گنجور

بخش ۴۷ - فرستادن زلیخا یوسف را علیه السلام به جانب باغ و تهیه اسباب وی کردن

چمن پیرای باغ این حکایت
چنین کرد از کهن پیران روایت
که چون یوسف ز لبهای شکر خا
فشاند این تازه شکر بر زلیخا
زلیخا داشت باغی و چه باغی
کزان بر دل ارم را بود داغی
به گردش ز آب و گل سوری کشیده
گل سوری ز اطرافش دمیده
درختانش کشیده شاخ در شاخ
به تنگ آغوشی هم نیک گستاخ
چنارش را قدم بر دامن سرو
حمایل دست ها در گردن سرو
نشسته گل ز غنچه در عماری
به فرقش نارون در چتر داری
چمن نارنج بن را صحن میدان
به کف نارنج و شاخش گوی و چوگان
در آن میدانگه خالی ز آفت
ربوده از همه گوی لطافت
قد رعنا کشیده نخل خرما
گرفته باغ را زو کار بالا
ز حلوا خرمنی هر خوشه از وی
گرفته خسته جانان توشه از وی
به سان دایگان پستان انجیر
پی طفلان باغ از شیره پر شیر
بدان هر مرغک انجیر خواره
دهان برده چو طفل شیر خواره
فروغ خور به صحنش نیم روزان
ز زنگاری مشبک ها فروزان
به هم آمیخته خورشید و سایه
ز مشک و زر زمین را داده مایه
ز جنبش لمعه های نور در ظل
دف گل را شده زرین جلاجل
عنادل زان جلاجل نغمه پرداز
درین فیروزه کاخ افکنده آواز
ز باد و سایه وز بیدش هزاران
طپیده ماهیان بر جویباران
به رفت و روب باغ از خوب و ناخوب
کشیده سایه هر شاخ جاروب
ز خط سبزه خاکش لوح تعلیم
کشیده جوی آبش جدول از سیم
ازان لوح مجدول خرده دانان
رموز صنع حی پاک خوانان
گل سرخش چو خوبان ناز پرورد
به رنگ عاشقان روی گل زرد
صبا جعد بنفشه تاب داده
گره از طره سنبل گشاده
سمن با لاله و ریحان هم آغوش
زمین از سبزه تر پرنیان پوش
به هم بسته در آن نزهتگه حور
دو حوض از مرمر صافی بلور
میانشان چون دو دیده فرق اندک
به عینه هر یکی چون آن دگر یک
نه از تیشه در آن زخم تراشی
نه از خم تراش آن را خراشی
نه آن را بند پیدا و نه پیوند
شده بند اندر آن فکر خردمند
تصور کرده با خود هر که دیده
که بی بند است و پیوند آفریده
زلیخا بهر تسکین دل تنگ
چو کردی جانب آن روضه آهنگ
یکی بودی لبالب کرده از شیر
یکی از شهد گشتی چاشنی گیر
پرستاران آن ماه فلک مهد
ازان یک شیر نوشیدی وز این شهد
میان آن دو حوض افراخت تختی
برای همچو یوسف نیکبختی
به ترک صحبتش گفتن رضا داد
به خدمت سوی آن باغش فرستاد
به گل مرغ چمن زد داستانی
که خوش باغی و نیکو باغبانی
چو باشد باغ و بستان جنت ایوان
نشاید باغبان جز حور و رضوان
صد از زیبا کنیزان سمنبر
همه دوشیزه و پاکیزه گوهر
چو سرو ناز قایم ساخت آنجا
پی خدمت ملازم ساخت آنجا
بدو گفت ای سر من پایمالت
تمتع زین بتان کردم حلالت
اگر من پیش تو بر تو حرامم
وز این معنی به غایت تلخکامم
به سوی هر که خواهی گام بردار
ز وصل هر که خواهی کام بردار
بر آن کامی که ایام جوانی
بود وقت نشاط و کامرانی
کنیزان را وصیت کرد بسیار
که ای نوشین لبان زنهار زنهار
به جان در خدمت یوسف بکوشید
اگر زهر آید از دستش بنوشید
به هر جا جان طلب دارد ببازید
به جانبازی برای او بتازید
به هر حکمی که راند شاد باشید
به زیر حکم او منقاد باشید
ولی از هر که گردد بهره بردار
مرا باید کند اول خبردار
همی زد گوییا چون ناشکیبی
به لوح آرزو نقش فریبی
که هرک افتد پسند وی ازان خیل
به وقت خواب سوی او کند میل
نشاند خویش را پنهان به جایش
خورد بر از نهال دلربایش
به زیر نخل رعنایش نشیند
رطب چیند ولی دزدیده چیند
چو یوسف را فراز تخت بنشاند
نثار جان و دل در پایش افشاند
کنیزان را به پیش او به پا کرد
به خدمت سرو بالاشان دو تا کرد
دل و جان پیش یار خویش بگذاشت
به تن راه دیار خویش برداشت
خوش آن عاشق که بر فرمان معشوق
بود خوش بر دلش هجران معشوق
چو خواهد خاطر معشوق دوری
کند بر محنت هجران صبوری
چو نبود وصل دلبر رای دلبر
بود صد بار هجر از وصل خوشتر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چمن پیرای باغ این حکایت
چنین کرد از کهن پیران روایت
هوش مصنوعی: چمن به زیبایی در باغ، داستانی را از روزگاران گذشته و از پیران قدیمی نقل می‌کند.
که چون یوسف ز لبهای شکر خا
فشاند این تازه شکر بر زلیخا
هوش مصنوعی: چون یوسف از لبان شیرینش شهدی می‌ریزد، این شیرینی تازه بر زلیخا می‌افزاید.
زلیخا داشت باغی و چه باغی
کزان بر دل ارم را بود داغی
هوش مصنوعی: زلیخا باغی داشت که زیبایی آن دل ارم را نیز تحت تأثیر قرار داده بود.
به گردش ز آب و گل سوری کشیده
گل سوری ز اطرافش دمیده
هوش مصنوعی: به خاطر چرخش آب و خاک، گل سوری شکوفا شده و عطرش از اطراف پراکنده شده است.
درختانش کشیده شاخ در شاخ
به تنگ آغوشی هم نیک گستاخ
هوش مصنوعی: درختان با شاخ و برگ‌های خود به هم نزدیک شده‌اند و در آغوشی محکم و زیبا قرار گرفته‌اند.
چنارش را قدم بر دامن سرو
حمایل دست ها در گردن سرو
هوش مصنوعی: کنار درخت چنار، به دامن درخت سرو قدم می‌زنم و دست‌هایم را در گردن او می‌اندازم.
نشسته گل ز غنچه در عماری
به فرقش نارون در چتر داری
هوش مصنوعی: گلی در یک گلدان قرار دارد که از غنچه باز شده و بالای سرش درختی به شکل چتر قرار دارد.
چمن نارنج بن را صحن میدان
به کف نارنج و شاخش گوی و چوگان
هوش مصنوعی: در میدان، فضای سبز پر از درختان نارنج است و در آنجا توپ و چوب دستی را با شوق بازی می‌کنند.
در آن میدانگه خالی ز آفت
ربوده از همه گوی لطافت
هوش مصنوعی: در آن میدان که خالی از آفت است و لطافت به طور کامل از آن گرفته شده است.
قد رعنا کشیده نخل خرما
گرفته باغ را زو کار بالا
هوش مصنوعی: چقدر زیبا و بزرگ شده‌است، مانند نخل بلند که درختان خرما را در باغ سرسبز گرفته و به آن‌ها رونق بخشیده است.
ز حلوا خرمنی هر خوشه از وی
گرفته خسته جانان توشه از وی
هوش مصنوعی: از هر خوشه حلوا، کاشته شده در زمین، روح خسته من، غذایی برای ادامه مسیر خود برمی‌دارد.
به سان دایگان پستان انجیر
پی طفلان باغ از شیره پر شیر
هوش مصنوعی: مانند زنی که به نوزادان خود شیر می‌دهد، در باغ به نوزادان میوه، از شیره شیرین درختان انجیر سیراب می‌کند.
بدان هر مرغک انجیر خواره
دهان برده چو طفل شیر خواره
هوش مصنوعی: بدان که هر پرنده‌ای که از انجیر می‌خورد، مانند کودک شیرخوار دهانش را باز کرده است.
فروغ خور به صحنش نیم روزان
ز زنگاری مشبک ها فروزان
هوش مصنوعی: در میانه روز، نور خورشید به زیبایی از میان شبکۀ مشبک به داخل حیاط می‌تابد.
به هم آمیخته خورشید و سایه
ز مشک و زر زمین را داده مایه
هوش مصنوعی: خورشید و سایه به طور هماهنگی با هم ترکیب شده‌اند، و زمین را با زیبایی‌هایش از عطر مشک و درخشش زرینی پر کرده‌اند.
ز جنبش لمعه های نور در ظل
دف گل را شده زرین جلاجل
هوش مصنوعی: حرکت پرتوهای نور در زیر سایه گل، باعث شده که گل به رنگ طلایی درخشان به نظر برسد.
عنادل زان جلاجل نغمه پرداز
درین فیروزه کاخ افکنده آواز
هوش مصنوعی: پرندگانی که از زیبایی و جلاجل آواز می‌خوانند، در این کاخ فیروزه‌ای صدای خود را پراکنده کرده‌اند.
ز باد و سایه وز بیدش هزاران
طپیده ماهیان بر جویباران
هوش مصنوعی: از وزش باد و سایه‌ی درخت بید، هزاران ماهی در جویبارها به حرکت درآمده‌اند.
به رفت و روب باغ از خوب و ناخوب
کشیده سایه هر شاخ جاروب
هوش مصنوعی: در باغ، با پاکسازی و مرتب‌سازی، سایه هر درخت و شاخه‌ای به نمایش گذاشته می‌شود، چه خوب باشد و چه بد.
ز خط سبزه خاکش لوح تعلیم
کشیده جوی آبش جدول از سیم
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های طبیعت، خاکش مانند لوحی است که درس‌های زندگی را نقش کرده و جوی آبش مانند جدول نقره‌ای می‌درخشد.
ازان لوح مجدول خرده دانان
رموز صنع حی پاک خوانان
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره می‌شود که دانشمندان و خردمندان در سایه آثار و نشانه‌های خداوند، معانی عمیق و رازهای وجود را به خوبی درک می‌کنند. یعنی کسانی که درک صحیحی از آفرینش دارند، می‌توانند به زیبایی و حکمت خلقت پی ببرند.
گل سرخش چو خوبان ناز پرورد
به رنگ عاشقان روی گل زرد
هوش مصنوعی: گل سرخ زیبایی دارد که مانند انسان‌های خوش‌سیما به وجود آمده است و رنگ آن شبیه رنگ عاشقان، زرد و متمایل به عشق است.
صبا جعد بنفشه تاب داده
گره از طره سنبل گشاده
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی، موهای خوش‌بو و زیبا را که به رنگ بنفشه است، به شکل زیبا و تابی درآورده و گره از موهای سنبل باز کرده است.
سمن با لاله و ریحان هم آغوش
زمین از سبزه تر پرنیان پوش
هوش مصنوعی: زمین با گل‌های خوشبو و زیبا، مانند سمن و لاله و ریحان، به طرز دل‌انگیزی زیبا و پر از سبزه است.
به هم بسته در آن نزهتگه حور
دو حوض از مرمر صافی بلور
هوش مصنوعی: در آن باغ زیبا که به هم متصل شده، دو حوض از مرمر شفاف و درخشان وجود دارد.
میانشان چون دو دیده فرق اندک
به عینه هر یکی چون آن دگر یک
هوش مصنوعی: در میان آن‌ها تفاوتی جزئی وجود دارد، اما هر کدام به شکلی شبیه به دیگری هستند.
نه از تیشه در آن زخم تراشی
نه از خم تراش آن را خراشی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نه با ابزارهای سخت می‌توان به این زخم آسیب زد و نه با حرکات نرم و ظریف می‌توان آن را جراحی کرد. به عبارت دیگر، این زخم به گونه‌ای است که نه می‌توان آن را با روش‌های خشن درمان کرد و نه با روش‌های ملایم.
نه آن را بند پیدا و نه پیوند
شده بند اندر آن فکر خردمند
هوش مصنوعی: نه آن چیز که مشخص است و نه رابطه‌ای که در آن وجود داشته باشد، در ذهن خردمند درباره‌اش اندیشه‌ای وجود ندارد.
تصور کرده با خود هر که دیده
که بی بند است و پیوند آفریده
هوش مصنوعی: هر کس که فکر کند که آزاد است و هیچ پیوندی ندارد، در واقع تنها در خیال خود زندگی می‌کند.
زلیخا بهر تسکین دل تنگ
چو کردی جانب آن روضه آهنگ
هوش مصنوعی: زلیخا برای آرام کردن دل بی‌قرارش وقتی به آن باغ زیبا نزدیک شد، آهنگ آنجا را شنید.
یکی بودی لبالب کرده از شیر
یکی از شهد گشتی چاشنی گیر
هوش مصنوعی: یک نفر وجود داشت که از شیر پر شده بود و دیگری از عسل. تفاوت این دو باعث شد که یکی شیرین‌تر و خوش طعم‌تر شود.
پرستاران آن ماه فلک مهد
ازان یک شیر نوشیدی وز این شهد
هوش مصنوعی: پرستاران آن ماه آسمانی، از مهد او به تو شیر نوشاندند و تو از این عسل بهره‌مند شدی.
میان آن دو حوض افراخت تختی
برای همچو یوسف نیکبختی
هوش مصنوعی: در میان آن دو حوض، تختی برپا شده است که برای کسی مثل یوسف خوشبخت مناسب است.
به ترک صحبتش گفتن رضا داد
به خدمت سوی آن باغش فرستاد
هوش مصنوعی: او با نارضایتی از فاصله گرفتن از صحبت کردن با او، رضایت خود را اعلام کرد و به خدمت گوشی به باغش فرستاد.
به گل مرغ چمن زد داستانی
که خوش باغی و نیکو باغبانی
هوش مصنوعی: داستانی شیرین و زیبا درباره‌ی مرغی در باغی سرسبز و پرثمر وجود دارد که نشان‌دهنده‌ی خوبی و زیبایی در کشاورزی و باغبانی است.
چو باشد باغ و بستان جنت ایوان
نشاید باغبان جز حور و رضوان
هوش مصنوعی: وقتی که باغ و بستان بهشتی باشد، طبیعی است که باغبان نمی‌تواند چیزی جز حور و رضوان داشته باشد.
صد از زیبا کنیزان سمنبر
همه دوشیزه و پاکیزه گوهر
هوش مصنوعی: صد دختر زیبا از سمنبر وجود دارد که همه آنها باکره و پاکدامن هستند.
چو سرو ناز قایم ساخت آنجا
پی خدمت ملازم ساخت آنجا
هوش مصنوعی: زنی بلند قامت مانند سرو، در آنجا ایستاده است و به راه خدمت و همراهی می‌رود.
بدو گفت ای سر من پایمالت
تمتع زین بتان کردم حلالت
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای سر من، تو را زیر پا گذاشتم تا از زیبایی این بت‌ها بهره‌مند شوم و حالا بر من واجب است که تو را محترم بشمارم.
اگر من پیش تو بر تو حرامم
وز این معنی به غایت تلخکامم
هوش مصنوعی: اگر من نزد تو ممنوع و نامقبول هستم، از این موضوع بسیار ناراحت و تلخکام هستم.
به سوی هر که خواهی گام بردار
ز وصل هر که خواهی کام بردار
هوش مصنوعی: به سمت هر کسی که دلت می‌خواهد برو و از ارتباط با هر کسی که می‌خواهی لذت ببر.
بر آن کامی که ایام جوانی
بود وقت نشاط و کامرانی
هوش مصنوعی: زمان جوانی زمان شادی و لذت بود و اکنون به یادی از آن روزهای خوب می‌پردازیم.
کنیزان را وصیت کرد بسیار
که ای نوشین لبان زنهار زنهار
هوش مصنوعی: او به کنیزان بسیار توصیه می‌کند که ای دختران با لب‌های شیرین، مراقب باشید و مواظب خودتان باشید.
به جان در خدمت یوسف بکوشید
اگر زهر آید از دستش بنوشید
هوش مصنوعی: اگر برای خدمت به یوسف جان‌فشانی کنید، حتی اگر زهر از دست او بیفتد، باید آن را با جان و دل بپذیرید.
به هر جا جان طلب دارد ببازید
به جانبازی برای او بتازید
هوش مصنوعی: هر جا که جان شما به چیزی جذب می‌شود، به خاطر او باید تلاش کنید و جانفشانی کنید.
به هر حکمی که راند شاد باشید
به زیر حکم او منقاد باشید
هوش مصنوعی: هر دستوری که صادر می‌شود، با خوشحالی بپذیرید و تسلیم آن باشید.
ولی از هر که گردد بهره بردار
مرا باید کند اول خبردار
هوش مصنوعی: هر کس که از من بهره‌برداری کند، نخست باید از آگاهی من بهره‌مند شود.
همی زد گوییا چون ناشکیبی
به لوح آرزو نقش فریبی
هوش مصنوعی: او به شدت و با شتاب، همچون کسی که صبر و شکیبایی ندارد، در حال نوشتن آرزوها و آرمان‌هایش بر روی لوح زندگی است و این نقش‌ها را به گونه‌ای فریبنده به تصویر می‌کشد.
که هرک افتد پسند وی ازان خیل
به وقت خواب سوی او کند میل
هوش مصنوعی: هر کس به چیزی که دوست دارد و مورد پسندش است، در هنگام خواب تمایل پیدا می‌کند.
نشاند خویش را پنهان به جایش
خورد بر از نهال دلربایش
هوش مصنوعی: او خود را در مکانی مخفی قرار داد و از جذابیت دل‌فریب او بهره‌مند شد.
به زیر نخل رعنایش نشیند
رطب چیند ولی دزدیده چیند
هوش مصنوعی: در زیر درخت نخل زیبایش، میوه‌های رسیده را می‌چینند، اما او مخفیانه این کار را انجام می‌دهد.
چو یوسف را فراز تخت بنشاند
نثار جان و دل در پایش افشاند
هوش مصنوعی: وقتی یوسف را بر تخت سلطنت نشاندند، جان و دل خود را در قدم‌های او نثار کردند.
کنیزان را به پیش او به پا کرد
به خدمت سرو بالاشان دو تا کرد
هوش مصنوعی: کنیزان را به خدمت او فراخواند و به خاطر زیبایی و قد بلندی که داشتند، دو تا از آن‌ها را به جلو آورد.
دل و جان پیش یار خویش بگذاشت
به تن راه دیار خویش برداشت
هوش مصنوعی: دل و جان خود را برای محبوبش فدا کرده و به سمت سرزمین خود حرکت کرد.
خوش آن عاشق که بر فرمان معشوق
بود خوش بر دلش هجران معشوق
هوش مصنوعی: عاشق خوشبختی که به خواسته‌های معشوقش عمل کند، چون در دلش دلتنگی معشوق وجود ندارد.
چو خواهد خاطر معشوق دوری
کند بر محنت هجران صبوری
هوش مصنوعی: وقتی که دل معشوق بخواهد، فاصله می‌گیرد و بر سختی‌های جدایی صبر می‌کند.
چو نبود وصل دلبر رای دلبر
بود صد بار هجر از وصل خوشتر
هوش مصنوعی: وقتی که نتوانی به وصال معشوق برسی، دلت به رای و نظر او راضی می‌شود. در این حالت، هزار بار دوری از وصال، برای دل بهتر از بودن در وصال است.