بخش ۵۵ - در دست از دهن باز داشتن زنان مصر و زبان طعن بر زلیخا کشیدن و به تیغ غیرت عشق دست و زبان ایشان بریدن
نسازد عشق را کنج سلامت
خوشا رسوایی و کوی ملامت
غم عشق از ملامت تازه گردد
وز این غوغا بلند آوازه گردد
ملامت شحنه بازار عشق است
ملامت صیقل زنگار عشق است
ملامت های عشق از هر کرانه
بود کاهل تنان را تازیانه
چو باشد مرکب رهرو گران خیز
شود زان تازیانه سیر او تیز
زلیخا را چو بشکفت آن گل راز
جهانی شد به طعنش بلبل آواز
زنان مصر ازان آگاه گشتند
ملامت را حوالتگاه گشتند
به هر نیک و بدش در پی فتادند
زبان سرزنش بر وی گشادند
که شد فارغ ز هر ننگی و نامی
دلش مفتون عبرانی غلامی
چنان در مغز جانش جا گرفته ست
که دست از دین و دانش وا گرفته ست
عجب گمراهیی پیش آمد او را
که رو در بنده خویش آمد او را
عجب تر کان غلام از وی نفور است
ز دمسازی و همرازیش دور است
نه گاهی می کند در وی نگاهی
نه گامی می زند با وی به راهی
به هر جا آن رود این ایستد باز
به هر جا ایستد رفتن کند ساز
به هر جا آن کشد برقع ز رخسار
زند این از مژه بر دیده مسمار
ز هر غم کو بگرید این بخندد
هر آن در کو گشاید این ببندد
همانا پیش چشم او نکو نیست
ازان رو خاطرش را میل او نیست
گر آن دلبر گهی با ما نشستی
ز ما دیگر کجا تنها نشستی
ره ناکامی ما کم گرفتی
به ما هم کام دادی هم گرفتی
به مقبولی کسی را دسترس نیست
قبول خاطر اندر دست کس نیست
بسازیبا رخ نیکو شمایل
که سویش طبع مردم نیست مایل
بسا لولی وش شیرین کرشمه
که ریزد خون ز دل ها چشمه چشمه
زلیخا چون شنید این داستان را
فضیحت خواست آن ناراستان را
روان فرمود جشنی ساز کردند
زنان مصر را آواز کردند
چه جشنی بزمگاه خسروانه
هزارش ناز و نعمت در میانه
ز شربت های رنگارنگ صافی
چو نور از عکس در ظلمت شکافی
بلورین جام ها لبریز کرده
به مائالورد عطرآمیز کرده
ز زرین خوان زمینش مطرح خور
ز سیمین کاسه ها برجی پر اختر
به طعم و بوی خوش آن کاسه و خوان
طعامش قوت جسم و قوت جان
در او از خوردنی ها هر چه خواهی
ز مرغ آورده حاضر تا به ماهی
پی حلواش داده نیکوان وام
ز لب شکر ز دندان مغز بادام
ز تخته تخته حلواهای رنگین
بنای قصر جشنش بود شیرین
برای فرش در صحن وی افکند
هزاران خشت از پالوده قند
دهان تنگان به لب های شکرخا
نداده در دهان لوزینه را جا
چو گشته کامجو لوزینه زانها
به حشوش نام رفته بر زبانها
ز تازه میوه های تر نایاب
سبدها باغبان پر کرده از آب
نکرده هیچ نادربین تصور
کز آب آید برون زانسان سبد پر
روان هر سو کنیزان و غلامان
به خدمت همچو طاووسان خرامان
پریرویان مصری حلقه بسته
به مسندهای زرکش خوش نشسته
ز هر خوان آنچه می بایست خوردند
ز هر کار آنچه می شایست کردند
چو خوان برداشتند از پیش آنان
زلیخا شکرگویان مدح خوانان
نهاد از طبع حیلت ساز پر فن
ترنج و گزلکی بر دست هر تن
به یک کف گزلکی در کار خود تیز
به دیگر کف ترنجی شادی انگیز
ترنجی رنگ آن صفراء فاقع
پی صفراییان درمان نافع
بدیشان گفت پس کای نازنینان
به بزم نیکویی بالانشینان
چرا دارید ازینسان تلخ کامم
به طعن عشق عبرانی غلامم
اگر دیده ز وی پر نور دارید
به دیدارش مرا معذور دارید
اجازت گر بود آرم برونش
بدین اندیشه کردم رهنمونش
همه گفتند کز هر گفت و گویی
به جز وی نیست ما را آرزویی
بفرما تا برون آید خرامان
کشد بر فرق ما از ناز دامان
که ما از جان و دل مشتاق اوییم
رخش نادیده از عشاق اوییم
ترنجی کز تو اکنون بر کف ماست
پی صفراییان داروی صفراست
بریدن بی رخش نیکو نیاید
نمی برد کسی تا او نیاید
زلیخا دایه را سویش فرستاد
که بگذر سوی ما ای سرو آزاد
برون نه پا که در پای تو افتیم
به پیش قد رعنای تو افتیم
بود غمخانه دل تکیه گاهت
بیا تا دیده گردد فرش راهت
به قول دایه یوسف در نیامد
چو گل ز افسون او خوش برنیامد
به پای خود زلیخا سوی او شد
در آن کاشانه همزانوی او شد
به زاری گفت کای نور دو دیده
تمنای دل محنت رسیده
ز خود کردی نخست امیدوارم
به نومیدی فتاد آخر قرارم
فتادم در زبان مردم از تو
شدم رسوا میان مردم از تو
گرفتم آنکه در چشم تو خوارم
به نزدیک تو بس بی اعتبارم
مده زین خواری و بی اعتباری
ز خاتونان مصرم شرمساری
دل ریشم نمکخوار لب توست
نمکریزی بر او کار لب توست
مده ره در وفاداریم شک را
نگه می دار حق این نمک را
شد از افسون آن افسونگر گرم
دل یوسف به بیرون آمدن نرم
پی تزیین او چون باد برخاست
چو سرو از حله سبزش بیاراست
فرو آویخت گیسوی معنبر
به پیش حله اش چون عنبر تر
تو پنداری که بود از مشک ماری
کشیده خویش را در سبزه زاری
میانش را که با مو همبری کرد
ز زرین منطقه زیورگری کرد
ز چندان گوهر و لعل گرانسنگ
عجب دارم که نامد آن میان تنگ
به سر تاج مرصع از جواهر
ز هر جوهر هزارش لطف ظاهر
به پا نعلین از لعل و گهر پر
بر او بسته دوال از رشته در
ردایی از قصب کرده حمایل
به هر تارش گره صد جان و صد دل
به دستش داد زرین آفتابه
کنیزی از پیش زرکش عصابه
یکی طشتش به کف از نقره خام
به سان سایه او را گام بر گام
بدانسان هر که دیدش چابک و چست
نخست از جان شیرین دست خود شست
نیارم بیش ازین گفتن که چون بود
که از هر وصف کاندیشم برون بود
ز خلوتخانه آن گنج نهفته
برون آمد چو گلزار شگفته
زنان مصر کان گلزار دیدند
ز گلزارش گل دیدار چیدند
به یک دیدار کار از دستشان رفت
زمام اختیار از دستشان رفت
ز زیبا شکل او حیران بماندند
ز حیرت چون تن بی جان بماندند
چو هر یک را در آن دیدار دیدن
تمنا شد ترنج خود بریدن
ندانسته ترنج از دست خود باز
ز دست خود بریدن کرد آغاز
یکی از تیغ انگشتان قلم کرد
بدان حرف وفای او رقم کرد
قلم دیدی که با تیغ ار ستیزد
ز هر بندش برون شنگرف ریزد
یکی پر ساخت کف از صفحه سیم
کشیدش جدول از سرخی چو تقویم
به هر جدول روانه سیلی از خون
ز حد خود نهاده پای بیرون
چو دیدندش که جز والا گهر نیست
برآمد بانگ زیشان کین بشر نیست
نه چون آدم ز آب و گل سرشته ست
ز بالا آمده قدسی فرشته ست
زلیخا گفت هست این آن یگانه
کز اویم سرزنش ها را نشانه
ملامت کز شما بر جان من بود
همه از عشق این نازک بدن بود
مراد جان و تن من خواندم او را
به وصل خویشتن من خواندم او را
ولی او سر به کارم در نیاورد
امید روزگارم بر نیاورد
اگر ننهد به کام من دگر پای
ازین پس کنج زندان سازمش جای
رسد کارش در آن زندان به خواری
گذارد عمر در محنت گذاری
ز زندان خوی سرکش نرم گردد
دلش در نیکخویی گرم گردد
نگردد مرغ وحشی جز بدان رام
که گیرد در قفس یکچند آرام
گروهی زان زنان کف بریده
ز عقل و صبر و هوش و دل رمیده
ز تیغ عشق یوسف جان نبردند
ازان مجلس نرفته جان سپردند
گروهی از خرد بیگانه گشتند
ز عشق آن پری دیوانه گشتند
برهنه پای و سر بیرون دویدند
دگر روی خردمندی ندیدند
گروهی آمدند آخر به خود باز
ولی با سوز و درد عشق دمساز
زلیخاوار مست از جام یوسف
فتاده مرغ دل در دام یوسف
جمال یوسف آمد خمی از می
به قدر خود نصیب هر کس از وی
یکی را بهره مخموری و مستی
یکی را رستن از پندار هستی
یکی را جان فشاندن بر جمالش
یکی را لال ماندن در خیالش
نباید جز بر آن بی بهره بخشود
کزان می بهره اش بی بهرگی بود
بخش ۵۴ - کشیدن سرهنگان یوسف را علیه السلام به جانب زندان و گواهی دادن طفل شیرخواره به پاکی وی و گذاشتن وی: چو یوسف را گرفت آن مرد سرهنگبخش ۵۶ - معذور داشتن زنان مصر بعد از مشاهده جمال یوسف زلیخا را و دلالت کردن یوسف را بر انقیاد زلیخا و تهدید کردن وی به زندان: چو کالا را شود جوینده بسیار
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نسازد عشق را کنج سلامت
خوشا رسوایی و کوی ملامت
هوش مصنوعی: عشق در گوشهای از امنیت و آرامش شکل نمیگیرد، بلکه خوشا به حال آنانی که در کوچههای بدنامی و رسوایی زندگی میکنند.
غم عشق از ملامت تازه گردد
وز این غوغا بلند آوازه گردد
هوش مصنوعی: غم عشق با سرزنش و شکایت تازه میشود و از این هیاهو، صدایش بلندتر میشود.
ملامت شحنه بازار عشق است
ملامت صیقل زنگار عشق است
هوش مصنوعی: سرزنش و انتقاد از سقف عشق، همچون زنگاری است که بر زبان خود مینوبس و نیاز به صیقل دارد.
ملامت های عشق از هر کرانه
بود کاهل تنان را تازیانه
هوش مصنوعی: انتقادات و سرزنشهای عشق از هر سو به سوی افرادی که تنبلی میکنند، همچون تازیانهای میتازد.
چو باشد مرکب رهرو گران خیز
شود زان تازیانه سیر او تیز
هوش مصنوعی: وقتی که مرکب مسافری سنگین باشد، به خاطر زدن تازیانه، سرعت او افزایش مییابد.
زلیخا را چو بشکفت آن گل راز
جهانی شد به طعنش بلبل آواز
هوش مصنوعی: وقتی زلیخا آن گل را در شکوفایی دید، رازهای جهان به گوش بلبل رسید و او به خاطر طعنهاش آواز سر داد.
زنان مصر ازان آگاه گشتند
ملامت را حوالتگاه گشتند
هوش مصنوعی: زنان مصر از این موضوع آگاه شدند و به ملامت و سرزنش روی آوردند.
به هر نیک و بدش در پی فتادند
زبان سرزنش بر وی گشادند
هوش مصنوعی: به هر چیزی که انجام داد، چه خوب و چه بد، کسی او را مورد انتقاد قرار داد و زبان به سرزنش او گشودند.
که شد فارغ ز هر ننگی و نامی
دلش مفتون عبرانی غلامی
هوش مصنوعی: آن فرد از هر عیب و ننگ و نامی رها شده و دلش به شدت مجذوب غلامی عبرانی شده است.
چنان در مغز جانش جا گرفته ست
که دست از دین و دانش وا گرفته ست
هوش مصنوعی: اینقدر در دل و جان او نفوذ کرده که دیگر از آموزههای دین و علم دست کشیده است.
عجب گمراهیی پیش آمد او را
که رو در بنده خویش آمد او را
هوش مصنوعی: چه نابخردی برای او پیش آمد که به بندگی خود بازگشت.
عجب تر کان غلام از وی نفور است
ز دمسازی و همرازیش دور است
هوش مصنوعی: این چه عجیب است که آن جوان از او بیزار است و از نزدیک بودن و همصحبتی با او دوری میکند.
نه گاهی می کند در وی نگاهی
نه گامی می زند با وی به راهی
هوش مصنوعی: نه گاهی به او نگاهی میاندازد و نه قدمی در کنار او برمیدارد.
به هر جا آن رود این ایستد باز
به هر جا ایستد رفتن کند ساز
هوش مصنوعی: هر جا که آن برود، این هم برمیگردد؛ و هر جا که این بایستد، آن حرکت میکند.
به هر جا آن کشد برقع ز رخسار
زند این از مژه بر دیده مسمار
هوش مصنوعی: هر کجا که زیبایی و جذابیت چهره نمایان شود، اثرات آن بر دل و چشمها بهطور عمیق احساس میشود.
ز هر غم کو بگرید این بخندد
هر آن در کو گشاید این ببندد
هوش مصنوعی: هر کسی که از غم و درد گریه کند، او با خوشحالی و خندهای که دارد، دلش در کوی عشق گشوده میشود؛ اما کسی که غم را در خود نگه دارد، در حقیقت دروازههای دلش بسته میماند.
همانا پیش چشم او نکو نیست
ازان رو خاطرش را میل او نیست
هوش مصنوعی: در برابر دیدگان او، چیزهای زیبا و خوب جذابیتی ندارند، به همین دلیل دلش به سوی آنها کشش ندارد.
گر آن دلبر گهی با ما نشستی
ز ما دیگر کجا تنها نشستی
هوش مصنوعی: اگر آن محبوب گاهی با ما بنشیند، دیگر کجا میتوانی تنها بنشینی؟
ره ناکامی ما کم گرفتی
به ما هم کام دادی هم گرفتی
هوش مصنوعی: شما در مسیر ناکامی ما به اندازهای کوتاه آمدید که هم به ما لطف کردید و هم چیزی از ما گرفتید.
به مقبولی کسی را دسترس نیست
قبول خاطر اندر دست کس نیست
هوش مصنوعی: به دستیابی به رضایت دیگران و قبول شدن نزد آنها نمیتوان به سادگی دست یافت، زیرا هیچکس نمیتواند به طور کامل دیگری را راضی کند و احساساتش را تحت کنترل بگیرد.
بسازیبا رخ نیکو شمایل
که سویش طبع مردم نیست مایل
هوش مصنوعی: اگر زیبایی با چهرهای نیکو بسازی، ولی دیگران تمایل به آن نداشته باشند، چه فایدهای دارد؟
بسا لولی وش شیرین کرشمه
که ریزد خون ز دل ها چشمه چشمه
هوش مصنوعی: بسیاری از زیباییها و جذابیتهای خاص وجود دارد که باعث میشود دلها به شدت تحت تأثیر قرار بگیرند و احساسات عمیقی را در آنها به وجود آورند.
زلیخا چون شنید این داستان را
فضیحت خواست آن ناراستان را
هوش مصنوعی: زلیخا زمانی که این ماجرا را شنید، تصمیم گرفت نارضایتی خود را ابراز کند.
روان فرمود جشنی ساز کردند
زنان مصر را آواز کردند
هوش مصنوعی: روح در چهره شادابی و نشاطی داشت و از طرفی زنان مصری جشنی برپا کردند و آواز خواندند.
چه جشنی بزمگاه خسروانه
هزارش ناز و نعمت در میانه
هوش مصنوعی: چه جشنی در محفل پادشاهی برپا است که هزاران لذت و شادمانی در وسط آن قرار دارد.
ز شربت های رنگارنگ صافی
چو نور از عکس در ظلمت شکافی
هوش مصنوعی: از نوشیدنیهای مختلف و رنگارنگ که به روشنی همچون نور در تاریکی نفوذ میکند.
بلورین جام ها لبریز کرده
به مائالورد عطرآمیز کرده
هوش مصنوعی: جامهای بلورین پر از مایع خوشبو شدهاند که عطر دلپذیری را منتقل میکند.
ز زرین خوان زمینش مطرح خور
ز سیمین کاسه ها برجی پر اختر
هوش مصنوعی: از سفرهای طلایی که از زمین فرش شده، گوهرها و ستارهها در کاسههای نقرهای جلوهگری میکنند.
به طعم و بوی خوش آن کاسه و خوان
طعامش قوت جسم و قوت جان
هوش مصنوعی: این کاسه و سفره با طعم و عطر دلپذیر خود، nourishment روح و جسم انسان را فراهم میکند.
در او از خوردنی ها هر چه خواهی
ز مرغ آورده حاضر تا به ماهی
هوش مصنوعی: در او هر نوع خوراکی که بخواهی آماده است، از گوشت پرندگان گرفته تا ماهی.
پی حلواش داده نیکوان وام
ز لب شکر ز دندان مغز بادام
هوش مصنوعی: خود را برای به دست آوردن خوشی و لذت آماده کردهاند و از چیزی شیرین و لذیذ مثل حلوا یا شیرینیهای دیگر لذت میبرند.
ز تخته تخته حلواهای رنگین
بنای قصر جشنش بود شیرین
هوش مصنوعی: از تکههای حلواهای رنگی، قصر جشن شیرین ساخته شده بود.
برای فرش در صحن وی افکند
هزاران خشت از پالوده قند
هوش مصنوعی: برای فرش کردن زمین در حیاط او، هزاران تکه شیرینی و قند پخته شده را پخش کردند.
دهان تنگان به لب های شکرخا
نداده در دهان لوزینه را جا
هوش مصنوعی: افرادی که در دندان تنگی قرار دارند، به لبهای شیرین دسترسی ندارند و در این وضعیت، جای لوزینه در دهان مشخص میشود.
چو گشته کامجو لوزینه زانها
به حشوش نام رفته بر زبانها
هوش مصنوعی: وقتی که دل انسان به آرزوها و خواستههای خود رسیده باشد، نام و یاد آن در بین مردم و دوستان منتشر میشود.
ز تازه میوه های تر نایاب
سبدها باغبان پر کرده از آب
هوش مصنوعی: باغبان سبدها را از میوههای تازه و نایاب پر کرده و برای شادابی آنها آب ریخته است.
نکرده هیچ نادربین تصور
کز آب آید برون زانسان سبد پر
هوش مصنوعی: هیچکس تصور نکرده که از انسان میتواند سبدی پر از آب بیرون بیاید.
روان هر سو کنیزان و غلامان
به خدمت همچو طاووسان خرامان
هوش مصنوعی: در هر جا که بروی، کنیزان و غلامان به خدمتت هستند و همانند طاووسان با وقار و زیبایی قدم برمیدارند.
پریرویان مصری حلقه بسته
به مسندهای زرکش خوش نشسته
هوش مصنوعی: زنانی زیبا با چهرههایی چون پری، در حالی که دور هم نشستهاند و بر روی تختهای زرد و زیبا آرام گرفتهاند.
ز هر خوان آنچه می بایست خوردند
ز هر کار آنچه می شایست کردند
هوش مصنوعی: از هر سفره، آنچه لازم بود مصرف کردند و از هر عملکرد، آنچه شایسته بود، انجام دادند.
چو خوان برداشتند از پیش آنان
زلیخا شکرگویان مدح خوانان
هوش مصنوعی: زمانی که سفره را از مقابل آنها برداشتند، زلیخا با شوق و شادی و ستایش به دیگران، به خاطر زیبایی و مهارت خود سخن گفت.
نهاد از طبع حیلت ساز پر فن
ترنج و گزلکی بر دست هر تن
هوش مصنوعی: کار طبیعت به گونهای است که به افراد تواناییهای مختلفی میدهد، همچون دستیابی به میوهای خوشمزه و زیبا که نماد مهارت و فریبندگی است.
به یک کف گزلکی در کار خود تیز
به دیگر کف ترنجی شادی انگیز
هوش مصنوعی: با یک کف گلابی در کار خود به موفقیت سریع دست یاب و با کف درخت ترنج، به شادی و لذت برس.
ترنجی رنگ آن صفراء فاقع
پی صفراییان درمان نافع
هوش مصنوعی: میوهای به رنگ زرد روشن که به زردی معروف است، برای زردیزدگان دارویی سودمند است.
بدیشان گفت پس کای نازنینان
به بزم نیکویی بالانشینان
هوش مصنوعی: به آنها گفت، پس ای عزیزان، به محفل زیبایی نشیمنگاههای بلند بروید.
چرا دارید ازینسان تلخ کامم
به طعن عشق عبرانی غلامم
هوش مصنوعی: چرا اینقدر به من سخت میگذرد و زخم میزنید در حالی که من عاشق کسی هستم که خدمتگزار او هستم؟
اگر دیده ز وی پر نور دارید
به دیدارش مرا معذور دارید
هوش مصنوعی: اگر چشمانتان پر از نوری است که از او میسازد، لطفاً به خاطر دیدن او مرا معذور بدارید.
اجازت گر بود آرم برونش
بدین اندیشه کردم رهنمونش
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهی، او را بیرون میآورم. به این فکر کردم که راهنماییاش کنم.
همه گفتند کز هر گفت و گویی
به جز وی نیست ما را آرزویی
هوش مصنوعی: همه گفتند که به جز او هیچ آرزویی برای ما وجود ندارد.
بفرما تا برون آید خرامان
کشد بر فرق ما از ناز دامان
هوش مصنوعی: بفرمایید تا با زیبایی و ناز به جلو بیایید و زیباییتان بر سر ما بنشیند.
که ما از جان و دل مشتاق اوییم
رخش نادیده از عشاق اوییم
هوش مصنوعی: ما با تمام وجود به محبت او علاقهمندیم، حتی اگر نشانهای از زیباییاش را ندیده باشیم.
ترنجی کز تو اکنون بر کف ماست
پی صفراییان داروی صفراست
هوش مصنوعی: این ترنجی که اکنون در دست ماست، دارویی برای صفرا از سوی کسانی است که در زمینه درمان صفرا تخصص دارند.
بریدن بی رخش نیکو نیاید
نمی برد کسی تا او نیاید
هوش مصنوعی: بدون حضور او، هیچ کاری به خوبی انجام نمیشود و هیچکس نمیتواند بدون او پیش برود.
زلیخا دایه را سویش فرستاد
که بگذر سوی ما ای سرو آزاد
هوش مصنوعی: زلیخا پرستار خود را به سوی یوسف فرستاد تا به او بگوید که به سمت ما بیا، ای سرو خوش قامت.
برون نه پا که در پای تو افتیم
به پیش قد رعنای تو افتیم
هوش مصنوعی: ما برای تو از هر مانعی عبور میکنیم و به سوی زیبایی تو میآییم.
بود غمخانه دل تکیه گاهت
بیا تا دیده گردد فرش راهت
هوش مصنوعی: در دل من غم وجود دارد، بیا و بر من تکیه کن تا چشمهایم سامان بگیرد و راهت را زیبا ببینم.
به قول دایه یوسف در نیامد
چو گل ز افسون او خوش برنیامد
هوش مصنوعی: زندگی به زیبایی و دلپذیری گل است، اما برخی از افراد ممکن است با فریب و ظاهرسازی نتوانند به خوشبختی و موفقیت دست یابند. گرداب مشکلات و سختیها ممکن است مانع از شکوفایی واقعی آنها شود.
به پای خود زلیخا سوی او شد
در آن کاشانه همزانوی او شد
هوش مصنوعی: زلیخا به طرف یوسف رفت و در آن خانه به او نزدیک شد.
به زاری گفت کای نور دو دیده
تمنای دل محنت رسیده
هوش مصنوعی: با اندوهی عمیق گفت: ای روشنی چشمانم، آرزوی دل به درد و رنج رسیده است.
ز خود کردی نخست امیدوارم
به نومیدی فتاد آخر قرارم
هوش مصنوعی: از خودم ابتدا امید داشتم، اما در نهایت به ناامیدی رسیدم و آرامش را از دست دادم.
فتادم در زبان مردم از تو
شدم رسوا میان مردم از تو
هوش مصنوعی: من به خاطر تو در صحبتهای مردم گرفتار شدم و به خاطر تو میان آنها رسوایی دارم.
گرفتم آنکه در چشم تو خوارم
به نزدیک تو بس بی اعتبارم
هوش مصنوعی: من در نزد تو به قدری بیارزش و ناتوان هستم که حتی آن کسی که در چشم تو بیاحترام است، در نظر من با ارزشتر به حساب میآید.
مده زین خواری و بی اعتباری
ز خاتونان مصرم شرمساری
هوش مصنوعی: از این خواری و نداشتن اعتبار، از زنان مصر شرمگین مباش.
دل ریشم نمکخوار لب توست
نمکریزی بر او کار لب توست
هوش مصنوعی: دل من که پر از درد و رنج است، به خاطر لبهای تو نرم و لطیف شده. بر روی آن کار نکن، زیرا این دل تنها به خاطر محبت و زیبایی لبهای تو اینگونه شده است.
مده ره در وفاداریم شک را
نگه می دار حق این نمک را
هوش مصنوعی: به کسی که به او وفاداری نشان دادهام شک نکن و این امانتی که در دلم برایت دارم را پاس بدار.
شد از افسون آن افسونگر گرم
دل یوسف به بیرون آمدن نرم
هوش مصنوعی: از جادو و سحر آن جادوگر، دل یوسف به آرامی و به نرمی به بیرون آمد.
پی تزیین او چون باد برخاست
چو سرو از حله سبزش بیاراست
هوش مصنوعی: به دنبال زیبایی او، مانند باد به حرکت درآمد، و چنانکه سرو از لباس سبز خود آراسته میشود.
فرو آویخت گیسوی معنبر
به پیش حله اش چون عنبر تر
هوش مصنوعی: زن موهایش را به جلو انداخت، مانند عطر ماهی که در حلهاش میدرخشد.
تو پنداری که بود از مشک ماری
کشیده خویش را در سبزه زاری
هوش مصنوعی: تو فکر میکنی که از عطر مشک برخاسته و در صحراهای سبز جلوهگری میکند.
میانش را که با مو همبری کرد
ز زرین منطقه زیورگری کرد
هوش مصنوعی: او میان موهایش را با زینتی زیبا تزیین کرده است.
ز چندان گوهر و لعل گرانسنگ
عجب دارم که نامد آن میان تنگ
هوش مصنوعی: از میان این همه جواهرات و سنگهای قیمتی، تعجبم این است که هیچکدام در این تنگ جا نگرفتهاند.
به سر تاج مرصع از جواهر
ز هر جوهر هزارش لطف ظاهر
هوش مصنوعی: تاجی که با جواهرات زینت داده شده است، از هر یک از این جواهرات هزاران زیبایی و لطف آشکار میشود.
به پا نعلین از لعل و گهر پر
بر او بسته دوال از رشته در
هوش مصنوعی: بر پای او نعلینی از سنگهای قیمتی و درخشان بسته شده و دور او را رشتهای از زیورهای گرانبها احاطه کرده است.
ردایی از قصب کرده حمایل
به هر تارش گره صد جان و صد دل
هوش مصنوعی: لباسی از نی بافته شده که به ازای هر تار آن، صد جان و صد دل به آن گره خورده است.
به دستش داد زرین آفتابه
کنیزی از پیش زرکش عصابه
هوش مصنوعی: یک کنیز، آفتابهای طلایی به دست شخصی داد که از قبل در دست زرکش بود.
یکی طشتش به کف از نقره خام
به سان سایه او را گام بر گام
هوش مصنوعی: یک نفر طشت نقرهای را در دستانش دارد و به آرامی و با احتیاط در کنار او راه میرود.
بدانسان هر که دیدش چابک و چست
نخست از جان شیرین دست خود شست
هوش مصنوعی: هر کس که انسان چابک و تند و تیزخویی را ببیند، ابتدا از جان شیرین خود دست میکشد.
نیارم بیش ازین گفتن که چون بود
که از هر وصف کاندیشم برون بود
هوش مصنوعی: نمیتوانم بیشتر از این صحبت کنم، زیرا از هر توصیفی که بخواهم بگویم، فراتر رفتهام.
ز خلوتخانه آن گنج نهفته
برون آمد چو گلزار شگفته
هوش مصنوعی: از مکانی مخفی، آن گنجینه ارزشمند بیرون آمد، مانند گلی که در بهار شکفته است.
زنان مصر کان گلزار دیدند
ز گلزارش گل دیدار چیدند
هوش مصنوعی: زنان مصر وقتی باغی زیبا را دیدند، از آن باغ گلهایی چیدند.
به یک دیدار کار از دستشان رفت
زمام اختیار از دستشان رفت
هوش مصنوعی: پس از یک ملاقات، همه چیز برایشان تغییر کرد و کنترل اوضاع از دستشان خارج شد.
ز زیبا شکل او حیران بماندند
ز حیرت چون تن بی جان بماندند
هوش مصنوعی: از زیبایی او همه در شگفتی ماندهاند، مانند کسی که جانش را از دست داده و بیحرکت و بیحال است.
چو هر یک را در آن دیدار دیدن
تمنا شد ترنج خود بریدن
هوش مصنوعی: هر کس که در آن ملاقات زیبایی را مشاهده کرد، از عشق و خواست خود دست کشید و به خود آسیبی رساند.
ندانسته ترنج از دست خود باز
ز دست خود بریدن کرد آغاز
هوش مصنوعی: بیخبر از ارزش ترنج، خود را از دست آن جدا کرد و متوجه نشد که شروع به قطع ارتباط کرده است.
یکی از تیغ انگشتان قلم کرد
بدان حرف وفای او رقم کرد
هوش مصنوعی: یکی از انگشتان قلم مانند تیغ شده و به وسیله آن حرف وفا را نگاشته است.
قلم دیدی که با تیغ ار ستیزد
ز هر بندش برون شنگرف ریزد
هوش مصنوعی: قلمی را تصور کن که با شمشیر در حال مبارزه است؛ از هر قسمت آن رنگ قرمزی به نام شنگرف خارج میشود.
یکی پر ساخت کف از صفحه سیم
کشیدش جدول از سرخی چو تقویم
هوش مصنوعی: یک نفر با دقت و هنرمندی، از ورق نقره کفی درست کرده و به زیبایی آن را طراحی کرده است، مانند جدولی که رنگ سرخش به تقویم شبیه است.
به هر جدول روانه سیلی از خون
ز حد خود نهاده پای بیرون
هوش مصنوعی: روی هر جدول خیابان، سیلی از خون به قدری بالا آمده که پای آدم از آن بیرون رفته است.
چو دیدندش که جز والا گهر نیست
برآمد بانگ زیشان کین بشر نیست
هوش مصنوعی: وقتی که آن را دیدند و متوجه شدند که جز افرادی با طبع بلند و ارزشمند در میان نیست، فریادی از آنها بلند شد که این انسانها دیگر وجود ندارند.
نه چون آدم ز آب و گل سرشته ست
ز بالا آمده قدسی فرشته ست
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که انسان به خاطر وجودش از گل و آب ساخته شده است و نمیتواند مانند فرشتگان که از عوالم بالا آمدهاند، از ویژگیهای قدسی برخوردار باشد. به عبارتی، انسان به علت خاستگاه مادیاش، با فرشتگان که دارای ماهیتی مجرد و الهی هستند، تفاوت دارد.
زلیخا گفت هست این آن یگانه
کز اویم سرزنش ها را نشانه
هوش مصنوعی: زلیخا گفت: این همان محبوب من است که همه سرزنشها و عیبجوییها به او مربوط میشود.
ملامت کز شما بر جان من بود
همه از عشق این نازک بدن بود
هوش مصنوعی: ملامت و سرزنشهایی که از سوی شما به من میرسد، همهاش به خاطر عشق و محبت به این بدن حساس و زیباست.
مراد جان و تن من خواندم او را
به وصل خویشتن من خواندم او را
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و ارتباط عمیق خود، او را به عنوان جان و تنم میخوانم و به همین دلیل او را به وصال خود دعوت میکنم.
ولی او سر به کارم در نیاورد
امید روزگارم بر نیاورد
هوش مصنوعی: او هیچ توجهی به کار من نکرد و امیدم به روزگار برآورده نشد.
اگر ننهد به کام من دگر پای
ازین پس کنج زندان سازمش جای
هوش مصنوعی: اگر دیگر به خواسته من قدم نگذارد، پس از این به زندان میبرمش و آنجا بازنشستهاش میکنم.
رسد کارش در آن زندان به خواری
گذارد عمر در محنت گذاری
هوش مصنوعی: کسی که در زندان به ذلت و سختی میافتد، عمرش را در رنج و عذاب سپری خواهد کرد.
ز زندان خوی سرکش نرم گردد
دلش در نیکخویی گرم گردد
هوش مصنوعی: وقتی فردی از قید و بندهای خود رها شود و به آرامش برسد، قلبش نرم و مهربان میشود و در خوبی و نیکی ترقی میکند.
نگردد مرغ وحشی جز بدان رام
که گیرد در قفس یکچند آرام
هوش مصنوعی: پرنده وحشی تنها در قفس و در فضایی آرام زندگی میکند و نمیتواند به جایی دیگر برود.
گروهی زان زنان کف بریده
ز عقل و صبر و هوش و دل رمیده
هوش مصنوعی: گروهی از آن زنان هستند که از نظر عقل و صبر و هوش به طور کامل ناتوان شدهاند و دلشان نیز به شدت آشفته و پریشان است.
ز تیغ عشق یوسف جان نبردند
ازان مجلس نرفته جان سپردند
هوش مصنوعی: از تیغ عشق یوسف، کسی جان بر نتافت، بلکه قبل از اینکه از آن مجلس برود، جانش را فدای عشق کرد.
گروهی از خرد بیگانه گشتند
ز عشق آن پری دیوانه گشتند
هوش مصنوعی: گروهی از انسانها به خاطر عشق به آن پری زیبا، از عقل و خرد خود دور شدند و به حالت دیوانگی افتادند.
برهنه پای و سر بیرون دویدند
دگر روی خردمندی ندیدند
هوش مصنوعی: بدون هیچ پوششی و با پاهای برهنه دویدند و دیگر هیچ نشانی از خردمندی و عقلانیت نمیبینند.
گروهی آمدند آخر به خود باز
ولی با سوز و درد عشق دمساز
هوش مصنوعی: گروهی به خودشان برگشتند، اما با احساسات و درد ناشی از عشق همراه بودند.
زلیخاوار مست از جام یوسف
فتاده مرغ دل در دام یوسف
هوش مصنوعی: دلی شاد و شگفتزده از عشق یوسف، همچون زلیخا که به خاطر او در حسرت و شوق بسر میبرد. دل به دام عشق یوسف گرفتار شده و از خوشحالی سرشار است.
جمال یوسف آمد خمی از می
به قدر خود نصیب هر کس از وی
هوش مصنوعی: جمال یوسف به قدری زیباست که هر کسی به اندازه خود از زیبایی و جذابیت او بهرهمند میشود.
یکی را بهره مخموری و مستی
یکی را رستن از پندار هستی
هوش مصنوعی: برخی از افراد از خوشی و لذت نوشیدن و مستی بهره میبرند، در حالی که برخی دیگر در تلاشند تا از چنگال تفکرات و تصورات دنیوی آزاد شوند.
یکی را جان فشاندن بر جمالش
یکی را لال ماندن در خیالش
هوش مصنوعی: برخی از افراد برای زیبایی و جذابیت کسی جان خود را فدای او میکنند، در حالی که برخی دیگر به خاطر خیال و تصویر او در ذهنشان، به سکوت و تعجب مینشینند.
نباید جز بر آن بی بهره بخشود
کزان می بهره اش بی بهرگی بود
هوش مصنوعی: فراموش نکن که فقط باید به کسی بخشش کنی که خودش از بهرهای در چیزی محروم نباشد، زیرا حتماً آن کس در واقع از چیزی محروم است که نمیتواند از آن بهرهمند شود.
حاشیه ها
1404/04/11 09:07
فردان فرد
من تعجب میکنم از اینکه چرا با میوه ترنج از مهمانان پذیرایی شده است در صورتی که ترنج یا همان نارنج، میوهای برای پذیرایی نیست و یک نوع ترشی است که در غذا استفاده میشود. منتظر نظر صاحبنظران هستم.
1404/04/11 10:07
رضا از کرمان
درود
شاید زنان مصر دچار صفرا بودند وترنج برای صفرا نافع ومفیده الله اعلم
1404/04/11 10:07
رضا از کرمان
درود
در حیرتم این معانی را هوش مصنوعی بر چه اساسی میاره لطفا در معنی این بیت دقت کنید گلابی کجا بود از کجا چنین برداشتی داشته شاید هم به نوعی به حاشیه قبلی جناب فرد ربط داره بجای ترنج گلابی بوده وهوش مصنوعی پرده از راز برداشته !!!
گزلکی= چاقوی کوچک تیز وبرنده
شاد باشید