بخش ۶۸ - نکاح بستن یوسف علیه السلام زلیخا را به فرمان خدای تعالی و زفاف کردن با وی
چو فرمان یافت یوسف از خداوند
که بندد با زلیخا عقد پیوند
اساس انداخت جشنی خسروانه
نهاد اسباب جشن اندر میانه
شه مصر و سران ملک را خواند
به تخت عز و صدر جاه بنشاند
به قانون خلیل و دین یعقوب
بر آیین جمیل و صورت خوب
زلیخا را به عقد خود درآورد
به عقد خویش یکتا گوهر آورد
نثار افشان بر او مه تا به ماهی
مبارکباد گو شاه و سپاهی
به رسم معذرت یوسف به پا خاست
به مجلس حاضران را عذرها خواست
زلیخا را به پرسش ساخت دلشاد
به خلوتخانه خاصش فرستاد
پرستاران همه پیشش دویدند
سر و افسر همه پیشش کشیدند
خروشان از جمال دلفریبش
به زرکش جامه ها دادند زیبش
چو های و هوی مردم یافت آرام
به منزلگاه خود زد هر کسی گام
عروس مه نقاب عنبرین بست
زرافشان پرده بر روی زمین بست
به فیروزی بر این فیروزه طارم
چراغ افروز شد گیتی ز انجم
فلک عقد ثریا از بر آویخت
شفق یاقوت تر با گوهر آمیخت
جهان را شعر شب شد پرده راز
در آن پرده جهانی راز پرداز
به خلوت محرمان با هم نشستند
به روی غیر مشکین پرده بستند
زلیخا منتظر در پرده خاص
دل او از طپش در پرده رقاص
که این تشنه که بر لب دیده آب است
به بیداریست یارب یا به خواب است
شود زین تشنگی سیراب یا نی
نشیند از دلش این تاب یا نی
گهی پر آب چشمش ز اشک شادی
گهی پر خون ز بیم نامرادی
گهی گفتی که من باور ندارم
که گردد خوش بدینسان روزگارم
گهی گفتی که لطف دوست عام است
ز لطف دوست نومیدی حرام است
ازین اندیشه خاطر در کشاکش
گهی خوش بودی آنجا گاه ناخوش
ز ناگه دید کز در پرده برخاست
مهی بی پرده منزل را بیاراست
زلیخا را نظر چون بر وی افتاد
تماشای ویش پی در پی افتاد
برون برد از خودش اشراق آن نور
ز نور خور ظلام سایه شد دور
چو یوسف آن محبت کیشیش دید
ز دیدار خود آن بی خویشیش دید
ز رحمت جای بر تخت زرش کرد
کنار خویش بالین سرش کرد
به بوی خود به هوش آورد بازش
به بیداری کشید از خواب نازش
به آن رویی کزو می بست دیده
وزو می بود عمری دل رمیده
چو چشم انداخت رویی دید زیبا
به سان نقش چین بر روی دیبا
چو روی حور عین مطبوع و مقبول
ز حسن آراییش مشاطه معزول
نظر چون یافت بر دیدن قرارش
عنان کش شد سوی بوس و کنارش
به لب بوسید شیرین شکرش را
به دندان کند عناب ترش را
چو بود از بهر آن فرخنده مهمان
دو لب بر خوان وصل او نمکدان
ازان رو کرد اول بوسه را ساز
که بر خوان از نمک به باشد آغاز
نمک چون شور شوقش بیشتر کرد
دو ساعد در میان او کمر کرد
به زیر آن کمر نابرده رنجی
نشانی یافت از نایاب گنجی
میان بسته طلب را چابک و چست
ازان گنج گهر درج گهر جست
نهادش پیش آن سرو گل اندام
مقفل حقه ای از نقره خام
نه خازن برده سوی حقه دستی
نه خاین داده قفلش را شکستی
کلید حقه از یاقوت تر ساخت
گشادش قفل و در وی گوهر انداخت
کمیتش گام زد در عرصه تنگ
ز بس آمد شدن شد پای او لنگ
چو نفس سرکش اول توسنی کرد
در آخر ترک مایی و منی کرد
شبانگه تشنه ای برخاست از خواب
به سیمین برکه سر در زد پی آب
شد اول غرقه و آخر با خوشی جفت
برون آمد به جای خویشتن خفت
دو غنچه از دو گلبن بر دمیده
ز باد صبحدم با هم رسیده
یکی نشگفته و دیگر شگفته
نهفته ناشگفته در شگفته
چو یوسف گوهر ناسفته را دید
ز باغش غنچه نشگفته را چید
بدو گفت این گهر ناسفته چون ماند
گل از باد سحر نشگفته چون ماند
بگفتا جز عزیزم کس ندیده ست
ولی او غنچه باغم نچیده ست
به راه جاه اگر چه تیزتگ بود
به وقت کامرانی سست رگ بود
به طفلی در که خوابت دیده بودم
ز تو نام و نشان پرسیده بودم
بساط مرحمت گسترده بودی
به من این نقد را بسپرده بودی
ز هر کس داشتم این نقد را پاس
نزد بر گوهرم کس نوک الماس
بحمدالله که این نقد امانت
که کوته ماند ازان دست خیانت
دو صد بار ار چه تیغ بیم خوردم
به تو بی آفتی تسلیم کردم
چو یوسف این سخن را زان پریچهر
شنید افزود از آنش مهر بر مهر
بدو گفت ای به حسن از حور عین بیش
نه این به زانچه می جستی ازین پیش
بگفت آری ولی معذور می دار
که من بودم ز درد عاشقی زار
به دل شوقی که پایانی نبودش
به جان دردی که درمانی نبودش
تو را شکلی بدین خوبی که هستی
کزو هر دم فزاید شور و مستی
شکیبایی نبود از تو حد من
بکش دامان عفوی بر بد من
ز حرفی کز کمال عشق خیزد
کجا معشوق با عاشق ستیزد
بخش ۶۷ - آمدن زلیخابه خلوتخانه یوسف علیه السلام و به دعای وی بینایی و جمال و جوانی را یافتن: ازان خوشتر چه باشد پیش عاشقبخش ۶۹ - غلبه کردن محبت زلیخا بر یوسف علیه السلام و بنا کردن عبادتخانه از برای وی: به صدق آن کس که زد در عاشقی گام
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو فرمان یافت یوسف از خداوند
که بندد با زلیخا عقد پیوند
هوش مصنوعی: وقتی یوسف از خداوند دستور یافته که با زلیخا ازدواج کند.
اساس انداخت جشنی خسروانه
نهاد اسباب جشن اندر میانه
هوش مصنوعی: خسرو برای برگزاری جشن، پایهریزی کرد و وسایل جشن را در وسط کار قرار داد.
شه مصر و سران ملک را خواند
به تخت عز و صدر جاه بنشاند
هوش مصنوعی: فرمانروای مصر و بزرگان آن سرزمین را به مهمانی دعوت کرد و جایگاه ارجمند و بالای خود را به آنها نشان داد.
به قانون خلیل و دین یعقوب
بر آیین جمیل و صورت خوب
هوش مصنوعی: به اصول و قوانین خلیل و مذهب یعقوب پایبند باش و به زیبایی ظاهری و باطنی توجه کن.
زلیخا را به عقد خود درآورد
به عقد خویش یکتا گوهر آورد
هوش مصنوعی: زلیخا را به همسری انتخاب کرد و به این ترتیب، گوهری منحصر به فرد را به زندگی خود آورد.
نثار افشان بر او مه تا به ماهی
مبارکباد گو شاه و سپاهی
هوش مصنوعی: به او، ای ماه نورانی، هدیه و تحفهای نثار کن و تا به روزی خوش و مبارک، به شاه و سربازانش تبریک بگو.
به رسم معذرت یوسف به پا خاست
به مجلس حاضران را عذرها خواست
هوش مصنوعی: یوسف برای عذرخواهی از جمع حاضر به پا خاست و از آنها خواست که او را ببخشند.
زلیخا را به پرسش ساخت دلشاد
به خلوتخانه خاصش فرستاد
هوش مصنوعی: زلیخا را به سوالی که در دلش بود، به اتاق خصوصی خود فرستاد تا به تنهایی با او صحبت کند.
پرستاران همه پیشش دویدند
سر و افسر همه پیشش کشیدند
هوش مصنوعی: همه پرستاران به سرعت به سمت او رفتند و افسران نیز به احترام او ایستادند.
خروشان از جمال دلفریبش
به زرکش جامه ها دادند زیبش
هوش مصنوعی: زیبایی دلربای او به حدی است که مردم به احترامش لباسهای زرین و زرق و برقدار میپوشند.
چو های و هوی مردم یافت آرام
به منزلگاه خود زد هر کسی گام
هوش مصنوعی: زمانی که شلوغی و سر و صدای مردم به پایان میرسد، هر کس به منزل خود میرود و گامهایش را به سمت خانه برمیدارد.
عروس مه نقاب عنبرین بست
زرافشان پرده بر روی زمین بست
هوش مصنوعی: عروسی زیبا مانند ماه، با نقابی از عنبر، پردهای زرق و برقدار بر روی زمین کشیده است.
به فیروزی بر این فیروزه طارم
چراغ افروز شد گیتی ز انجم
هوش مصنوعی: به خاطر درخشش فیروزهای بر دامان طارم، نورانی شد جهان به مانند ستارگان.
فلک عقد ثریا از بر آویخت
شفق یاقوت تر با گوهر آمیخت
هوش مصنوعی: آسمان، مانند نخی درخشان، ستارههای خوشهچینی را به خود آویخته و افق سرخ رنگی که شبیه یاقوت است، با نورهای درخشانش ترکیب شده است.
جهان را شعر شب شد پرده راز
در آن پرده جهانی راز پرداز
هوش مصنوعی: جهان به مانند شعری شبانه شده است که پردهای از رازها آن را پوشانده و در این پرده، جهانی از رازهای پنهان وجود دارد.
به خلوت محرمان با هم نشستند
به روی غیر مشکین پرده بستند
هوش مصنوعی: در یک مکان خصوصی و دور از نگاه دیگران، دوستان نزدیک به هم جمع شدند و برای حفظ این جلسه، بر روی موضوعات مهم و خصوصی خود پردهای کشیدند تا هیچ کس از آنها باخبر نشود.
زلیخا منتظر در پرده خاص
دل او از طپش در پرده رقاص
هوش مصنوعی: زلیخا در حال انتظار است و قلب او به شدت میتپد، در حالی که در پس پرده مشغول رقص است.
که این تشنه که بر لب دیده آب است
به بیداریست یارب یا به خواب است
هوش مصنوعی: این کسی که در کناره آب نشسته و تشنه است، آیا در واقع بیدار است و واقعیت را درک میکند یا در خواب و خیال است؟
شود زین تشنگی سیراب یا نی
نشیند از دلش این تاب یا نی
هوش مصنوعی: آیا از این تشنگی سیراب خواهد شد یا این احساس تساوی به دلش نخواهد نشست؟
گهی پر آب چشمش ز اشک شادی
گهی پر خون ز بیم نامرادی
هوش مصنوعی: چشمانش گاهی از خوشحالی پر از اشک میشود و گاهی از نگرانی و ناامیدی پر از خون.
گهی گفتی که من باور ندارم
که گردد خوش بدینسان روزگارم
هوش مصنوعی: گاهی میگویی که من به خوشبختی این روزگار ایمان ندارم.
گهی گفتی که لطف دوست عام است
ز لطف دوست نومیدی حرام است
هوش مصنوعی: گاهی میگویی که محبت و لطف دوست به همه میرسد و ناامیدی از لطف او، نادرست است.
ازین اندیشه خاطر در کشاکش
گهی خوش بودی آنجا گاه ناخوش
هوش مصنوعی: گاهی درگیر افکار و اندیشههایم هستم که در این میان، گاهی احساس خوبی دارم و گاهی احساس خوبی ندارم.
ز ناگه دید کز در پرده برخاست
مهی بی پرده منزل را بیاراست
هوش مصنوعی: ناگهان دید که ماهی از پشت پرده ظاهر شد و خانه را بدون پرده زیبا کرد.
زلیخا را نظر چون بر وی افتاد
تماشای ویش پی در پی افتاد
هوش مصنوعی: زمانی که زلیخا به یوسف نگاه کرد، هر بار که چشمش به او میافتاد، شوق و زیبایی او را بیشتر جذب میکرد.
برون برد از خودش اشراق آن نور
ز نور خور ظلام سایه شد دور
هوش مصنوعی: آن نور از خود خارج شد و به واسطه روشناییاش، سایه را دور کرد.
چو یوسف آن محبت کیشیش دید
ز دیدار خود آن بی خویشیش دید
هوش مصنوعی: وقتی یوسف عشق و محبت معشوق را مشاهده کرد، از دیدار او احساس تنهایی و بیخود بودن کرد.
ز رحمت جای بر تخت زرش کرد
کنار خویش بالین سرش کرد
هوش مصنوعی: از محبت خداوند، او را به جایگاهی بلند نشاند و در کنار خود، به او آرامش و آسایش بخشید.
به بوی خود به هوش آورد بازش
به بیداری کشید از خواب نازش
هوش مصنوعی: به خاطر عطرش او را به هوش آورد و از خواب عمیقش بیدار کرد.
به آن رویی کزو می بست دیده
وزو می بود عمری دل رمیده
هوش مصنوعی: به آن چهرهای که باعث میشود چشمها به آن خیره شوند و از آن، دل پناهی پیدا کند، همواره خوشحال و شاداب بودهایم.
چو چشم انداخت رویی دید زیبا
به سان نقش چین بر روی دیبا
هوش مصنوعی: وقتی به چهرهای زیبا نگاه کردم، مانند نقش و نگارهای چین بر روی پارچهای نرم و لطیف بود.
چو روی حور عین مطبوع و مقبول
ز حسن آراییش مشاطه معزول
هوش مصنوعی: وقتی چهره پری زیبا و دلپذیر او را میبینم، به خاطر زیباییاش تمام آراستگیها و آرایشها بیفایده به نظر میرسند.
نظر چون یافت بر دیدن قرارش
عنان کش شد سوی بوس و کنارش
هوش مصنوعی: وقتی نگاهش بر او افتاد، دلش پر از آرامش شد و ناگهان به سمت بوسه و نزدیکیاش کشیده شد.
به لب بوسید شیرین شکرش را
به دندان کند عناب ترش را
هوش مصنوعی: او لب شیرینش را بوسید و سپس با دندان میوه ترش را گاز زد.
چو بود از بهر آن فرخنده مهمان
دو لب بر خوان وصل او نمکدان
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر آن مهمان خوشبخت، دو لب خود را بر سفره پیوند او میگذارم، مانند نمکدان است.
ازان رو کرد اول بوسه را ساز
که بر خوان از نمک به باشد آغاز
هوش مصنوعی: به همین دلیل او ابتدا بوسه را آغاز میکند، چرا که شروع هر کار خوبی با نمک و شیرینی همراه است.
نمک چون شور شوقش بیشتر کرد
دو ساعد در میان او کمر کرد
هوش مصنوعی: وقتی شوق و عشق زیادتر شد، او دو دستش را در میانه کمرش قرار داد.
به زیر آن کمر نابرده رنجی
نشانی یافت از نایاب گنجی
هوش مصنوعی: بدون تلاش و زحمت، نمیتوان به دستاوردهای ارزشمند و گرانبهایی رسید.
میان بسته طلب را چابک و چست
ازان گنج گهر درج گهر جست
هوش مصنوعی: در دل درخواستها، تند و چابک باش و به دنبال گنج نابی که در درون خود داری، بگرد.
نهادش پیش آن سرو گل اندام
مقفل حقه ای از نقره خام
هوش مصنوعی: او را در برابر آن درخت سرسبز و خوشاندام قرار دادند و بر سرش گیسویی از نقره خالص انداختند.
نه خازن برده سوی حقه دستی
نه خاین داده قفلش را شکستی
هوش مصنوعی: نه کسی که به نیرنگ و فریب دست زده و نه کسی که به خیانت قفل دستاوردش را شکسته، به سوی حقیقت نرفتهاند.
کلید حقه از یاقوت تر ساخت
گشادش قفل و در وی گوهر انداخت
هوش مصنوعی: کلید اصلی را از یاقوت ساختهاند، قفل را باز کرده و درون آن گوهر نهادند.
کمیتش گام زد در عرصه تنگ
ز بس آمد شدن شد پای او لنگ
هوش مصنوعی: کمیت در فضایی محدود به حرکت درآمد و چون به اندازهای زیاد رسید، پایش به مشکل برخورد.
چو نفس سرکش اول توسنی کرد
در آخر ترک مایی و منی کرد
هوش مصنوعی: وقتی که نفس سرکش به خودخواهی و سرکشی میپردازد، در پایان به این نتیجه میرسد که از خودخواهی و وجود فردی فاصله بگیرد و به یک حالت رهایی و آزادی برسد.
شبانگه تشنه ای برخاست از خواب
به سیمین برکه سر در زد پی آب
هوش مصنوعی: در نیمه شب، فردی تشنه از خواب بیدار شد و برای نوشیدن آب، سرش را در آبهای زلال برکهای نقرهای فرو برد.
شد اول غرقه و آخر با خوشی جفت
برون آمد به جای خویشتن خفت
هوش مصنوعی: او در ابتدا در یک وضعیت سخت و مشکل گرفتار شد، اما در نهایت با خوشحالی و سربلندی از آن مشکلات خارج شد و به حالت طبیعی خود بازگشت.
دو غنچه از دو گلبن بر دمیده
ز باد صبحدم با هم رسیده
هوش مصنوعی: دو غنچه از دو گل با نسیم صبح دم بر یکدیگر شکفته و گل دادهاند.
یکی نشگفته و دیگر شگفته
نهفته ناشگفته در شگفته
هوش مصنوعی: در این جمله به موضوعاتی اشاره شده که برخی از آنها بیان نشده و برخی دیگر به طور واضح و آشکار مطرح شدهاند. همچنین، بعضی از مسایل و حقایق وجود دارند که در بین این گفتهها وجود دارند ولی هنوز به صورت صریح بیان نشدهاند. به نوعی، این عبارت به ارتباط بین افکار و اطلاعاتی که بیان شده و آنچه که هنوز در سکوت باقی مانده، اشاره دارد.
چو یوسف گوهر ناسفته را دید
ز باغش غنچه نشگفته را چید
هوش مصنوعی: وقتی یوسف جواهر ارزشمند ناچیده را دید، از باغش غنچهای که هنوز باز نشده بود را چید.
بدو گفت این گهر ناسفته چون ماند
گل از باد سحر نشگفته چون ماند
هوش مصنوعی: او به او گفت: این گوهر نازک و باارزش چگونه باقی مانده است، مانند گل که در باد سحر هنوز شکفته نشده است.
بگفتا جز عزیزم کس ندیده ست
ولی او غنچه باغم نچیده ست
هوش مصنوعی: او گفت تنها عزیز من را کسی ندیده است، اما او غنچهٔ باغم را نچیده است.
به راه جاه اگر چه تیزتگ بود
به وقت کامرانی سست رگ بود
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر آرزوها و جاه و مقام خیلی سریع و باهوش حرکت میکنی، اما در زمان رسیدن به موفقیت و خواستههایت ممکن است ضعف نشان دهی و نتوانی به خوبی عمل کنی.
به طفلی در که خوابت دیده بودم
ز تو نام و نشان پرسیده بودم
هوش مصنوعی: من در خواب، کودکی را دیده بودم که از تو نام و نشانی میپرسید.
بساط مرحمت گسترده بودی
به من این نقد را بسپرده بودی
هوش مصنوعی: تو برای من نعمتها و رحمتهای زیادی فراهم کردهای و این هدیه ارزشمند را به من سپردهای.
ز هر کس داشتم این نقد را پاس
نزد بر گوهرم کس نوک الماس
هوش مصنوعی: از هر کسی که این اعتبار را داشتم، آن را در پاس نگه نداشتم؛ اما بر روی گوهر خود، هیچ کس نتوانست نقطهای از الماس را بگذارد.
بحمدالله که این نقد امانت
که کوته ماند ازان دست خیانت
هوش مصنوعی: خوشبختانه این مال با ارزش که از دشمنی و خیانت دور مانده، محفوظ و به امانت مانده است.
دو صد بار ار چه تیغ بیم خوردم
به تو بی آفتی تسلیم کردم
هوش مصنوعی: اگرچه بارها از تیغ خطر ترسیدهام، اما هیچ گاه در برابر تو خود را تسلیم نکردهام.
چو یوسف این سخن را زان پریچهر
شنید افزود از آنش مهر بر مهر
هوش مصنوعی: وقتی یوسف این حرف را از آن دختر زیبارو شنید، بر محبتش افزوده شد.
بدو گفت ای به حسن از حور عین بیش
نه این به زانچه می جستی ازین پیش
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که زیباییات از حور عین بیشتر است، بدان که این زیبایی که اکنون میبینی بهتر از آن چیزی است که قبلاً در جستجویش بودی.
بگفت آری ولی معذور می دار
که من بودم ز درد عاشقی زار
هوش مصنوعی: او گفت که بله، اما مرا عذر کن، چون من به خاطر درد عشق بسیار در عذاب بودم.
به دل شوقی که پایانی نبودش
به جان دردی که درمانی نبودش
هوش مصنوعی: دل پر از شوق و اشتیاقی است که هیچ پایانی ندارد و جان پر از دردی است که هیچ درمانی برایش وجود ندارد.
تو را شکلی بدین خوبی که هستی
کزو هر دم فزاید شور و مستی
هوش مصنوعی: تو به قدری زیبا هستی که همین زیباییات هر لحظه شور و شوق و هیجان را بیشتر میکند.
شکیبایی نبود از تو حد من
بکش دامان عفوی بر بد من
هوش مصنوعی: تحمل و صبر از تو نبود، پس به من اجازه بده که از عفوت بهرهمند شوم.
ز حرفی کز کمال عشق خیزد
کجا معشوق با عاشق ستیزد
هوش مصنوعی: اگر سخنی از عشق واقعی و کامل برخیزد، دیگر معشوق و عاشق چگونه میتوانند با یکدیگر دشمنی کنند؟