گنجور

بخش ۳۴ - رسید کاروان به سر چاه و یوسف را بیرون آوردن و یک بار دیگر عالم را به آفتاب جمال وی روشن کردند

بنامیزد چه فرخ کاروانی
کز ا یشان آب جویان کاروانی
چو دلوی برکشد ناگه ز چاهی
شود طالع ز برج دلو ماهی
سه روز آن ماه در چه بود تا شب
چو ماه نخشب اندر چاه نخشب
چو چارم روز ازین فیروزه خرگاه
برآمد یوسف شب رفته در چاه
ز مدین کاروانی رخت بسته
به عزم مصر با بخت خجسته
ز راه افتاده دور آنجا فتادند
پی آسودگی محمل گشادند
خوش آن گمره که راه آرد به جایی
که باشد همچو یوسف رهنمایی
به گرد چاه منزلگاه کردند
به قصد آب رو در چاه کردند
نخست آمد سعادتمند مردی
به سوی آب حیوان رهنوردی
به تاریکی چاه آن خضر سیما
فرو آویخت دلو آب پیما
به یوسف گفت جبریل امین خیز
زلال رحمتی بر تشنگان ریز
نشین در دلو چون خورشید تابان
ز مغرب سوی مشرق شو شتابان
کنار چاه را دور افق کن
افق را باز نورانی تتق کن
ز رویت پرتوی بر عالم افکن
جهان را از سر نو ساز روشن
روان یوسف ز روی سنگ برجست
چو آب چشمه و در دلو بنشست
کشید آن دلو را مرد توانا
به قدر دلو و وزن آب دانا
بگفت امروز دلو ما گران است
یقین چیزی به جز آب اندر آن است
چو آن ماه جهان آرا برآمد
ز جانش بانگ «یا بشری » برآمد
بشارت کز چنین تاریک چاهی
برآمد بس جهان افروز ماهی
بشارت کز میان چشمه شور
برآمد آبی از شورآبگی دور
در آن صحرا گلی بشکفت او را
ولی از دیگران بنهفت او را
نهانی جانب منزگهش برد
به یاران خودش پوشیده بسپرد
بلی چون نیکبختی گنج یابد
اگر پنهان ندارد رنج یابد
حسودان هم در آن نزدیک بودند
ز حال او تفحص می نمودند
همی بردند دایم انتظارش
که تا خود چون شود انجام کارش
ز حال کاروان آگاه گشتند
خبرجویان به گرد چاه گشتند
نهان کردند یوسف را ندایی
برون نامد ز چاه الا صدایی
به سوی کاروان کردند آهنگ
که تا آرند یوسف را فراچنگ
پس از جهد تمام و جد بسیار
میان کاروان آمد پدیدار
گرفتندش که ما را بنده است این
سر از طوق وفا تابنده است این
به کار خدمت آمد سست پیوند
ره بگریختن گیرد به هر چند
ز نیکو بندگی فارغ نهاد است
فروشیمش اگر چه خانه زاد است
چو گیرد بنده بد بندگی پیش
ز نیکویی کند بد بندگی بیش
به آن باشد که بفروشی به هیچش
نداری از بدی در تاب و پیچش
در اصلاحش ازین پس می نکوشیم
به هر قیمت که باشد می فروشیم
جوانمردی که از چه بر کشیدش
به اندک قیمتی زیشان خریدش
به مالک بود مشهور آن جوانمرد
به فلسی چند مملوک خودش کرد
وز آن پس کاروان محمل ببستند
به قصد مصر در محمل نشستند
زیانکار آن که جنس جان فروشد
چنان جنسی چنین ارزان فروشد
خراج مصر و یک دیدار از وی
متاع جان و یک گفتار از وی
ولی این نرخ را یعقوب داند
زلیخایی خریداری تواند
دهد گنج سعادت ناخردمند
ستاند رو کشیده درهمی چند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بنامیزد چه فرخ کاروانی
کز ا یشان آب جویان کاروانی
هوش مصنوعی: به چه خوشحالی نام برده می‌شود از کاروانی که آنها از آب جویان هستند.
چو دلوی برکشد ناگه ز چاهی
شود طالع ز برج دلو ماهی
هوش مصنوعی: وقتی که آبی از چاه بیرون می‌آید، نشانه‌ای از برکت و خوشحالی به وجود می‌آید.
سه روز آن ماه در چه بود تا شب
چو ماه نخشب اندر چاه نخشب
هوش مصنوعی: سه روز آن ماه چه حالتی داشت که در شب مانند ماه نخشب در چاه نخشب پنهان شد.
چو چارم روز ازین فیروزه خرگاه
برآمد یوسف شب رفته در چاه
هوش مصنوعی: وقتی روز چهارم از این مکان زیبا و با شکوه شروع شد، یوسف که در شب به چاه افتاده بود، نجات پیدا کرد.
ز مدین کاروانی رخت بسته
به عزم مصر با بخت خجسته
هوش مصنوعی: یک کاروان از مدینه به سمت مصر حرکت کرده است و با سرنوشت خوشی سفر خود را آغاز کرده‌اند.
ز راه افتاده دور آنجا فتادند
پی آسودگی محمل گشادند
هوش مصنوعی: کسانی که از مسیر خود جدا شده‌اند، به آنجا رسیدند و برای راحتی خود، وسیله‌ای برای استراحت آماده کردند.
خوش آن گمره که راه آرد به جایی
که باشد همچو یوسف رهنمایی
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که در مسیر خود به مقصدی می‌رسد که مانند یوسف، راهنمایی و هدایت می‌کند.
به گرد چاه منزلگاه کردند
به قصد آب رو در چاه کردند
هوش مصنوعی: به دور چاه محل استراحتی درست کردند و برای دسترسی به آب، در چاه حفاری کردند.
نخست آمد سعادتمند مردی
به سوی آب حیوان رهنوردی
هوش مصنوعی: مردی خوشبخت و موفق ابتدا به سمت آب حیوان می‌رفت.
به تاریکی چاه آن خضر سیما
فرو آویخت دلو آب پیما
هوش مصنوعی: در عمق چاه، مردی با چهره‌ای زیبا و معصوم، سطل آب را به پایین می‌برد.
به یوسف گفت جبریل امین خیز
زلال رحمتی بر تشنگان ریز
هوش مصنوعی: جبریل امین به یوسف گفت: از آن زلال رحمت برخیز و بر تشنگان ببار.
نشین در دلو چون خورشید تابان
ز مغرب سوی مشرق شو شتابان
هوش مصنوعی: در دل خود مانند خورشید درخشان بنشین و با سرعت از طرف غرب به سمت شرق حرکت کن.
کنار چاه را دور افق کن
افق را باز نورانی تتق کن
هوش مصنوعی: در کنار چاه، افق را دورتر کن و آن را روشن و تابناک بساز.
ز رویت پرتوی بر عالم افکن
جهان را از سر نو ساز روشن
هوش مصنوعی: از چهره‌ات نوری بر جهان بتابان و دنیا را دوباره روشن کن.
روان یوسف ز روی سنگ برجست
چو آب چشمه و در دلو بنشست
هوش مصنوعی: روح یوسف با زیبایی و لطافتی از چهره‌اش درخشید، مانند آب چشمه‌ای که بر روی سنگ‌ها جاری می‌شود و در دلو آرام می‌گیرد.
کشید آن دلو را مرد توانا
به قدر دلو و وزن آب دانا
هوش مصنوعی: مرد قوی دلو را به اندازه وزن دلو و حجم آبی که در آن است، به سمت خود کشید.
بگفت امروز دلو ما گران است
یقین چیزی به جز آب اندر آن است
هوش مصنوعی: امروز دلو ما سنگین است، به طور قطع چیزی به جز آب در آن وجود دارد.
چو آن ماه جهان آرا برآمد
ز جانش بانگ «یا بشری » برآمد
هوش مصنوعی: زمانی که آن ماه زیبای جهانیان ظهور کرد، از درونش ندا و آواز «ای انسان!» برخاست.
بشارت کز چنین تاریک چاهی
برآمد بس جهان افروز ماهی
هوش مصنوعی: خبری از یک روشنی و امید در دل تاریکی آن چاه آورد که ماهی درخشان و نورانی به دنیا معرفی شد.
بشارت کز میان چشمه شور
برآمد آبی از شورآبگی دور
هوش مصنوعی: خبر خوب این است که از میان چشمه‌ی شور، آبی زلال و پاک بیرون آمده که از شور بودن دور است.
در آن صحرا گلی بشکفت او را
ولی از دیگران بنهفت او را
هوش مصنوعی: در آن بیابان گلی شکفته شد، ولی او گل را از چشم دیگران پنهان نگه داشت.
نهانی جانب منزگهش برد
به یاران خودش پوشیده بسپرد
هوش مصنوعی: او پنهانی به دوستانش اشاره کرد و اطلاعاتی را که مربوط به خود بود به آنها سپرد.
بلی چون نیکبختی گنج یابد
اگر پنهان ندارد رنج یابد
هوش مصنوعی: بله، اگر کسی خوشبختی به دست آورد و آن را پنهان کند، در واقع به دردسر خواهد افتاد.
حسودان هم در آن نزدیک بودند
ز حال او تفحص می نمودند
هوش مصنوعی: حسودان نیز در نزدیک او حضور داشتند و در حال او کنکاش می‌کردند.
همی بردند دایم انتظارش
که تا خود چون شود انجام کارش
هوش مصنوعی: آنها همیشه منتظر بودند که ببینند او چه زمانی به نتیجه‌ای خواهد رسید و کارهایش به کجا می‌رسد.
ز حال کاروان آگاه گشتند
خبرجویان به گرد چاه گشتند
هوش مصنوعی: خبرنگاران از وضعیت کاروان باخبر شدند و به دور چاه gathered کردند.
نهان کردند یوسف را ندایی
برون نامد ز چاه الا صدایی
هوش مصنوعی: یوسف را در چاه پنهان کردند و هیچ صدایی از او به بیرون نیامد جز صدای گلی که از چاه بیرون آمد.
به سوی کاروان کردند آهنگ
که تا آرند یوسف را فراچنگ
هوش مصنوعی: به سمت کاروان حرکت کردند تا یوسف را به چنگ بیاورند.
پس از جهد تمام و جد بسیار
میان کاروان آمد پدیدار
هوش مصنوعی: پس از تلاش و کوشش زیاد، در نهایت کاروان نمایان شد.
گرفتندش که ما را بنده است این
سر از طوق وفا تابنده است این
هوش مصنوعی: آن‌ها او را گرفته‌اند زیرا ما را به عنوان بنده خود می‌دانند، این سر از پیوند وفا روشن و درخشان است.
به کار خدمت آمد سست پیوند
ره بگریختن گیرد به هر چند
هوش مصنوعی: هر زمان که در کار خدمت دچار ضعف و سستی باشی، ممکن است از مسیر درست منحرف شوی و راه گریختن پیش بگیری، هرچند که محیط و شرایط چقدر دشوار باشد.
ز نیکو بندگی فارغ نهاد است
فروشیمش اگر چه خانه زاد است
هوش مصنوعی: از خدمت به خوبان و بندگان خدا فارغ شده است، ما او را به فروش می‌گذاریم، هرچند که متعلق به ما و اهل خانه است.
چو گیرد بنده بد بندگی پیش
ز نیکویی کند بد بندگی بیش
هوش مصنوعی: هنگامی که یک بندگی به بدی رفتار کند، از خوبی فاصله می‌گیرد و بیشتر به بدی و ناپویی روی می‌آورد.
به آن باشد که بفروشی به هیچش
نداری از بدی در تاب و پیچش
هوش مصنوعی: به این معناست که اگر نتوانی چیزی را بفروشی، در واقع هیچ چیز از بدی‌ها و مشکلاتی که با آن روبه‌رو هستی، باقی نمی‌ماند و در عوض از پیچیدگی‌ها و دشواری‌ها عبور می‌کنی.
در اصلاحش ازین پس می نکوشیم
به هر قیمت که باشد می فروشیم
هوش مصنوعی: ما تصمیم داریم از این به بعد هر طور شده است این مشکل را اصلاح کنیم و برای این کار حاضر به پرداخت هر قیمتی هستیم.
جوانمردی که از چه بر کشیدش
به اندک قیمتی زیشان خریدش
هوش مصنوعی: شخصی با شخصیت والا و جوانمردی که در مقابل کمترین بها و قیمت، از کسانی که برایش ارزش قائل نبودند، به احترام و محبت به او دست یازیدند.
به مالک بود مشهور آن جوانمرد
به فلسی چند مملوک خودش کرد
هوش مصنوعی: آن جوانمرد به نام مالک معروف بود و توانست چند نفر از بردگان خود را آزاد کند و مالکیّت آنها را به دست آورد.
وز آن پس کاروان محمل ببستند
به قصد مصر در محمل نشستند
هوش مصنوعی: پس از آن، کاروان سفر خود را آغاز کردند و به سمت مصر حرکت کردند و در وسایل نقلیه مخصوص سفر نشسته‌اند.
زیانکار آن که جنس جان فروشد
چنان جنسی چنین ارزان فروشد
هوش مصنوعی: آن کسی زیان می‌کند که جان خود را با قیمتی ناچیز بفروشد؛ مثل اینکه کالایی با کیفیت عالی را به قیمت بسیار پایین عرضه کند.
خراج مصر و یک دیدار از وی
متاع جان و یک گفتار از وی
هوش مصنوعی: خراج مصر و یک ملاقات با او، به اندازه جان ارزش دارد و یک کلام از او هم بسیار گرانبهاست.
ولی این نرخ را یعقوب داند
زلیخایی خریداری تواند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فقط فردی با تجربه و دانش می‌تواند ارزش واقعی چیزها را درک کند و به درستی آن‌ها را انتخاب کند. به عبارتی، شناخت و آگاهی از ارزش‌ها و ویژگی‌های یک چیز به خوبی ممکن است که تنها به عده‌ای خاص تعلق داشته باشد.
دهد گنج سعادت ناخردمند
ستاند رو کشیده درهمی چند
هوش مصنوعی: سعادت و خوشبختی به کسی داده می‌شود که نادان است و او نیز به راحتی آن را از دست می‌دهد.