گنجور

بخش ۷۰ - خواب دیدن یوسف علیه السلام مادر و پدر را و از خدای تعالی وفات خود طلبیدن و اضطراب زلیخا

زهی حسرت که ناگه نیکبختی
کشد تا پیشگاه وصل رختی
کشیده شاهد دولت در آغوش
کند اندوه هجران را فراموش
ندیده خاطرش از غم غباری
به شادی بگذراند روزگاری
ز ناگه باد ادباری برآید
سموم هجر را کاری برآید
درآید در ریاض وصل گستاخ
درخت آرزو را بشکند شاخ
زلیخا چون ز یوسف کام دل یافت
به وصل دایمش آرام دل یافت
به دل خرم به خاطر شاد می زیست
ز غم های جهان آزاد می زیست
تمادی یافت ایام وصالش
در آن دولت ز چل بگذشت سالش
پیاپی داد آن نخل برومند
بر فرزند بل فرزند فرزند
مرادی از جهان در دل نبودش
که بر خوان امل حاصل نبودش
شبی بنهاده سر یوسف به محراب
ره بیداریش زد رهزن خواب
پدر را دید با مادر نشسته
به رخ چون خور نقاب نور بسته
ندا کردند کای فرزند دریاب
کشید ایام دوری دیر بشتاب
ز ناخواهی بر آب و گل رقم نه
به نزهتگاه جان و دل قدم نه
چو یوسف یافت بیداری ازان خواب
به پهلوی زلیخا شد ز محراب
حدیث خواب را با وی بیان کرد
وز آن مقصود را بر وی عیان کرد
ز خوابش با خیال دوری افکند
به جانش آتش مهجوری افکند
ولی یوسف ز طور خود برون شد
به اقلیم بقا شوقش فزون شد
قدم زین تنگنای آز برداشت
ره فسحتسرای راز برداشت
متاع انس ازین دیر فنا برد
به محراب بقا دست دعا برد
که ای حاجت روای مستمندان
به سر افسر نه تارک بلندان
به فرقم تاج اقبالی نهادی
که هرگز هیچ مقبل را ندادی
دلم زین کشور فانی گرفته ست
ز تدبیر جهانبانی گرفته ست
مرا فارغ ز من راهی به خود ده
مثال شاهی ملک ابد ده
نکوکاران که راه دین گرفتند
به قرب و منزلت پیشین گرفتند
برون آر از شمار واپسانم
به فر قربت ایشان رسانم
زلیخا چون شنید این رازداری
به دل زخمی رسیدش سخت کاری
یقین دانست کز وی آن دعا را
اثر گردد به زودی آشکارا
نیاید از کمان او خدنگی
که در تأثیر آن افتد درنگی
قدم در کلبه ای زد تیره و تنگ
گشاد از یکدگر گیسوی شبرنگ
همی کرد از غم دوری به سر خاک
همی مالید پر خون چهره بر خاک
ز شادی طاق و با اندوه و غم جفت
ز دیده اشک می بارید و می گفت
که ای درمان درد دردناکان
به مرهم خرقه دوز سینه چاکان
مراد خاطر هر نامرادی
گشاد ششدر هر بی گشادی
مفاتیح آور درهای بسته
جبایر بند دلهای شکسته
خلاصی بخش مهجوران ز اندوه
سبک سازنده غم های چون کوه
گرفتار دل افگار خویشم
عجب حیران شده در کار خویشم
ندارم طاقت هجران یوسف
ز تن کش جان من با جان یوسف
نخواهم بی جمالش زندگی را
به ملک زندگی پایندگی را
نهال عمر بی برگ است بی او
حیات جاودان مرگ است بی او
به قانون وفا نیکو نباشد
که من باشم به گیتی او نباشد
اگر با من نسازی همره او را
مرا بیرون بر اول آنگه او را
نمی خواهم کزو یکسو نشینم
جهان را بی جمال او ببینم
به سر برد اینچنین در گریه و سوز
نه شب را گفت شب نی روز را روز
بلی هر کس ز غم دارد دلی تنگ
شب و روزش نماید هر دو یکرنگ

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی حسرت که ناگه نیکبختی
کشد تا پیشگاه وصل رختی
هوش مصنوعی: چه حسرت بزرگ که ناگهان خوشبختی به سراغ کسی بیاید و او را به درگاه وصال محبوبی برساند.
کشیده شاهد دولت در آغوش
کند اندوه هجران را فراموش
هوش مصنوعی: شاهد زیبایی که در آغوشم است، اندوه جدایی را فراموش می‌کند.
ندیده خاطرش از غم غباری
به شادی بگذراند روزگاری
هوش مصنوعی: او هرگز فکر نکرد که غم و اندوهی به این اندازه دارد و روزگاری را گذرانده که تبدیل به شادی شده است.
ز ناگه باد ادباری برآید
سموم هجر را کاری برآید
هوش مصنوعی: ناگهان، بادی از ادب و فرهنگ وزیدن می‌گیرد که می‌تواند اثرات منفی جدایی را از بین ببرد و بهبود ببخشد.
درآید در ریاض وصل گستاخ
درخت آرزو را بشکند شاخ
هوش مصنوعی: در باغ وصال، کسی به طور بی‌پروا و بدون هیچ نگرانی وارد می‌شود و شاخ و برگ آرزوهایش را می‌شکند.
زلیخا چون ز یوسف کام دل یافت
به وصل دایمش آرام دل یافت
هوش مصنوعی: زلیخا زمانی که به عشق یوسف رسید و به وصال او دست پیدا کرد، آرامش و رضایت قلبی را تجربه کرد.
به دل خرم به خاطر شاد می زیست
ز غم های جهان آزاد می زیست
هوش مصنوعی: او با دلی شاد و خوش به زندگی خود ادامه می‌دهد و از اندوه‌های دنیا رهایی دارد.
تمادی یافت ایام وصالش
در آن دولت ز چل بگذشت سالش
هوش مصنوعی: روزهای وصال او به قدری طولانی شد که از چهل سال هم گذشت.
پیاپی داد آن نخل برومند
بر فرزند بل فرزند فرزند
هوش مصنوعی: نخل بلند به طور مداوم به فرزندان خود و نسل‌های بعدی آن‌ها رسیدگی می‌کند و ثمراتش را به آن‌ها می‌دهد.
مرادی از جهان در دل نبودش
که بر خوان امل حاصل نبودش
هوش مصنوعی: هیچ آرزویی در دل او وجود نداشت که بر سر سفره‌ی زندگی به آن دست یابد.
شبی بنهاده سر یوسف به محراب
ره بیداریش زد رهزن خواب
هوش مصنوعی: شبی، سر یوسف در مکانی آرام و مقدس قرار داشت و در این حال، دزد خواب به ناگاه او را از خواب بیدار کرد.
پدر را دید با مادر نشسته
به رخ چون خور نقاب نور بسته
هوش مصنوعی: پدر را دیدم که در کنار مادر نشسته است و چهره‌اش مانند خورشید در پشت نقابی از نور پنهان شده است.
ندا کردند کای فرزند دریاب
کشید ایام دوری دیر بشتاب
هوش مصنوعی: صدایی به مرد می‌گوید که ای فرزند، به یاد بیاور که زمان دوری به پایان رسیده و باید هر چه سریع‌تر تلاش کنی و به جلو بروی.
ز ناخواهی بر آب و گل رقم نه
به نزهتگاه جان و دل قدم نه
هوش مصنوعی: به خواسته‌های ناچیز اهمیت نده و خود را در زیبایی‌های زندگی غرق نکن. قدم‌های خود را در جایی بگذار که جان و دل تو را به آرامش برساند، نه در مکان‌هایی که صرفاً ظاهر جذاب دارند.
چو یوسف یافت بیداری ازان خواب
به پهلوی زلیخا شد ز محراب
هوش مصنوعی: وقتی یوسف از خواب بیدار شد و به حقیقت پی برد، به نزد زلیخا رفت و در کنار او قرار گرفت.
حدیث خواب را با وی بیان کرد
وز آن مقصود را بر وی عیان کرد
هوش مصنوعی: او داستان خوابش را با او در میان گذاشت و از آن مقصود را برایش روشن کرد.
ز خوابش با خیال دوری افکند
به جانش آتش مهجوری افکند
هوش مصنوعی: او از خواب بیدار می‌شود و با یاد کسی که دور است، در دلش آتش تنهایی شعله‌ور می‌شود.
ولی یوسف ز طور خود برون شد
به اقلیم بقا شوقش فزون شد
هوش مصنوعی: یوسف از کوه بیرون آمد و به سرزمین جاودانگی رسید و شوق او بیشتر شد.
قدم زین تنگنای آز برداشت
ره فسحتسرای راز برداشت
هوش مصنوعی: به آرامی از این تنگنای آزمایش قدم برداشت و به سرزمین وسیع اسرار پا گذاشت.
متاع انس ازین دیر فنا برد
به محراب بقا دست دعا برد
هوش مصنوعی: محصول دلگرمی و محبت از این دنیای فانی را به مکانی ابدی برد و با دست دعا نزد معبودش رفت.
که ای حاجت روای مستمندان
به سر افسر نه تارک بلندان
هوش مصنوعی: ای کسی که نیازمندان را از مشکلات نجات می‌دهی، تو همچون ستاره‌ای درخشان هستی که بر روی سر حاکمان بزرگ می‌درخشد و نه تنها یک زینت برای آنها، بلکه مایه‌ی امید و یاری برای دیگران هستی.
به فرقم تاج اقبالی نهادی
که هرگز هیچ مقبل را ندادی
هوش مصنوعی: بر روی پیشانی من، تاجی از سرنوشت گذاشتی که هیچ‌گاه به کسی دیگر داده نشد.
دلم زین کشور فانی گرفته ست
ز تدبیر جهانبانی گرفته ست
هوش مصنوعی: دل من از این دنیای فانی ناامید شده است، زیرا از مدیریت و تدبیر جهانیان دلزده و خسته‌ام.
مرا فارغ ز من راهی به خود ده
مثال شاهی ملک ابد ده
هوش مصنوعی: از من بگذر و به خودم راهی نشان بده، مانند یک پادشاه که به من سلطنت ابدی می‌بخشد.
نکوکاران که راه دین گرفتند
به قرب و منزلت پیشین گرفتند
هوش مصنوعی: نیکوکارانی که به راه دین و ایمان قدم گذاشتند، به مقام و مرتبه بالایی دست یافتند.
برون آر از شمار واپسانم
به فر قربت ایشان رسانم
هوش مصنوعی: من را از میان کسانی که دور شده‌اند، بیرون بیاور تا به خاطر نزدیکی و محبت آن‌ها به من برسم.
زلیخا چون شنید این رازداری
به دل زخمی رسیدش سخت کاری
هوش مصنوعی: زلیخا هنگامی که این راز را شنید، به خاطر دلشکستگی شدیدی که داشت، احساس سختی و دشواری کرد.
یقین دانست کز وی آن دعا را
اثر گردد به زودی آشکارا
هوش مصنوعی: او با اطمینان می‌دانست که دعا اثر خواهد گذاشت و نتیجه‌اش به زودی روشن خواهد شد.
نیاید از کمان او خدنگی
که در تأثیر آن افتد درنگی
هوش مصنوعی: ای تیر از کمان او به جایی نمی‌رسد که تأثیر آن لحظه‌ای تأخیر داشته باشد.
قدم در کلبه ای زد تیره و تنگ
گشاد از یکدگر گیسوی شبرنگ
هوش مصنوعی: در یک کلبه کوچک و تاریک قدم گذاشت و در آنجا، گیسوان مشکی و درخشانش به خوبی از هم جدا شده بودند.
همی کرد از غم دوری به سر خاک
همی مالید پر خون چهره بر خاک
هوش مصنوعی: او از درد دوری به خاک قبر می‌مالید و چهره‌اش که از غم خونین بود را بر زمین می‌نهاد.
ز شادی طاق و با اندوه و غم جفت
ز دیده اشک می بارید و می گفت
هوش مصنوعی: از خوشحالی سرشار بود و با اندوه و غم همراهی می‌کرد. اشک از چشمانش می‌ریخت و او سخن می‌گفت.
که ای درمان درد دردناکان
به مرهم خرقه دوز سینه چاکان
هوش مصنوعی: ای درمانگر دردهای رنجوران، تو که مانند پوششی نرم بر روی زخم‌ها، به کسانی که دل‌شکسته‌اند، امید و تسکین می‌دهی.
مراد خاطر هر نامرادی
گشاد ششدر هر بی گشادی
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی با مشکلات و چالش‌هایی روبروست، به آرامش و دستاوردی خواهد رسید، حتی اگر در لحظه دشواری‌های زیادی را تجربه کند.
مفاتیح آور درهای بسته
جبایر بند دلهای شکسته
هوش مصنوعی: کلیدها را بیاور تا درهای بسته را باز کنیم و دل‌های شکسته را ترمیم کنیم.
خلاصی بخش مهجوران ز اندوه
سبک سازنده غم های چون کوه
هوش مصنوعی: کسی که به فراموش‌شدگان کمک می‌کند تا از غم‌های سنگین خود رها شوند.
گرفتار دل افگار خویشم
عجب حیران شده در کار خویشم
هوش مصنوعی: من به شدت درگیر دل‌مشغولی‌های خودم هستم و عجیب است که در این وضعیت دچار سردرگمی شده‌ام.
ندارم طاقت هجران یوسف
ز تن کش جان من با جان یوسف
هوش مصنوعی: من طاقت دوری یوسف را ندارم؛ جان من از جسمم جدا می‌شود به خاطر یوسف.
نخواهم بی جمالش زندگی را
به ملک زندگی پایندگی را
هوش مصنوعی: من بدون زیبایی او حاضر نیستم که زندگی کنم و به زندگی جاودانه فکر نکنم.
نهال عمر بی برگ است بی او
حیات جاودان مرگ است بی او
هوش مصنوعی: زندگی بدون عشق مثل درختی است که برگ ندارد؛ بدون عشق، زندگی ابدی هم معنایی ندارد و مرگ، در absence او احساس می‌شود.
به قانون وفا نیکو نباشد
که من باشم به گیتی او نباشد
هوش مصنوعی: اگر من در این دنیا نباشم، وفاداری به قانون نیکو نخواهد بود.
اگر با من نسازی همره او را
مرا بیرون بر اول آنگه او را
هوش مصنوعی: اگر با من همراهی نکنی، پس او را از من جدا کن و ابتدا خودت را از او دور کن.
نمی خواهم کزو یکسو نشینم
جهان را بی جمال او ببینم
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم از کسی دوری کنم و در جهانی که زیبایی او را ندارد، زندگی کنم.
به سر برد اینچنین در گریه و سوز
نه شب را گفت شب نی روز را روز
هوش مصنوعی: در اینجا فردی از شدت غم و اندوه به سر می‌برد و به قدری در گریه و احساسات غم انگیز خود غرق شده که نه به شب اهمیت می‌دهد و نه به روز. تمام توجه او فقط به حالت درونی‌اش معطوف است و چیز دیگری برایش مهم نیست.
بلی هر کس ز غم دارد دلی تنگ
شب و روزش نماید هر دو یکرنگ
هوش مصنوعی: بله، هر کسی که از غم رنج می‌برد، قلبش همیشه احساس فشار و تنگی دارد و این وضعیت او را در طول شب و روز تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ در نتیجه حالش در هر زمان یکسان و بی‌تغییر می‌ماند.