گنجور

بخش ۴۰ - تربیت کردن زلیخا یوسف را علیه السلام و خدمتگاری نمودن وی مر او را به آنچه دسترس وی بود

چو دولت گیر شد دام زلیخا
فلک زد سکه بر نام زلیخا
نظر از آرزوهای جهان بست
به خدمتگاری یوسف میان بست
ز زرکش جامه های خز و دیبا
به قدش همچو قدش چست و زیبا
مذهب تاج ها زرین کمرها
مرصع هر یک از رخشان گهرها
چو روز سال هر یک سیصد و شصت
مهیا کرد و فارغ بال بنشست
به هر روزی که صبح نو دمیدی
به دوشش خلعتی از نو کشیدی
چو از زر تاج کردی خسرو شرق
به تاج دیگرش آراستی فرق
چو سر افراختی سرو روانش
به آیین دگر بستی میانش
رخ آن آفتاب دلفریبان
نشد طالع دو روز از یک گریبان
دوبار آن تازه سرو گلشن راز
به یک افسر نشد هرگز سرافراز
نیست آن لب شکر از یک کمربند
میان خود مکرر از نی قند
چو تاج زر به فرقش بر نهادی
هزاران بوسه اش بر فرق دادی
که چون تو خاک پایش تاج من باد
به اوج سروری معراج من باد
چو پیراهن کشیدی بر تن او
شدی همراز با پیراهن او
تنم گفتی ز تو یک تار بادا
وز آن تن چون تو برخوردار بادا
قبا بر قد آن سرو دلارا
چو کردی راست گفتی مر قبا را
که دارم آرزو زان سرو گلرنگ
که همچون تو در آغوشش کشم تنگ
کمر چون چست کردی بر میانش
گذشتی این تمنا بر زبانش
که گر دستم کمر بودی چه بودی
ز وصلش بهره ور بودی چه بودی
مسلسل گیسویش چون شانه کردی
مداوای دل دیوانه کردی
به هم دربافتی از عنبر خام
شکار جان خود را عنبرین دام
به قصد خورد شام و طعمه چاشت
به نعمت خانه خود روز و شب داشت
مهیا کرده خوانهای ملون
به نعمت های گوناگون مزین
پی حلواش قند و مغز بادام
گرفتی از لب و دندان او وام
برای میوه های گونه گونه
ز سیمین سیب او کردی نمونه
گهی از سینه های مرغ در پیش
کبابش ساز کردی چون دل خویش
گهی دادی چو لعل آبدارش
مرباهای خاص خوشگوارش
چو کردی شربتش از شکر ناب
شدی همچون نبات از شرم او آب
به هر چیزش کز اینها میل دیدی
روان چون جان خود پیشش کشیدی
شبانگه کش خیال خواب بودی
ز روز و رنج او بی تاب بودی
بیفکندی فراش دلپذیرش
نهادی مهد دیبا و حریرش
نهالش را ز گل کردی نهالین
گلش را از سمن یا لاله بالین
فسون خواندی بسی و افسانه گفتی
غبار خاطرش ز افسانه رفتی
چو بستی نرگسش را پرده خواب
شدی با شمع همدم در تب و تاب
دو مست آهوی خود را تا سحرگاه
چرانیدی به باغ حسن آن ماه
گهی با نرگسش همراز گشتی
گهی با غنچه اش دمساز گشتی
گهی از لاله زارش لاله چیدی
گهی از گلستانش گل چریدی
گرفتی گه ز نوشین چشمه اش لب
گهش گرد ذقن گشتی چو غبغب
گهی با گیسویش کردی سخن ساز
که ای همسر شده با گلبن ناز
مرا از دیده زان خونابه پاشی
که دیوی با پری همخوابه باشی
بدین افسوس پشت دست خایان
رساندی شب چو گیسویش به پایان
به روزان و شبان این بود کارش
نبود از کار او یکدم قرارش
غمش خوردی و غمخواریش کردی
به خاتونی پرستاریش کردی
بلی عاشق همیشه جان فروشد
به جان در خدمت معشوق کوشد
به مژگان از ره او خار چیند
به چشم از پای او آزار چیند
به چشم و جان نشیند حاضر او
بود کافتد قبول خاطر او

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دولت گیر شد دام زلیخا
فلک زد سکه بر نام زلیخا
هوش مصنوعی: وقتی که خوشبختی به زلیخا رسید، تقدیر به او بهای زیادی داد و نامش را بر سکه‌ها ضرب کرد.
نظر از آرزوهای جهان بست
به خدمتگاری یوسف میان بست
هوش مصنوعی: چشمش از آرزوهای دنیا دور شد و به خدمت یوسف مشغول گردید.
ز زرکش جامه های خز و دیبا
به قدش همچو قدش چست و زیبا
هوش مصنوعی: لباس‌های زیبا و گرانبهای خز و دیبا به قدش جلوه‌ای دل‌انگیز و زیبا می‌بخشند.
مذهب تاج ها زرین کمرها
مرصع هر یک از رخشان گهرها
هوش مصنوعی: مذهب مانند تاجی طلایی بر سر و جواهراتی زیبا بر کمرها است که هر کدام از آنها مانند گوهرهای درخشان و ارزشمند هستند.
چو روز سال هر یک سیصد و شصت
مهیا کرد و فارغ بال بنشست
هوش مصنوعی: در روز سال، هر یک به عدد سیصد و شصت فراهم کرد و با خیال آسوده استراحت کرد.
به هر روزی که صبح نو دمیدی
به دوشش خلعتی از نو کشیدی
هوش مصنوعی: هر روز که صبح تازه‌ای فرا می‌رسد، تو بر دوش آن روز، لباسی تازه و نو می‌پوشانی.
چو از زر تاج کردی خسرو شرق
به تاج دیگرش آراستی فرق
هوش مصنوعی: وقتی که تو با تاجی از طلا شاه شرق را تزئین کردی، او را با تاجی دیگر بر سرش زیباتر نمودی.
چو سر افراختی سرو روانش
به آیین دگر بستی میانش
هوش مصنوعی: زمانی که تو به زیبایی ایستادی، قامت بلند و دلربای تو به شکلی دیگر و با ظرافت خاصی در توصیف آن قرار گرفت.
رخ آن آفتاب دلفریبان
نشد طالع دو روز از یک گریبان
هوش مصنوعی: چهره آن خورشید دلربا به دو روز در یک زمان یکسان نمی‌تواند از یک منبع یا یک رویداد بیرون بیاید.
دوبار آن تازه سرو گلشن راز
به یک افسر نشد هرگز سرافراز
هوش مصنوعی: هرگز هیچ سروی در باغ راز به اندازه دو بار غنچه‌اش در کمال زیبایی نمی‌تواند سرافراز و خوش گل باشد.
نیست آن لب شکر از یک کمربند
میان خود مکرر از نی قند
هوش مصنوعی: لب شکرین او به خاطر یک کمربند باریک نیست، بلکه شیرینی او از نی قند است.
چو تاج زر به فرقش بر نهادی
هزاران بوسه اش بر فرق دادی
هوش مصنوعی: وقتی که تاج طلا را بر سرش گذاشتی، هزاران بوسه بر پیشانی‌اش نثارت کردی.
که چون تو خاک پایش تاج من باد
به اوج سروری معراج من باد
هوش مصنوعی: چون تو در مقام تواضع و افتادگی قرار داری، من هم بر سر بلندی و عزت خود، به تو احترام می‌گذارم.
چو پیراهن کشیدی بر تن او
شدی همراز با پیراهن او
هوش مصنوعی: وقتی که پیراهن را بر تن او می‌کشی، به نوعی با آن پیراهن یکی می‌شوی و احساس نزدیکی و همدلی با آن پیدا می‌کنی.
تنم گفتی ز تو یک تار بادا
وز آن تن چون تو برخوردار بادا
هوش مصنوعی: بدن من را گویی که یک تار مویی از توست و از آن بدن، چون تو بهره‌مند باشد.
قبا بر قد آن سرو دلارا
چو کردی راست گفتی مر قبا را
هوش مصنوعی: وقتی آن سرو خوش اندام را به راست می‌کنی، انگار به قبا (لباس) زیبایی او جانی تازه می‌بخشی و زیبایی‌اش را نمایان‌تر می‌کنی.
که دارم آرزو زان سرو گلرنگ
که همچون تو در آغوشش کشم تنگ
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که آن سرو زیبای گلرنگ را در آغوش بگیرم و به او نزدیک شوم.
کمر چون چست کردی بر میانش
گذشتی این تمنا بر زبانش
هوش مصنوعی: وقتی که کمرت را راست کردی و به میان او رسیدی، آرزویی بر زبان او جاری شد.
که گر دستم کمر بودی چه بودی
ز وصلش بهره ور بودی چه بودی
هوش مصنوعی: اگر دست من به کمر او بود، چه اتفاقی می‌افتاد؟ آیا در پیوند با او بهره‌ای می‌بردم؟
مسلسل گیسویش چون شانه کردی
مداوای دل دیوانه کردی
هوش مصنوعی: وقتی که موهای بلندش را شانه زدی، دل دیوانه‌ام را آرام کردی.
به هم دربافتی از عنبر خام
شکار جان خود را عنبرین دام
هوش مصنوعی: تو با مهارت و زیبایی، زندگی و روح خود را در دامی جذاب و خوشبو مانند عنبر به هم پیوند می‌زنی.
به قصد خورد شام و طعمه چاشت
به نعمت خانه خود روز و شب داشت
هوش مصنوعی: او به قصد خوردن شام و بهره‌مندی از غذاهای صبحانه، همیشه در خانه‌اش روز و شب زندگی می‌کرد و از نعمت‌های آن استفاده می‌نمود.
مهیا کرده خوانهای ملون
به نعمت های گوناگون مزین
هوش مصنوعی: میزهای رنگارنگ با نعمت‌های مختلف آماده شده‌اند.
پی حلواش قند و مغز بادام
گرفتی از لب و دندان او وام
هوش مصنوعی: به خاطر جذابیت و شیرینی او، به دنبال چیزی شبیه حلوا و خوشمزه گشتم و از لب و دندان او، مانند وام، بهره‌مند شدم.
برای میوه های گونه گونه
ز سیمین سیب او کردی نمونه
هوش مصنوعی: با زیبایی و نازکی سیب او، نمونه‌های مختلفی از میوه‌ها را به نمایش گذاشتی.
گهی از سینه های مرغ در پیش
کبابش ساز کردی چون دل خویش
هوش مصنوعی: گاهی از سینه‌های پرنده در برابر کبابش، به خاطر دل خود برایش ساز و صفا ایجاد کردی.
گهی دادی چو لعل آبدارش
مرباهای خاص خوشگوارش
هوش مصنوعی: گاهی به او به مانند لعل (گوهر گرانبها) می‌نگری و مرواریدهای خوشمزه‌اش را می‌دهی.
چو کردی شربتش از شکر ناب
شدی همچون نبات از شرم او آب
هوش مصنوعی: وقتی که شربتت را از شکر خالص درست کردی، به مانند نباتی می‌شویی که از شرم او آب می‌شود.
به هر چیزش کز اینها میل دیدی
روان چون جان خود پیشش کشیدی
هوش مصنوعی: هر چیزی که از میان این‌ها برانگیزنده‌ی تمایل و علاقه‌ات شد، باید آن را همچون جان خودت گرامی بداری و به آن نزدیک شوی.
شبانگه کش خیال خواب بودی
ز روز و رنج او بی تاب بودی
هوش مصنوعی: در شب هنگام، وقتی که خواب به سراغت می‌آید، از روز و زحمت‌هایی که کشیده‌ای، احساس ناآرامی و بی‌تابی می‌کنی.
بیفکندی فراش دلپذیرش
نهادی مهد دیبا و حریرش
هوش مصنوعی: او در دل خود زیبایی‌های دل‌پذیری را رها کرده و در جایگاه او، گهواره‌ای از دیبا و حریر قرار داده است.
نهالش را ز گل کردی نهالین
گلش را از سمن یا لاله بالین
هوش مصنوعی: درختی که از گل درست شده را به گل تبدیل کردی و نهال آن را از گل سمن یا لاله در کنار خود قرار دادی.
فسون خواندی بسی و افسانه گفتی
غبار خاطرش ز افسانه رفتی
هوش مصنوعی: بسیاری از داستان‌ها و قصه‌ها را برایش خواندی و روایت کردی، اما حالا که دیگر رویاها و افسانه‌ها از یادش رفته، او به واقعیت‌های زندگی‌اش پرداخته است.
چو بستی نرگسش را پرده خواب
شدی با شمع همدم در تب و تاب
هوش مصنوعی: وقتی که نرگس زیبا را با پرده خواب پوشاندی، همانند شمعی شدی که در حال روشنایی بخشیدن است و همراه با آن در التهاب و شور و شوق به سر می‌بردی.
دو مست آهوی خود را تا سحرگاه
چرانیدی به باغ حسن آن ماه
هوش مصنوعی: تا صبح زود، دو آهو را در باغ زیبای ماه، به سرسبزی و شادابی می‌چراندی.
گهی با نرگسش همراز گشتی
گهی با غنچه اش دمساز گشتی
هوش مصنوعی: گاهی با نگاه دلبرانه‌اش به راز و نیاز پرداخته‌ای و گاهی با لطافت و زیبایی گل‌های جوانش هم‌نوا شده‌ای.
گهی از لاله زارش لاله چیدی
گهی از گلستانش گل چریدی
هوش مصنوعی: گاهی از مزرعه‌ی لاله‌اش لاله می‌چینی و گاهی از باغش گل برمی‌داری.
گرفتی گه ز نوشین چشمه اش لب
گهش گرد ذقن گشتی چو غبغب
هوش مصنوعی: وقتی که لب‌هایش را از چشمه‌ی زیبایی نوشیدی، مانند گردی که زیر چانه می‌افتد، به آرامی و زیبایی شگفت‌انگیزی رسیدی.
گهی با گیسویش کردی سخن ساز
که ای همسر شده با گلبن ناز
هوش مصنوعی: گاه با موهایش صحبت کرده‌ای که ای همسر، تو با گل ناز و زیبایی پیوند خورده‌ای.
مرا از دیده زان خونابه پاشی
که دیوی با پری همخوابه باشی
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم از چشمانت قطره‌ای بریزد، زیرا تو مانند دیوی هستی که با پری در آغوش است.
بدین افسوس پشت دست خایان
رساندی شب چو گیسویش به پایان
هوش مصنوعی: با افسوس می‌گوید که شب مانند گیسویی که به پایان رسیده است، به سرانجام رسید و هیچ چیزی جز خیانت در آن باقی نمانده است.
به روزان و شبان این بود کارش
نبود از کار او یکدم قرارش
هوش مصنوعی: او هرگز به روزها و شب‌ها آرامش نداشت و از کارش لحظه‌ای استراحت نمی‌کرد.
غمش خوردی و غمخواریش کردی
به خاتونی پرستاریش کردی
هوش مصنوعی: تو برای او غم خوردی و از او مراقبت کردی، مانند پرستاری که به خوبی از یک خانم مراقبت می‌کند.
بلی عاشق همیشه جان فروشد
به جان در خدمت معشوق کوشد
هوش مصنوعی: بله، عاشق همیشه جانش را فدای عشق می‌کند و در راه محبوب تلاش می‌کند.
به مژگان از ره او خار چیند
به چشم از پای او آزار چیند
هوش مصنوعی: او با مژگان خود گونه‌ای زشتی را به چشم می‌آورد و از پایش نیز درد و آزار به دیگران می‌دهد.
به چشم و جان نشیند حاضر او
بود کافتد قبول خاطر او
هوش مصنوعی: او معیار پذیرش و محبوبیت است، به گونه‌ای که هر کسی با دیدن او و درک او، به راحتی او را می‌پذیرد و به دل می‌نشیند.