گنجور

بخش ۶۲ - طلب کردن پادشاه مصر یوسف را علیه السلام برای تعبیر خواب خود و تعلل کردن وی تا آنچه میان وی و زنان مصر گذشته بود تفحص نمایند

چو باشد خوشه خشک و گاو لاغر
بود از سال تنگت قصه آور
نخستین سال های هفتگانه
بود باران و آب و کشت و دانه
همه عالم ز نعمت پر برآید
وز آن پس هفت سال دیگر آید
که نعمت های پیشین خورده گردد
ز تنگی جان خلق آزرده گردد
نبارد زآسمان ابر عطایی
نروید از زمین شاخ گیایی
ز عشرت مالداران ست دارند
ز تنگی تنگدستان جان سپارند
چنان نان گم شود بر خوان دوران
که گوید آدمی نان و دهد جان
جوانمرد این سخن بشنید و برگشت
حریف بزم شاه دادگر گشت
حدیث یوسف و تعبیر او گفت
دل شاه از دمش چون غنچه بشگفت
بگفتا خیز و یوسف را بیاور
کزو به گرددم این نکته باور
سخن کز دوست آری شکر است آن
ولی گر خود بگوید خوشتر است آن
چو از دلبر سخن شاید شنیدن
چرا از هر دهن باید شنیدن
دگر باره به زندان شد روانه
ببرد این مژده سوی آن یگانه
که ای سرو ریاض قدس بخرام
سوی بستانسرای شاه نه گام
خرام آنسو بدین روی دلارا
بیارا زین گل آن بستانسرا را
بگفتا من چه آیم سوی شاهی
که چون من بی کسی را بی گناهی
به زندان سالها محبوس کرده ست
ز آثار کرم مأیوس کرده ست
اگر خواهد ز من بیرون نهم پای
ازین غمخانه اول گو بفرمای
که آنانی که چون رویم بدیدند
ز حیرت در رخم کفها بریدند
به یکجا چون ثریا با هم آیند
نقاب از کار من روشن گشایند
که جرم من چه بود از من چه دیدند
چرا رختم سوی زندان کشیدند
بود کین سر شود بر شاه روشن
که پاک است از خیانت دامن من
مرا پیشه گناه اندیشگی نیست
در اندیشه خیانت پیشگی نیست
در آن خانه خیانت نامد از من
به جز صدق و امانت نامد از من
مرا به گر زنم نقب خزاین
که باشم در فراش خانه خاین
جوانمرد این سخن چون گفت با شاه
زنان مصر را کردند آگاه
که پیش شاه یکسر جمع گشتند
همه پروانه آن شمع گشتند
چو ره کردند در بزم شه آن جمع
زبان آتشین بگشاد چون شمع
کزان شمع حریم جان چه دیدید
که بر وی تیغ بدنامی کشیدید
ز رویش در بهار و باغ بودید
چرا ره سوی زندانش نمودید
بتی کازار باشد بر تنش گل
کی از دانا سزد بر گردنش غل
گلی کش نیست تاب باد شبگیر
به پایش چون نهد جز آب زنجیر
زنان گفتند کای شاه جوان بخت
به تو فرخنده فر هم تاج و هم تخت
ز یوسف ما به جز پاکی ندیدیم
به جز عز و شرفناکی ندیدیم
نباشد در صدف گوهر چنان پاک
که بوده از تهمت آن جان و جهان پاک
زلیخا نیز بود آنجا نشسته
زبان از کذب و جان از کید رسته
ز دستان های پنهان زیر پرده
ریاضت های عشقش پاک کرده
فروغ راستیش از جان علم زد
چو صبح راستین از صدق دم زد
به جرم خویش کرد اقرار مطلق
برآمد زو صدای حصحص الحق
بگفتا نیست یوسف را گناهی
منم در عشق او گم کرده راهی
نخست او را به وصل خویش خواندم
چو کام من نداد از پیش راندم
به زندان از ستم های من افتاد
در آن غم ها ز غم های من افتاد
غم من چون گذشت از حد و غایت
به حالش کرد حال من سرایت
جفایی گر رسد او را ز جافی
کنون واجب بود آن را تلافی
هر احسان کاید از شاه نکوکار
به صد چندان بود یوسف سزاوار
چو شاه این نکته سنجیده بشنید
چو گل بشگفت و چون غنچه بخندید
اشارت کرد کز زندانش آرند
بدان خرم سرابستانش آرند
ز باغ لطف گلبرگیست خندان
گل خندان به بستان به که زندان
به ملک جان بود شاه نکوبخت
مقام شه نشاید جز سر تخت
بسا قفلا که ناپیدا کلید است
برد او راه گشایش ناپدید است
بود چون کار دانا پیچ در پیچ
به پیشش کوشش فکر و نظر هیچ
ز ناگه دست صنعی در میان نه
به فتحش هیچ صانع را گمان نه
پدید آید ز غیب آن را گشادی
ودیعت در گشادش هر مرادی
چو یوسف دل ز حیلت های خود کند
برید از رشته تدبیر پیوند
به جز ایزد نماند او را پناهی
که باشد در نوایب تکیه گاهی
ز پندار خودی و بخردی رست
گرفتش فیض فضل ایزدی دست
شبی سلطان مصر آن شاه بیدار
به خوابش هفت گاو آمد پدیدار
همه بسیار خوب و سخت فربه
به خوبی و خوشی از یکدگر به
وز آن پس هفت دیگر در برابر
پدید آمد سراسر خشک و لاغر
در آن هفت نخستین روی کردند
به سان سبزه آن را پاک خوردند
بدینسان سبز و خرم هفت خوشه
که دل زان قوت بردی دیده توشه
برآمد از عقب هفت دگر خشک
بر آن پیچید و کردش سر به سر خشک
چو سلطان بامداد از خواب برخاست
ز هر بیدار دل تعبیر آن خواست
همه گفتند کین خوابی محال است
فراهم کرده وهم و خیال است
به حکم عقل تعبیری ندارد
به جز اعراض تدبیری ندارد
جوانمردی که از یوسف خبر داشت
ز روی کار یوسف پرده برداشت
که در زندان همایون فر جوانیست
که در حل دقایق خرده دانیست
بود بیدار در تعبیر هر خواب
دلش از غوص این دریا گهریاب
اگر گویی بر او بگشایم این راز
و زو تعبیر خوابت آورم باز
بگفتا اذن خواهی چیست از من
چه بهتر کور را از چشم روشن
مرا چشم خرد زان لحظه کور است
که از دانستن این راز دور است
روان شد جانب زندان جوانمرد
به یوسف حال خواب شه بیان کرد
بگفتا گاو و خوشه هر دو سالند
به اوصاف خودش وصاف حالند
چو باشد خوشه سبز و گاو فربه
بود از خوبی سالت خبره ده

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو باشد خوشه خشک و گاو لاغر
بود از سال تنگت قصه آور
هوش مصنوعی: زمانی که خوشه‌ها خشک هستند و گاوها لاغر، نشانه‌ای از سالی سخت و دشوار است که باید داستان آن را روایت کرد.
نخستین سال های هفتگانه
بود باران و آب و کشت و دانه
هوش مصنوعی: در آغاز سال‌های هفتگی، باران، آب، کشت و دانه به وفور وجود داشت.
همه عالم ز نعمت پر برآید
وز آن پس هفت سال دیگر آید
هوش مصنوعی: تمام جهان از نعمت پر می‌شود و پس از آن، هفت سال دیگر فرامی‌رسد.
که نعمت های پیشین خورده گردد
ز تنگی جان خلق آزرده گردد
هوش مصنوعی: نعمت‌های گذشته را به خاطر داشته باش، زیرا در غیر این صورت، با کمبود و سختی زندگی، مردم ناراحت و بی‌تاب خواهند شد.
نبارد زآسمان ابر عطایی
نروید از زمین شاخ گیایی
هوش مصنوعی: اگر از آسمان بارانی نبارد، از زمین هم گیاه و سبزه‌ای رشد نخواهد کرد.
ز عشرت مالداران ست دارند
ز تنگی تنگدستان جان سپارند
هوش مصنوعی: مالداران از شادی و خوشی خود بهره‌مند می‌شوند، اما تنگدستان به دلیل فقر و تنگدستی مجبورند جان خود را در این وضعیت سخت فدای زندگی کنند.
چنان نان گم شود بر خوان دوران
که گوید آدمی نان و دهد جان
هوش مصنوعی: زمانی می‌رسد که نان به قدری در زندگی اهمیت پیدا می‌کند که انسان احساس می‌کند اگر نان نباشد، زندگی و جانش نیز بی‌معناست.
جوانمرد این سخن بشنید و برگشت
حریف بزم شاه دادگر گشت
هوش مصنوعی: جوانمرد این حرف را شنید و به خود آمد، حریف مهمانی شاه عادل شد.
حدیث یوسف و تعبیر او گفت
دل شاه از دمش چون غنچه بشگفت
هوش مصنوعی: داستان یوسف و تعبیر خوابش را نقل می‌کند، که در آن دل پادشاه به اندازه‌ای شگفت‌انگیز و خوشایند احساسات برانگیخت که مانند غنچه‌ای شکفت.
بگفتا خیز و یوسف را بیاور
کزو به گرددم این نکته باور
هوش مصنوعی: گفت: بلند شو و یوسف را بیاور، زیرا به خاطر او این موضوع را می‌فهمم و قبول دارم.
سخن کز دوست آری شکر است آن
ولی گر خود بگوید خوشتر است آن
هوش مصنوعی: اگر از زبان دوست سخن بشنوی، بسیار خوشایند و شیرین است، اما اگر خود او آن را بگوید، لذت بیشتری دارد.
چو از دلبر سخن شاید شنیدن
چرا از هر دهن باید شنیدن
هوش مصنوعی: وقتی می‌توان از محبوب سخن گفت، چرا باید از هر کسی و به هر نحوی بشنویم؟
دگر باره به زندان شد روانه
ببرد این مژده سوی آن یگانه
هوش مصنوعی: دوباره او را به زندان بردند، و این خبر را به آن یکه‌تاز رساند.
که ای سرو ریاض قدس بخرام
سوی بستانسرای شاه نه گام
هوش مصنوعی: ای سرو زیبا و خوش‌قد و قامت، بخرام و به سوی باغ شاهانه برو، اما نه به قدم‌های سریع.
خرام آنسو بدین روی دلارا
بیارا زین گل آن بستانسرا را
هوش مصنوعی: با ناز و زیبایی به آن طرف برو، و از این گل‌ها که در باغ هستند، بیاور.
بگفتا من چه آیم سوی شاهی
که چون من بی کسی را بی گناهی
هوش مصنوعی: گفت: من چرا باید به سوی سلطانی بیایم که مانند من کسی را بی‌گناه نمی‌بیند؟
به زندان سالها محبوس کرده ست
ز آثار کرم مأیوس کرده ست
هوش مصنوعی: سال‌ها در زندان به سر برده و از نشانه‌های لطف و محبت ناامید شده است.
اگر خواهد ز من بیرون نهم پای
ازین غمخانه اول گو بفرمای
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از این غم و اندوه که در آن هستم بیرون بروم، ابتدا باید به من اجازه دهی.
که آنانی که چون رویم بدیدند
ز حیرت در رخم کفها بریدند
هوش مصنوعی: آن کسانی که به محض دیدن من، از حیرت به چهره‌ام نگاه کردند، به خاطر شگفتی‌شان دست به چهره خود کشیدند.
به یکجا چون ثریا با هم آیند
نقاب از کار من روشن گشایند
هوش مصنوعی: وقتی که چند نفر با هم در یکجا جمع شوند و همدلی کنند، پرده از اسرار و نواقص کار من برداشته می‌شود و حقیقت روشن می‌شود.
که جرم من چه بود از من چه دیدند
چرا رختم سوی زندان کشیدند
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه کرده‌ام که این‌چنین درگیر مشکلات شده‌ام، چرا به من این‌گونه اتهام زدند و من را به زندان فرستادند.
بود کین سر شود بر شاه روشن
که پاک است از خیانت دامن من
هوش مصنوعی: بود که این سرنوشت بر پادشاه روشن می‌شود که دامن من از خیانت پاک است.
مرا پیشه گناه اندیشگی نیست
در اندیشه خیانت پیشگی نیست
هوش مصنوعی: من به گناه فکر نمی‌کنم و در ذهنم اندیشه‌ای برای خیانت وجود ندارد.
در آن خانه خیانت نامد از من
به جز صدق و امانت نامد از من
هوش مصنوعی: در آن مکان چیزی جز صداقت و امانت از من نیامده است و خیانت به هیچ‌وجه وجود ندارد.
مرا به گر زنم نقب خزاین
که باشم در فراش خانه خاین
هوش مصنوعی: اگر به من آسیب برسانی، می‌توانم به دنیای پنهانی و ارزشمند نروم، زیرا در آنجا همواره در معرض خیانت و ناامنی خواهم بود.
جوانمرد این سخن چون گفت با شاه
زنان مصر را کردند آگاه
هوش مصنوعی: جوانمرد وقتی این حرف را زد، زنان بزرگ مصر را مطلع کردند.
که پیش شاه یکسر جمع گشتند
همه پروانه آن شمع گشتند
هوش مصنوعی: همه پروانه‌ها برای دیدن آن شمع زیبا و درخشان به دور شاه جمع شدند.
چو ره کردند در بزم شه آن جمع
زبان آتشین بگشاد چون شمع
هوش مصنوعی: وقتی که آن گروه به میهمانی شاه وارد شدند، زبان‌شان چون شمعی که شعله‌ور است، به سخن گشود و آتشین صحبت کردند.
کزان شمع حریم جان چه دیدید
که بر وی تیغ بدنامی کشیدید
هوش مصنوعی: به چه دلیل بر آن شمعی که نور جان را می‌تاباند، ستم و بدنامی روا داشتید؟
ز رویش در بهار و باغ بودید
چرا ره سوی زندانش نمودید
هوش مصنوعی: چرا وقتی بهار و زیبایی باغ را می‌بینید، راهی زندان او می‌شوید؟
بتی کازار باشد بر تنش گل
کی از دانا سزد بر گردنش غل
هوش مصنوعی: اگر بر روی تن کسی زیوری زیبا مانند گل باشد، بر او چگونه است که بر گردنش چیزی سنگین و غیر مناسب باشد.
گلی کش نیست تاب باد شبگیر
به پایش چون نهد جز آب زنجیر
هوش مصنوعی: گلی که در زیر وزش باد شبانه قرار دارد، نمی‌تواند تاب بیاورد و اگر جز آب، چیزی به پایش بند شده باشد، نمی‌تواند مقاومت کند.
زنان گفتند کای شاه جوان بخت
به تو فرخنده فر هم تاج و هم تخت
هوش مصنوعی: زنان گفتند ای جوان و خوشبخت، تو به خاطر داشتن تاج و تخت، به زندگی خوشی دست یافته‌ای.
ز یوسف ما به جز پاکی ندیدیم
به جز عز و شرفناکی ندیدیم
هوش مصنوعی: از یوسف ما چیزی جز پاکی نمی‌بینیم و جز عزت و شرافت چیزی نمی‌شناسیم.
نباشد در صدف گوهر چنان پاک
که بوده از تهمت آن جان و جهان پاک
هوش مصنوعی: هیچ جواهری در صدف نیست که به اندازه آن جان و جهان از هرگونه تهمتی پاک باشد.
زلیخا نیز بود آنجا نشسته
زبان از کذب و جان از کید رسته
هوش مصنوعی: زلیخا نیز آنجا نشسته بود، با زبانی راست و بی‌حیله، و دلی پاک از نیرنگ.
ز دستان های پنهان زیر پرده
ریاضت های عشقش پاک کرده
هوش مصنوعی: دستان پنهان عشق، در پشت پرده تلاش و زحمت‌هایش، تمام ناپاکی‌ها را زدوده است.
فروغ راستیش از جان علم زد
چو صبح راستین از صدق دم زد
هوش مصنوعی: نور حقیقتش از دل علم تابیده است، مانند سپیده‌دم که از صداقت و حقیقت خود جوانه می‌زند.
به جرم خویش کرد اقرار مطلق
برآمد زو صدای حصحص الحق
هوش مصنوعی: شخصی به اشتباهات و گناهان خود اعتراف کرد و این اعتراف او به وضوح و آشکارا به گوش‌ها رسید.
بگفتا نیست یوسف را گناهی
منم در عشق او گم کرده راهی
هوش مصنوعی: او گفت: یوسف هیچ گناهی ندارد، بلکه من به خاطر عشق او راه را گم کرده‌ام.
نخست او را به وصل خویش خواندم
چو کام من نداد از پیش راندم
هوش مصنوعی: در ابتدا او را به نزدیکی و پیوند خود دعوت کردم، اما زمانی که خواسته‌ام برآورده نشد، او را از خود دور کردم.
به زندان از ستم های من افتاد
در آن غم ها ز غم های من افتاد
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم‌هایی که کردم، او به زندان افتاد و از درد و زجر من به شدت رنج کشید.
غم من چون گذشت از حد و غایت
به حالش کرد حال من سرایت
هوش مصنوعی: وقتی غم من از حد و اندازه‌اش فراتر رفت، حال و وضعیت من به او سرایت کرد.
جفایی گر رسد او را ز جافی
کنون واجب بود آن را تلافی
هوش مصنوعی: اگر به کسی ظلمی روا داشته شود، حالا لازم است که آن ظلم را جبران کنیم.
هر احسان کاید از شاه نکوکار
به صد چندان بود یوسف سزاوار
هوش مصنوعی: هر خوبی که از یک پادشاه نیکوکار به کسی برسد، پاداشش به مراتب بیشتر و ارزشمندتر است.
چو شاه این نکته سنجیده بشنید
چو گل بشگفت و چون غنچه بخندید
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه این نکته را شنید، مانند گل شکفت و همچون غنچه‌ای خندید.
اشارت کرد کز زندانش آرند
بدان خرم سرابستانش آرند
هوش مصنوعی: اشاره کرد که از زندان او بیرون بیاورند و به سوی آن سرزمین خوش آب و هوا ببرند.
ز باغ لطف گلبرگیست خندان
گل خندان به بستان به که زندان
هوش مصنوعی: در باغی از محبت، گلی شاداب و خندان وجود دارد، و وجود آن در بستان بهتر از هر نوع زندانی است.
به ملک جان بود شاه نکوبخت
مقام شه نشاید جز سر تخت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مقام و جایگاه واقعی یک پادشاه از آن اوست و جایگاه او باید در بالاترین مرتبه باشد. کسی که به مقام و جایگاه پادشاهی دست یافته، نباید در جایگاه‌هایی پایین‌تر از تخت سلطنت قرار گیرد.
بسا قفلا که ناپیدا کلید است
برد او راه گشایش ناپدید است
هوش مصنوعی: بسیاری از قفل‌ها دارای کلیدهایی هستند که به راحتی قابل دیدن نیستند و این خود نشان‌دهنده این است که راه حل‌ها و گشایش‌ها همیشه در دسترس و قابل مشاهده نیستند.
بود چون کار دانا پیچ در پیچ
به پیشش کوشش فکر و نظر هیچ
هوش مصنوعی: به خاطر دار که هرچه انسان با دانش و هوشمند باشد، کارها و مسائلش پیچیده و دشوار می‌شود. بنابراین تلاش و تفکر درباره این مسائل چندان تأثیری ندارد.
ز ناگه دست صنعی در میان نه
به فتحش هیچ صانع را گمان نه
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، دستان دست طبیعت وارد عمل می‌شوند و هیچ صانعی نمی‌تواند به راحتی انتظار چنین تحولی را داشته باشد.
پدید آید ز غیب آن را گشادی
ودیعت در گشادش هر مرادی
هوش مصنوعی: از ناپیدا چیزهایی ظاهر می‌شود که در آن گشایشی وجود دارد و هر آرزویی در آن گشایش تحقق می‌یابد.
چو یوسف دل ز حیلت های خود کند
برید از رشته تدبیر پیوند
هوش مصنوعی: وقتی دل همچون یوسف از فریب‌ها و ترفندهای خود رها شود، دیگر از تدبیر و نقشه‌ها مرتبط نخواهد بود.
به جز ایزد نماند او را پناهی
که باشد در نوایب تکیه گاهی
هوش مصنوعی: غیر از خداوند هیچ پناهگاهی ندارد که در سختی‌ها و مشکلات به آن تکیه کند.
ز پندار خودی و بخردی رست
گرفتش فیض فضل ایزدی دست
هوش مصنوعی: با ترک اندیشه‌های خود و نادانی، او از فیض و رحمت الهی بهره‌مند شد.
شبی سلطان مصر آن شاه بیدار
به خوابش هفت گاو آمد پدیدار
هوش مصنوعی: شبی، سلطان مصر که در آن زمان بیدار بود، به خوابش هفت گاو ظاهر شدند.
همه بسیار خوب و سخت فربه
به خوبی و خوشی از یکدگر به
هوش مصنوعی: همه با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می‌کنند و بسیار پر نشاط و شاداب هستند.
وز آن پس هفت دیگر در برابر
پدید آمد سراسر خشک و لاغر
هوش مصنوعی: بعد از آن، هفت چیز دیگر در مقابل ظاهر شدند که کاملاً خشک و دراز بودند.
در آن هفت نخستین روی کردند
به سان سبزه آن را پاک خوردند
هوش مصنوعی: در آن هفت روز نخست، مانند سبزه‌ای که تازه و شاداب است، از آن بهره‌برداری کردند و از آن لذت بردند.
بدینسان سبز و خرم هفت خوشه
که دل زان قوت بردی دیده توشه
هوش مصنوعی: به این ترتیب، هفت خوشه سرسبز و شاداب که دل را از قوت خود لبریز کرده، دیدگان تو را پر کرده است.
برآمد از عقب هفت دگر خشک
بر آن پیچید و کردش سر به سر خشک
هوش مصنوعی: از پشت هفت چیز خشک بیرون آمد و بر آن پیچید و تمامی آن را خشک کرد.
چو سلطان بامداد از خواب برخاست
ز هر بیدار دل تعبیر آن خواست
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه صبح زود از خواب بیدار شد، هر کس که بیدار و دلش روشن بود، معنا و تفسیر خواب او را خواست.
همه گفتند کین خوابی محال است
فراهم کرده وهم و خیال است
هوش مصنوعی: همه گفتند که این خواب نمی‌تواند واقعی باشد و فقط توهم و خیال است.
به حکم عقل تعبیری ندارد
به جز اعراض تدبیری ندارد
هوش مصنوعی: بر اساس منطقی که در اختیار داریم، برای این موضوع هیچ توضیحی جز دوری و پرهیز از آن وجود ندارد.
جوانمردی که از یوسف خبر داشت
ز روی کار یوسف پرده برداشت
هوش مصنوعی: مردی شجاع و نیکوکار که از شخصیت و ویژگی‌های یوسف آگاه بود، حقیقت وجود او را افشا کرد و از حرمت و راز او پرده برداشت.
که در زندان همایون فر جوانیست
که در حل دقایق خرده دانیست
هوش مصنوعی: در زندان همایون جوانی وجود دارد که در مسائل جزیی و دقیق چیزی نمی‌داند.
بود بیدار در تعبیر هر خواب
دلش از غوص این دریا گهریاب
هوش مصنوعی: او در تعبیر هر خواب، همیشه بیدار و هوشیار است و از عمق این دریا، مانند یک مروارید گرانبها چیزی می‌یابد.
اگر گویی بر او بگشایم این راز
و زو تعبیر خوابت آورم باز
هوش مصنوعی: اگر بگویی که این راز را برایت فاش کنم و تعبیر خواب‌های تو را برایت بگویم، من انجام می‌دهم.
بگفتا اذن خواهی چیست از من
چه بهتر کور را از چشم روشن
هوش مصنوعی: گفت: اگر اجازه می‌خواهی، چه چیزی بهتر از این است که کور را از بینایان مطلع کنی؟
مرا چشم خرد زان لحظه کور است
که از دانستن این راز دور است
هوش مصنوعی: وقتی از درک این راز دور باشم، چشم خرد من در آن لحظه ناتوان و نابینا می‌شود.
روان شد جانب زندان جوانمرد
به یوسف حال خواب شه بیان کرد
هوش مصنوعی: جوانمرد به سمت زندان رفت و خواب یوسف را برای شاه تعریف کرد.
بگفتا گاو و خوشه هر دو سالند
به اوصاف خودش وصاف حالند
هوش مصنوعی: گفت که گاو و خوشه انگور هر کدام به ویژگی‌های خودشان شناخته می‌شوند و وضعیت و حالتی که دارند، به خصوصیات خودشان وابسته است.
چو باشد خوشه سبز و گاو فربه
بود از خوبی سالت خبره ده
هوش مصنوعی: وقتی که خوشه‌های سبز و گاوهای چاق وجود داشته باشند، معلوم است که سال خوبی را پشت سر گذاشته‌ای.