گنجور

بخش ۲۸ - عمر گذرانیدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و تلهف و تأسف وی بر آن مدی اللیالی و الایام

چو دل با دلبری آرام گیرد
ز وصل دیگر کی کام گیرد
کجا پروانه پرد سوی خورشید
چو باشد سوی شمعش روی امید
نهی صد دسته ریحان پیش بلبل
نخواهد خاطرش جز نکهت گل
ز مهر آتش چو در نیلوفر افتد
تماشای مهش کی در خور افتد
چو خواهد تشنه جانی شربت آب
نیفتد سودمندش شکر ناب
زلیخا را در آن فرخنده منزل
همه اسباب حشمت بود حاصل
غلامی بود پیش رو عزیزش
نبود از مال و زر کم هیچ چیزش
پرستاران گلبوی گل اندام
پرستاریش را بی صبر و آرام
کنیزان دل آشوب دلارای
پی خدمتگری ننشسته از پای
غلامان قصب پوش کمربند
ز سر تا پای شیرین چون نی قند
سیه فامانی از عنبر سرشته
ز شهوت پاکدامن چون فرشته
مقیمان حریم پاکبازی
امینان حرم در کارسازی
ز خاتونان مصری همنشینان
به رعنایی و خوبی نازنینان
همه همقامت و همزاد با او
ز ذوق همنشینی شاد با او
زلیخا با همه در صفه بار
که یکسان باشد آنجا یار و اغیار
بساط خرمی افکنده بودی
درون پر خون و لب پر خنده بودی
به ظاهر با همه گفت و شنو داشت
ولی دل جای دیگر در گرو داشت
لبش با خلق در گفتار می بود
ولی جان و دلش با یار می بود
ازان یاریگران در شادی و غم
نبودش با کسی پیوند محکم
به صورت بود با مردم نشسته
به معنی از همه خاطر گسسته
ز وقت صبح تا شب کارش این بود
میان دوستان کردارش این بود
چو شب بر چهره مشکین پرده بستی
چو مه در پرده اش تنها نشستی
خیال دوست را در خلوت راز
نشاندی تا سحر بر مسند ناز
به زانوی ادب بنشستیش پیش
به عرض او رسانیدی غم خویش
ز ناله چنگ محنت ساز کردی
سرود بیخودی آغاز کردی
بدو گفتی که ای مقصود جانم
به مصراز خویشتن دادی نشانم
عزیز مصر گفتی خویش را نام
عزیزی روزیت بادا سرانجام
به فرقم تاج عزت از عزیزیت
به روی آثار دولت از کنیزیت
به مصر امروز مهجور و غریبم
ز اقبال وصالت بی نصیبم
ندانم تا به کی سوزم بدین داغ
چراغ محنت افروزم بدین داغ
بیا و رونق باغ دلم باش
به وصلت مرهم داغ دلم باش
به نومیدی کشید از عشق کارم
سروش غیب کرد امیدوارم
بدان امیدم اکنون زنده مانده
ز دامن گرد نومیدی فشانده
به نوری کز جمالت بر دلم تافت
یقین دانم که آخر خواهمت یافت
ز شوقت گرچه خونبار است چشمم
به سوی شش جهت چار است چشمم
خوشا وقتی که از راهی برآیی
به برج دیده چون ماهی درآیی
چو دیدار تو بینم نیست گردم
بساط هستی خود درنوردم
کنم سر رشته پندار خود گم
شوم از بیخودی در کار خود گم
مرادیگر به جای من نبینی
چو جان آیی به جان من نشینی
نهم یکسو خیال ما و من را
تو را یابم چو جویم خویشتن را
تویی از هر دو عالم آرزویم
تو را چون یافتم از خود چه گویم
سحر کردی بدین گفتار شب را
نبستی زین سخن تا روز لب را
چو باد صبح جستن کردی آغاز
بر آیین دگر دادی سخن ساز
چه گفتی گفتی ای باد سحر خیز
شمیم مشک در جیب سمن بیز
تماشاگاه سرو و سوسن آرای
ز سنبل جعدتر بر روی گل سای
به شاخ از برگ جنبانی جلاجل
شود رقصان درخت پای در گل
به معشوقان بری پیغام عاشق
بدین جنبش دهی آرام عاشق
ز دلداران نوازش نامه آری
کنی غمدیدگان را غمگساری
کس از من در جهان غمدیده تر نیست
ز داغ هجر ماتمدیده تر نیست
دلم بیمار شد دلداریی کن
غمم بسیار شد غمخواریی کن
به عالم هیچ منزلگه نباشد
کت آنجا گاه و بیگه ره نباشد
ز در ور خود بود زآهن درآیی
چو در بندند از روزن درآیی
ببخشا بر چو من بی راه و رویی
بکن از جانب من جست و جویی
درآ در دار ملک شهریاران
برآ بر تختگاه تاجداران
به هر شهری خبر پرس از مه من
به هر تختی نشان جو از شه من
گذار افکن به هر باغ و بهاری
قدم نه بر لب هر جویباری
بود بر طرف جویی زین تک و پوی
به چشم آید تو را آن سرو دلجوی
به صحرای ختن نه از کرم گام
به صورتخانه چین گیر آرام
تماشا کن ز روی او مثالی
به دام آور به بوی او غزالی
چو گیرد رای رفتن زین دیارت
به هر کوه و دری کافتد گذارت
اگر پیش آیدت کبک خرامان
به یاد او بزن دستش به دامان
وگر بینی به راهی کاروانی
در او سالار گشته دلستانی
به چشم من ببین آن دلستان را
بدین کشور رسان آن کاروان را
بود کان دلستان را چون ببینم
گلی از گلبن امید چینم
ز وقت صبح تا خورشید تابان
به جولانگاه روز آمد شتابان
دلی پر درد و چشم خونفشان داشت
به باد صبحدم این داستان داشت
چو شد خورشید شمع مجلس روز
زلیخا همچو خور شد مجلس افروز
پرستاران به پیشش صف کشیدند
رفیقان با جمالش آرمیدند
به آن صافی دلان پاک سینه
بجای آورد رسم و راه دینه
به هر روز و شبی این بود حالش
بدین آیین گذشتی ماه و سالش
چو در خانه دل او تنگ گشتی
به عزم گشت تیزآهنگ گشتی
گهی با داغ سینه ز آه و ناله
به دشت افراختی خیمه چو لاله
ازان گلرخ به لاله راز گفتی
ز داغ دل سخن ها باز گفتی
گهی چون سیل هر وادی به تعجیل
شدی با دیده گریان سوی نیل
نهادی در میان با او غم خویش
زدی بر نیل دلق ماتم خویش
به سر می برد ازینسان روزگاری
به ره می داشت چشم انتظاری
که یارش از کدامین ره برآید
چو خور طالع شود چون مه برآید
بیا جامی که همت برگماریم
ز کنعان ماه کنعان را بیاریم
زلیخا با دلی امیدوار است
نظر بر شاهراه انتظار است
ز حد بگذشت درد انتظارش
دوا بخشی کنیم از وصل یارش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دل با دلبری آرام گیرد
ز وصل دیگر کی کام گیرد
هوش مصنوعی: وقتی دل به عشق و معشوق آرامش پیدا کند، دیگر از پیوند و وصال چیز دیگری نمی‌خواهد.
کجا پروانه پرد سوی خورشید
چو باشد سوی شمعش روی امید
هوش مصنوعی: کجا می‌تواند پروانه‌ای برود که به سوی خورشید پرواز کند، در حالی که امیدوار است به سمت شمعی برود؟
نهی صد دسته ریحان پیش بلبل
نخواهد خاطرش جز نکهت گل
هوش مصنوعی: نفس خوش بوی ریحان، اگرچه بسیار باشد، دل بلبل را شاد نمی کند مگر بوی دلپذیر گل.
ز مهر آتش چو در نیلوفر افتد
تماشای مهش کی در خور افتد
هوش مصنوعی: وقتی آتش عشق به یک نیلوفر بندد، زیبایی و تماشای محبوبش چگونه می‌تواند در دسترس باشد؟
چو خواهد تشنه جانی شربت آب
نیفتد سودمندش شکر ناب
هوش مصنوعی: اگر کسی تشنه باشد و آب بنوشد، شکر خالص برای او سودی نخواهد داشت.
زلیخا را در آن فرخنده منزل
همه اسباب حشمت بود حاصل
هوش مصنوعی: در خانه‌ی خوشبختی زلیخا همه‌ی وسایل و نعمت‌ها برای زندگی با شکوه فراهم بود.
غلامی بود پیش رو عزیزش
نبود از مال و زر کم هیچ چیزش
هوش مصنوعی: یک جوانی وجود داشت که در برابر محبوبش ایستاده بود، اما از نظر ثروت و possessions هیچ چیزی نداشت و از مال و زر چیزی کمتر نداشت.
پرستاران گلبوی گل اندام
پرستاریش را بی صبر و آرام
هوش مصنوعی: پرستاران با عشق و محبت به مراقبت از بیماران مشغولند و هر کدام به زیبایی و لطافت گل تشبیه شده‌اند. آن‌ها با شوق و بدون تردید به کار خود ادامه می‌دهند.
کنیزان دل آشوب دلارای
پی خدمتگری ننشسته از پای
هوش مصنوعی: دختران زیبا و دلربا همچنان که به خدمتگزاری مشغولند، از خستگی و ناراحتی نمی‌نشینند و همواره در تلاش‌اند.
غلامان قصب پوش کمربند
ز سر تا پای شیرین چون نی قند
هوش مصنوعی: خدمتکاران با لباس‌های زیبا و کمربندهایی به تن دارند که از سر تا پای آن‌ها را چون قند شیرین و دل‌نواز کرده است.
سیه فامانی از عنبر سرشته
ز شهوت پاکدامن چون فرشته
هوش مصنوعی: شما افرادی هستید که با عطر خوش عنبر آراسته‌اید و مانند فرشتگان از تمایل و خواهش‌های ناپاک دور هستید.
مقیمان حریم پاکبازی
امینان حرم در کارسازی
هوش مصنوعی: کسانی که در مکان پاک و مقدس به سر می‌برند، امانت‌داران این مکان محسوب می‌شوند و در کارها و مسئولیت‌های خود بسیار دقت و صداقت دارند.
ز خاتونان مصری همنشینان
به رعنایی و خوبی نازنینان
هوش مصنوعی: دوستان درخشان من، مانند زنان زیبا و دل‌فریب مصری هستند که به خاطر زیبایی و خوبی‌شان معروفند.
همه همقامت و همزاد با او
ز ذوق همنشینی شاد با او
هوش مصنوعی: همه کسانی که هم قد و هم نوع او هستند، از معاشرت با او خوشحال و شاداب هستند.
زلیخا با همه در صفه بار
که یکسان باشد آنجا یار و اغیار
هوش مصنوعی: زلیخا در مکانی است که همه یکسان در صف قرار دارند، جایی که دوست و غریبه هیچ تفاوتی ندارند.
بساط خرمی افکنده بودی
درون پر خون و لب پر خنده بودی
هوش مصنوعی: در میان شرایط سخت و دردناک، تو همچنان شادی و خوشحالی را منتشر کرده بودی.
به ظاهر با همه گفت و شنو داشت
ولی دل جای دیگر در گرو داشت
هوش مصنوعی: ظاهراً فردی به خوبی با دیگران ارتباط برقرار می‌کند و صحبت می‌کند، اما در واقع قلبش و فکرش جای دیگری مشغول و درگیر است.
لبش با خلق در گفتار می بود
ولی جان و دلش با یار می بود
هوش مصنوعی: او در ظاهر با دیگران صحبت می‌کرد و لبخند می‌زد، اما دل و روحش در عشق و محبت به معشوقش غرق بود.
ازان یاریگران در شادی و غم
نبودش با کسی پیوند محکم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که یاران و همراهان واقعی در روزهای خوشی و روزهای سخت همیشه در کنار هم هستند و ارتباطشان بسیار مستحکم و عمیق است.
به صورت بود با مردم نشسته
به معنی از همه خاطر گسسته
هوش مصنوعی: با دیگران نشسته و به ظاهر در کنار آن‌ها هست، اما در حقیقت از همه جدا و بی‌خیال شده است.
ز وقت صبح تا شب کارش این بود
میان دوستان کردارش این بود
هوش مصنوعی: او از صبح تا شب مشغول کار بود و در میان دوستانش به رفتارهایش ادامه می‌داد.
چو شب بر چهره مشکین پرده بستی
چو مه در پرده اش تنها نشستی
هوش مصنوعی: وقتی که شب بر چهره‌ی سیاهت پرده می‌کشی، مانند ماهی که در پشت پرده تنها نشسته است، تو هم تنها می‌مانی.
خیال دوست را در خلوت راز
نشاندی تا سحر بر مسند ناز
هوش مصنوعی: در تنهایی و سکوت، تصویر محبوب را در دل خود نشاندی و تا سپیده‌دم به خاطرش در آرامش و لذت نشسته‌ای.
به زانوی ادب بنشستیش پیش
به عرض او رسانیدی غم خویش
هوش مصنوعی: با احترام و فروتنی در برابر او نشستی و غم و مشکلات خود را به او منتقل کردی.
ز ناله چنگ محنت ساز کردی
سرود بیخودی آغاز کردی
هوش مصنوعی: از نغمه‌های غم‌انگیز چنگ، آهنگی سرشار از دیوانگی آغاز کرده‌ای.
بدو گفتی که ای مقصود جانم
به مصراز خویشتن دادی نشانم
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که ای هدف جانم، با نشانه‌هایی از وجود خود، مرا نمایانیدی.
عزیز مصر گفتی خویش را نام
عزیزی روزیت بادا سرانجام
هوش مصنوعی: عزیز مصر به دوستانش گفت: ای کاش نامت همیشه در زندگی‌ات باقی بماند و روزگارت خوش باشد.
به فرقم تاج عزت از عزیزیت
به روی آثار دولت از کنیزیت
هوش مصنوعی: بر روی سرم تاج افتخار به خاطر ارزشمندی‌ات قرار دارد و زیبایی‌های زندگی‌ام هم به خاطر مقام و موقعیت توست.
به مصر امروز مهجور و غریبم
ز اقبال وصالت بی نصیبم
هوش مصنوعی: امروز در مصر، تنها و غریب هستم و از خوشی وصل تو بی‌بهره‌ام.
ندانم تا به کی سوزم بدین داغ
چراغ محنت افروزم بدین داغ
هوش مصنوعی: نمی‌دانم تا کی باید در این آتش سوزان بمانم و با این درد و رنج زندگی کنم.
بیا و رونق باغ دلم باش
به وصلت مرهم داغ دلم باش
هوش مصنوعی: بیا و با حضور خود، زندگی و شادابی را به دل من بیاور و با عشق و محبت خود، زخم‌ها و دردهای دل مرا التیام بخش.
به نومیدی کشید از عشق کارم
سروش غیب کرد امیدوارم
هوش مصنوعی: عشق به جایی رسیده که دیگر امیدی ندارم، اما همچنان امیدوارم که یک روزی دوباره احساس خوبی پیدا کنم.
بدان امیدم اکنون زنده مانده
ز دامن گرد نومیدی فشانده
هوش مصنوعی: به خاطر امیدی که دارم، هنوز زنده‌ام و از چنگال ناامیدی رهایی یافته‌ام.
به نوری کز جمالت بر دلم تافت
یقین دانم که آخر خواهمت یافت
هوش مصنوعی: نور زیبایی تو بر دلم تابیده و من به خوبی می‌دانم که در نهایت به تو خواهم رسید.
ز شوقت گرچه خونبار است چشمم
به سوی شش جهت چار است چشمم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، اگرچه چشمانم پر از اشک و درد است، اما دیدم به سوی تمام جهات می‌نگرد.
خوشا وقتی که از راهی برآیی
به برج دیده چون ماهی درآیی
هوش مصنوعی: خوشا زمانی که تو از مسیری بیایی و مانند ماهی به درون برج دیدگانم وارد شوی.
چو دیدار تو بینم نیست گردم
بساط هستی خود درنوردم
هوش مصنوعی: وقتی تو را می‌بینم، همه چیز دیگر برایم بی‌اهمیت می‌شود و تمام هستی‌ام را فراموش می‌کنم.
کنم سر رشته پندار خود گم
شوم از بیخودی در کار خود گم
هوش مصنوعی: درگیر افکار و اوهام خود می‌شوم و از واقعیت و هدف‌های واقعی‌ام دور می‌شوم.
مرادیگر به جای من نبینی
چو جان آیی به جان من نشینی
هوش مصنوعی: اگر کسی دیگر را به جای من نبینی، وقتی به جان من می‌آیی، در دل من جای می‌گیری.
نهم یکسو خیال ما و من را
تو را یابم چو جویم خویشتن را
هوش مصنوعی: می‌خواهم تنها در خیالم تو را داشته باشم، تا زمانی که خودم را در جستجوی تو پیدا کنم.
تویی از هر دو عالم آرزویم
تو را چون یافتم از خود چه گویم
هوش مصنوعی: تو آرزوی من از این دو جهان هستی و وقتی تو را یافتم، نمی‌دانم چطور از خودم صحبت کنم.
سحر کردی بدین گفتار شب را
نبستی زین سخن تا روز لب را
هوش مصنوعی: با گفتار خود صبح را بیدار کردی و شب را به پایان رساندی. این سخن تا روز ادامه داشت و بر لب هایت جاری بود.
چو باد صبح جستن کردی آغاز
بر آیین دگر دادی سخن ساز
هوش مصنوعی: وقتی که صبح با نشاط و طراوت شروع شدی، تغییرات جدیدی در رویکرد و سخن خود ایجاد کردی.
چه گفتی گفتی ای باد سحر خیز
شمیم مشک در جیب سمن بیز
هوش مصنوعی: ای باد سحرگاهی، چه زیبا صحبت می‌کنی! عطر مشک را در آغوش گل‌های سمن برافراشته‌ای.
تماشاگاه سرو و سوسن آرای
ز سنبل جعدتر بر روی گل سای
هوش مصنوعی: در مکانی که سرو و سوسن را تماشا می‌کنیم، زیبایی سنبل به‌گونه‌ای است که بر روی گل سایه می‌اندازد.
به شاخ از برگ جنبانی جلاجل
شود رقصان درخت پای در گل
هوش مصنوعی: وقتی برگ‌ها به آرامی درخت را تکان می‌دهند، درخت با شادابی و سرزندگی در میان گل‌ها می‌رقصد.
به معشوقان بری پیغام عاشق
بدین جنبش دهی آرام عاشق
هوش مصنوعی: به محبوبان پیغام عاشق را برسانی، با این حرکت آرامش را به دل عاشق ببخشی.
ز دلداران نوازش نامه آری
کنی غمدیدگان را غمگساری
هوش مصنوعی: از محبت دل‌سوزان و مهربان، به کسی که غمگین است، تسلی و آرامش بده.
کس از من در جهان غمدیده تر نیست
ز داغ هجر ماتمدیده تر نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این دنیا به اندازه من، که از درد جدایی رنج می‌برم، غمگین و اندوهگین نیست.
دلم بیمار شد دلداریی کن
غمم بسیار شد غمخواریی کن
هوش مصنوعی: دل من خیلی ناراحت و بیمار شده، لطفاً کمی آرامش و دلگرمی به من بده. غم‌هایم زیاد شده و نیاز دارم کسی همراه و همدردی برایم باشد.
به عالم هیچ منزلگه نباشد
کت آنجا گاه و بیگه ره نباشد
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ جایی وجود ندارد که ارزش توقف و اقامت داشته باشد، مگر آن که در آنجا گاه و بی‌گاه به رفت و آمد و سفر نپردازیم.
ز در ور خود بود زآهن درآیی
چو در بندند از روزن درآیی
هوش مصنوعی: اگر در را به روی خود ببندی، مانند آهنی می‌مانی که نمی‌تواند وارد شود، اما اگر پرده‌ها را کنار بزنی و راه را باز کنی، می‌توانی از روزن به درون بیایی.
ببخشا بر چو من بی راه و رویی
بکن از جانب من جست و جویی
هوش مصنوعی: ای کسی که برای من راهی نیست، از طرف من جست‌وجو و تلاشی بکن و مرا ببخش.
درآ در دار ملک شهریاران
برآ بر تختگاه تاجداران
هوش مصنوعی: وارد قصر پادشاهان شو و بر روی تخت تاجداران بنشین.
به هر شهری خبر پرس از مه من
به هر تختی نشان جو از شه من
هوش مصنوعی: در هر شهری که رفتی، از محبوب من جویای حال او باش و در هر جایگاهی که هستی، نشانه‌ای از پادشاهی‌ام پیدا کن.
گذار افکن به هر باغ و بهاری
قدم نه بر لب هر جویباری
هوش مصنوعی: به هر باغ و بهاری برو و قدم بگذار، اما مراقب باش که روی لبه‌ی هر جویابی پا نگذاری.
بود بر طرف جویی زین تک و پوی
به چشم آید تو را آن سرو دلجوی
هوش مصنوعی: در کنار جوی، تنوعی وجود دارد که با حرکت و تکان‌هایش، زیبایی را به نمایش می‌گذارد و در نظر تو، آن سرو زیبا و دلربا دیده می‌شود.
به صحرای ختن نه از کرم گام
به صورتخانه چین گیر آرام
هوش مصنوعی: به دشت‌های ختن نرو، چرا که آنجا آرامش را در خانه کبوتری نخواهی یافت.
تماشا کن ز روی او مثالی
به دام آور به بوی او غزالی
هوش مصنوعی: به زیبایی و جاذبه‌های چهره‌اش نگاه کن، مانند اینکه می‌خواهی آن را به دام بیندازی، و بویی که از او می‌آید همچون عطر یک آهوست که برای جذب توجه توست.
چو گیرد رای رفتن زین دیارت
به هر کوه و دری کافتد گذارت
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم به ترک این دیار بگیری، به هر کوه و دری که بروی، عبورت آنجا خواهد افتاد.
اگر پیش آیدت کبک خرامان
به یاد او بزن دستش به دامان
هوش مصنوعی: اگر کبکی زیبا و باوقار در مسیرت ظاهر شد، به یاد او با محبت به او نزدیک شو و او را در آغوش بگیر.
وگر بینی به راهی کاروانی
در او سالار گشته دلستانی
هوش مصنوعی: اگر ببینی که در راهی گروهی از مسافران در حال حرکت هستند و در میان آنان شخصی ممتاز و دوست‌داشتنی به عنوان رهبر انتخاب شده است.
به چشم من ببین آن دلستان را
بدین کشور رسان آن کاروان را
هوش مصنوعی: به چشم من نگاه کن و آن محبوب زیبا را ببین، و این کاروان را به این سرزمین بیاور.
بود کان دلستان را چون ببینم
گلی از گلبن امید چینم
هوش مصنوعی: وقتی که دلبرم را ببینم، گلی از باغ امید برای خود می‌چینم.
ز وقت صبح تا خورشید تابان
به جولانگاه روز آمد شتابان
هوش مصنوعی: از صبح زود تا وقتی که خورشید به اوج می‌رسد و روز به راه می‌افتد، همه چیز به سرعت در حال حرکت و تغییر است.
دلی پر درد و چشم خونفشان داشت
به باد صبحدم این داستان داشت
هوش مصنوعی: دلش پر از درد بود و چشمانش بی‌وقفه اشک می‌ریخت. در سپیده دم، این حکایت را برای باد تعریف می‌کرد.
چو شد خورشید شمع مجلس روز
زلیخا همچو خور شد مجلس افروز
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید به وسط آسمان می‌رسد، مجلس زلیخا نیز مانند خورشید درخشنده و پرنور می‌شود.
پرستاران به پیشش صف کشیدند
رفیقان با جمالش آرمیدند
هوش مصنوعی: پرستاران دور او جمع شدند و دوستانش با زیبایی او آرام گرفتند.
به آن صافی دلان پاک سینه
بجای آورد رسم و راه دینه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید راه و روش افرادی را که دل‌های پاک و صاف دارند و به احساسات و عواطف دیگران اهمیت می‌دهند، دنبال کرد. انسان باید به خوبی و صداقت رفتار کند و از اصول اخلاقی پیروی نماید.
به هر روز و شبی این بود حالش
بدین آیین گذشتی ماه و سالش
هوش مصنوعی: او هر روز و شب به این حال گذرانده است و این وضعیت را تحمل کرده تا اینکه ماه‌ها و سال‌ها سپری شده‌اند.
چو در خانه دل او تنگ گشتی
به عزم گشت تیزآهنگ گشتی
هوش مصنوعی: وقتی در دل او احساس تنگی و فشار کردی، به تصمیمی سریع و قاطع رسیدی.
گهی با داغ سینه ز آه و ناله
به دشت افراختی خیمه چو لاله
هوش مصنوعی: گاهی با صدای دلخراش و سوزناک، مانند لاله‌ای که در دشت می‌روید، خیمه‌ای از احساسات و دردهای درونی را برپا کرده‌ای.
ازان گلرخ به لاله راز گفتی
ز داغ دل سخن ها باز گفتی
هوش مصنوعی: از زیبایی آن معشوقه، به گل لاله پیامی رساندی و از درد دل خود نیز سخن‌ها را با او در میان گذاشتی.
گهی چون سیل هر وادی به تعجیل
شدی با دیده گریان سوی نیل
هوش مصنوعی: گاهی همچون سیل، با شتاب و عجله به هر سو می‌روی و با چشمانی پر از اشک به سمت نیل می‌نگری.
نهادی در میان با او غم خویش
زدی بر نیل دلق ماتم خویش
هوش مصنوعی: شما در مکانی به سر می‌برید و در آنجا به همراه او، غم‌های خود را با هم شریک شده‌اید و در این حالت، لباس سیاه عزای خود را به تن دارید.
به سر می برد ازینسان روزگاری
به ره می داشت چشم انتظاری
هوش مصنوعی: این روزگار به این شکل سپری می‌شود که شخصی با چشم‌هایی پر از انتظار در راه نشسته است.
که یارش از کدامین ره برآید
چو خور طالع شود چون مه برآید
هوش مصنوعی: یارم از کدام مسیر خواهد آمد، وقتی که ستاره‌ام طلوع کند، مانند ماه درخشانی که برمی‌خیزد.
بیا جامی که همت برگماریم
ز کنعان ماه کنعان را بیاریم
هوش مصنوعی: بیایید با عزمی راسخ، میخوارگی کنیم و به ماجرای عشق و زیبایی بپردازیم. بیا که از سرزمین کنعان، زیباترین ماه را برای دل‌داگان بیاوریم.
زلیخا با دلی امیدوار است
نظر بر شاهراه انتظار است
هوش مصنوعی: زلیخا با دلی پر از امید به انتظار نشسته و منتظر است تا به راهی که می‌خواهد برسد.
ز حد بگذشت درد انتظارش
دوا بخشی کنیم از وصل یارش
هوش مصنوعی: درد انتظار او از حد گذشته است، بیایید با وصل او درمانش کنیم.