هر مشکل که بودش
هوش مصنوعی: داستان از این قرار است که در آسمان هفتم، نعلینی از زحل به دست آمده که قادر است هر مشکلی را حل کند و به هر شخصی که آن را داشته باشد، یاری میرساند. به عبارت دیگر، این نعلین نماد خوش شانسی و قدرت حل مسائل است.
وز آن پس قصر هشتم ساخت مسکن
ثوابت را بدو شد چشم روشن
هوش مصنوعی: پس از آن، او قصر هشتم را بنا کرد و مسکن ثوابت را در آن قرار داد، که باعث خوشحالی و روشنایی چشم او شد.
بنات النعش و پروین لب گشودند
به نثر و نظم خود او را ستودند
هوش مصنوعی: دختران نعش و ستاره پروین شروع به گفتن کردند و هر کدام به روش نثر و شعر او را مدح و ستایش کردند.
ز مهر شمع رویش نسر طایر
چو پروانه به گردش گشت دایر
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و زیبایی چهرهاش، مانند پروانهای میچرخم و به او دور میزنم.
فتاد از شوق سرو دلربایش
چو سایه نسر واقع زیر پایش
هوش مصنوعی: دل از شوق و محبت معشوقش به زمین افتاد، مانند سایهای که زیر پاهای او قرار میگیرد.
چو شد بر چرخ اطلس عبره اندیش
به پای اندازش افکند اطلس خویش
هوش مصنوعی: وقتی که عواطف و اندیشهها بر گردونه آسمانی حاکم میشود، آن را به زمین میسپارد و از خود دور میکند.
وز آنجا چون به شاخ سدره ره جست
ز پریدن پر جبریل شد سست
هوش مصنوعی: و از آنجا وقتی که به درخت سدرة المنتهی نزدیک شد، پرواز جبرئیل نیز تضعیف شد و سست گردید.
به تدبیرش سرافیل از کمین جست
ز رفرف حجله آیین هودجش بست
هوش مصنوعی: سرافیل به کمک تدبیر خود از کمین خارج شد و دستانش را به سوی رفرف (نوعی پرده یا زینت) در حجله (خیمه یا محل برگزاری مراسم) دراز کرد.
چو رفرف شد مشرف از وجودش
گرفت از دست رفرف عرش زودش
هوش مصنوعی: وقتی وجودش به اوج و کمال رسید، به سرعت اقتدار و سلطنتی که در آسمان داشت را از دست داد.
به دست عرش تن چون خرقه بگذاشت
علم بر لامکان بی خرقه افراشت
هوش مصنوعی: در این بیت، فرد به توصیف حالتی میپردازد که از مقام و مرتبهی بلندی برخوردار شده و به جای تکیه بر ظواهر و نشانههای مادی، به باطن و معناهای عمیق میپردازد. او از عرش که نشانهای از ارتفاع و تعالی است به عنوان نمادی از رهایی از دنیا و تعلقات آن یاد میکند و در عوض، علم و آگاهی را بدون نیاز به ظواهر نشان میدهد. به عبارت دیگر، او بر این باور است که شناخت و علم واقعی فراتر از فرمهای ظاهری است و در عمق وجود انسانها جای دارد.
گلی بردند ازین دهلیزه پست
بر آن درگاه والا دست بر دست
هوش مصنوعی: گلی را از این فضای پایین به درگاه بالا و باارزش منتقل کردند و در آنجا گذاشتند.
جهت را مهره از ششدر رهانید
مکان را مرکب از تنگی جهانید
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به نوعی به رابطه میان جهت و مکان اشاره دارد. او میخواهد بگوید که اگر کسی از محدودیتهای موجود در زندگی رها شود و از فشارها و تنگناها آزاد گردد، میتواند به طور بهتری به زندگی و هدفهایش بپردازد. در واقع، داشتن آزادی از قید و بندها، میتواند به فرد کمک کند تا مسیر درستی را انتخاب کند و با آرامش و اعتماد به نفس پیش برود.
مکان یافت خالی از مکان نیز
که تن محرم نبود آنجا و جان نیز
هوش مصنوعی: جایی پیدا شد که نه جایگاه خاصی داشت و نه بدن در آنجا اجازه حضور داشت، اما روح در آنجا بود.
قدم زنگ حدوث از جان او شست
وجوب آلایش امکان او شست
هوش مصنوعی: در این بیت به معنای پاک شدن و آزاد شدن از آلودگیها و محدودیتهای وجودی اشاره شده است. او به گونهای از پیوندهای دنیوی و محدودیتهای خود رها شده که به وجودی خالص و بدون زنجیر دست یافته است. یعنی هر گونه کثافت و ناپاکی از وجود او برطرف شده و به مقام بلندتری نایل آمده است.
یکی ماند آن هم از نعت یکی پاک
ز بسیاری برون وز اندکی پاک
هوش مصنوعی: تنها یکی باقی مانده است که از ویژگیهای این یکی پاک و خالص است و از کثرت و تفرقه دور است. همچنین از کمی و نقصان نیز خالی است.
بدید آنچه از حد دیدن برون بود
مپرس از ما ز کیفیت که چون بود
هوش مصنوعی: آنچه فراتر از دیدن است را ببین و از ما در مورد کیفیتش سؤال نکن که چگونه است.
نه چندی گنجد آنجا و نه چونی
فرو بند از کمی لب وز فزونی
هوش مصنوعی: مدت زیادی نمیتوان در آنجا ماند و نه باید به خاطر کمبود یا زیاد بودن به چیزی وابسته شد.
شنید آنگه کلامی نی به آواز
معانی در معانی راز در راز
هوش مصنوعی: پس از آن، کلامی را شنید که نه فقط به صورت گفتار بود، بلکه در دل آن رازها و معانی عمیقتری نهفته بود.
نه آگاهی ازو کام و زبان را
نه همراهی بدو نطق و بیان را
هوش مصنوعی: نه از خواستهها و احساسات او خبری داریم و نه توانایی انتقال آن احساسات و کلمات به او را داریم.
ز درکش گوش جان را باد در مشت
ز حرفش دست دل را کوته انگشت
هوش مصنوعی: از فهم او، گوش جانم در دستان باد است و از سخنش، دست دل را کوتاه میکند.
لباس فهم بر بالای او تنگ
سمند عقل در صحرای او لنگ
هوش مصنوعی: فهم و دانش او به اندازهای نیست که بتواند او را درک کند و عقلش در مواجهه با دنیای اطرافش ناتوان است و به نوعی در حرکت در این دنیا مشکل دارد.
ز گفتن برتر است آن وز شنیدن
زبان زین گفت و گو باید بریدن
هوش مصنوعی: بهتر است که از گفتن بپرهیزیم و به گفتار دیگران گوش بسپاریم، زیرا باید از این مکالمات فاصله بگیریم و زبان را از گفت و گو جدا کنیم.
منه جامی ز حد خود برون پای
وز این دریای جانفرسا برون آی
هوش مصنوعی: نمیتوانی از مرز خود فراتر بروی و از این دریای خطرناک جان به در نبری.
درین مشهد ز گویایی مزن دم
سخن را ختم کن والله اعلم
هوش مصنوعی: در این مکان مقدس، دیگر از صحبت کردن خودداری کن و گفتگو را پایان بده، زیرا فقط خداوند بر همه چیز آگاه است.