بخش ۳۳ - بردن برادران یوسف را از پیش پدر و در راه هدایت خود چاه ضلالت کندن و وی را بی هیچ جنایت در چاه افکندن
فغان زین چرخ دولابی که هر روز
به چاهی افکند ماهی دل افروز
غزالی در ریاض جان چرنده
نهد در پنجه گرگ درنده
چو یوسف را به آن گرگان سپردند
فلک گفتا که گرگان بره بردند
به چشمان پدر تا می نمودند
ز یکدیگر به مهرش می ربودند
گهی آن بر سر دوشش گرفتی
گه این تنگ اندر آغوشش گرفتی
چو پا بر دامن صحرا نهادند
بر او دست جفا کاری گشادند
ز دوش مرحمتبارش فکندند
میان خاره و خارش فکندند
برهنه پا قدم بر خار می زد
به گل از خار و خس مسمار می زد
فکنده کفش ره بر خاره می کرد
کف سیمین ز خاره پاره می کرد
کف پایی که می بودش ز گل ننگ
ز خون در خار و خارا گشت گلرنگ
چو ماندی پس ازان ده سخت پنجه
طپانچه کردیش رخساره رنجه
به تیغ قطع باد آن دست کوتاه
که سرپنجه زند با پنجه ماه
چو رفتی پیش کردی خم سیلی
قفایش چون رخ بدخواه نیلی
ببسته از فقا اولیست دستی
که بیند آن قفا از وی شکستی
چو با ایشان شدی پهلو به پهلو
رسیدی مالش گوشش ز هر سو
کسی کان گوش را مالد به انگشت
جز انگشتش مبادا هیچ در مشت
به زاری هر که را دامن کشیدی
به بیزاری گریبانش دریدی
به گریه هر که را در پا فتادی
به خنده بر سر او پا نهادی
به ناله هر که را آواز کردی
نواهای مخالف ساز کردی
چو شد نومید ازیشان گریه برداشت
ز خون دیده بر گل لاله می کاشت
گهی در خون و گه در خاک می خفت
ز اندوه دل صد چاک می گفت
کجایی ای پدر آخر کجایی
ز حال من چنین غافل چرایی
بیا بنگر کنیزک زادگان را
ز راه عقل و دین افتادگان را
که با کام دلت در دل چه دارند
حق الطاف تو چون می گذارند
گلی کز روضه جانت دمیده ست
بر او باران احسانت چکیده ست
چنان از تشنگی در تاب مانده
که نی رنگ اندر او نی آب مانده
نهال نازپرورد بهشتی
که در بستانسرای عمر کشتی
چنان از باد جور افتاده بر خاک
کزو جوید بلندی خار و خاشاک
مهی کز وی شبت را نور بودی
ز ظلمت های دوران دور بودی
رسیدش از فلک زانسان وبالی
که جوید لمعه نور از هلالی
بدینسان بود حالش تا سه فرسنگ
ازو صلح و وزآن سنگیندلان جنگ
ازو نرمی و زیشان سخترویی
ازو گرمی و زیشان سرد گویی
ز ناگه بر لب چاهی رسیدند
ز رفتن بر لب چاه آرمیدند
چهی چون گور ظالم تنگ و تیره
ز تاریکیش چشم عقل خیره
لب او چون دهان اژدهایی
پی قوت از برون مردم ربایی
درونش چون درون مردم آزار
برای مردم آزاری پر از مار
مدار نقطه اندوه دورش
برون از طاقت اندیشه غورش
محیطش پر کدورت مرکزش دور
هوایش پر عفونت چشمه اش شور
نفس زن گر در او یکدم نشستی
نفس را بر نفس زن ره ببستی
چو ایشان دفع آن گلچهره مه را
پسندیدند آن نابهره چه را
دگر بار از جفاشان داد برداشت
به نوعی ناله و فریاد برداشت
که گر آن سنگ را معلوم گشتی
ز سوزش نرمتر از موم گشتی
ولی آن ساز تیزآهنگتر شد
دل چون سنگ ایشان سنگ تر شد
چه گویم کز جفا ایشان چه کردند
دلم ندهد که گویم آنچه کردند
بر آن ساعد که گر بر وی رسیدی
حریر خلد ازان آزار دیدی
رسن بستند از موی بز و میش
بر او شد هر سر مویی یکی نیش
میانش را که بودی مویمانند
به پشمین ریسمان دادند پیوند
کشیدند از بدن پیراهن او
چو گل از غنچه عریان شد تن او
به قد خود بریدند از ملامت
لباسی تا به دامان قیامت
فرو آویختند آنگه به چاهش
در آب انداختند از نیمه راهش
ز خوبی بود خورشید جهانتاب
فکندش چرخ چون خورشید در آب
برون از آب در چه بود سنگی
نشیمن ساخت آن را بی درنگی
چه دولت یافت آخر بنگر آن سنگ
که کان گوهری شد بس گرانسنگ
ز لعل بی گدازش شکر آیین
شد آن شورابه همچون شهد شیرین
شد از نور رخش آن چاه روشن
چو شب روی زمین از ماه روشن
شمیم گیسوان عطر سایش
عفونت را برون برد از هوایش
ز فر طلعت او هر گزنده
سوی سوراخ دیگر شد خزنده
به تعویذ اندرش پیراهنی بود
که جدش را ز آتش مأمنی بود
فرستادش به ابراهیم رضوان
ازان رو شد برا و آتش گلستان
رسید از سدره جبریل امین زود
ز بازوی وی آن تعویذ بگشود
برون آورد از آنجا پیرهن را
بدان پوشید آن پاکیزه تن را
ازان پس گفت ای مهجور غمناک
پیامت می رساند ایزد پاک
که روزی این خیانت پیشگان را
گروه ناصواب اندیشگان را
ز تو دلریش تر پیشت رسانم
فکنده پیش سر پیشت نشانم
بر ایشان این جفاها را شماری
وزیشان حال خود پوشیده داری
تو دانی مو به مو کایشان کیانند
سر مویی تو را ایشان ندانند
ز جبریل این سخن یوسف چو بشنود
ز رنج و محنت اخوان برآسود
نمود آن تخته سنگش تختگاهی
نشست آنجا چو نیکو بخت شاهی
به تسکین دادن جان حزینش
ندیم خاص شد روح الأمینش
بخش ۳۲ - رفتن برادران پیش پدر و درخواست کردن که یوسف را علیه السلام همراه خود به صحرا برند: جوانمردان که از خود رستگانندبخش ۳۴ - رسید کاروان به سر چاه و یوسف را بیرون آوردن و یک بار دیگر عالم را به آفتاب جمال وی روشن کردند: بنامیزد چه فرخ کاروانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فغان زین چرخ دولابی که هر روز
به چاهی افکند ماهی دل افروز
هوش مصنوعی: آه از این دوران پر از گردش که هر روز، دل شاداب را به عمق ناامیدی میکشاند.
غزالی در ریاض جان چرنده
نهد در پنجه گرگ درنده
هوش مصنوعی: در باغها و مزارع، یک آهو در حال چراست اما در خطر است زیرا درندهای مانند گرگ آن را تهدید میکند.
چو یوسف را به آن گرگان سپردند
فلک گفتا که گرگان بره بردند
هوش مصنوعی: وقتی یوسف را به گرگها سپردند، آسمان گفت که گرگها برهها را بردهاند.
به چشمان پدر تا می نمودند
ز یکدیگر به مهرش می ربودند
هوش مصنوعی: چشمان پدر به محبت به یکدیگر نگاه میکردند و این عشق و محبت آنها را از هم دور میکرد.
گهی آن بر سر دوشش گرفتی
گه این تنگ اندر آغوشش گرفتی
هوش مصنوعی: گاهی باری را بر دوش او نهادی و گاهی به روشنی او را در آغوش کشیدی.
چو پا بر دامن صحرا نهادند
بر او دست جفا کاری گشادند
هوش مصنوعی: وقتی قدم بر دامن صحرا گذاشتند، دستهای بدخواهی علیه او گشوده شد.
ز دوش مرحمتبارش فکندند
میان خاره و خارش فکندند
هوش مصنوعی: از دوش کسی که بر ما مرحمت داشت، بار سنگینی را برداشتند و او را در میانهی مشکلات و دشواریها قرار دادند.
برهنه پا قدم بر خار می زد
به گل از خار و خس مسمار می زد
هوش مصنوعی: با پاهای برهنه بر روی خارها راه میرفت و در عین حال از گل و خار، چالشهای سخت را پشت سر میگذاشت.
فکنده کفش ره بر خاره می کرد
کف سیمین ز خاره پاره می کرد
هوش مصنوعی: کفش خود را از پایش درآورده بود و بر روی خاری که روی زمین بود، قدم میزد و برای اینکه از خاری عبور کند، پارهای از سیم را کنار میزد.
کف پایی که می بودش ز گل ننگ
ز خون در خار و خارا گشت گلرنگ
هوش مصنوعی: کف پای کسی که از گل ساخته شده بود، به خاطر ننگ و خون، به جایگاههای سخت و بیرحم رفت و به رنگ گل زیبا درآمد.
چو ماندی پس ازان ده سخت پنجه
طپانچه کردیش رخساره رنجه
هوش مصنوعی: وقتی که بعد از آنجا ماندی، با سختی و فشار، با دست به صورتت آسیب رساندی.
به تیغ قطع باد آن دست کوتاه
که سرپنجه زند با پنجه ماه
هوش مصنوعی: اگر دستی که کوچک است و ضعیف به فکر آسیب رساندن به ماه و زیباییهایش باشد، باید بداند که با نیرنگ و ترفند نمیتواند به آن زیبایی نزدیک شود و در مسیرش شکست خواهد خورد.
چو رفتی پیش کردی خم سیلی
قفایش چون رخ بدخواه نیلی
هوش مصنوعی: وقتی که به جلو میروی، حالت و ظاهرت مانند کسی است که به یک بلای ناگواری دچار شده و چهرهاش به رنگ نیل درآمده است.
ببسته از فقا اولیست دستی
که بیند آن قفا از وی شکستی
هوش مصنوعی: بهتر است که دست خود را از دنبال کردن کارهای دیگران بازداری، زیرا بینی که به قفا نگاه کند، خودش شکسته خواهد شد.
چو با ایشان شدی پهلو به پهلو
رسیدی مالش گوشش ز هر سو
هوش مصنوعی: وقتی در کنار آنها نشستی و به آرامی کنارشان قرار گرفتی، توجهت به حرفهایشان از هر طرف جلب شد.
کسی کان گوش را مالد به انگشت
جز انگشتش مبادا هیچ در مشت
هوش مصنوعی: کسی که گوشش را با انگشتان دیگران نمیمالد، نباید هیچ چیز را در دست داشته باشد جز انگشت خودش.
به زاری هر که را دامن کشیدی
به بیزاری گریبانش دریدی
هوش مصنوعی: هر کسی را که با محبت و دلسوزی به سوی خود کشاندی، در نهایت با نارضایتی از او رو به رو خواهی شد.
به گریه هر که را در پا فتادی
به خنده بر سر او پا نهادی
هوش مصنوعی: هر کسی را که باعث شدیدگی و ناراحتی کردید، در قلب او جای پای گریه به جا گذاشتهاید و در عین حال، بر او خندیدهاید و بر سر او برتری جستهاید.
به ناله هر که را آواز کردی
نواهای مخالف ساز کردی
هوش مصنوعی: هر کس که صدایش را بلند کرد و به او توجه کردی، در واقع باعث شدی تا صداهای مخالف نیز شنیده شوند.
چو شد نومید ازیشان گریه برداشت
ز خون دیده بر گل لاله می کاشت
هوش مصنوعی: زمانی که از آنها ناامید شد، دیگر گریه نکرد و به جای آن، از اشکهایش بر روی گلهای لاله میکاشت.
گهی در خون و گه در خاک می خفت
ز اندوه دل صد چاک می گفت
هوش مصنوعی: گاهی در خون و گاهی در خاک استراحت میکرد، به خاطر اندوه دلش که پر از درد و زخم بود.
کجایی ای پدر آخر کجایی
ز حال من چنین غافل چرایی
هوش مصنوعی: ای پدر، کجایی؟ چرا از حال و روز من بیخبر هستی و غافل شدهای؟
بیا بنگر کنیزک زادگان را
ز راه عقل و دین افتادگان را
هوش مصنوعی: بیا ببین دختران جوانی را که به خاطر عقل و دین از مسیر خود منحرف شدهاند.
که با کام دلت در دل چه دارند
حق الطاف تو چون می گذارند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دیگران در دل خود چه احساسی دارند و چگونه میتوانند به خواستههای تو توجه کنند، در حالی که با مهربانی و لطف خود بر تو تأثیر میگذارند.
گلی کز روضه جانت دمیده ست
بر او باران احسانت چکیده ست
هوش مصنوعی: گلی که از باغ جان تو رشد کرده، بر آن باران لطف و محبت تو نازل شده است.
چنان از تشنگی در تاب مانده
که نی رنگ اندر او نی آب مانده
هوش مصنوعی: او به قدری از تشنگی در عذاب است که نه رنگی در آن مانده و نه آبی.
نهال نازپرورد بهشتی
که در بستانسرای عمر کشتی
هوش مصنوعی: درخت جوان و لطیف بهشتی که در باغ زندگی کاشته شده است.
چنان از باد جور افتاده بر خاک
کزو جوید بلندی خار و خاشاک
هوش مصنوعی: چنانکه بادی سخت بر خاک افتاده است، که در آن شرایط، هیچ چیز جز خار و گیاههای بیارزش نمیتواند رشد کند.
مهی کز وی شبت را نور بودی
ز ظلمت های دوران دور بودی
هوش مصنوعی: ماه که از او شب روشن میشود، از تاریکیهای زمانهای دور به دور است.
رسیدش از فلک زانسان وبالی
که جوید لمعه نور از هلالی
هوش مصنوعی: از آسمان و از سوی انسان، بر او بار سنگینی نازل شده است که میخواهد از هلال نورانی، شعاعی را به دست آورد.
بدینسان بود حالش تا سه فرسنگ
ازو صلح و وزآن سنگیندلان جنگ
هوش مصنوعی: حال او به گونهای بود که تا سه فرسنگ از او صلح برقرار بود و از آنجا به بعد جنگی سنگین و طاقتفرسا رخ داد.
ازو نرمی و زیشان سخترویی
ازو گرمی و زیشان سرد گویی
هوش مصنوعی: این بیت به تفاوت بین ویژگیهای افراد مختلف اشاره دارد. برخی از مردم نرم و ملایم هستند، در حالی که دیگران سخت و دشوارند. همچنین، برخی از آنها پرحرارت و گرم هستند، در حالی که دیگران سرد و بیروح به نظر میرسند.
ز ناگه بر لب چاهی رسیدند
ز رفتن بر لب چاه آرمیدند
هوش مصنوعی: آنها ناگهان به کنار چاهی رسیدند و به خاطر خستگی، در کنار چاه استراحت کردند.
چهی چون گور ظالم تنگ و تیره
ز تاریکیش چشم عقل خیره
هوش مصنوعی: چگونه میتوان بینای عقل را در فضایی تاریک و بسته مانند قبر ستمگر، که تنگ و ظلمانی است، دید؟
لب او چون دهان اژدهایی
پی قوت از برون مردم ربایی
هوش مصنوعی: لب او مانند دهان یک اژدهاست که مردمان را جذب خود کرده و از آنها قوت میگیرد.
درونش چون درون مردم آزار
برای مردم آزاری پر از مار
هوش مصنوعی: در درون او، مانند درون آدمهایی که به دیگران آسیب میزنند، پر از کینه و حسادت است و همچون مارهایی که به دیگران آسیب میزنند، سرشار از بدی و مکر است.
مدار نقطه اندوه دورش
برون از طاقت اندیشه غورش
هوش مصنوعی: حالت ناامیدی و ناراحتی را نمیتوان به راحتی تحمل کرد و غرق شدن در فکر و اندیشه درباره آن نیز کار دشواری است.
محیطش پر کدورت مرکزش دور
هوایش پر عفونت چشمه اش شور
هوش مصنوعی: اینجا جایی است که همه چیز غمگین و تاریک به نظر میرسد؛ در مرکز این محیط، حال و هوای ناخرسند حاکم است و هوای آنجا بوی نامطبوعی دارد. چشمهای که باید منبع پاکی باشد، شور و ناخوشایند است.
نفس زن گر در او یکدم نشستی
نفس را بر نفس زن ره ببستی
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه نفس زِن از دل برنخیزد، نفس زِن بر نفس خودش راهی نخواهد یافت.
چو ایشان دفع آن گلچهره مه را
پسندیدند آن نابهره چه را
هوش مصنوعی: وقتی که آنها آن چهره زیبا را پسندیدند، آن بیخبر از ارزش و زیبایی چه احساسی خواهد داشت؟
دگر بار از جفاشان داد برداشت
به نوعی ناله و فریاد برداشت
هوش مصنوعی: دوباره از رفتار نادرستش شکایت کردم و به نوعی از دل خود گلهزار شدم.
که گر آن سنگ را معلوم گشتی
ز سوزش نرمتر از موم گشتی
هوش مصنوعی: اگر آن سنگ را بشناسی، از شدت سوزش نرمتر از موم خواهی شد.
ولی آن ساز تیزآهنگتر شد
دل چون سنگ ایشان سنگ تر شد
هوش مصنوعی: اما آهنگ آن ساز تندتر شد و دل اینان چون سنگ، سختتر شد.
چه گویم کز جفا ایشان چه کردند
دلم ندهد که گویم آنچه کردند
هوش مصنوعی: نمیدانم چه بگویم از ظلم و بیوفایی آنان، دلم نمیخواهد بگویم آنچه که بر سرم آوردهاند.
بر آن ساعد که گر بر وی رسیدی
حریر خلد ازان آزار دیدی
هوش مصنوعی: اگر بر روی آن بازو دست بگذاری، مانند این است که به حریر بهشتی آسیب رساندهای.
رسن بستند از موی بز و میش
بر او شد هر سر مویی یکی نیش
هوش مصنوعی: به دور از نوک دامان بز و میش، هر رشته مویی درد و زحمتی را بههمراه دارد.
میانش را که بودی مویمانند
به پشمین ریسمان دادند پیوند
هوش مصنوعی: در میان آنها که موهای لطیف دارند، به وسیلهی ریسمانی از پشم به یکدیگر متصل شدند.
کشیدند از بدن پیراهن او
چو گل از غنچه عریان شد تن او
هوش مصنوعی: پیراهن او را از بدنش کشیدند و تنش مانند گل که از غنچه بیرون میآید، برهنه و نمایان شد.
به قد خود بریدند از ملامت
لباسی تا به دامان قیامت
هوش مصنوعی: آنها به اندازه خود از سرزنشها و انتقادها کاستهاند تا به پای حقوق و مسؤولیتهای بزرگتری برسند.
فرو آویختند آنگه به چاهش
در آب انداختند از نیمه راهش
هوش مصنوعی: آنها او را به چاه انداختند و از نیمهی راهش در آب قرارش دادند.
ز خوبی بود خورشید جهانتاب
فکندش چرخ چون خورشید در آب
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشش خود، چرخ (یا فلک) مانند خورشید در آب تابانده میشود.
برون از آب در چه بود سنگی
نشیمن ساخت آن را بی درنگی
هوش مصنوعی: خارج از آب، چه چیز دیگری وجود دارد که سنگی را بدون معطلی به عنوان مکانی برای زندگی انتخاب کرده است؟
چه دولت یافت آخر بنگر آن سنگ
که کان گوهری شد بس گرانسنگ
هوش مصنوعی: به چه خوشبختی رسید، اکنون به آن سنگ نگاه کن که چگونه به یک گوهر بسیار ارزشمند تبدیل شده است.
ز لعل بی گدازش شکر آیین
شد آن شورابه همچون شهد شیرین
هوش مصنوعی: از بلور بیحرارتی، شکر مانند ساخته شد و آن مخلوط به شیرینی مثل عسل درآمد.
شد از نور رخش آن چاه روشن
چو شب روی زمین از ماه روشن
هوش مصنوعی: چهره او چون نوری درخشان است که چاه را روشن کرده، مانند اینکه بر زمین در شب، نور ماه میتابد.
شمیم گیسوان عطر سایش
عفونت را برون برد از هوایش
هوش مصنوعی: عطر و بوی خوش گیسوان او عفونت و بوی ناخوشایند را از فضای اطرافش دور میکند.
ز فر طلعت او هر گزنده
سوی سوراخ دیگر شد خزنده
هوش مصنوعی: از درخشش چهره او، حتی مخلوقاتی که به سمت سوراخ دیگر میرفتند، باز هم نمیتوانستند از جذابیت او غافل شوند.
به تعویذ اندرش پیراهنی بود
که جدش را ز آتش مأمنی بود
هوش مصنوعی: در پیراهنی، تعویذی بود که جد بزرگش را از آتش نجات میداد.
فرستادش به ابراهیم رضوان
ازان رو شد برا و آتش گلستان
هوش مصنوعی: او را به ابراهیم، نگهبان بهشت، فرستادند و به همین دلیل آتش به گلستان تبدیل شد.
رسید از سدره جبریل امین زود
ز بازوی وی آن تعویذ بگشود
هوش مصنوعی: جبریل امین به سرعت به نزد سدره رسید و تعویذی را که در بازوی او بود، گشود.
برون آورد از آنجا پیرهن را
بدان پوشید آن پاکیزه تن را
هوش مصنوعی: او از آن مکان، پیراهن را بیرون آورد و آن را بر تن آن شخص پاکیزه پوشانید.
ازان پس گفت ای مهجور غمناک
پیامت می رساند ایزد پاک
هوش مصنوعی: پس از آن گفت: ای دور از من و غمگین، پیام تو را خداوند پاک به من میرساند.
که روزی این خیانت پیشگان را
گروه ناصواب اندیشگان را
هوش مصنوعی: روزی افرادی که خیانت میکنند و گروهی که درست نمیاندیشند، مورد قضاوت و سرزنش قرار خواهند گرفت.
ز تو دلریش تر پیشت رسانم
فکنده پیش سر پیشت نشانم
هوش مصنوعی: من دل پر آشوبم را به تو میسپارم و نشانههای عشق و محبت را در برابر تو قرار میدهم.
بر ایشان این جفاها را شماری
وزیشان حال خود پوشیده داری
هوش مصنوعی: به رفتار ناپسند آنها توجه نکن و از حالت خودت محافظت کن.
تو دانی مو به مو کایشان کیانند
سر مویی تو را ایشان ندانند
هوش مصنوعی: تو به خوبی میدانی که آنان چه کسانیاند، اما آنها حتی نمیتوانند تو را تا حد یک مو بشناسند.
ز جبریل این سخن یوسف چو بشنود
ز رنج و محنت اخوان برآسود
هوش مصنوعی: وقتی یوسف این پیام را از جبرئیل شنید، از درد و سختیهایی که برادرانش تحمل کرده بودند، آرامش یافت.
نمود آن تخته سنگش تختگاهی
نشست آنجا چو نیکو بخت شاهی
هوش مصنوعی: تخته سنگ بزرگ او به عنوان تختگاهی زیبا و محترم در آنجا قرار گرفته، مانند یک شاه خوشبخت.
به تسکین دادن جان حزینش
ندیم خاص شد روح الأمینش
هوش مصنوعی: برای آرام کردن جان غمگینش، تنها روح القدس به او کمک کرد.