بخش ۲۳ - فرستادن پدر زلیخا قاصدی به سوی عزیز مصر و عرض کردن زلیخا بر وی و قبول کردن وی آن را
زلیخا داشت از دل بر جگر داغ
ز نومیدی فزودش داغ بر داغ
بود هر روز را رو در سپیدی
بجز روز سیاه ناامیدی
پدر چون بهر مصرش خسته جان دید
علاج خسته جانیش اندر آن دید
که دانایی به راه مصر پوید
علاجش از عزیز مصر جوید
برد از وی پیامی چند با او
زلیخا را دهد پیوند با او
ز نزدیکان یکی دانا گزین کرد
به دانایی هزارش آفرین کرد
بداد از تحفه ها صدگونه چیزش
به رفتن رای زد سوی عزیزش
پیامش داد کای دور زمانه
تو را بوسیده خاک آستانه
به هر روز از نوازش های گردون
عزیزی بر عزیزی بادت افزون
مرا در برج عصمت آفتابیست
که مه را در جگر افکنده تابیست
ز اوج ماه برتر پایه او
ندیده دیده خور سایه او
ز گوهر در صدف صافی بدن تر
ز اختر در شرف پرتو فکن تر
کند پوشیده رخ مه را نظاره
که ترسد بیندش چشم ستاره
جز آیینه کسی کم دیده رویش
بجز شانه کسی نبسوده مویش
نباشد غیر زلفش را میسر
که گاهی افکند در پای او سر
به صحن خانه چون گردد خرامان
نیارد پایبوسش غیر دامان
ندیده سیب او مشاطه در مشت
نسوده بر لبش نیشکر انگشت
جمال او ز گل دامن کشیده
که پیراهن به بدنامی دریده
ز نرگس حسن او پوشیده رخسار
که نرگس خیره چشم است و قدح خوار
نپوید در فروغ مهر یا ماه
که تا با او نگردد سایه همراه
گذر بر چشمه و جویش نیفتد
که چشم عکس بر رویش نیفتد
درون پرده منزلگاه کرده
ولی صد شور ازو بیرون پرده
همه شاهان هواخواهان اویند
خراب لطف ناگاهان اویند
سرافرازان ز حد روم تا شام
همه از شوق او خون دل آشام
ولی وی در نیارد سر به هر کس
هوای مصر در سر دارد و بس
نگردد خاطر او رام با روم
شمارد آب و خاک شام را شوم
به راه مصر چشم او سبیل است
برای مصر اشکش رود نیل است
ندانم سوی مصرش این شعف چیست
هواانگیز طبعش آن طرف کیست
همانا خاک او زانجا سرشتند
برات رزق او آنجا نوشتند
اگر افتد قبول رای عالی
فرستیمش به آن دلکش حوالی
اگر نبود به صدر خانه خوبی
بود خدمتگری را خانه روبی
عزیز مصر چون این قصه بشنود
کلاه فخر بر اوج فلک سود
تواضع کرد و گفتا من که باشم
که در دل تخم این اندیشه پاشم
ولی چون شه مرا برداشت از خاک
سزد گر بگذرانم سر ز افلاک
من آن خاکم که ابر نوبهاری
کند از لطف بر من قطره باری
اگر بر روید از تن صد زبانم
چو سبزه شکر لطفش چون توانم
بدین لطفی که شه کرده ست اظهار
کند واجب که گر بختم شود یار
کنم از فرق پای از دیده نعلین
شوم سویش روان بالرأس والعین
ولی با شاه مصر آن کان فرهنگ
چنانم در گرفته خدمتی تنگ
که گر یک ساعت از وی دور گردم
ز تیغ سطوتش رنجور گردم
درین خدمت مرا معذور دارد
گمان نخوت از من دور دارد
اگر گوید برای حق گزاری
روان سازم دو صد زرین عماری
هزاران از کنیزان و غلامان
صنوبر قامتان طوبی خرامان
غلامانی ز بس نیکو سرشتی
مصفاتر ز غلمان بهشتی
ز شیرینی دهانشان در شکرخند
ز لعل و زر همه بر مو کمربند
قبا بسته کله گوشه شکسته
به زرین خانه های زین نشسته
کنیزانی همه در حله حور
چو حوران از قصور آب و گل دور
معنبر طره ها بر گل گشاده
مقوس طاق ها بر مه نهاده
ز هر گوهر به خود بربسته زیور
نشسته جلوه گر در هودج زر
ز ارباب کیاست هر که باید
ز ارکان ریاست هر که شاید
فرستم تا به صد اعزازش آرند
بدین خلوتسرای نازش آرند
چو دانا قصد این اندیشه بشنید
به سجده سر نهاد و خاک بوسید
که ای مصر از تو دیده صد عزیزی
ز تو کشت کرم را تازه خیزی
شه ما را سر خیل و حشم نیست
به پیشش زانچه گفتی هیچ کم نیست
غلامان و کنیزانی که دارد
نگنجد در شماره گر شمارد
به بزمش خلعت فرخنده تختان
بود وافرتر از برگ درختان
ز دستش بذل گوهرهای تابان
بود افزون تر از ریگ بیابان
مراد وی قبول خاطر توست
خوش آن کس کو قبول خاطرت جست
چو آن میوه خورای خوانت افتاد
به زودی پیش تو خواهد فرستاد
بخش ۲۲ - آمدن رسولان پادشاهان اطراف غیر از مصر به خواستگاری زلیخا و تنگدل گشتن وی از نومیدی آن: به دارالملک گیتی شهریارانبخش ۲۴ - نسیم قبول از جانب مصر وزیدن و محمل زلیخا را چون عماری گل به مصر کشیدن: چو از مصر آمد آن مرد خردمند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زلیخا داشت از دل بر جگر داغ
ز نومیدی فزودش داغ بر داغ
هوش مصنوعی: زلیخا به شدت از دلتنگی و ناامیدی رنج میبرد و این دلتنگی باعث میشود که دردش بیشتر و بیشتر شود.
بود هر روز را رو در سپیدی
بجز روز سیاه ناامیدی
هوش مصنوعی: هر روزی که میگذرد، روشن و با امید است به جز روزی که مملو از ناامیدی و تاریکی است.
پدر چون بهر مصرش خسته جان دید
علاج خسته جانیش اندر آن دید
هوش مصنوعی: پدر وقتی دید که جانش برای بازگشت به مصر خسته شده، درمان خستگیاش را در آنجا پیدا کرد.
که دانایی به راه مصر پوید
علاجش از عزیز مصر جوید
هوش مصنوعی: کسی که دانایی و فهم بیشتری دارد، برای درمان مشکل خود به سراغ فردی معتبر و با تجربه میرود.
برد از وی پیامی چند با او
زلیخا را دهد پیوند با او
هوش مصنوعی: پیامی چند را از او برمیدارد تا به زلیخا بدهد و ارتباطی با او برقرار کند.
ز نزدیکان یکی دانا گزین کرد
به دانایی هزارش آفرین کرد
هوش مصنوعی: از میان نزدیکان، فردی دانا را انتخاب کرد و به خاطر داناییاش هزار بار برایش دعا و آرزوی خوب کرد.
بداد از تحفه ها صدگونه چیزش
به رفتن رای زد سوی عزیزش
هوش مصنوعی: او از دست دادن خود، هدایایی به انواع مختلف برای معشوقش فرستاد و با دلخوشی راهی را به سوی او انتخاب کرد.
پیامش داد کای دور زمانه
تو را بوسیده خاک آستانه
هوش مصنوعی: پیامش این بود که ای دور از این دنیا، تو را خاک در آستانه مورد محبت قرار داده است.
به هر روز از نوازش های گردون
عزیزی بر عزیزی بادت افزون
هوش مصنوعی: هر روز از مهربانیها و نوازشهای روزگار، بر عزت و مقام تو افزوده میشود.
مرا در برج عصمت آفتابیست
که مه را در جگر افکنده تابیست
هوش مصنوعی: من در جایی از پاکی و معصومیت قرار دارم که وجودم به گونهای است که نور بخشش و زیبایی، مانند ماهی در دل من شعلهور است.
ز اوج ماه برتر پایه او
ندیده دیده خور سایه او
هوش مصنوعی: او از بالاتر از اوج ماه قرار دارد و هیچ چشمی سایهاش را نمیبیند.
ز گوهر در صدف صافی بدن تر
ز اختر در شرف پرتو فکن تر
هوش مصنوعی: به گوهر در درون صدف که درخشندگی و خلوص دارد، توجه کن، زیرا روشنایی و زیبایی آن از نور ستارهها نیز بیشتر است.
کند پوشیده رخ مه را نظاره
که ترسد بیندش چشم ستاره
هوش مصنوعی: نگاه کردن به ماه که چهرهاش پنهان است، به این دلیل که ستارهها از دیدن آن میترسند.
جز آیینه کسی کم دیده رویش
بجز شانه کسی نبسوده مویش
هوش مصنوعی: جز آینه، کسی چهرهاش را ندیده و بجز شانه، کسی مویش را نشانهگذاری نکرده است.
نباشد غیر زلفش را میسر
که گاهی افکند در پای او سر
هوش مصنوعی: غیر از زلف او، چیز دیگری برای من امکانپذیر نیست؛ زیرا گاهی اوقات سرم را در مقابل او به زمین میگذارم.
به صحن خانه چون گردد خرامان
نیارد پایبوسش غیر دامان
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به حیاط خانه میآید، تنها دامن او را میسازد و کسی دیگر نمیتواند او را به زمین بوسید.
ندیده سیب او مشاطه در مشت
نسوده بر لبش نیشکر انگشت
هوش مصنوعی: او سیب زیبای خود را ندیده و حتماً برایش آرایشگری زیبا در نظر گرفته است. در حالی که بر لبش طعمی شیرین از نیشکر دارد.
جمال او ز گل دامن کشیده
که پیراهن به بدنامی دریده
هوش مصنوعی: زیبایی او چنان است که گویا دامن خود را از گل گرفته و لباسش با رسوایی پاره شده است.
ز نرگس حسن او پوشیده رخسار
که نرگس خیره چشم است و قدح خوار
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و جادویی او باعث میشود که چهرهاش از دید دیگران پنهان بماند، زیرا زیباییاش به قدری به چشم میآید که کسی به چیزی جز آن نمیتواند توجه کند.
نپوید در فروغ مهر یا ماه
که تا با او نگردد سایه همراه
هوش مصنوعی: هرگز در نور خورشید یا ماه نروید، زیرا سایه شما تنها زمانی با شما خواهد بود که در کنار آنها باشید.
گذر بر چشمه و جویش نیفتد
که چشم عکس بر رویش نیفتد
هوش مصنوعی: اگر بر سر چشمه و جوی آب بگذری، آبی بر چشمت نمیافتد، چرا که اگر نگاهی به آن نیندازی، تصویری از آن را نخواهی دید.
درون پرده منزلگاه کرده
ولی صد شور ازو بیرون پرده
هوش مصنوعی: در دل خانه کسی سکنی گزیده، اما صدای شوری از آنجا به گوش میرسد که از پرده بیرون آمده است.
همه شاهان هواخواهان اویند
خراب لطف ناگاهان اویند
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان به عشق او هستند و به یکباره از لطف و محبت او کنترل خود را از دست میدهند.
سرافرازان ز حد روم تا شام
همه از شوق او خون دل آشام
هوش مصنوعی: سرافرازان و بزرگانی که از سرزمین روم تا شام زندگی میکنند، همه به خاطر عشق و محبت او، دلهای خود را به درد و رنج میاندازند.
ولی وی در نیارد سر به هر کس
هوای مصر در سر دارد و بس
هوش مصنوعی: او هرگز سر به هر کس نمیگذارد، فقط آرزویش مصر است و هیچ چیز دیگر.
نگردد خاطر او رام با روم
شمارد آب و خاک شام را شوم
هوش مصنوعی: اندیشه و دل او آرامش نمیگیرد و خود را با زندگی و وضعیتهای گوناگون مقایسه میکند، در حالی که محیطی که در آن قرار دارد، برایش ناخوشایند به نظر میآید.
به راه مصر چشم او سبیل است
برای مصر اشکش رود نیل است
هوش مصنوعی: چشم او به راه مصر مانند سبیلی است که نشاندهنده مسیر است و اشکهایش مانند نیل، نهر پرآبی است که جاری میشود.
ندانم سوی مصرش این شعف چیست
هواانگیز طبعش آن طرف کیست
هوش مصنوعی: نمیدانم این شادی و سرور که از طرف مصرش به من میرسد، به خاطر چیست و آن شخص جذاب و دلانگیز که در آن طرف وجود دارد، کیست.
همانا خاک او زانجا سرشتند
برات رزق او آنجا نوشتند
هوش مصنوعی: او را از خاک آن سرزمین سرشتهاند و معاشش در آنجا رقم خورده است.
اگر افتد قبول رای عالی
فرستیمش به آن دلکش حوالی
هوش مصنوعی: اگر نظر مثبت و عالی به کسی بیفتد، او را به آن مناطق زیبا و دلنشین میفرستیم.
اگر نبود به صدر خانه خوبی
بود خدمتگری را خانه روبی
هوش مصنوعی: اگر در بالای خانه چیزی وجود نداشت، برآورده کردن خواستهها و خدمت کردن به دیگران، به سادگی میتوانست در خانهای که خوب و زیبا نیست صورت گیرد.
عزیز مصر چون این قصه بشنود
کلاه فخر بر اوج فلک سود
هوش مصنوعی: وقتی عزیز مصر این داستان را بشنود، به خود میبالد و احساس سربلندی میکند.
تواضع کرد و گفتا من که باشم
که در دل تخم این اندیشه پاشم
هوش مصنوعی: او با humility گفت: من چه کسی هستم که بخواهم این اندیشه را در دلها بکارم.
ولی چون شه مرا برداشت از خاک
سزد گر بگذرانم سر ز افلاک
هوش مصنوعی: اما زمانی که پادشاه من مرا از زمین گرفت، شایسته است که من سرم را از آسمانها بگذرانم.
من آن خاکم که ابر نوبهاری
کند از لطف بر من قطره باری
هوش مصنوعی: من مانند خاکی هستم که بارش باران بهاری بر من نعمت و رحمت میبارد.
اگر بر روید از تن صد زبانم
چو سبزه شکر لطفش چون توانم
هوش مصنوعی: اگر از وجود من صد زبان بروید، مانند سبزهای که به خاطر مهر او رشد میکند، چگونه میتوانم از محبتش شکرگزاری کنم؟
بدین لطفی که شه کرده ست اظهار
کند واجب که گر بختم شود یار
هوش مصنوعی: این لطفی که پادشاه به من کرده است، ضرورت دارد که اگر روزی یارم به من برسد، خوشبختیام را نشان دهم.
کنم از فرق پای از دیده نعلین
شوم سویش روان بالرأس والعین
هوش مصنوعی: از فرق سر تا پا در حرکت هستم، چنانکه با سر و چشمانم به سوی او میروم.
ولی با شاه مصر آن کان فرهنگ
چنانم در گرفته خدمتی تنگ
هوش مصنوعی: اما به گونهای با شاه مصر ارتباط برقرار کردهام که به شدت در خدمت او قرار گرفتم.
که گر یک ساعت از وی دور گردم
ز تیغ سطوتش رنجور گردم
هوش مصنوعی: اگر تنها یک ساعت از او دور شوم، از سر قدرت و شدت او رنج میکشم.
درین خدمت مرا معذور دارد
گمان نخوت از من دور دارد
هوش مصنوعی: او به خاطر خدمت من را عذر مینهد و گمان نمیکند که به خاطر آن خودخواهی دارم.
اگر گوید برای حق گزاری
روان سازم دو صد زرین عماری
هوش مصنوعی: اگر او بگوید برای ادا کردن حق، من دوصد عمارتی طلا را فدای میکنم.
هزاران از کنیزان و غلامان
صنوبر قامتان طوبی خرامان
هوش مصنوعی: هزاران کنیز و غلام با قامتهای بلند و زیبا مانند درختان صنوبر و درخت طوبا با نرمی و elegance در حال حرکت و رقص هستند.
غلامانی ز بس نیکو سرشتی
مصفاتر ز غلمان بهشتی
هوش مصنوعی: بندگان زیبا و باصلابت، از جوانان بهشتی خوشچهرهتر و پاکترند.
ز شیرینی دهانشان در شکرخند
ز لعل و زر همه بر مو کمربند
هوش مصنوعی: از شیرینی سخنانشان لذت میبرم و به خاطر زیبایی و ارزش آنها، تمام چیزهای گرانبها و زیبا را فراموش میکنم.
قبا بسته کله گوشه شکسته
به زرین خانه های زین نشسته
هوش مصنوعی: یک لباس زیبا بر تن دارد و در خانههای طلایی و مجلل نشسته است، در حالی که گوشهی سرش کمی خراب و شکسته به نظر میرسد.
کنیزانی همه در حله حور
چو حوران از قصور آب و گل دور
هوش مصنوعی: دخترانی زیبا و دلربا مانند پریان در لباسهای مجلل و خوشپوش، از دنیای مادی و زشتیها دور هستند.
معنبر طره ها بر گل گشاده
مقوس طاق ها بر مه نهاده
هوش مصنوعی: موهای زیبا و بلند بر روی گلبرگها رها شده، مثل قوسهای خوشمنظرهای که بر روی ماه قرار دارد.
ز هر گوهر به خود بربسته زیور
نشسته جلوه گر در هودج زر
هوش مصنوعی: از هر گوهری، زینتهایی به خود آویزان کرده و در کالسکهای طلایی، زیباییاش را به نمایش گذاشته است.
ز ارباب کیاست هر که باید
ز ارکان ریاست هر که شاید
هوش مصنوعی: هر کسی که نیاز به تدبیر و حکمت دارد، باید به اصول و بنیادهای رهبری و مدیریت توجه کند.
فرستم تا به صد اعزازش آرند
بدین خلوتسرای نازش آرند
هوش مصنوعی: من را میفرستند تا با احترام و شایستگی او را به این مکان دلنشین و خصوصی بیاورند.
چو دانا قصد این اندیشه بشنید
به سجده سر نهاد و خاک بوسید
هوش مصنوعی: وقتی که شخص با فهم و دانش به این تفکر رسید، به نشانه احترام و خضوع، به زمین افتاد و خاک را بوسید.
که ای مصر از تو دیده صد عزیزی
ز تو کشت کرم را تازه خیزی
هوش مصنوعی: ای مصر، از تو دیدگان بسیاری به عزت و بزرگی روشن شدهاند و از تو زندگی کرم را تازه آغاز کردهاند.
شه ما را سر خیل و حشم نیست
به پیشش زانچه گفتی هیچ کم نیست
هوش مصنوعی: پادشاه ما در میان جمعیت و سپاهیانش جایگاه ویژهای ندارد و آنچه که تو گفتی در مورد او، هیچ کاستی ندارد.
غلامان و کنیزانی که دارد
نگنجد در شماره گر شمارد
هوش مصنوعی: دوستان و خدمتکارانی که او دارد، آنقدر زیادند که نمیتوان آنها را شمرد.
به بزمش خلعت فرخنده تختان
بود وافرتر از برگ درختان
هوش مصنوعی: در جشن و میهمانی او، جایگاهها و مقامها به اندازهای با شکوه و بسیار است که حتی از برگهای درختان نیز بیشتر است.
ز دستش بذل گوهرهای تابان
بود افزون تر از ریگ بیابان
هوش مصنوعی: دست او جواهرهای درخشان زیادی را میبخشد که از گنجایش شنهای بیابان هم بیشتر است.
مراد وی قبول خاطر توست
خوش آن کس کو قبول خاطرت جست
هوش مصنوعی: هدف او رضایت و خواسته توست. خوشا به حال کسی که در پی جلب رضایت تو باشد.
چو آن میوه خورای خوانت افتاد
به زودی پیش تو خواهد فرستاد
هوش مصنوعی: زمانی که میوهای که میخوری به پایت بیفتد، به زودی به دست تو خواهد رسید.