گنجور

بخش ۳۸ - به معرض بیع درآوردن مالک یوسف را علیه السلام و خریدن زلیخا وی را به اضعاف آنچه دیگران می خریدند

چه خوش وقتی و خرم روزگاری
که یاری بر خورد از وصل یاری
برافروزد چراغ آشنایی
رهایی یابد از داغ جدایی
چو یوسف شد به خوبی گرم بازار
شدندش مصریان یکسر خریدار
به هر چیزی که هر کس دسترس داشت
در آن بازار بیع او هوس داشت
شنیدم کز غمش زالی برآشفت
تنیده ریسمانی چند می گفت
همین بس گرچه بس کاسد قماشم
که در سلک خریدارانش باشم
منادی بانگ می زد از چپ و راست
که می خواهد غلامی بی کم و کاست
رخ او مطلع صبح صباحت
لب او گوهر کان ملاحت
ز سیمای صلاحش چهره پر نور
به اخلاق کرامش سینه معمور
نیارد بر زبان جز راستی هیچ
نباشد در کلام او خم و پیچ
یکی شد زان میانه اول کار
به یک بدره زر سرخش خریدار
ازان بدره که چون خواهی شمارش
بیابی از درست زر هزارش
خریداران دیگر رخش راندند
به منزلگاه صد بدره رساندند
بر آن افزود دولتمند دیگر
به قدر وزن یوسف مشک اذفر
بر آن دانای دیگر ساخت افزون
به وزنش لعل ناب و در مکنون
بدین قانون ترقی می نمودند
ز انواع نفایس می فزودند
زلیخا گشت ازین معنی خبردار
مضاعف ساخت آنها را به یک بار
خریداران دیگر لب ببستند
پس زانوی نومیدی نشستند
عزیز مصر را گفت ای نکو رای
برو بر مالک این قیمت بپیمای
بگفتا آنچه من دارم دفینه
ز مشک و گوهر و زر در خزینه
به یک نیمه بهایش برنیاید
ادای آن تمام از من کی آید
زلیخا داشت درجی پر ز گوهر
نه درجی بلکه برجی پر ز اختر
بهای هر گهر زان درج مکنون
خراج مصر بودی بلکه افزون
بگفتا کین گهرها در بهایش
بده ای گوهر جانم فدایش
عزیز آورد باز از نو بهانه
که دارد میل آن شاه زمانه
که در خیل وی این پاکیزه دامان
بود سر دفتر دیگر غلامان
بگفتا رو سوی شاه جهاندار
حق خدمتگزاری را بجا آر
بگو بر دل جز این بندی ندارم
که پیش دیده فرزندی ندارم
سرافرازی فزا زین احترامم
که آید زیر فرمان این غلامم
به برجم اختر تابنده باشد
مرا فرزند و شه را بنده باشد
چو شاه این نکته سنجیده بشنید
ز بذل التماسش سر نپیچید
اجازت داد تا حالی خریدش
ز مهر دل به فرزندی گزیدش
به سوی خانه بردش خرم و شاد
زلیخا شد ز بند محنت آزاد
به مژگان گوهر شادی همی سفت
دو چشم خود همی مالید و می گفت
به بیداریست یا رب یا به خواب است
که جان من ز جانان کامیاب است
به شبهای سیه کی بود امیدم
که گردد روزی این روز سفیدم
شبم را صبح فیروزی برآمد
غم و رنج شباروزی سرآمد
شدم با نازنین خویش همراز
سزد اکنون که بر گردون کنم ناز
درین محنتسرا بی غم چو من کیست
پس از پژمردگی خرم چو من کیست
چه بودم ماهیی در ماتم آب
طپان بر ریگ تفسان از غم آب
درآمد سیلی از ابر کرامت
به دریا برد ازان ریگم سلامت
که بودم گمره در ظلمت شب
رسیده جان ز گمراهیم بر لب
برآمد از افق رخشنده ماهی
به کوی دولتم بنمود راهی
که بودم خفته ای بر بستر مرگ
خلیده در رگ جان نشتر مرگ
درآمد ناگهان خضر از در من
به آب زندگی شد یاور من
بحمدالله که دولت یاریم کرد
زمانه ترک جان آزاریم کرد
هزاران جان فدای آن نکوکار
که آورد اینچنین نقدی به بازار
چه غم گر حقه گوهر شکستم
چو آمد معدن گوهر به دستم
به پیش نقد جان گوهر چه باشد
طفیل دوست باشد هر چه باشد
جمادی چند دادم جان خریدم
بنامیزد عجب ارزان خریدم
کی از نقد خود آن کس بهره بیند
که عیسی بدهد و خر مهره چیند
اگر خرمهره را بدرود کردم
چو عیسی آن من شد سود کردم
به شعر فکرت این اسرار می بیخت
سرشک از چشم گوهربار می ریخت
گهی در روی یوسف لال می بود
ز داغ هجر فارغ بال می بود
گه از هجر گذشته یاد می کرد
به وصلش خاطر خود شاد می کرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه خوش وقتی و خرم روزگاری
که یاری بر خورد از وصل یاری
هوش مصنوعی: چه روزهای خوش و چه لحظه‌های شادی که به همراه محبوب به وصال رسیدم.
برافروزد چراغ آشنایی
رهایی یابد از داغ جدایی
هوش مصنوعی: اگر چراغ آشنایی روشن شود، فرد از رنج و عذاب جدایی خلاص خواهد شد.
چو یوسف شد به خوبی گرم بازار
شدندش مصریان یکسر خریدار
هوش مصنوعی: وقتی یوسف به خوبی و زیبایی مشهور شد، همه مصریان به یکباره او را مورد توجه قرار دادند و خواهان خرید او شدند.
به هر چیزی که هر کس دسترس داشت
در آن بازار بیع او هوس داشت
هوش مصنوعی: هر کسی در بازار به هر چیزی که دسترسی داشت، تمایل و رغبت نشان می‌داد.
شنیدم کز غمش زالی برآشفت
تنیده ریسمانی چند می گفت
هوش مصنوعی: شنیدم که به خاطر غم او، زالی نگران و آشفته شده و چند رشته ریسمان را در دست می‌چرخاند و همچنان چیزی می‌گفت.
همین بس گرچه بس کاسد قماشم
که در سلک خریدارانش باشم
هوش مصنوعی: این کافی است که گرچه کیفیت کالای من پایین است، اما همین که در دسته خریداران آن قرار بگیرم برایم رضایت‌بخش است.
منادی بانگ می زد از چپ و راست
که می خواهد غلامی بی کم و کاست
هوش مصنوعی: خبرنگار در اطراف، با صدای بلند اعلام می‌کرد که به دنبال یک خدمتکار بدون عیب و نقص است.
رخ او مطلع صبح صباحت
لب او گوهر کان ملاحت
هوش مصنوعی: چهرهٔ او مانند صبحی روشن و دل‌انگیز است و لب‌هایش همچون گوهری ارزشمند و زیبا به نظر می‌رسند.
ز سیمای صلاحش چهره پر نور
به اخلاق کرامش سینه معمور
هوش مصنوعی: چهره‌اش به خاطر نیکی و خوبی‌اش درخشان است و اخلاق والایش، دل‌ها را پر از شادابی و زندگی کرده است.
نیارد بر زبان جز راستی هیچ
نباشد در کلام او خم و پیچ
هوش مصنوعی: او فقط سخن راست می‌گوید و در گفتارش هیچ زیر و بم و نیرنگی وجود ندارد.
یکی شد زان میانه اول کار
به یک بدره زر سرخش خریدار
هوش مصنوعی: در ابتدا، از میان آن‌ها، یکی به عنوان خریدار یک باره با یک کیسه طلا به میدان آمد.
ازان بدره که چون خواهی شمارش
بیابی از درست زر هزارش
هوش مصنوعی: از آن کیسه که هر وقت بخواهی می‌توانی آن را حساب کنی، هزار درهم زر درست را پیدا خواهی کرد.
خریداران دیگر رخش راندند
به منزلگاه صد بدره رساندند
هوش مصنوعی: دیگر خریداران، اسب زیبای او را به مقصد بردند و او را به جایی رساندند که صد بار به او ارزشی داده شد.
بر آن افزود دولتمند دیگر
به قدر وزن یوسف مشک اذفر
هوش مصنوعی: یک فرد ثروتمند دیگری به اندازه وزن یوسف، مشک خوشبو به آن اضافه کرد.
بر آن دانای دیگر ساخت افزون
به وزنش لعل ناب و در مکنون
هوش مصنوعی: آن فردی که دانش زیادی دارد، به عنوان پاداش به او چیزی باارزش و گران‌بها مانند لعل ناب (سنگ قیمتی) اضافه می‌شود که در درون خود رازهایی را نهفته دارد.
بدین قانون ترقی می نمودند
ز انواع نفایس می فزودند
هوش مصنوعی: بر اساس این اصول، به تدریج پیشرفت کرده و از انواع نعمت‌ها و دارایی‌ها بهره‌مند می‌شدند.
زلیخا گشت ازین معنی خبردار
مضاعف ساخت آنها را به یک بار
هوش مصنوعی: زلیخا از این صحبت‌ها آگاه شد و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت. او تصمیم گرفت که این موضوع را به صورت جدی‌تر و با دقت بیشتری پیگیری کند.
خریداران دیگر لب ببستند
پس زانوی نومیدی نشستند
هوش مصنوعی: خریداران دیگر سکوت کردند و پس از آن، به زانوی ناامیدی نشسته‌اند.
عزیز مصر را گفت ای نکو رای
برو بر مالک این قیمت بپیمای
هوش مصنوعی: عزیز مصر به فردی گفت: ای کسی که اندیشه خوب و خردمندی داری، برو و با صاحب این دارایی گفت‌وگو کن.
بگفتا آنچه من دارم دفینه
ز مشک و گوهر و زر در خزینه
هوش مصنوعی: او گفت آنچه من دارم، گنجی پنهان از عطر مشک و جواهر و طلا در خزانه است.
به یک نیمه بهایش برنیاید
ادای آن تمام از من کی آید
هوش مصنوعی: برای آنچه که ارزشش یک نیمه است، من نمی‌توانم همه آن را به نحو احسن ادا کنم.
زلیخا داشت درجی پر ز گوهر
نه درجی بلکه برجی پر ز اختر
هوش مصنوعی: زلیخا در دفتری داشت پر از جواهرات، نه فقط یک دفتر، بلکه مجموعه‌ای بزرگ پر از ستاره‌ها.
بهای هر گهر زان درج مکنون
خراج مصر بودی بلکه افزون
هوش مصنوعی: هر سنگ قیمتی ارزش خود را از جواهرات پنهانی که در داخلش نهفته است می‌گیرد، و هزینه آن چیزی کمتر از مالیات مصر نیست، بلکه حتی بیشتر از آن است.
بگفتا کین گهرها در بهایش
بده ای گوهر جانم فدایش
هوش مصنوعی: او گفت که این جواهرها را در ازای آن به من بده؛ ای جواهری که جانم را به خاطر تو فدای می‌کنم.
عزیز آورد باز از نو بهانه
که دارد میل آن شاه زمانه
هوش مصنوعی: دوست عزیز دوباره بهانه‌ای آورده که نشان می‌دهد هنوز به آن پادشاه زمانه تمایل دارد.
که در خیل وی این پاکیزه دامان
بود سر دفتر دیگر غلامان
هوش مصنوعی: در میان گروه او، این فرد با پوششی پاک و معصوم، سرپرست و مسئول دیگری از خدمت‌گذاران بود.
بگفتا رو سوی شاه جهاندار
حق خدمتگزاری را بجا آر
هوش مصنوعی: او گفت که به سوی پادشاه جهان روانه شو و وظیفه خدمتگزاری را به خوبی انجام بده.
بگو بر دل جز این بندی ندارم
که پیش دیده فرزندی ندارم
هوش مصنوعی: بگو که بر دل من هیچ بار و بندی نیست و در این دنیا هیچ فرزندی ندارم تا پیش چشمانم باشد.
سرافرازی فزا زین احترامم
که آید زیر فرمان این غلامم
هوش مصنوعی: عزت و بزرگی‌ام به خاطر این احترامی است که دارم، زیرا این خدمتگزار تحت فرمان برتر است.
به برجم اختر تابنده باشد
مرا فرزند و شه را بنده باشد
هوش مصنوعی: در دلم آرزو دارم که فرزندم ستاره‌ای درخشان باشد و پادشاهی در خدمت او قرار گیرد.
چو شاه این نکته سنجیده بشنید
ز بذل التماسش سر نپیچید
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه این موضوع را با دقت شنید، از درخواست و التماس او سرپیچی نکرد.
اجازت داد تا حالی خریدش
ز مهر دل به فرزندی گزیدش
هوش مصنوعی: اجازه داد تا به خاطر عشق به او، حال و روزش را به عنوان فرزندش درآورد.
به سوی خانه بردش خرم و شاد
زلیخا شد ز بند محنت آزاد
هوش مصنوعی: زلیخا با خوشحالی و سرخوشی به سمت خانه‌اش رفت و از درد و نگرانی‌هایی که داشت، رهایی یافت.
به مژگان گوهر شادی همی سفت
دو چشم خود همی مالید و می گفت
هوش مصنوعی: او با مژگانش گوهر شادی را جمع می‌کرد و چشمانش را می‌مالید و می‌گفت.
به بیداریست یا رب یا به خواب است
که جان من ز جانان کامیاب است
هوش مصنوعی: آیا من در بیداری هستم یا در خواب؟ چون جان من از دوست بهره‌مند است.
به شبهای سیه کی بود امیدم
که گردد روزی این روز سفیدم
هوش مصنوعی: در شب‌های تار و سیاه، به امید آن هستم که روزی روشن و سفید بیاید.
شبم را صبح فیروزی برآمد
غم و رنج شباروزی سرآمد
هوش مصنوعی: شب تار و پر از غم و رنجی که داشتم، به صبحی روشن و پراز امید تبدیل شد و مشکلاتم به پایان رسید.
شدم با نازنین خویش همراز
سزد اکنون که بر گردون کنم ناز
هوش مصنوعی: من با محبوب خود راز و نیاز می‌کنم، و اکنون که در آسمان خواسته‌های خود را برآورده می‌کنم، جایی برای ناز و تملق دارم.
درین محنتسرا بی غم چو من کیست
پس از پژمردگی خرم چو من کیست
هوش مصنوعی: در این مکان پر از غم، کسی به شادی و آرامش من نمی‌رسد. پس از اینکه دیگران از حیات و شادابی خود دور شده‌اند، چه کسی مانند من خوشحال و سرزنده است؟
چه بودم ماهیی در ماتم آب
طپان بر ریگ تفسان از غم آب
هوش مصنوعی: در گذشته، من شبیه ماهی‌ای بودم که به خاطر فراق و دوری از آب، دلشکسته و غمگین بودم و بر روی شن‌های داغ و سوزان، در حال بی‌تابی و ناآرامی بودم.
درآمد سیلی از ابر کرامت
به دریا برد ازان ریگم سلامت
هوش مصنوعی: سیل رحمت و برکت از آسمان به دریا آمده و باعث نجات و سلامتی من از آن زمین خشک و بی‌آب شده است.
که بودم گمره در ظلمت شب
رسیده جان ز گمراهیم بر لب
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، در حالی که در گمراهی به سر می‌بردم، احساس می‌کنم که جانم در حال نزدیک شدن به پایان است.
برآمد از افق رخشنده ماهی
به کوی دولتم بنمود راهی
هوش مصنوعی: ماه درخشان از افق برآمد و به من نشان داد که چگونه به سوی زندگی خوشبختی بروم.
که بودم خفته ای بر بستر مرگ
خلیده در رگ جان نشتر مرگ
هوش مصنوعی: من زمانی در حالت خواب و غفلت بودم، همچون کسی که در بستر مرگ است و درد و عذاب مرگ به زندگی‌ام نفوذ کرده است.
درآمد ناگهان خضر از در من
به آب زندگی شد یاور من
هوش مصنوعی: ناگهان خضر در درگاه من ظاهر شد و این امر به من کمک کرد که به آب زندگی دست یابم.
بحمدالله که دولت یاریم کرد
زمانه ترک جان آزاریم کرد
هوش مصنوعی: خوشبختانه کمک الهی نصیب ما شد و زمانه باعث شد که از آزار جان رها شویم.
هزاران جان فدای آن نکوکار
که آورد اینچنین نقدی به بازار
هوش مصنوعی: هزاران نفر حاضرند جان خود را فدای آن انسان خوب کنند که چنین چیزی ارزشمند را به جامعه ارائه داده است.
چه غم گر حقه گوهر شکستم
چو آمد معدن گوهر به دستم
هوش مصنوعی: اگرچه جواهر گرانبها در دستم شکسته شد، چه غمی دارم وقتی که معدن جواهر به دستم آمده است.
به پیش نقد جان گوهر چه باشد
طفیل دوست باشد هر چه باشد
هوش مصنوعی: اگر بگویم جان و روح من چقدر ارزشمند است، باید بدانم که تمام آنچه دارم به خاطر دوستی است که در کنارم است.
جمادی چند دادم جان خریدم
بنامیزد عجب ارزان خریدم
هوش مصنوعی: مدتی را صرف کردم تا زندگی و جان خود را به دست آورم و جالب است که این قیمت چقدر پایین بود.
کی از نقد خود آن کس بهره بیند
که عیسی بدهد و خر مهره چیند
هوش مصنوعی: کسی که از دارایی خود بهره‌مند شود، می‌تواند مانند عیسی بزرگ و مهربان باشد، اما در عین حال باید حواست باشد که در زندگی، حرکت کردن و چیدمان مناسب مهره‌ها نیز اهمیت دارد.
اگر خرمهره را بدرود کردم
چو عیسی آن من شد سود کردم
هوش مصنوعی: اگر از خرمهره خداحافظی کنم، مانند عیسی که از زندگی این دنیا گذشت، به من نفع می‌رسد.
به شعر فکرت این اسرار می بیخت
سرشک از چشم گوهربار می ریخت
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه‌ات افکار و رازهای عمیقی را به شعر می‌آورد و اشک‌هایی از چشم ارزشمندت چکیده می‌شود.
گهی در روی یوسف لال می بود
ز داغ هجر فارغ بال می بود
هوش مصنوعی: گاهی چهره‌ای زیبا مانند یوسف می‌درخشد و گاهی دلی از درد جدایی آرامش دارد و بی‌خیال است.
گه از هجر گذشته یاد می کرد
به وصلش خاطر خود شاد می کرد
هوش مصنوعی: گاهی از دوری معشوق یاد می‌کرد و به یاد او خود را خوشحال می‌ساخت.