بخش ۴۲ - تمنا کردن یوسف علیه السلام شبانی را به حکم آنکه هیچ پیغمبری نبوده است که شبانی نکرده است و مهیا ساختن زلیخا اسباب شبانی وی را
خوش آن بیدل که دولتیار گردد
به گرد خاطر دلدار گردد
برون آید تمام از خواهش خویش
دهد در خواهش او کاهش خویش
چو خواهد جان روانی بر لب آرد
ببوسد خاک او و جان سپارد
چو جوید دل کند دل را ز غم خون
دهد در دم ز راه دیده بیرون
چو گوید خیز از سر پای سازد
به خدمتگاری او سر فرازد
اگر راند نتابد سر چو خامه
وگر خواند نپیچد رو چو نامه
به حکم آنکه امت پروری را
شبان لایق بود پیغمبری را
ز یوسف با هزاران کامرانی
همی زد سر تمنای شبانی
زلیخا آن تمنا را چو دریافت
به تحصیل تمنایش عنان تافت
نخستین خواست ز استادان یک فن
که کردند از برایش یک فلاخن
رسن همچون خور از زر تافتندش
جو گیسوی معنبر بافتندش
زلیخا نیز می پخت آرزویی
که گنجانم در او خود را چو مویی
چو نتوان بی سبب خود را بر او بست
ببوسم گاه گاهش زان سبب دست
وگر می گفت این را چون پسندم
که یک مو بار خود بر وی ببندم
مرصع ساخت بهر زیب و زیور
چو مژگان خودش از در و گوهر
به جنبش گر فتادی لعل خوشرنگ
ز بی مقداری افکندیش چون سنگ
وز آن پس داد فرمان تا شبانان
رمه در کوه و در صحرا چرانان
جدا سازند نادر بره ای چند
چو گردون چر بره بی مثل و مانند
چو آهوی ختن سنبل چریده
ز گرگان هرگز آسیبی ندیده
زره سان پشمشان چون موی زنگی
ز ابریشم فزون در تازه رنگی
ز فربه دنبه ها یکسر گران بار
به راه از بس گرانی نرم رفتار
به هر وادی چو رفتندی چرا زن
تو گویی موج می زد سیل روغن
به روی موج باد از سر فرازی
گرفته صنعت زنجیر سازی
میان آن رمه یوسف شتابان
چو در برج حمل خورشید تابان
چو مشکین آهوی تنها فتاده
به سوی گوسفندان رو نهاده
زلیخا صبر و هوش و عقل و جان را
سبک دنباله کش کرده شبان را
نگهبانان موکل ساخت چندی
که دارندش نگاه از هر گزندی
بدینسان بود تا می خواست کارش
نبود از دست بیرون اختیارش
اگر می خواست در صحرا شبان بود
وگر می خواست شاه ملک جان بود
ولی در ذات خود بود آن پریزاد
ز شاهی و شبانی هر دو آزاد
بخش ۴۱ - شرح دادن یوسف علیه السلام قصه محنت راه و زحمت چاه را و آگاه شدن زلیخا از آنکه اندوهی که آن روز داشته است به سبب آن بوده است: سخن پرداز این شیرین فسانهبخش ۴۳ - مطالبه کردن زلیخا وصال یوسف را علیه السلام و استغنا نمودن یوسف از وی: چو بندد بیدلی دل در نگاری
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوش آن بیدل که دولتیار گردد
به گرد خاطر دلدار گردد
هوش مصنوعی: ستاره بیدل خوش به حال کسی است که در عشق خود به معشوقش به آرامش و خوشی دست یابد و دلش شاد شود.
برون آید تمام از خواهش خویش
دهد در خواهش او کاهش خویش
هوش مصنوعی: تمامی خواستهها از درون انسان تجلی مییابند و او با تغییر در خواستههای خود میتواند به آرامش بیشتری دست یابد.
چو خواهد جان روانی بر لب آرد
ببوسد خاک او و جان سپارد
هوش مصنوعی: وقتی که جان انسانی به پایان نزدیک میشود، او بر لبانش میآورد و خاک او را میبوسد و جانش را به او میسپارد.
چو جوید دل کند دل را ز غم خون
دهد در دم ز راه دیده بیرون
هوش مصنوعی: وقتی دل به دنبال شادی است، غم را از خود دور میکند و در لحظهای مانند یک چشمه، اشکهایش از چشمانش جاری میشود.
چو گوید خیز از سر پای سازد
به خدمتگاری او سر فرازد
هوش مصنوعی: وقتی او بگوید بلند شو، فرد باید به خدمت او حاضر شود و احترام بگذارد.
اگر راند نتابد سر چو خامه
وگر خواند نپیچد رو چو نامه
هوش مصنوعی: اگر سر ما به مشکل بیفتد و نتوانیم ابراز کنیم، مانند قلمی میمانیم که نمیتواند بنویسد، و اگر سخن راست و درست نزنیم، مانند نامهای میشود که در آن بسته شده و نمیتوان به آن دسترسی پیدا کرد.
به حکم آنکه امت پروری را
شبان لایق بود پیغمبری را
هوش مصنوعی: به خاطر این که رهبری و هدایت امت بر عهده کسی شایسته است، مقام پیامبری نیز به او داده شده است.
ز یوسف با هزاران کامرانی
همی زد سر تمنای شبانی
هوش مصنوعی: او از یوسف و زیباییهای او، با دلایلی فراوان به آرزوی شبانی میرسد.
زلیخا آن تمنا را چو دریافت
به تحصیل تمنایش عنان تافت
هوش مصنوعی: زلیخا وقتی درخواستش را فهمید، به دنبال تحقق آرزویش رفت و پشتکار بیشتری نشان داد.
نخستین خواست ز استادان یک فن
که کردند از برایش یک فلاخن
هوش مصنوعی: اولین درخواست از استادان یک حرفه این بود که برای او یک فلاخن ساختند.
رسن همچون خور از زر تافتندش
جو گیسوی معنبر بافتندش
هوش مصنوعی: گندم را مانند خورشید از طلا بافتهاند و موهایش را به زیبایی و دلربایی آرایش کردهاند.
زلیخا نیز می پخت آرزویی
که گنجانم در او خود را چو مویی
هوش مصنوعی: زلیخا نیز آرزویی داشت که در دلش پنهان کرده بود، بهگونهای که مانند مویی در تاریکی بود.
چو نتوان بی سبب خود را بر او بست
ببوسم گاه گاهش زان سبب دست
هوش مصنوعی: اگر نتوانم بدون دلیل خود را به او وابسته کنم، هر از گاهی دست او را به نشانه احترام میبوسم.
وگر می گفت این را چون پسندم
که یک مو بار خود بر وی ببندم
هوش مصنوعی: اگر او میگفت که من این را دوست دارم، بیتردید میتوانستم یک مو از بار خود را به او ببندم.
مرصع ساخت بهر زیب و زیور
چو مژگان خودش از در و گوهر
هوش مصنوعی: او مانند جواهری زیبا و ظریف، مژگانش را برای زیبایی و زینت میآراید.
به جنبش گر فتادی لعل خوشرنگ
ز بی مقداری افکندیش چون سنگ
هوش مصنوعی: اگر لعل زیبا و باارزش در حركت افتد، بهدلیل بیارزشیاش، همانند سنگ روی زمین میافتد.
وز آن پس داد فرمان تا شبانان
رمه در کوه و در صحرا چرانان
هوش مصنوعی: پس از آن، دستوری صادر شد تا چوپانان گلهها، در کوهها و دشتها به چرا بپردازند.
جدا سازند نادر بره ای چند
چو گردون چر بره بی مثل و مانند
هوش مصنوعی: چند بره نادر و بینظیر را از هم جدا میسازند، مانند دوری که هیچگونه همتایی ندارد.
چو آهوی ختن سنبل چریده
ز گرگان هرگز آسیبی ندیده
هوش مصنوعی: مانند آهوهایی که در سرزمین ختن زندگی میکنند و از گلهای سنبل تغذیه میکنند، هرگز از گرگها آسیب ندیدهاند.
زره سان پشمشان چون موی زنگی
ز ابریشم فزون در تازه رنگی
هوش مصنوعی: پشم آنها مانند زرهای است که رنگش شبیه موی زنگی است و این پشم از ابریشم بیشتر و دارای رنگی تازه و زیباست.
ز فربه دنبه ها یکسر گران بار
به راه از بس گرانی نرم رفتار
هوش مصنوعی: دنبههای چاق و سنگین باعث شدهاند که بار در راه بسیار سنگین و دشوار شود و به همین دلیل، بار به آرامی و احتیاط حمل میشود.
به هر وادی چو رفتندی چرا زن
تو گویی موج می زد سیل روغن
هوش مصنوعی: هر جا که میرفتند، چرا که نه، انگار که موج پشت سرشان در حال حرکت بود و به صورت سیل روغن جاری میشد.
به روی موج باد از سر فرازی
گرفته صنعت زنجیر سازی
هوش مصنوعی: با طراوت و نشاط، زنجیرسازی را با مهارت و هنرمندی در حال انجام است، گویی در دل باد در حال پرواز است.
میان آن رمه یوسف شتابان
چو در برج حمل خورشید تابان
هوش مصنوعی: در میان گوسفندانی که یوسف با شتاب به پیش میراند، همچون خورشید در برج حمل، نور و درخشندگی وجود دارد.
چو مشکین آهوی تنها فتاده
به سوی گوسفندان رو نهاده
هوش مصنوعی: مانند آهوی مشکی که به تنهایی در میان گوسفندان نشسته و سر به سمت آنها خم کرده است.
زلیخا صبر و هوش و عقل و جان را
سبک دنباله کش کرده شبان را
هوش مصنوعی: زلیخا صبر، عقل و جان خود را از دست داده و به شدت به شبان وابسته شده است.
نگهبانان موکل ساخت چندی
که دارندش نگاه از هر گزندی
هوش مصنوعی: نگهبانانی برای او تعیین کردهاند که به طور مداوم از او محافظت کنند و او را از هرگونه خطر و آسیب دور نگه دارند.
بدینسان بود تا می خواست کارش
نبود از دست بیرون اختیارش
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که تا زمانی که شخص اراده و خواستهاش را دارد، هیچکس نمیتواند به او فشار بیاورد یا کنترلش کند. او اختیار کامل بر زندگی و تصمیماتش را دارد.
اگر می خواست در صحرا شبان بود
وگر می خواست شاه ملک جان بود
هوش مصنوعی: اگر میخواست در بیابان چوپان باشد، و اگر میخواست، پادشاهی بر جانها باشد.
ولی در ذات خود بود آن پریزاد
ز شاهی و شبانی هر دو آزاد
هوش مصنوعی: او در حقیقت خود، از هر دو دنیا یعنی دنیای شاهی و دنیای شبانی آزاد است و در وجودش چیزی از هر دوی آنها دیده میشود.