بخش ۶۹ - غلبه کردن محبت زلیخا بر یوسف علیه السلام و بنا کردن عبادتخانه از برای وی
به صدق آن کس که زد در عاشقی گام
به معشوقی برآید آخرش نام
که آمد در طریق عشق صادق
که نامد بر سرش معشوق عاشق
زلیخا را چه صدقی بود در عشق
که یکسر عمر خود فرسود در عشق
به طفلی در که لعبت باز بودی
به نورس لعبتان دمساز بودی
پی بازی چو کردی چاره سازی
نبودی بازیش جز عشقبازی
دو لعبت را که پیش هم نشاندی
یکی عاشق یکی معشوق خواندی
چو دست چپ ز دست راست دانست
ره و رسم نشست و خاست دانست
در آن خوابی که دید از بخت بیدار
به دام عشق یوسف شد گرفتار
هوای ملک خود از دل به در کرد
به ملک مصر آهنگ سفر کرد
ز شهر خود به شهر یوسف آمد
نه بهر خود ز بهر یوسف آمد
جوانی در خیال او به سر برد
به امید وصال او به سر برد
به پیری در تمنای وی افتاد
به کوری بی تماشای وی افتاد
پس از پیری که بینا و جوان شد
به مهر روی آن جان و جهان شد
وز آن پس در هوایش زیست تا زیست
به دل قید وفایش زیست تا زیست
چو صدقش بود بیرون از نهایت
در آخر کرد در یوسف سرایت
دل یوسف به مهرش شد چنان گرم
که می آمد ازان دلگرمیش شرم
چنان زد راه دل آن دلفریبش
که یک ساعت نماند از وی شکیبش
به گرد خاطرش گشتی رضاجوی
لبش بر لب نهادی روی بر روی
ز بس کشت طرب را آب دادی
به آبش دمبدم حاجت فتادی
ولی وز بر زلیخا پرده بشکافت
ز خورشید حقیقت پرتوی تافت
چنان خورشید بر وی اشتلم کرد
که یوسف را در او چون ذره گم کرد
بلی در بوته عشق مجازی
گذشتش عمر در مانع گدازی
چو خورشید حقیقت گشت طالع
نبودش پیش دیده هیچ مانع
کشش های حقیقت در وی آویخت
ز هر چه آن ناگزیرش بود بگریخت
شبی از چنگ یوسف شد گریزان
خلاصی جست ازو افتان و خیزان
چو زد دست از قفا در دامن او
ز دستش چاک شد پیراهن او
زلیخا گفت اگر من بر تن تو
دریدم پیش ازین پیراهن تو
تو هم پیراهنم اکنون دریدی
به پاداش گناه من رسیدی
درین کار از تفاوت بی هراسیم
به پیراهن دری رأسا برأسیم
چو یوسف روی او در بندگی دید
وز آن نیت دلش را زندگی دید
به نام او ز زر کاشانه ای ساخت
نه کاشانه عبادتخانه ای ساخت
چو کاخ آسمان فیروزه خشتی
زمین از لطف و صنع او بهشتی
پر از نقش و نگار از فرش تا سقف
مهندس را بر او فکر و نظر وقف
ز روزنهاش نوربخت تابان
ز درها قاصد دولت شتابان
ز عالی غرفه هایش چشم بد دور
مقوس طاق ها چون ابروی حور
ز عکس شمسه اش خور برده مایه
محال از وی درون خانه سایه
دمیده ز آب کلک نیکبختان
ز نخلستان دیوارش درختان
به هر شاخی ازان مرغان نشسته
ولیکن از نوا منقار بسته
میان خانه زد فرخنده تختی
ز زر لختی ز لعل ناب لختی
دو صد نقش بدیع انگیخت از وی
هزار آویزه در آویخت از وی
زلیخا را گرفت از مهر دل دست
نشاندش بر فراز تخت و بنشست
بدو گفت ای به انواع کرامت
مرا شرمنده کردی تا قیامت
در آن وقتی که می خواندی غلامم
کرامت خانه ای کردی به نامم
ز لعل و زر پی سرخی و زردی
هر آن زینت که امکان داشت کردی
کنون من هم پی شکر عطایت
عبادتخانه ای کردم برایت
در او بنشین پی شکر خدایی
کزو داری به هر مویی عطایی
توانگر ساختت بعد از فقیری
جوانی داد بعد از ضعف و پیری
به چشم نور رفته نور دادت
وز آن بر رو در رحمت گشادت
پس از عمری که زهر غم چشاندت
به تریاک وصال من رساندت
زلیخا هم به توفیق الهی
نشسته بر سریر پادشاهی
در آن خلوتسرا می بود خرسند
به وصل یوسف و فضل خداوند
بخش ۶۸ - نکاح بستن یوسف علیه السلام زلیخا را به فرمان خدای تعالی و زفاف کردن با وی: چو فرمان یافت یوسف از خداوندبخش ۷۰ - خواب دیدن یوسف علیه السلام مادر و پدر را و از خدای تعالی وفات خود طلبیدن و اضطراب زلیخا: زهی حسرت که ناگه نیکبختی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به صدق آن کس که زد در عاشقی گام
به معشوقی برآید آخرش نام
هوش مصنوعی: کسی که با صداقت و جدیت در مسیر عشق قدم بگذارد، در نهایت به معشوق خود میرسد و نام او را به دست میآورد.
که آمد در طریق عشق صادق
که نامد بر سرش معشوق عاشق
هوش مصنوعی: کسی که در راه عشق واقعی قدم میگذارد، باید به دور از خودخواهی و عشق حقیقی باشد و اگر معشوق مورد نظرش را پیدا نکند، این بدان معناست که او هنوز عاشق واقعی نشده است.
زلیخا را چه صدقی بود در عشق
که یکسر عمر خود فرسود در عشق
هوش مصنوعی: زلیخا در عشقش چه صداقتی داشت که تمام عمرش را به خاطر این عشق صرف کرد و فرسوده شد.
به طفلی در که لعبت باز بودی
به نورس لعبتان دمساز بودی
هوش مصنوعی: شما در سنین کودکی، مانند یک بازیگوشی که سرگرم بازی است، با همبازیهای نورسیدهات مشغول به تفریح و شادی بودی.
پی بازی چو کردی چاره سازی
نبودی بازیش جز عشقبازی
هوش مصنوعی: وقتی که برای بازی کردن آماده میشوی و چارهای برای آن پیدا میکنی، هیچ چیزی جز عشق و محبت در بازی وجود ندارد.
دو لعبت را که پیش هم نشاندی
یکی عاشق یکی معشوق خواندی
هوش مصنوعی: دو بازیگری که در کنار هم قرار دادهای، یکی عاشق و دیگری محبوب نامیده میشود.
چو دست چپ ز دست راست دانست
ره و رسم نشست و خاست دانست
هوش مصنوعی: دست چپ وقتی متوجه شد که دست راست چه کارهایی انجام میدهد و چگونه باید بنشیند و برخیزد، توانست راه و رسم را فرا بگیرد.
در آن خوابی که دید از بخت بیدار
به دام عشق یوسف شد گرفتار
هوش مصنوعی: در خواب، او به یک بیداری از سرنوشتش رسید و در دام عشق یوسف گرفتار شد.
هوای ملک خود از دل به در کرد
به ملک مصر آهنگ سفر کرد
هوش مصنوعی: او از دل خود عشق به سرزمینش را کنار گذاشت و تصمیم به سفر به سرزمین مصر گرفت.
ز شهر خود به شهر یوسف آمد
نه بهر خود ز بهر یوسف آمد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که فرد به خاطر خود به شهر یوسف نیامده، بلکه با هدف و نیتی مرتبط با یوسف، به آنجا رفته است. نشاندهنده اهمیت و ارزش یوسف در زندگی و انگیزه سفر است.
جوانی در خیال او به سر برد
به امید وصال او به سر برد
هوش مصنوعی: یک جوان در آرزوی وصال محبوبش روزگار میگذراند و تمام جوانیاش را در خیال او میگذراند.
به پیری در تمنای وی افتاد
به کوری بی تماشای وی افتاد
هوش مصنوعی: او در پیری به دنبال عشق او افتاده و با این وجود، همچنان در تاریکی و بیتوجهی به او قرار دارد.
پس از پیری که بینا و جوان شد
به مهر روی آن جان و جهان شد
هوش مصنوعی: پس از سالها پیری و کهنسالی، ناگهان به لطف عشق و زیبایی چهرهای، جان و زندگیام جوان و پرانرژی شد.
وز آن پس در هوایش زیست تا زیست
به دل قید وفایش زیست تا زیست
هوش مصنوعی: پس از آن، در عشقش زندگی کردم تا زمانی که زنده بودم و به خاطر وفاداریاش در دل زندگی میکردم تا وقتی که زنده بودم.
چو صدقش بود بیرون از نهایت
در آخر کرد در یوسف سرایت
هوش مصنوعی: وقتی که صداقت او بینهایت باشد، در نهایت به مانند یوسف در زندگیاش نفوذ میکند و اثرگذار میشود.
دل یوسف به مهرش شد چنان گرم
که می آمد ازان دلگرمیش شرم
هوش مصنوعی: دل یوسف به محبت او چنان پرحرارت و شاداب شده بود که از شدت احساسش، خود را در عذاب شرم میدید.
چنان زد راه دل آن دلفریبش
که یک ساعت نماند از وی شکیبش
هوش مصنوعی: چنان بر دل من تأثیر گذاشت که حتی برای یک ساعت هم نتوانستم تحمل کنم.
به گرد خاطرش گشتی رضاجوی
لبش بر لب نهادی روی بر روی
هوش مصنوعی: به دور یاد او دور شدی و به دنبال خوشنودیاش بودی، لبخندت را بر لبش گذاشتی و صورتت را به سمت او چرخاندی.
ز بس کشت طرب را آب دادی
به آبش دمبدم حاجت فتادی
هوش مصنوعی: بخاطر اینکه به شادی و سرور بسیار رسیدی، هر لحظه به آن نیاز پیدا میکنی و نمیتوانی از آن دست بکشی.
ولی وز بر زلیخا پرده بشکافت
ز خورشید حقیقت پرتوی تافت
هوش مصنوعی: اما از طرف زلیخا، پردهای کنار رفت و پرتو حقیقت همچون نوری از خورشید تابید.
چنان خورشید بر وی اشتلم کرد
که یوسف را در او چون ذره گم کرد
هوش مصنوعی: چنان نور خورشید بر او تابید که یوسف در آن نور مانند ذرهای ناپدید شد.
بلی در بوته عشق مجازی
گذشتش عمر در مانع گدازی
هوش مصنوعی: در واقع، عمر او در عاشقانهای نام واقعی صرف شده و با چالشها و موانع زیادی روبرو بوده است.
چو خورشید حقیقت گشت طالع
نبودش پیش دیده هیچ مانع
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت همچون آفتاب درخشان میشود، هیچ موانعی نمیتواند آن را از دید پنهان کند.
کشش های حقیقت در وی آویخت
ز هر چه آن ناگزیرش بود بگریخت
هوش مصنوعی: حقیقت در وجود او تأثیر گذاشت، اما او از هر چیزی که مجبورش میکرد دوری جست.
شبی از چنگ یوسف شد گریزان
خلاصی جست ازو افتان و خیزان
هوش مصنوعی: یک شب، یوسف در حالی که در دستانش اسیر بود، سعی کرد از چنگال او خود را رهایی بخشد و به صورت نا متوازن و با زحمت، از آنجا فرار کند.
چو زد دست از قفا در دامن او
ز دستش چاک شد پیراهن او
هوش مصنوعی: وقتی او به سمتش دست دراز کرد، پیراهنش از پشت پاره شد.
زلیخا گفت اگر من بر تن تو
دریدم پیش ازین پیراهن تو
هوش مصنوعی: زلیخا گفت اگر من پیش از این پیراهن تو را پاره کرده بودم...
تو هم پیراهنم اکنون دریدی
به پاداش گناه من رسیدی
هوش مصنوعی: تو هم اکنون به خاطر گناه من، پیراهنم را دریدی.
درین کار از تفاوت بی هراسیم
به پیراهن دری رأسا برأسیم
هوش مصنوعی: در این موضوع از تفاوتها نمیترسیم و به سراغ پیراهن دری میرویم.
چو یوسف روی او در بندگی دید
وز آن نیت دلش را زندگی دید
هوش مصنوعی: وقتی یوسف زیبایی او را در حال خدمت دید، دلش به حیات و زندگی تازهای امیدوار شد.
به نام او ز زر کاشانه ای ساخت
نه کاشانه عبادتخانه ای ساخت
هوش مصنوعی: او با نام خود خانهای از طلا ساخت، نه یک خانه برای عبادت و پرستش.
چو کاخ آسمان فیروزه خشتی
زمین از لطف و صنع او بهشتی
هوش مصنوعی: همچنان که کاخ آسمان به رنگ فیروزهای است، زمین نیز از مهر و آثار خالقش بهشتی به نظر میرسد.
پر از نقش و نگار از فرش تا سقف
مهندس را بر او فکر و نظر وقف
هوش مصنوعی: فضا به زیباییهای فراوانی آراسته است، از فرشها تا سقفها، و تمام این هنرمندیها و طراحیها نتیجهی تفکر و خلقت مهندس است.
ز روزنهاش نوربخت تابان
ز درها قاصد دولت شتابان
هوش مصنوعی: از پنجرههایش روشنی خوشبختی میتابد و از درها پیامرسانی که به سوی سعادت میشتابد.
ز عالی غرفه هایش چشم بد دور
مقوس طاق ها چون ابروی حور
هوش مصنوعی: به آرامی و زیبایی چشمهای افرادی که به بالای برجها نگاه میکنند، دور از نظر حسودان باشد. قوسهای سقفها به نرمی و زیبایی شبیه ابروی پری مانند هستند.
ز عکس شمسه اش خور برده مایه
محال از وی درون خانه سایه
هوش مصنوعی: از تصویر خورشید در کنار خانه، نور و روشنایی به داخل میآید و سایهای ایجاد میکند.
دمیده ز آب کلک نیکبختان
ز نخلستان دیوارش درختان
هوش مصنوعی: رودخانهای از خوشبختی از نخلستان جاری شده و درختان اطرافش را پر کرده است.
به هر شاخی ازان مرغان نشسته
ولیکن از نوا منقار بسته
هوش مصنوعی: هر پرندهای بر روی درختی نشسته، اما هیچکدام از آنها نغمهای نمیخوانند.
میان خانه زد فرخنده تختی
ز زر لختی ز لعل ناب لختی
هوش مصنوعی: در وسط خانه، تختی زیبا و درخشانی از طلا و سنگهای قیمتی قرار دارد.
دو صد نقش بدیع انگیخت از وی
هزار آویزه در آویخت از وی
هوش مصنوعی: او از خود دو صد طرح و شکل جدید به وجود آورد و هزار زینت و زیور از آن خلق کرد.
زلیخا را گرفت از مهر دل دست
نشاندش بر فراز تخت و بنشست
هوش مصنوعی: زلیخا را با عشق و محبت در آغوش گرفت و او را بر روی تختی نشاند و خود نیز کنار او نشست.
بدو گفت ای به انواع کرامت
مرا شرمنده کردی تا قیامت
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای کسی که به وسیلهی انواع کرامت و بخششها، مرا تا قیامت شرمنده کردی.
در آن وقتی که می خواندی غلامم
کرامت خانه ای کردی به نامم
هوش مصنوعی: زمانی که تو مشغول خواندن بودی، لطفی کردی و خانهای به نام من ساختی.
ز لعل و زر پی سرخی و زردی
هر آن زینت که امکان داشت کردی
هوش مصنوعی: از لعل و طلا برای زیباییهای قرمز و زرد استفاده کردی و هر نوع زینتی که ممکن بود را به کار بردی.
کنون من هم پی شکر عطایت
عبادتخانه ای کردم برایت
هوش مصنوعی: اکنون من به خاطر شکرگزاری از نعمتهای تو، معبدی برای عبادت تو بنا کردهام.
در او بنشین پی شکر خدایی
کزو داری به هر مویی عطایی
هوش مصنوعی: در او بنشین و تلاش کن که شکرگزار خداوند باشی، چون هر رشته از موهای تو از برکتها و نعمتهای او پر است.
توانگر ساختت بعد از فقیری
جوانی داد بعد از ضعف و پیری
هوش مصنوعی: پس از سالها فقر و ناتوانی، به تو ثروت و جوانی میبخشد.
به چشم نور رفته نور دادت
وز آن بر رو در رحمت گشادت
هوش مصنوعی: با چشمهای پر از نور به تو نگریستم و از آن چشمها، رحمت و لطفی به تو هدیه دادم.
پس از عمری که زهر غم چشاندت
به تریاک وصال من رساندت
هوش مصنوعی: پس از سالها که تلخی درد و رنج را چشیدی، حالا با طعم شیرین دوستی و وصال من آرامش پیدا کردی.
زلیخا هم به توفیق الهی
نشسته بر سریر پادشاهی
هوش مصنوعی: زلیخا با لطف خداوند بر تخت سلطنت نشسته است.
در آن خلوتسرا می بود خرسند
به وصل یوسف و فضل خداوند
هوش مصنوعی: در آن مکان آرام و خلوت، فردی خوشحال بود به خاطر ارتباطش با یوسف و نعمتهای خداوند.
حاشیه ها
1399/01/31 09:03
محمد
نسخه خطی در آدرس ذیل موجود است:
پیوند به وبگاه بیرونی