بخش ۵۴ - کشیدن سرهنگان یوسف را علیه السلام به جانب زندان و گواهی دادن طفل شیرخواره به پاکی وی و گذاشتن وی
چو یوسف را گرفت آن مرد سرهنگ
به محنتگاه زندان کرد آهنگ
به تنگ آمد دل یوسف ازان درد
نهان روی دعا در آسمان کرد
که ای دانا به اسرار نهانی
تو را باشد مسلم راز دانی
دروغ از راست پیش توست ممتاز
که داند جز تو کردن کشف این راز
ز نور صدق چون دادی فروغم
منه تهمت به گفتار دروغم
گواهی بگذران بر دعوی من
که صدق من شود چون صبح روشن
ز شست همت کشور گشایش
چو آمد بر هدف تیر دعایش
در آن مجمع زنی خویش زلیخا
که بودی روز و شب پیش زلیخا
سه ماهه کودکی بر دوش خود داشت
چو جان بگرفته در آغوش خود داشت
چو سوسن بر زبان حرفی نرانده
ز طومار بیان حرفی نخوانده
فغان زد کای عزیز آهسته تر باش
ز تعجیل عقوبت بر حذر باش
سزاوار عقوبت نیست یوسف
به لطف و مرحمت اولیست یوسف
عزیز از گفتن کودک عجب ماند
سخن با او به قانون ادب راند
که ای ناشسته لب زآلایش شیر
خدایت کرده تلقین حسن تقریر
بگو روشن که این آتش که افروخت
کزانم پرده عز و شرف سوخت
بگفتا من نیم نمام و غماز
که گویم با کسی راز کسی باز
ز غمازیست مشک چین سیه روی
که از صد پرده بیرون می دهد بوی
ببین در تازه گلهای بهاری
که خندان و خوشند از پرده داری
نیم غماز لیکن گر بدانی
بگویم با تو این راز نهانی
برو در حال یوسف کن نظاره
که پیراهن چه سانش گشته پاره
گر از پیش است در پیراهنش چاک
زلیخا را بود دامن ازان پاک
ندارد دعوی یوسف فروغی
همی گوید برای خود دروغی
ور از پس چاک شد پیراهن او
بود پاک از خیانت دامن او
دروغ است آنچه می گوید زلیخا
نه راه صدق می پوید زلیخا
عزیز از طفل چون گوش سخن کرد
روان تفتیش حال پیرهن کرد
چو دید از پس دریده پیرهن را
ملامت کرد آن مکاره زن را
که دانستم که این کید از تو بوده ست
بر آن آزاده این قید از تو بوده ست
چه کید است این که پیش آوردی آخر
چه بد بود این که با خود کردی آخر
ز راه ننگ و نام خویش گشتی
طلبگار غلام خویش گشتی
پسندیدی به خود این ناپسندی
وز آن پس جرم آن بر وی فکندی
ز کید زن دل مردان دو نیم است
زنان را کیدهایی بس عظیم است
عزیزان را کند کید زنان خوار
به کید زن بود دانا گرفتار
ز مکر زن کسی عاجز مبادا
زن مکاره خود هرگز مبادا
برو زین پس به استغفار بنشین
ز خجلت روی در دیوار بنشین
به گریه گرم کن هنگامه خویش
بشو زین حرف ناخوش نامه خویش
تو ای یوسف زبان زین راز در بند
به هر کس گفتن این راز مپسند
همین بس در سخن چالاکی تو
که روشن گشت بر ما پاکی تو
قدم از راه غمازی بدر نه
که باشد پرده پوش از پرده در به
عزیز این گفت و بیرون شد ز خانه
به خوشخویی سمر شد در زمانه
تحمل دلکش است اما نه چندین
نکو خویی خوش است اما نه چندین
چو مرد از زن به خوشخویی کشد بار
ز خوشخویی به دیوثی رسد کار
مکن در کار زن چندان صبوری
که افتد رخنه در سد غیوری
بخش ۵۳ - پیش رسیدن عزیز یوسف را بر بیرون آن خانه و پنهان داشتن آنچه میان وی و زلیخا گذشته بود و افشای زلیخا آن را: چنین زد خامه نقش این فسانهبخش ۵۵ - در دست از دهن باز داشتن زنان مصر و زبان طعن بر زلیخا کشیدن و به تیغ غیرت عشق دست و زبان ایشان بریدن: نسازد عشق را کنج سلامت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو یوسف را گرفت آن مرد سرهنگ
به محنتگاه زندان کرد آهنگ
هوش مصنوعی: وقتی آن فرمانده یوسف را گرفت، او را به زندان انداخت و به سختی و محنتی که در آنجا بود، رفت.
به تنگ آمد دل یوسف ازان درد
نهان روی دعا در آسمان کرد
هوش مصنوعی: دل یوسف از دردهای پنهانی خود به تنگ آمد و به آسمان دعا کرد.
که ای دانا به اسرار نهانی
تو را باشد مسلم راز دانی
هوش مصنوعی: ای فردی که به رازهای پنهان آگاهی، برای تو واضح است که درک و دانستن این رازها ضروری است.
دروغ از راست پیش توست ممتاز
که داند جز تو کردن کشف این راز
هوش مصنوعی: دروغ و حقیقت در نظر تو به طور واضح و روشن مشخص است و کسی جز تو نمیداند که چگونه این راز را کشف کند.
ز نور صدق چون دادی فروغم
منه تهمت به گفتار دروغم
هوش مصنوعی: اگر از نور صداقت به من روشنی میبخشی، پس چرا به گفتههایم تهمت میزنی؟
گواهی بگذران بر دعوی من
که صدق من شود چون صبح روشن
هوش مصنوعی: شهادتی بده که ادعای من ثابت شود، تا حقیقت من مانند صبح روشنی مشخص شود.
ز شست همت کشور گشایش
چو آمد بر هدف تیر دعایش
هوش مصنوعی: وقتی تلاش و اراده برای گشایش و پیشرفت یک کشور به کار گرفته میشود، مانند یک تیر که به هدف میخورد، دعای خیر و نیکو نیز به استجابت میرسد.
در آن مجمع زنی خویش زلیخا
که بودی روز و شب پیش زلیخا
هوش مصنوعی: در آن مکان زنی وجود داشت که شبیه زلیخا بود و همیشه در کنار زلیخا بود.
سه ماهه کودکی بر دوش خود داشت
چو جان بگرفته در آغوش خود داشت
هوش مصنوعی: مردی که فرزندش را در آغوش گرفته و به آرامی او را در دلش جای داده است، نشاندهندهی عشق و محبت عمیقش به کودک است. او مانند پدر مهربانی است که کودک را با تمامی وجودش در برگرفته و به او زندگی و آرامش میبخشد.
چو سوسن بر زبان حرفی نرانده
ز طومار بیان حرفی نخوانده
هوش مصنوعی: مثل سوسن که هنوز زبانی برای گفتن ندارد و هیچ کلمهای از دلش بیرون نیامده، من هم در اینجا حرفی نزدهام و چیزی نمیگویم.
فغان زد کای عزیز آهسته تر باش
ز تعجیل عقوبت بر حذر باش
هوش مصنوعی: آهستهتر باش و خودت را کنترل کن، زیرا عجلت و شتاب ممکن است عواقب ناخوشایندی داشته باشد.
سزاوار عقوبت نیست یوسف
به لطف و مرحمت اولیست یوسف
هوش مصنوعی: یوسف سزاوار punishment نیست، بلکه او شایسته محبت و مهربانی است.
عزیز از گفتن کودک عجب ماند
سخن با او به قانون ادب راند
هوش مصنوعی: عزیز از حرف زدن کودک شگفتزده شد و تصمیم گرفت که با او به شیوهی ادب و قانون صحبت کند.
که ای ناشسته لب زآلایش شیر
خدایت کرده تلقین حسن تقریر
هوش مصنوعی: ای کسی که لبانت از ناپاکی پاک نیست، خداوند تو را با قدرت خود به نیکویی و زیبایی سخن گفتن آموخته است.
بگو روشن که این آتش که افروخت
کزانم پرده عز و شرف سوخت
هوش مصنوعی: بگو واضح است که این آتش که به وجود آمد، باعث شد پردهی افتخار و آبرو بسوزد.
بگفتا من نیم نمام و غماز
که گویم با کسی راز کسی باز
هوش مصنوعی: او گفت: من نه چهرهنما هستم و نه غیبتکننده، پس چگونه میتوانم رازی را با کسی در میان بگذارم؟
ز غمازیست مشک چین سیه روی
که از صد پرده بیرون می دهد بوی
هوش مصنوعی: دختر زیبا و خوشبویی که چهرهاش تیره است، از هر گوشه و پردهای بوی عطرش را پخش میکند و این بواسطه غمازی و عشق است.
ببین در تازه گلهای بهاری
که خندان و خوشند از پرده داری
هوش مصنوعی: نگاهی به گلهای تازه بهاری بینداز که با شادی و لبخند در باغچه خود نمایی میکنند و از پنهان بودن خود لذت میبرند.
نیم غماز لیکن گر بدانی
بگویم با تو این راز نهانی
هوش مصنوعی: اگرچه تو محرم نیستی، اما اگر بدانی، میتوانم این راز پنهانی را با تو در میان بگذارم.
برو در حال یوسف کن نظاره
که پیراهن چه سانش گشته پاره
هوش مصنوعی: برو و به حال یوسف نگاه کن و ببین که پیراهنش چگونه پاره شده است.
گر از پیش است در پیراهنش چاک
زلیخا را بود دامن ازان پاک
هوش مصنوعی: اگر در پیراهن او چاکی باشد، مانند چاک زلیخا، دامن او از آن عیب دور است.
ندارد دعوی یوسف فروغی
همی گوید برای خود دروغی
هوش مصنوعی: یوسف فروغی ادعایی ندارد، فقط برای خود سخنانی میگوید که حقیقت ندارند.
ور از پس چاک شد پیراهن او
بود پاک از خیانت دامن او
هوش مصنوعی: اگر پیراهن او از چاک جدا شود، نشاندهنده این است که او از خیانت پاک است و دامن او بیگناهی را نشان میدهد.
دروغ است آنچه می گوید زلیخا
نه راه صدق می پوید زلیخا
هوش مصنوعی: آنچه زلیخا میگوید، حقیقت ندارد و او در حقیقت راه راست را نمیخواهد بپیماید.
عزیز از طفل چون گوش سخن کرد
روان تفتیش حال پیرهن کرد
هوش مصنوعی: عزیز وقتی از کودک صحبت کرد، روحش به جستجوی حال او رفت و بررسی کرد که چه وضعیتی دارد.
چو دید از پس دریده پیرهن را
ملامت کرد آن مکاره زن را
هوش مصنوعی: وقتی آن زن مکار متوجه شد که زیر لباسش دیده شده، او را سرزنش کرد.
که دانستم که این کید از تو بوده ست
بر آن آزاده این قید از تو بوده ست
هوش مصنوعی: من فهمیدم که این فریب از سمت تو بوده است، و این محدودیت برای آن انسان آزاده هم از تو ناشی شده است.
چه کید است این که پیش آوردی آخر
چه بد بود این که با خود کردی آخر
هوش مصنوعی: این چه ترفند عجیبی است که به کار بردی؟ در نهایت، چه جالب بود که خودت چنین کاری انجام دادی؟
ز راه ننگ و نام خویش گشتی
طلبگار غلام خویش گشتی
هوش مصنوعی: به خاطر حفظ آبرو و شهرت خود، به دنبال خدمتکار خود میگردی.
پسندیدی به خود این ناپسندی
وز آن پس جرم آن بر وی فکندی
هوش مصنوعی: تو چیزی را که خودت نپسندی، دیگران را هم حق نداری به خاطر آن سرزنش کنی و از آنها ایراد بگیری.
ز کید زن دل مردان دو نیم است
زنان را کیدهایی بس عظیم است
هوش مصنوعی: ز خُبث و نیرنگ زنان، دل مردان به دو قسمت تقسیم میشود و نیرنگهای زنان بسیار بزرگ و قابل توجه است.
عزیزان را کند کید زنان خوار
به کید زن بود دانا گرفتار
هوش مصنوعی: به عزیزان خود کممحلی کن، زیرا که در ترفندها و دسیسههای زنان، فرد دانا گرفتار میشود.
ز مکر زن کسی عاجز مبادا
زن مکاره خود هرگز مبادا
هوش مصنوعی: از فریبکاری زنان کسی نباید غافل شود، زیرا زن فریبنده میتواند به راحتی انسان را به زانو درآورد. بنابراین، هرگز نباید در برابر کید و نیرنگ او سهلانگاری کرد.
برو زین پس به استغفار بنشین
ز خجلت روی در دیوار بنشین
هوش مصنوعی: از این پس به طلب بخشش بپرداز و به خاطر شرمندگیات روی به دیوار کن.
به گریه گرم کن هنگامه خویش
بشو زین حرف ناخوش نامه خویش
هوش مصنوعی: در زمان غم و ناراحتی خود را با گریه آرام کن و از این سخن ناخوش آیند دوری کن.
تو ای یوسف زبان زین راز در بند
به هر کس گفتن این راز مپسند
هوش مصنوعی: ای یوسف، تو که زبانت در بیان این راز بسته است، آن را به هر کسی نگو، چرا که بیان این راز برای همه مناسب نیست.
همین بس در سخن چالاکی تو
که روشن گشت بر ما پاکی تو
هوش مصنوعی: تنها همین که در کلامت ماهر هستی، برای ما کافی است که پاکی و صداقت تو را روشن کرده است.
قدم از راه غمازی بدر نه
که باشد پرده پوش از پرده در به
هوش مصنوعی: از مسیر غیبت و سخنچینی خارج شو، زیرا کسی که پردهپوشی میکند، در حقیقت در پس پردهها نخواهد بود.
عزیز این گفت و بیرون شد ز خانه
به خوشخویی سمر شد در زمانه
هوش مصنوعی: دوست عزیز به این نکته اشاره کرد و سپس با خوشخویی از خانه خارج شد و در دنیا به نیکی جاودانه شد.
تحمل دلکش است اما نه چندین
نکو خویی خوش است اما نه چندین
هوش مصنوعی: تحمل زیبایی دارد، اما نباید بیش از حد باشد. خوب بودن نیز لذت دارد، اما نباید افراط شود.
چو مرد از زن به خوشخویی کشد بار
ز خوشخویی به دیوثی رسد کار
هوش مصنوعی: وقتی مرد از زن با خوبی و مهربانی رفتار کند، در نهایت این رفتار نیکو به او بازگشت میکند، اما اگر فقط به دنبال لذتجویی باشد، به جای خوبی به بیشرمی میرسد.
مکن در کار زن چندان صبوری
که افتد رخنه در سد غیوری
هوش مصنوعی: در مسائل مربوط به زنان، بیش از حد صبر نکن که ممکن است باعث بروز مشکلات و آسیبهایی شود.