گنجور

بخش ۲۷ - درآمدن زلیخا همراه عزیز مصر به مصر و بیرون آمدن مصریان و طبق های نثار بر عماری زلیخا افشاندن

سحرگاهان که زد چرخ مکوکب
ز زرین کوس کوس رحلت شب
کواکب نیز محفل برشکستند
به همراهی شب محمل ببستند
شد از رخشانی آن زر فشان کوس
به رنگ پر طوطی دم طاووس
عزیز آمد به فر شهریاری
نشاند از خیمه مه را در عماری
سپه را از پس و پیش و چپ و راست
به آیینی که می بایست آراست
ز چتر زر به فرق نیکبختان
به پا شد سایه ور زرین درختان
مرصع زین به پای هر درختی
شده مسند برای نیکبختی
درخت و سایه و مسند روانه
نشسته نیکبخت اندر میانه
طرب سازان نواها ساز کردند
شتررانان حدی آغاز کردند
شد از بانگ حدی و غلغل لحن
فلک ها را طبق پر دشت را صحن
ز بس رفتار کز اسپ و شتر بود
در و دشت از هلال و بدر پر بود
گهی کنده به هر سوی از تک و پوی
هلال از زخم ناخن بدر را روی
گهی طالع شده فرخنده بدری
هلال از وی شده ناچیز قدری
زمین را کرده ریش اسپ از سم خویش
کف پای شتر مرهم بر آن ریش
پی مست آهوان زین نشیمن
صهیل بادپایان ارغنون زن
پی آسودگان هودج ناز
نفیر ساربانان پرده پرداز
کنیزان زلیخا خرم و خوش
که رست از دیو هجران آن پریوش
عزیز و اهل او هم شادمانه
که شد زینسان بتی بانوی خانه
زلیخا تلخ عمر اندر عماری
رسانده بر فلک فریاد و زاری
که ای گردون مرا زینسان چه داری
چنین بی صبر و بی سامان چه داری
ندانم در حق تو من چه کردم
که افکندی چنین در رنج و دردم
نخست از من به خوابی دل ربودی
به بیداری هزارم غم فزودی
گه از دیوانگی بندم نهادی
گه از فرزانگی بندم گشادی
چو شد از تو شکست خود درستم
خطا کردم که از تو چاره جستم
چه دانستم که وقت چاره سازی
ز خان و مان مرا آواره سازی
مرا بس بود داغ بی نصیبی
فزون کردی بر آن درد غریبی
چو باشد جانگدازی چاره سازیت
معاذالله چه باشد جانگدازیت
منه در ره دگر دام فریبم
میفکن سنگ بر جام شکیبم
دهی وعده کزین پس کامیابی
وز آن آرام جان آرام یابی
بدین وعده بغایت شادمانم
ولی گر بختم این باشد چه دانم
زلیخا با فلک این گفت و گو داشت
که آن برداشت را آمد فرو داشت
برآمد بانگ رهدانان به تعجیل
که اینک شهر مصر و ساحل نیل
هزاران تن سواره یا پیاده
خروشان بر لب نیل ایستاده
عزیز مصر را در حق گزاری
به کف بهر نثار آن عماری
طبق های زر از زر و درم پر
طبق های دگر از گوهر و در
گهرریزان بر او صاحب نثاران
چو بر طرف چمن بر غنچه باران
ز بس کفها زر و گوهر فشان شد
عماری در زر و گوهر نشان شد
نمی آمد ز گوهر ریز مردم
در آن ره مرکبان را بر زمین سم
چو گشتی سم اسبی آتش افکن
ز لعل و نعل بودی سنگ و آهن
همه صف ها کشیده میل در میل
نثار افشان گذشتند از لب نیل
به نیل اندر شد از درهای شاهی
چو پر گوهر صدف هر گوش ماهی
شد از بذل درم ریزان بسیار
نهنگش نیز چون ماهی درم دار
بدین آرایش شاهانه رفتند
به دولت سوی دولتخانه رفتند
سرایی بلکه در دنیا بهشتی
ز فرشش ماه خشتی مهر خشتی
در آن دولتسرا تختی نهاده
به زیبایی ز هر تختی زیاده
در او برده به کار استاد زر کار
پی گوهر نشانی زر به خروار
به پای تخت زر مهدش رساندند
گهروارش به تخت زر نشاندند
ولی جانش ز داغ دل نرسته
ازان زر بود در آتش نشسته
مرصع تاج بر فرقش نهادند
میان تخت و تاجش جلوه دادند
ولیکن بود ازان تاج گرانسنگ
به زیر کوه از بار دل تنگ
فشاندندش به تارک گوهر انبوه
ولی بود آن بر او باران اندوه
ز گوهرها که بردی حور ازان رشک
به چشمش درنیامد جز در اشک
کسی کش دل ز هجران لخت لخت است
ز یک لختیست گر مایل به تخت است
در آن میدان که را باشد سر تاج
که صد سر می رود آنجا به تاراج
چو چشم از اشک نومیدی بود پر
کجا باشد در او گنجایی در

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سحرگاهان که زد چرخ مکوکب
ز زرین کوس کوس رحلت شب
هوش مصنوعی: در سحرگاه که ستاره‌ها به آسمان می‌درخشند، شب به آرامی به پایان می‌رسد و به روز تازه‌ای سلام می‌کند.
کواکب نیز محفل برشکستند
به همراهی شب محمل ببستند
هوش مصنوعی: ستاره‌ها نیز در شب محفل به هم ریختند و همراه با شب، سفره‌اش را جمع کردند.
شد از رخشانی آن زر فشان کوس
به رنگ پر طوطی دم طاووس
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های درخشانی که به تصویر کشیده شده، صدایی شبیه به کوس (طبل) به رنگ پر طوطی و دم طاووس بلند شده است.
عزیز آمد به فر شهریاری
نشاند از خیمه مه را در عماری
هوش مصنوعی: عزیز به شهریاری آمد و از چادرش ماه را در دینی قرار داد.
سپه را از پس و پیش و چپ و راست
به آیینی که می بایست آراست
هوش مصنوعی: سربازان را از همه طرف و با توجه به اصول و آدابی که لازم است، مرتب و منظم کنیم.
ز چتر زر به فرق نیکبختان
به پا شد سایه ور زرین درختان
هوش مصنوعی: سایه‌ای از چتر طلایی بر سر افراد خوشبخت در زیر درختان زرین گسترده شد.
مرصع زین به پای هر درختی
شده مسند برای نیکبختی
هوش مصنوعی: زینت‌افزوده‌ای که به پای هر درختی قرار داده شده، به نوعی نماد خوشبختی و موفقیت است.
درخت و سایه و مسند روانه
نشسته نیکبخت اندر میانه
هوش مصنوعی: درخت و سایه و نشیمن، به خوبی و خوشبختی در کنار هم قرار دارند.
طرب سازان نواها ساز کردند
شتررانان حدی آغاز کردند
هوش مصنوعی: موسیقی‌دانان آهنگ‌هایی را نواختند و رانندگان شتر هم شروع به صحبت و داستان‌گویی کردند.
شد از بانگ حدی و غلغل لحن
فلک ها را طبق پر دشت را صحن
هوش مصنوعی: صدای حدی و نغمه‌های آسمان‌ها، مانند طنین‌افکن در دشت‌ها و فضا، تکرار می‌شود و تمام فضا را پر می‌کند.
ز بس رفتار کز اسپ و شتر بود
در و دشت از هلال و بدر پر بود
هوش مصنوعی: به خاطر بسیار رفتارهایی که از اسب و شتر بوده، در دشت و بیابان پر از نور هلال و ماه کامل بوده است.
گهی کنده به هر سوی از تک و پوی
هلال از زخم ناخن بدر را روی
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، با هر حرکت و تغییر، نشانی از یک آسیب یا زخم بر روی چهره‌ی هلال مانند می‌گذاریم.
گهی طالع شده فرخنده بدری
هلال از وی شده ناچیز قدری
هوش مصنوعی: هر از گاهی، ستاره‌ای خوش‌اقبال و خوش‌یمن طلوع می‌کند، اما در مقابل، ماه هلالی که از آن می‌تابد، به اندازه‌ای ناچیز و کم‌ارزش می‌شود.
زمین را کرده ریش اسپ از سم خویش
کف پای شتر مرهم بر آن ریش
هوش مصنوعی: زمین را به خاطر سم‌های اسب خسته کرده، پایی که شتر بر روی آن می‌گذارد، درمانی برای آن زخم‌هاست.
پی مست آهوان زین نشیمن
صهیل بادپایان ارغنون زن
هوش مصنوعی: در پی جستجوی زیبایی و شادابی، مانند آهوان در دشت، به صدای موزون و دلنشین بادها گوش می‌دهیم.
پی آسودگان هودج ناز
نفیر ساربانان پرده پرداز
هوش مصنوعی: به دنبال آرامش، افرادی که در هودج‌های نرم و راحت نشسته‌اند، صدای نواهای ساربان‌هایی که پرده‌ها را جابه‌جا می‌کنند، را می‌شنوند.
کنیزان زلیخا خرم و خوش
که رست از دیو هجران آن پریوش
هوش مصنوعی: کنیزان زلیخا خوشحال و شاد هستند چرا که از درد جدایی آن معشوق زیبا رهایی یافته‌اند.
عزیز و اهل او هم شادمانه
که شد زینسان بتی بانوی خانه
هوش مصنوعی: عزیز و خانواده‌اش با خوشحالی از اینکه بتی به خانه آمده است، خوشحال و شادمان هستند.
زلیخا تلخ عمر اندر عماری
رسانده بر فلک فریاد و زاری
هوش مصنوعی: زلیخا با عمرش تلخی‌ها را به بالای آسمان رسانده و فریاد و گله‌گذاری کرده است.
که ای گردون مرا زینسان چه داری
چنین بی صبر و بی سامان چه داری
هوش مصنوعی: ای آسمان، چرا این‌گونه بی‌تاب و بی‌نظم هستی؟ چه چیزی تو را به این حال واداشته است؟
ندانم در حق تو من چه کردم
که افکندی چنین در رنج و دردم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه خطایی از من سر زده که باعث شدی تا این حد در درد و رنج بیفتم.
نخست از من به خوابی دل ربودی
به بیداری هزارم غم فزودی
هوش مصنوعی: ابتدا با خواب خودت دل من را دزدیدی و اکنون که بیدارم، غم و اندوهم هزار برابر شده است.
گه از دیوانگی بندم نهادی
گه از فرزانگی بندم گشادی
هوش مصنوعی: گاه به خاطر دیوانگی‌ام محدود می‌شوم و گاه به خاطر خردمندی‌ام آزاد می‌شوم.
چو شد از تو شکست خود درستم
خطا کردم که از تو چاره جستم
هوش مصنوعی: زمانی که زخمی از تو خوردم، به خودم گفتم که درست فکر می‌کنم، اما در واقع خطا کردم که به دنبال راه حلی از تو بودم.
چه دانستم که وقت چاره سازی
ز خان و مان مرا آواره سازی
هوش مصنوعی: من نمی‌دانستم که در زمان تلاش برای حل مشکل، مرا از خانه و خانواده‌ام دور خواهی کرد.
مرا بس بود داغ بی نصیبی
فزون کردی بر آن درد غریبی
هوش مصنوعی: برای من همین اندازه کافی است که از کمبود نصیب رنج ببرم، تو بر آن درد بی‌کسی اضافه کردی.
چو باشد جانگدازی چاره سازیت
معاذالله چه باشد جانگدازیت
هوش مصنوعی: وقتی که مشکل یا مصیبتی به شدت جانکاه است، چه راهی برای کاهش آن وجود خواهد داشت؟ معاذالله، چنین مصیبت‌هایی چه می‌تواند باشند؟
منه در ره دگر دام فریبم
میفکن سنگ بر جام شکیبم
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی به تله‌های فریب گرفتار نشو و از مشکلات ناامید نشو. نباید به سادگی اجازه بدهی که موانع تو را از پای درآورند.
دهی وعده کزین پس کامیابی
وز آن آرام جان آرام یابی
هوش مصنوعی: دهی به تو قول می‌دهد که از این پس به موفقیت خواهی رسید و از آنجا آرامشی برای روح خود به دست خواهی آورد.
بدین وعده بغایت شادمانم
ولی گر بختم این باشد چه دانم
هوش مصنوعی: من به این وعده خیلی خوشحالم، اما اگر سرنوشتم چنین باشد، چه کنم؟
زلیخا با فلک این گفت و گو داشت
که آن برداشت را آمد فرو داشت
هوش مصنوعی: زلیخا با آسمان صحبت می‌کرد و می‌گفت که کسی آمده است تا آن گفت‌وگو را تمام کند.
برآمد بانگ رهدانان به تعجیل
که اینک شهر مصر و ساحل نیل
هوش مصنوعی: بانگ رهدانان به سرعت بلند شد که اینک شهر مصر و ناحیه نیل حاضر است.
هزاران تن سواره یا پیاده
خروشان بر لب نیل ایستاده
هوش مصنوعی: هزاران نفر، چه سوار و چه پیاده، در کنار رود نیل ایستاده‌اند و جوش و خروش دارند.
عزیز مصر را در حق گزاری
به کف بهر نثار آن عماری
هوش مصنوعی: عزیز مصر در حق خود سجده کرد تا برای آن عماری (شخصی با مقام والا) نثار کند.
طبق های زر از زر و درم پر
طبق های دگر از گوهر و در
هوش مصنوعی: ظروف طلا پر از طلا و سکه‌ اند و برخی دیگر از جواهرات و سنگ‌های قیمتی پر شده‌اند.
گهرریزان بر او صاحب نثاران
چو بر طرف چمن بر غنچه باران
هوش مصنوعی: باران بر گل‌ها می‌بارد و زیبایی آنها را دوچندان می‌کند، مثل اینکه هدیه‌ای نثار کسانی است که شایسته‌ی محبت و نیکی‌اند.
ز بس کفها زر و گوهر فشان شد
عماری در زر و گوهر نشان شد
هوش مصنوعی: چنانچه دست‌ها پر از طلا و جواهر شده، عماری (عمارت یا ساختمان) به وسیله طلا و جواهر زینت یافته است.
نمی آمد ز گوهر ریز مردم
در آن ره مرکبان را بر زمین سم
هوش مصنوعی: مردم در آن مسیر به قدری ناچیز و کم‌ارزش بودند که حتی گوهری برای ریزش و اثرگذاری نداشتند و سم مرکبان بر زمین می‌افتاد.
چو گشتی سم اسبی آتش افکن
ز لعل و نعل بودی سنگ و آهن
هوش مصنوعی: وقتی تو مانند اسبی شدی که شعله‌ای برمی‌افروزد، در واقع از سنگ و آهن تشکیل شده‌ای و از لعل و نعل عبور کرده‌ای.
همه صف ها کشیده میل در میل
نثار افشان گذشتند از لب نیل
هوش مصنوعی: همه صف‌ها به زیبایی در کنار هم قرار گرفته‌اند و با شور و اشتیاق از کنار نیل عبور می‌کنند.
به نیل اندر شد از درهای شاهی
چو پر گوهر صدف هر گوش ماهی
هوش مصنوعی: مانند اینکه یک ماهی پرگوهر از صدف به دریای نیل وارد شده، به دروازه‌ای از درهای شاهی راه پیدا کرد.
شد از بذل درم ریزان بسیار
نهنگش نیز چون ماهی درم دار
هوش مصنوعی: از دست دادن پول و ثروت باعث شده است که نهنگ‌ها نیز مانند ماهی‌ها در برابر آن ارزش کمتری داشته باشند.
بدین آرایش شاهانه رفتند
به دولت سوی دولتخانه رفتند
هوش مصنوعی: آنها با این زیبایی سلطنتی به سمت دارایی و حکومت رفتند.
سرایی بلکه در دنیا بهشتی
ز فرشش ماه خشتی مهر خشتی
هوش مصنوعی: خانه‌ای در این دنیا وجود دارد که بهشتی است، فرشی از سنگ‌های قیمتی دارد و به زیبایی به ماه شباهت دارد.
در آن دولتسرا تختی نهاده
به زیبایی ز هر تختی زیاده
هوش مصنوعی: در آن کاخ زیبا، تختی قرار داده‌اند که به لحاظ زیبایی از هر تخت دیگری زیباتر است.
در او برده به کار استاد زر کار
پی گوهر نشانی زر به خروار
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای این است که کسی که در کار با طلا مهارت دارد، می‌تواند به راحتی نشان دهد که یک قطعه طلا از چه جنسی است و چقدر ارزش دارد، حتی اگر به مقدار زیاد باشد.
به پای تخت زر مهدش رساندند
گهروارش به تخت زر نشاندند
هوش مصنوعی: او را به تخت طلایی نشاندند و در کنار آن، جواهرات درخشانش را به نمایش گذاشتند.
ولی جانش ز داغ دل نرسته
ازان زر بود در آتش نشسته
هوش مصنوعی: گرچه او در ظاهر و ثروت افزایش یافته، اما دلش از درد و رنج پر است و مانند گنجی ارزشمند در آتش سوخته و در عذاب به سر می‌برد.
مرصع تاج بر فرقش نهادند
میان تخت و تاجش جلوه دادند
هوش مصنوعی: تاج زینتی را بر سرش قرار دادند و او را در میان تخت و تاج به زیبایی نمایان کردند.
ولیکن بود ازان تاج گرانسنگ
به زیر کوه از بار دل تنگ
هوش مصنوعی: اما از آن تاج گرانبها، در سایه کوه، بار سنگینی بر دل احساس می‌شود.
فشاندندش به تارک گوهر انبوه
ولی بود آن بر او باران اندوه
هوش مصنوعی: آنها او را با جواهرات و زیورهای فراوان تزئین کردند، ولی این زینت‌ها بر او سنگینی غم و اندوه را به همراه داشت.
ز گوهرها که بردی حور ازان رشک
به چشمش درنیامد جز در اشک
هوش مصنوعی: حور، از زیبایی‌هایی که به او داده‌اند، چشمانش به قدری تحت تاثیر قرار می‌گیرد که تنها می‌تواند در اشک‌هایش این حسرت را نشان دهد.
کسی کش دل ز هجران لخت لخت است
ز یک لختیست گر مایل به تخت است
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر جدایی قلبش درد می‌کشد، به این دلیل است که از تنهایی و جدایی رنج می‌برد. اگر کسی می‌خواهد به آرامش یا قدرت دست یابد، باید از این جدایی رهایی یابد.
در آن میدان که را باشد سر تاج
که صد سر می رود آنجا به تاراج
هوش مصنوعی: در آن میدان کسی که تاج بر سر دارد، معنایش این است که در آنجا بسیارند افرادی که به دنبال به دست آوردن چیزهای با ارزش هستند.
چو چشم از اشک نومیدی بود پر
کجا باشد در او گنجایی در
هوش مصنوعی: وقتی که چشم‌ها از اشک‌های ناامیدی پر باشند، دیگر جایی برای هیچ چیز دیگر در آن‌ها باقی نمی‌ماند.