گنجور

بخش ۶۳ - بیرون آمدن یوسف علیه السلام از زندان و گرامی داشتن پادشاه مر وی را و وفات کردن عزیز مصر و مبتلا شدن زلیخا به تنهایی و جدایی

درین دیر کهن رسمیست دیرین
که بی تلخی نباشد عیش شیرین
خورد نه ماه طفلی در رحم خون
که آید با رخی چون ماه بیرون
بسا سختی که بیند لعل در سنگ
که خورشید درخشانش دهد رنگ
شب یوسف چو بگذشت از درازی
طلوع صبح کردش کارسازی
چو شد کوه گران بر جانش اندوه
برآمد آفتابش از پس کوه
پی تعظیم و اکرام وی از شاه
خطاب آمد به نزدیکان درگاه
کز ایوان شه خورشید اورنگ
به میدانی ز هر جانب دو فرسنگ
دو رویه تا به زندان ایستادند
تجمل های خود را عرضه دادند
چه از زرین کمر سرکش غلامان
همه در خلعت زرکش خرامان
چه از چابکسواران سپاهی
به تازی مرکبان با هم مباهی
چه از خورشید پیکر خوش نوایان
به عبرانی و سریانی سرایان
سران مصر بیرون از شماره
نثار آور دوان از هر کناره
تهیدستان به امید نثاری
گشاده هر طرف جیب و کناری
چو یوسف شد سوی خسرو روانه
به خلعت های خاص خسروانه
فراز مرکبی از پای تا فرق
چو کوهی گشته در زر و گهر غرق
به هر جا طبله های مشک و عنبر
ز هر سو بدره های زر و گوهر
به راه مرکب او می فشاندند
گدا را از گدایی می رهاندند
چو آمد بارگاه شه پدیدار
فرود آمد ز رخش تیز رفتار
خز و اطلس به پا انداختندش
به پای انداز فرق افراختندش
به بالای خز و اکسون همی رفت
بر اطلس چون مه گردون همی رفت
ز قرب مقدمش چون شه خبر یافت
به استقبال او چون بخت بشتافت
کشیدش در کنار خویشتن تنگ
چو سرو گلرخ و شمشاد گلرنگ
به پهلوی خودش بر تخت بنشاند
به پرسش های خوش با وی سخن راند
نخست از خواب خود پرسید و تعبیر
درآمد لعل نوشینش به تقریر
وز آن پس کردش از هر جا سؤالی
بپرسیدش ز هر کاری و حالی
جواب دلکش و مطبوع گفتش
چنان کامد ازان گفتن شگفتش
در آخر گفت این خوابی که دیدم
ز تو تعبیر آن روشن شنیدم
چه سان تدبیر آن کردم توانم
غم خلق جهان خوردن توانم
بگفتا باید ایام فراخی
که ابرو نم نیفتد در تراخی
منادی کردن اندر هر دیاری
که نبود خلق را جز کشت کاری
به ناخن سنگ خارا را تراشند
ز چهره خوی فشانان دانه پاشند
چو از دانه شود آگنده خوشه
نهندش همچنان از بهر توشه
سنان ها خوشه را زان رسته از تن
که باشد بر رخ خصمان سنان زن
چو گردد خوشه در خانه درنگی
بیاید روزگار قحط و تنگی
برد هر کس برای عیش تیره
به قدر حاجت خود زان ذخیره
ولی هر کار را باید کفیلی
که از دانش بود با وی دلیلی
به دانش غایت آن کار داند
چو داند کار را کردن تواند
ز هر چیزی که در عالم توان یافت
چو من دانا کفیلی کم توان یافت
به من تفویض کن تدبیر این کار
که ناید دیگری چون من پدیدار
چو شاه از وی بدید این کار سازی
به ملک مصر دادش سرفرازی
سپه را بنده فرمان او کرد
زمین را عرصه میدان او کرد
به جای خود به تخت زر نشاندش
به صد عزت عزیز مصر خواندش
چو پا بالای تخت زر نهادی
جهانی زیر تختش سر نهادی
چو رفتی بر سر میدان ز ایوان
رسیدی بانگ چاووشان به کیوان
به هر جانب که طوف اندیش بودی
جنیبت کش هزاران بیش بودی
به هر کشور که بگذشتی سواره
برون بودی سپاهش از شماره
چو یوسف را خدا داد این بلندی
به قدر این بلندی ارجمندی
عزیز مصر را دولت زبون گشت
لوای حشمت او سرنگون گشت
دلش طاقت نیاورد این خلل را
به زودی شد هدف تیر اجل را
زلیخا روی در دیوار غم کرد
ز بار هجر یوسف پشت خم کرد
نه از جاه عزیزش خانه آباد
نه از اندوه یوسف خاطر آزاد
فلک کو دیر مهر و زود کین است
درین حرمانسرا کار وی این است
یکی را برکشد چون خور بر افلاک
یکی را افکند چون سایه بر خاک
خوش آن دانا به هر کاری و باری
که از کارش نگیرد اعتباری
نه از اقبال او گردن فرازد
نه از ادبار او جانش گدازد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درین دیر کهن رسمیست دیرین
که بی تلخی نباشد عیش شیرین
هوش مصنوعی: در این مکان قدیمی رسم قدیمی‌ای وجود دارد که لذت و خوشی بدون تلخی و درد نمی‌تواند معنا پیدا کند.
خورد نه ماه طفلی در رحم خون
که آید با رخی چون ماه بیرون
هوش مصنوعی: کودکی که در رحم مادر به دنیا می‌آید، مانند یک ماه زیبا و درخشان به بیرون می‌آید، و این در حالی است که او در دوره‌ای که در رحم بوده فقط خون می‌خورده است.
بسا سختی که بیند لعل در سنگ
که خورشید درخشانش دهد رنگ
هوش مصنوعی: گاهی لعل (جواهر) در دل سنگ، سختی‌های زیادی را تجربه می‌کند، اما در نهایت خورشید با نور خود به آن رنگ و جلوه می‌بخشد.
شب یوسف چو بگذشت از درازی
طلوع صبح کردش کارسازی
هوش مصنوعی: وقتی شب طولانی یوسف به پایان رسید، صبح آمد و مشکل او را حل کرد.
چو شد کوه گران بر جانش اندوه
برآمد آفتابش از پس کوه
هوش مصنوعی: زمانی که درد و اندوه سنگینی مانند کوه بر جانش فشار آورد، خورشید روشنی او از پشت کوه به ظهور درآمد.
پی تعظیم و اکرام وی از شاه
خطاب آمد به نزدیکان درگاه
هوش مصنوعی: برای نشان دادن احترام و ارادت به او، پیام از سوی شاه به نزدیکان دربار منتقل شد.
کز ایوان شه خورشید اورنگ
به میدانی ز هر جانب دو فرسنگ
هوش مصنوعی: از کاخ شاه، خورشید مانند اورنگی در میدان می‌درخشد و از هر سمت به اندازه دو فرسنگ گسترده است.
دو رویه تا به زندان ایستادند
تجمل های خود را عرضه دادند
هوش مصنوعی: دو نفر به خاطر فخر و خودنمایی به زندان رفتند و دارایی‌های خود را به نمایش گذاشتند.
چه از زرین کمر سرکش غلامان
همه در خلعت زرکش خرامان
هوش مصنوعی: حتی اگر غلامان با کمربندهای زرین و لباس‌های زرق و برق دار در حال رقص و جلوه‌گری باشند، چه اهمیتی دارد؟
چه از چابکسواران سپاهی
به تازی مرکبان با هم مباهی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه تفاوتی دارد بین سواران چابک و جنگجویان سوار بر اسب‌های تندرو که در میدان نبرد در حال رقابت هستند؟ در واقع، همگی آن‌ها در تلاشند و به نوعی در مسابقه و نبردی رقابتی قرار دارند.
چه از خورشید پیکر خوش نوایان
به عبرانی و سریانی سرایان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و خوش صدایی شاعران و آوازخوانان اشاره دارد که مانند خورشید درخشان و دل‌نواز هستند. شاعر به اهمیت و شکوه این هنرمندان اشاره می‌کند که با زبان‌های عبری و سریانی آثار خود را می‌سازند.
سران مصر بیرون از شماره
نثار آور دوان از هر کناره
هوش مصنوعی: سران کشور مصر به طور مداوم و بدون شمارش هدایایی را از هر سو به سوی ما می‌فرستند.
تهیدستان به امید نثاری
گشاده هر طرف جیب و کناری
هوش مصنوعی: بی‌پول‌ها در آرزوی دریافت چیزی از هر سو جیب و کناره‌های خود را باز کرده‌اند.
چو یوسف شد سوی خسرو روانه
به خلعت های خاص خسروانه
هوش مصنوعی: چنان که یوسف به سمت پادشاه رفت و با لباس‌ها و زرق و برق ویژه‌ای که مخصوص پادشاه بود، روبه‌رو شد.
فراز مرکبی از پای تا فرق
چو کوهی گشته در زر و گهر غرق
هوش مصنوعی: این دشتی که در آن قرار داریم، از پای تا اوج خود به شکلی متعالی رسیده و مانند کوهی است که در جواهرات و زر غرق شده است.
به هر جا طبله های مشک و عنبر
ز هر سو بدره های زر و گوهر
هوش مصنوعی: از هر سو بوی خوش مشک و عنبر به مشام می‌رسد و در کنار آن، دلار و جواهرات در همه جا دیده می‌شوند.
به راه مرکب او می فشاندند
گدا را از گدایی می رهاندند
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی او، همه به گدا کمک می‌کردند و او را از وضعیت دچار گدایی نجات می‌دادند.
چو آمد بارگاه شه پدیدار
فرود آمد ز رخش تیز رفتار
هوش مصنوعی: وقتی که دربار شاه نمایان شد، او از اسب تندرو خود پایین آمد.
خز و اطلس به پا انداختندش
به پای انداز فرق افراختندش
هوش مصنوعی: او تن پوشی از خز و اطلس به خود پوشیده و تاجی بر سر نهاده است.
به بالای خز و اکسون همی رفت
بر اطلس چون مه گردون همی رفت
هوش مصنوعی: به بالای خز و اکسون، همراه با شکوه و زیبایی، همچون ماهی که در حال حرکت است، به سمت آسمان می‌رفت.
ز قرب مقدمش چون شه خبر یافت
به استقبال او چون بخت بشتافت
هوش مصنوعی: وقتی شاه از نزدیک بودن او مطلع شد، به سرعت به استقبال‌اش رفت مانند بختی که برای شانس و خوشبختی می‌شتابد.
کشیدش در کنار خویشتن تنگ
چو سرو گلرخ و شمشاد گلرنگ
هوش مصنوعی: او را به نزد خود نزدیک کرد، همچون سرو خوش قامت و شمشاد خوش رنگ.
به پهلوی خودش بر تخت بنشاند
به پرسش های خوش با وی سخن راند
هوش مصنوعی: او را بر تخت خود نشاند و به سوالاتش پاسخ داد و با او گفتگو کرد.
نخست از خواب خود پرسید و تعبیر
درآمد لعل نوشینش به تقریر
هوش مصنوعی: شخص از خوابش سوال کرد و تعبیرش این بود که لعل زیبا و قیمتی او به طور واضح و دقیق بیان شد.
وز آن پس کردش از هر جا سؤالی
بپرسیدش ز هر کاری و حالی
هوش مصنوعی: پس از آن، از هر جا سوالاتی پرسید و درباره هر موضوع و وضعیتی از او سوال کرد.
جواب دلکش و مطبوع گفتش
چنان کامد ازان گفتن شگفتش
هوش مصنوعی: جواب زیبا و دلپذیری که او داد، به‌گونه‌ای بود که از شنیدنش شگفت‌زده شد.
در آخر گفت این خوابی که دیدم
ز تو تعبیر آن روشن شنیدم
هوش مصنوعی: در نهایت، او گفت که خوابی که از تو دیدم، تعبیرش را به وضوح شنیدم.
چه سان تدبیر آن کردم توانم
غم خلق جهان خوردن توانم
هوش مصنوعی: من چگونه تدبیر کردم که بتوانم غم‌های مردم جهان را تحمل کنم.
بگفتا باید ایام فراخی
که ابرو نم نیفتد در تراخی
هوش مصنوعی: گفت باید در روزهای خوب و فراخ، مراقب باشیم که مشکلی برای ما پیش نیاید و در آسودگی مبادرت به کار نکنیم.
منادی کردن اندر هر دیاری
که نبود خلق را جز کشت کاری
هوش مصنوعی: در هر جایی که مردم نباشند و تنها کشاورزی وجود داشته باشد، باید صدای من را بشنوی.
به ناخن سنگ خارا را تراشند
ز چهره خوی فشانان دانه پاشند
هوش مصنوعی: برخی از افراد با وجود سختی‌ها و چالش‌های زندگی، همچنان می‌توانند زیبایی و خوبی را در وجود خود پرورش دهند و به دیگران منتقل کنند. مانند سنگی سخت که با دقت و تلاش تراشیده می‌شود و به زیبایی تبدیل می‌گردد.
چو از دانه شود آگنده خوشه
نهندش همچنان از بهر توشه
هوش مصنوعی: وقتی دانه رشد کند و به خوشه تبدیل شود، آن را به منظور ذخیره و استفاده later می‌چینند. این همانند این است که در زندگی، وقتی چیزی به مرحله‌ای می‌رسد، برای آینده نگه‌داری می‌شود.
سنان ها خوشه را زان رسته از تن
که باشد بر رخ خصمان سنان زن
هوش مصنوعی: تیرها و نیزه‌ها از جسم بریدن خوشه‌ای را که به آن آویخته است،‌ به سوی دشمنان پرتاب کن.
چو گردد خوشه در خانه درنگی
بیاید روزگار قحط و تنگی
هوش مصنوعی: زمانی که خوشحالی و فراوانی در زندگی به وجود آید، ممکن است ناگهان مشکلات و سختی‌ها نیز به سراغ ما بیایند.
برد هر کس برای عیش تیره
به قدر حاجت خود زان ذخیره
هوش مصنوعی: هر فرد بر اساس نیازی که دارد، از این منبع برای خوشی و لذت خود بهره‌بر‌داری می‌کند.
ولی هر کار را باید کفیلی
که از دانش بود با وی دلیلی
هوش مصنوعی: هر کاری که انجام می‌دهی، باید با دانش و دلیل همراه باشد.
به دانش غایت آن کار داند
چو داند کار را کردن تواند
هوش مصنوعی: کسی که به دانش و دانایی دست یافته باشد، می‌داند چگونه باید کارها را انجام دهد.
ز هر چیزی که در عالم توان یافت
چو من دانا کفیلی کم توان یافت
هوش مصنوعی: از هر چیزی که در جهان وجود دارد، هیچ کس به اندازه من دانا و توانا نخواهد بود.
به من تفویض کن تدبیر این کار
که ناید دیگری چون من پدیدار
هوش مصنوعی: به من واگذار تدبیر این کار را، زیرا هیچ‌کس دیگری مانند من نخواهد آمد.
چو شاه از وی بدید این کار سازی
به ملک مصر دادش سرفرازی
هوش مصنوعی: وقتی شاه این کار را از او دید، به او افتخار و مقام بلندی در سرزمین مصر عطا کرد.
سپه را بنده فرمان او کرد
زمین را عرصه میدان او کرد
هوش مصنوعی: ارتش را به عنوان تابعی از اراده‌ی او قرار داد و زمین را به مکانی برای نبرد او تبدیل کرد.
به جای خود به تخت زر نشاندش
به صد عزت عزیز مصر خواندش
هوش مصنوعی: به او جایگاه و مقام ویژه‌ای دادند و با احترام فراوان، او را گرامی داشتند و به عنوان یکی از عزیزان مصر شناخته شد.
چو پا بالای تخت زر نهادی
جهانی زیر تختش سر نهادی
هوش مصنوعی: وقتی که پای خود را بر روی تخت زرینی قرار دهی، تمام دنیا زیر سایه آن تخت خواهد بود.
چو رفتی بر سر میدان ز ایوان
رسیدی بانگ چاووشان به کیوان
هوش مصنوعی: وقتی که به میدان رفتی، از ایوان فاصله گرفتی و صدای چاووشان را تا دوردست‌ها شنیدی.
به هر جانب که طوف اندیش بودی
جنیبت کش هزاران بیش بودی
هوش مصنوعی: هر جا که فکر و تصور تو پرواز کند، به اندازه‌ای که ایده و خلاقیت داشته باشی، فرصت‌ها و امکانات بیشتری در انتظار توست.
به هر کشور که بگذشتی سواره
برون بودی سپاهش از شماره
هوش مصنوعی: هر جا که سفر کردی، سپاه آن کشور به تعداد زیاد و با شکوهی به استقبال تو آمده بود.
چو یوسف را خدا داد این بلندی
به قدر این بلندی ارجمندی
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند به یوسف این مقام و مقام والا را عطا کرد، ارزش و عظمت این مقام به اندازه‌ی خود آن بلندی است.
عزیز مصر را دولت زبون گشت
لوای حشمت او سرنگون گشت
هوش مصنوعی: عزیز مصر موقعیت و مقامش را از دست داد و نشانه‌های عظمت او نیز از بین رفت.
دلش طاقت نیاورد این خلل را
به زودی شد هدف تیر اجل را
هوش مصنوعی: دلش نمی‌توانست این مشکل را تحمل کند و به زودی به هدف مرگ رسید.
زلیخا روی در دیوار غم کرد
ز بار هجر یوسف پشت خم کرد
هوش مصنوعی: زلیخا از شدت اشتیاق و غم دوری یوسف، رویش را به دیوار چسبانده و به خاطر درد فراق او، پشتش خم شده است.
نه از جاه عزیزش خانه آباد
نه از اندوه یوسف خاطر آزاد
هوش مصنوعی: عزت و مقام او باعث آبادانی خانه نمی‌شود و غم یوسف هم سبب آزادی دل نمی‌گردد.
فلک کو دیر مهر و زود کین است
درین حرمانسرا کار وی این است
هوش مصنوعی: آسمان، که همیشه مهر و محبتش دیر می‌رسد و کینه‌اش زود نمایان می‌شود، در این خانه‌ی ناامیدی، کارش همین است.
یکی را برکشد چون خور بر افلاک
یکی را افکند چون سایه بر خاک
هوش مصنوعی: کسی را به اوج می‌برد و مانند خورشید در آسمان قرار می‌دهد، و کسی دیگر را به زمین می‌افکند و همچون سایه‌ای به حالتی کم‌نور و بی‌نفوذ می‌دهد.
خوش آن دانا به هر کاری و باری
که از کارش نگیرد اعتباری
هوش مصنوعی: کسی که در هر زمینه‌ای مهارت دارد و به کارهایش ارج و اعتبار نمی‌دهد، واقعاً خوشبخت است.
نه از اقبال او گردن فرازد
نه از ادبار او جانش گدازد
هوش مصنوعی: نه به خاطر خوش‌شانسی خودش سر خود را بالا می‌برد و نه به خاطر بدشانسی‌اش جانش را از دست می‌دهد.