گنجور

بخش ۴۸ - رسیدن شب و عرضه کردن کنیزکان جمال خویش را بر یوسف علیه السلام تا به کدامیک از ایشان رغبت نماید

شبانگه کز سواد شعر گلریز
فلک شد نوعروس عشوه انگیز
ز پروین گوش را عقد گهر بست
گرفت از مه صقیل آیینه در دست
کنیزان جلوه گر در حله ناز
همه دستانسرای و عشوه پرداز
به گرد تخت یوسف صف کشیدند
فسون دلبری بر وی دمیدند
یکی شد از لب شیرین شکرریز
که کام خود کن از من شکر آمیز
ز تنگ شکر من بند بگشای
به سان طوطی از من شو شکرخای
یکی از غمزه سویش کرد اشارت
که ای زاوصاف تو قاصر عبارت
مقامت می کنم چشم جهان بین
بیا بنشین به چشمم مردم آیین
یکی بنمود سرو پرنیان پوش
که این سرو امشبت بادا هم آغوش
کجا در مهد عشرت شاد خسبی
اگر زین سرو ناز آزاد خسبی
یکی در زلف مشکین حلقه افکند
که هستم بی سر و پا حلقه مانند
به روی من دری از وصل بگشای
مکن چون حلقه ام بیرون در جای
یکی برداشت دست نازنین را
به بالا زد ز ساعد آستین را
که دفع چشم بد را زان شمایل
به گردن دست من بادت حمایل
یکی گرد میان مو را کمر کرد
ز مو آرایش موی دگر کرد
کمر کن دست یعنی در میانم
که بر لب آمد از دست تو جانم
بدینسان هر یکی زان لاله رویان
ز یوسف وصل را می بود جویان
ولی بود او به خوبی تازه باغی
وز آن مشت گیاه او را فراغی
بلی بودند یکسر مکر و دستان
به صورت بت به سیرت بت پرستان
دل یوسف جز این معنی نمی خواست
که گردد راهشان در بندگی راست
بدیشان هر چه گفت از راه دین گفت
پی نفی شک اسرار یقین گفت
نخستین گفت کای زیبا کنیزان
به چشم مردم عالم عزیزان
درین عزت ره خواری مپویید
به جز آیین دینداری مجویید
ازین عالم برون ما را خداییست
که ره گم کردگان را رهنماییست
گل ما از نم رحمت سرشته ست
ز دانایی در آن گل دانه کشته ست
که تا زان دانه برخیزد نهالی
درین بستانسرا یابد کمالی
کشد سوی بلندی سر ز پستی
دهد بر میوه یزدان پرستی
پرستش جز خدایی را روا نیست
که غیر او پرستش را سزا نیست
بیا تا بعد ازین او را پرستیم
که بی او هر کجا هستیم پستیم
به سجده باید آن را سر نهادن
که داند سر برای سجده دادن
چرا دانا نهد پیش کسی سر
که پا و سر بود پیشش برابر
به دست خود بت سنگین تراشد
ز مهر او دل غمگین خراشد
بود معلوم کز سنگی چه خیزد
ز معبودیش جز ننگی چه خیزد
چو یوسف ز اول شب تا سحرگاه
به وعظ آن غافلان را ساخت آگاه
همه لب در ثنای او گشادند
سر طاعت به پای او نهادند
یکایک را شهادت کرد تلقین
دهان جمله شد زان شهد شیرین
خوشا شهدی که هرک از وی یک انگشت
به دست آرد به هر تلخی کند پشت
نگردد کور دیو بی سعادت
به جز از خم انگشت شهادت
رهید از چشم زخمش آن خردمند
که انگشت سعادت چشم او کند
زلیخا جست وقت بامدادان
به یوسف راه خرم طبع و شادان
گروهی دید گرداگرد یوسف
پی تعلیم دین شاگرد یوسف
بتان بشکسته و بگسسته زنار
ز سبحه یافته سر رشته کار
زبان گویا به توحید خداوند
میان با عقد خدمت تازه پیوند
به یوسف گفت کای از فرق تا پای
دل آشوب و دلارام و دلارای
به رخ سیمای دیگر داری امروز
جمال از جای دیگر داری امروز
چه کردی شب که از وی حسنت افزود
دری دیگر ز خوبی بر تو بگشود
چه خوردی دوش کین زیباییت داد
ز خوبان جهان بالاییت داد
همانا صحبت این نازنینان
سمن رخسارگان سیمین سرینان
تو را حسن و جمال دیگر آورد
جمالت را کمال دیگر آورد
بلی میوه ز میوه رنگ گیرد
ز خوبان خوبرو خوبی پذیرد
بسی زین نکته با آن غنچه لب گفت
ولی او هیچ ازین گفتار نشگفت
دهان را از تکلم تنگ می داشت
دو رخ را از حیا گلرنگ می داشت
سر از شرمندگی بالا نمی کرد
نگاه الا به پشت پا نمی کرد
زلیخا چون بدید آن سر کشیدن
به چشم مرحمت سویش ندیدن
ز حسرت آتشی در جانش افروخت
به داغ ناامیدی سینه اش سوخت
به ناکامی وداع جان خود کرد
رخ اندر کلبه احزان خود کرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبانگه کز سواد شعر گلریز
فلک شد نوعروس عشوه انگیز
هوش مصنوعی: در شب هنگامی که آسمان به زیبایی شعر گل می‌درخشد، حس عشق و لطافت در فضا پراکنده است و همه چیز جلوه‌ای شگفت‌انگیز پیدا کرده است.
ز پروین گوش را عقد گهر بست
گرفت از مه صقیل آیینه در دست
هوش مصنوعی: از ستاره‌های درخشان، گوش را به زنجیر جواهرات آویخت و با ماه صیقل‌خورده، آئینه‌ای در دست گرفت.
کنیزان جلوه گر در حله ناز
همه دستانسرای و عشوه پرداز
هوش مصنوعی: دختران زیبا با لباس‌های دلربا و ناز به نمایش می‌آیند و همه را به هنر و دلربایی خود جذب می‌کنند.
به گرد تخت یوسف صف کشیدند
فسون دلبری بر وی دمیدند
هوش مصنوعی: زیر سایهٔ تخت یوسف، جمعیتی دور او را گرفته‌اند و با جادوگری عشق، زیبایی او را تجلیل می‌کنند.
یکی شد از لب شیرین شکرریز
که کام خود کن از من شکر آمیز
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر شیرینی لبان محبوبش شکر بسیار لذت می‌برد و می‌گوید که می‌توانی از من هم لذت ببری که مانند شکر شیرین است.
ز تنگ شکر من بند بگشای
به سان طوطی از من شو شکرخای
هوش مصنوعی: از غم و ناراحتی من را رها کن و مانند طوطی، شیرینی و خوشی را از من بپذیر.
یکی از غمزه سویش کرد اشارت
که ای زاوصاف تو قاصر عبارت
هوش مصنوعی: یکی از طرف او با نگاهی دلربا به او اشاره کرد و گفت که تو در توصیف او ناتوانی.
مقامت می کنم چشم جهان بین
بیا بنشین به چشمم مردم آیین
هوش مصنوعی: من به تو اعتقاد دارم و از تو می‌خواهم که وارد عرصه‌ی زندگی‌ام شوی. بیا و در چشمانم بنشین، چرا که من پذیرای مردم و فرهنگ‌ها هستم.
یکی بنمود سرو پرنیان پوش
که این سرو امشبت بادا هم آغوش
هوش مصنوعی: دختری با زیبایی و elegance که مانند درخت سروی درخشان است، به من نشان داده شد. او به من می‌گوید که امشب می‌خواهم با او آغوش بگیرم.
کجا در مهد عشرت شاد خسبی
اگر زین سرو ناز آزاد خسبی
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی در آرامش و شادی بخوابی اگر از این گل زیبای آزاد دور باشی؟
یکی در زلف مشکین حلقه افکند
که هستم بی سر و پا حلقه مانند
هوش مصنوعی: شخصی در موهای مشکی‌اش حلقه‌ای انداخته که نشان می‌دهد به اندازه این حلقه، بی‌سر و سامان و بی‌قرار هستم.
به روی من دری از وصل بگشای
مکن چون حلقه ام بیرون در جای
هوش مصنوعی: به من اجازه‌ی ورود به عشق را بده، اما نه به گونه‌ای که از عشق واقعی دور باشم و احساس جدایی کنم.
یکی برداشت دست نازنین را
به بالا زد ز ساعد آستین را
هوش مصنوعی: کسی دست لطیف و عزیز را به سمت بالا بلند کرد و آستینش را نیز همراه آن بالا زد.
که دفع چشم بد را زان شمایل
به گردن دست من بادت حمایل
هوش مصنوعی: با نگاه کردن به آن زیبایی، پرداختن به رفع حسد و چشم‌زخم، بگذار بر گردن من بیفتد و حمایتم کند.
یکی گرد میان مو را کمر کرد
ز مو آرایش موی دگر کرد
هوش مصنوعی: یک نفر با موهایش به شکل دایره‌ای گرد کرده و با این ترتیب، شکل جدیدی از آرایش مو را به وجود آورده است.
کمر کن دست یعنی در میانم
که بر لب آمد از دست تو جانم
هوش مصنوعی: کمربندت را به دور من ببند تا احساس کنم نزدیک به تو هستم، چون به زودی جانم می‌رود و تنها تو هستی که می‌توانی این حس را به من بدهی.
بدینسان هر یکی زان لاله رویان
ز یوسف وصل را می بود جویان
هوش مصنوعی: به این ترتیب، هر یک از آن گل‌های زیبا در جستجوی وصال یوسف بودند.
ولی بود او به خوبی تازه باغی
وز آن مشت گیاه او را فراغی
هوش مصنوعی: او مانند باغی خوب و تازه بود و از گیاهان آن، آسایش و آرامش می‌یافت.
بلی بودند یکسر مکر و دستان
به صورت بت به سیرت بت پرستان
هوش مصنوعی: درست است که همه آنها، کاملاً زیرک و فریبکار بودند و به شکل و شمایل بت، مانند بت‌پرستان رفتار می‌کردند.
دل یوسف جز این معنی نمی خواست
که گردد راهشان در بندگی راست
هوش مصنوعی: دل یوسف فقط این را می‌خواست که راه بندگی خداوند را به درستی طی کند و در این مسیر باقی بماند.
بدیشان هر چه گفت از راه دین گفت
پی نفی شک اسرار یقین گفت
هوش مصنوعی: او آنچه را که در مورد آن‌ها بیان کرد، از دیدگاه دینی گفت و به دنبال رد کردن تردید، به بیان حقایق و اسرار یقین پرداخت.
نخستین گفت کای زیبا کنیزان
به چشم مردم عالم عزیزان
هوش مصنوعی: اولین سخن این است که ای کنیز زیبا، تو در نظر مردم جهان ارزش و عزیزمندی.
درین عزت ره خواری مپویید
به جز آیین دینداری مجویید
هوش مصنوعی: در این مقام با افتخار و عزت، به دنبال ذلت و خواری نروید و جز اصول دینداری، راه دیگری را جست‌وجو نکنید.
ازین عالم برون ما را خداییست
که ره گم کردگان را رهنماییست
هوش مصنوعی: در این دنیا ما خداوندی داریم که به کسانی که در مسیر خود گم شده‌اند، راهنمایی می‌کند.
گل ما از نم رحمت سرشته ست
ز دانایی در آن گل دانه کشته ست
هوش مصنوعی: گل ما از باران رحمت پرورش یافته و در دل این گل، دانه‌ای از دانایی کاشته شده است.
که تا زان دانه برخیزد نهالی
درین بستانسرا یابد کمالی
هوش مصنوعی: تا زمانی که دانه‌ای رشد کند و نهالی در این باغ تنومند شود، به کمال و شکوفایی خواهد رسید.
کشد سوی بلندی سر ز پستی
دهد بر میوه یزدان پرستی
هوش مصنوعی: انسان با تلاش و کوشش می‌تواند از وضعیت پایین خود فاصله بگیرد و به جایگاه‌های بالاتر دست یابد و در این مسیر از روحیه و ایمان به خدا بهره‌مند گردد.
پرستش جز خدایی را روا نیست
که غیر او پرستش را سزا نیست
هوش مصنوعی: پرستش غیر از خداوند جایز نیست، زیرا هیچ چیز دیگری شایسته پرستش نیست.
بیا تا بعد ازین او را پرستیم
که بی او هر کجا هستیم پستیم
هوش مصنوعی: بیایید پس از این به او احترام بگذاریم، زیرا بدون او در هر کجا که باشیم، در حقیقت در جایگاه پایینی قرار داریم.
به سجده باید آن را سر نهادن
که داند سر برای سجده دادن
هوش مصنوعی: باید به کسی که می‌داند ارزش سجده کردن چیست، احترام گذاشت و سر خود را در برابر او فرود آورد.
چرا دانا نهد پیش کسی سر
که پا و سر بود پیشش برابر
هوش مصنوعی: چرا فرد با عقل و دانش باید به کسی که از او پایین‌تر است، تواضع کند در حالی که وضعیت آن‌ها یکی است و هر دو در یک سطح قرار دارند؟
به دست خود بت سنگین تراشد
ز مهر او دل غمگین خراشد
هوش مصنوعی: با دستان خود، سنگی را از روی محبت او می‌تراشم و دل غمگینم را می‌خراشم.
بود معلوم کز سنگی چه خیزد
ز معبودیش جز ننگی چه خیزد
هوش مصنوعی: از سنگ که برافروخته شده، چه چیزی جز ننگ می‌تواند به بار آورد؟
چو یوسف ز اول شب تا سحرگاه
به وعظ آن غافلان را ساخت آگاه
هوش مصنوعی: همان‌طور که یوسف از ابتدای شب تا صبح به نصیحت و آگاهی‌بخشی به افرادی که غافل هستند مشغول است.
همه لب در ثنای او گشادند
سر طاعت به پای او نهادند
هوش مصنوعی: همه در وصف او سخن گفتند و با خضوع و اطاعت خود را به پای او انداختند.
یکایک را شهادت کرد تلقین
دهان جمله شد زان شهد شیرین
هوش مصنوعی: هر یک از افراد را به گفتن گواهی تشویق کرد، به طوری که همه آن‌ها از آن عسل شیرین سخن گفتند.
خوشا شهدی که هرک از وی یک انگشت
به دست آرد به هر تلخی کند پشت
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که از شهد شیرین آن، حتی با یک انگشت هم کم کند، می‌تواند به راحتی تلخی‌ها را پشت سر بگذارد و نادیده بگیرد.
نگردد کور دیو بی سعادت
به جز از خم انگشت شهادت
هوش مصنوعی: هیچ دیو نابینایی که بدبخت باشد، جز با نشانی از شهادت، به سوی خیر و رستگاری برنمی‌گردد.
رهید از چشم زخمش آن خردمند
که انگشت سعادت چشم او کند
هوش مصنوعی: خردمند کسی است که از درد و آسیب‌های ناشی از نگاه دیگران رهایی می‌یابد و به جای اینکه تحت تأثیر این نگاه‌ها قرار گیرد، به قدرت و خوشبختی درونش اعتماد می‌کند.
زلیخا جست وقت بامدادان
به یوسف راه خرم طبع و شادان
هوش مصنوعی: زلیخا در صبح زود به دنبال یوسف رفت، در حالی که از نظر روحی شاداب و خوشحال بود.
گروهی دید گرداگرد یوسف
پی تعلیم دین شاگرد یوسف
هوش مصنوعی: جمعی دور یوسف را دیده‌اند که در حال آموزش دین هستند و به عنوان شاگردان او گرد آمده‌اند.
بتان بشکسته و بگسسته زنار
ز سبحه یافته سر رشته کار
هوش مصنوعی: مجسمه‌ها شکسته و بندها پاره شده‌اند، و از تسبیح، رشته کار را پیدا کرده‌ام.
زبان گویا به توحید خداوند
میان با عقد خدمت تازه پیوند
هوش مصنوعی: زبان گویا به تعریف یگانگی خداوند می‌پردازد و با تعهدی جدید به خدمت او ارتباط برقرار می‌کند.
به یوسف گفت کای از فرق تا پای
دل آشوب و دلارام و دلارای
هوش مصنوعی: به یوسف گفتند که تو از سر تا پا باعث دلبستگی و آرامش دل‌ها هستی.
به رخ سیمای دیگر داری امروز
جمال از جای دیگر داری امروز
هوش مصنوعی: امروز چهره‌ای زیبا و دلربا داری که از جای دیگری به تو بخشیده شده است.
چه کردی شب که از وی حسنت افزود
دری دیگر ز خوبی بر تو بگشود
هوش مصنوعی: چه کار کردی در شب که زیبایی‌ات بیشتر شد و درهای تازه‌ای از خوبی به رویت گشوده شد؟
چه خوردی دوش کین زیباییت داد
ز خوبان جهان بالاییت داد
هوش مصنوعی: چه چیزی نوش جان کرده‌ای که زیبایی‌ات به تو جانی تازه بخشیده و در میان زیبایان جهان به تو مقام و موقعیتی ویژه داده است؟
همانا صحبت این نازنینان
سمن رخسارگان سیمین سرینان
هوش مصنوعی: واقعا صحبت این افراد زیبا با چهره‌های دلربا و نازنین، جذاب و دلنشین است.
تو را حسن و جمال دیگر آورد
جمالت را کمال دیگر آورد
هوش مصنوعی: تو زیبایی و ظاهرت به حدی است که کمال و زیبایی دیگری را در خود به نمایش می‌گذارد.
بلی میوه ز میوه رنگ گیرد
ز خوبان خوبرو خوبی پذیرد
هوش مصنوعی: هر چیزی از دیگری تأثیر می‌پذیرد و زیبایی و خوبی را از آن می‌گیرد. به طور کلی، زیبایی و خوب بودن از خوبان الهام می‌گیرد و به آن‌ها وابسته است.
بسی زین نکته با آن غنچه لب گفت
ولی او هیچ ازین گفتار نشگفت
هوش مصنوعی: بسیاری از نکات را با آن لبخند زیبا در میان گذاشت، اما او هیچ کدام از این حرف‌ها را افشا نکرد.
دهان را از تکلم تنگ می داشت
دو رخ را از حیا گلرنگ می داشت
هوش مصنوعی: دهان را از صحبت کردن محدود می‌کرد و دو چهره‌اش به خاطر خجالت، رنگی به مانند گل داشت.
سر از شرمندگی بالا نمی کرد
نگاه الا به پشت پا نمی کرد
هوش مصنوعی: او از شرم نمی‌توانست به کسی نگاه کند و فقط به زمین یا پشت پایش خیره شده بود.
زلیخا چون بدید آن سر کشیدن
به چشم مرحمت سویش ندیدن
هوش مصنوعی: زلیخا وقتی دید که او به خود مغرورانه نگاه می‌کند، دیگر نتوانست به چشم مهربانی به او بنگرد.
ز حسرت آتشی در جانش افروخت
به داغ ناامیدی سینه اش سوخت
هوش مصنوعی: از اندوه و حسرتی که به دل دارد، آتشی در وجودش برافروخته شده و به خاطر ناامیدی، قلبش در آتش می‌سوزد.
به ناکامی وداع جان خود کرد
رخ اندر کلبه احزان خود کرد
هوش مصنوعی: با ناامیدی، جانش را از دست داد و چهره‌اش را در کلبه‌ای پر از غم پنهان کرد.