گنجور

بخش ۲۱ - به خواب آمدن یوسف علیه السلام زلیخا را نوبت سیم و نام و مقام وی دانستن و به عقل و هوش باز آمدن

بیا ای عشق پر افسون و نیرنگ
که باشد کار تو گه صلح و گه جنگ
گهی فرزانه را دیوانه سازی
گهی دیوانه را فرزانه سازی
چو بر زلف پریرویان نهی بند
به زنجیر جنون افتد خردمند
وگر زان زلف بندی برگشایی
چراغ عقل یابد روشنایی
زلیخا یک شبی نی صبر و نی هوش
به غم همراز و با محنت هم آغوش
ز جام درد درد آشامیی کرد
ز شور عشق بی آرامیی کرد
کشید از مقنعه موی معنبر
فشاند از آتش دل خاک بر سر
به سجده پشت سرو ناز خم کرد
زمین را رشک گلزار ارم کرد
ز نرگس ریخت اشک ارغوانی
چو سوسن کرد ساز خوش زبانی
شد از غمگین دل خود غصه پرداز
به یار خویش کرد این قصه آغاز
که ای تاراج تو هوش و قرارم
پریشان کرده ای تو روزگارم
غمم دادی و غمخواری نکردی
دلم بردی و دلداری نکردی
ندانم نام تو تا سازمش ورد
نیابم جای تو تا گردمش گرد
به کام خویش می کردم شکر خند
کنون در بندم از تو چون نی قند
چو غنچه بس که خوردم از غمت خون
فتادم همچو گل از پرده بیرون
نمی گویم که در چشمت عزیزم
نه آخر مر تو را کمتر کنیزم
چه باشد گر کنیزی را نوازی
ز بند محنتش آزاد سازی
مبادا کس به خون آغشته چون من
میان خلق رسوا گشته چون من
دل مادر ز بد پیوندیم تنگ
پدر را آید از فرزندیم ننگ
پرستاران مرا بدرود کردند
به تنهاییم غم فرسود کردند
زدی آتش به جان چون من خسی را
نسوزد کس بدینسان بی کسی را
به آن مقصود جان و دل خطابش
بدینسان بود تا بربود خوابش
چو چشمش مست گشت از ساغر خواب
به خوابش آمد آن غارتگر خواب
به شکلی خوبتر از هر چه گویم
ندانم بعد ازین دیگر چه گویم
به زاری دست در دامانش آویخت
به پایش از مژه خون جگر ریخت
که ای در محنت عشقت رمیده
قرارم از دل و خوابم ز دیده
به پاکی کاینچنین پاک آفریدت
ز خوبان دو عالم برگزیدت
که اندوه مرا کوتاهیی ده
ز نام و شهر خویش آگاهیی ده
بگفتا گر بدین کارت تمام است
عزیز مصرم و مصرم مقام است
به مصر از خاصگان شاه مصرم
عزیزی داد عز و جاه مصرم
زلیخا چون ز جانان این نشان یافت
تو گویی مرده صد ساله جان یافت
رسیدش باز ازان گفتار چون نوش
به تن زور و به جان صبر و به دل هوش
ازان خوابی که دید از بخت بیدار
اگر چه خفت مجنون خاست هوشیار
خبر زان مه که در دل جوشش آورد
دگر باره به عقل و هوشش آورد
کنیزان را ز هر سو داد آواز
که ای با من درین اندوه دمساز
پدر را مژده دولت رسانید
دلش را زآتش محنت رهانید
که آمد عقل و دانش سوی من باز
روان شد زآب رفته جوی من باز
بیا بردار بند زر ز سیمم
که نبود از جنون من بعد بیمم
چو مدخل سیم را در بند مگذار
به دست خود بند از سیم بردار
پدر را چون شنید این مژده در گوش
به استقبال آن رفت از سرش هوش
به رسم عاشق اول ترک خود کرد
وز آن پس ره سوی آن سرو قد کرد
دهان بگشاد آن مار دو سر را
رهاند از بند زر آن سیمبر را
پرستاران به پاش سر نهادند
به زیر پایش تخت زر نهادند
نشاندندش فراز مسند ناز
به زرین تاج کردندش سرافراز
پریرویان ز هر جا جمع گشتند
همه پروانه آن شمع گشتند
به همزادان چو در مجلس نشستی
چو طوطی لعل او شکر شکستی
سر درج حکایت باز کردی
ز هر شهری سخن آغاز کردی
ز روز و شام گشتی نکته انگیز
شدی از ذکر مصر اندر شکر ریز
حدیث مصریان کردی سرانجام
که تا بردی عزیز مصر را نام
چو این نامش گرفتی بر زبان جای
درافتادی به سان سایه از پای
ز ابر دیده سیل خون فشاندی
نوای ناله بر گردون رساندی
به روز و شب همه این بود کارش
سخن از یار راندی و دیارش
به این گفتار خوش گشتی سخن گوش
وگر نی بودی از گفتار خاموش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ای عشق پر افسون و نیرنگ
که باشد کار تو گه صلح و گه جنگ
هوش مصنوعی: ای عشق زیبا و فریبنده، بیا که کار تو گاه به صلح و آرامش می‌انجامد و گاه به جنگ و درگیری.
گهی فرزانه را دیوانه سازی
گهی دیوانه را فرزانه سازی
هوش مصنوعی: گاهی دیوانه را بر سر عقل می‌آوری و گاهی فردی عاقل را دیوانه می‌کنی.
چو بر زلف پریرویان نهی بند
به زنجیر جنون افتد خردمند
هوش مصنوعی: اگر بر زلف زیبای معشوق بند زنجیر بزنید، عقل خردمندان نیز تحت تأثیر جنون قرار می‌گیرد.
وگر زان زلف بندی برگشایی
چراغ عقل یابد روشنایی
هوش مصنوعی: اگر آن زلف در هم پیچیده را باز کنی، چراغ عقل روشن خواهد شد.
زلیخا یک شبی نی صبر و نی هوش
به غم همراز و با محنت هم آغوش
هوش مصنوعی: زلیخا شبی بدون صبر و بی‌هوش بود، در حالی که با اندوه خود هم‌صحبت و در آغوش غم‌هایش بود.
ز جام درد درد آشامیی کرد
ز شور عشق بی آرامیی کرد
هوش مصنوعی: از جام اندوه نوشیدی و با شوق عشق آرام و قرار نداری.
کشید از مقنعه موی معنبر
فشاند از آتش دل خاک بر سر
هوش مصنوعی: موهای خوشبو و زیبایی را از زیر حجابش بیرون آورد و همچون شعله‌ی آتش دلش، غم و اندوه را بر سرش می‌پاشد.
به سجده پشت سرو ناز خم کرد
زمین را رشک گلزار ارم کرد
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر زیبایی اشاره شده است که فردی با فروتنی و ادب در برابر زیبایی و ناز طبیعت سجده می‌کند. او با این عمل، زمین را به حالت سجده درمی‌آورد که باعث می‌شود حتی خاک نیز به خود ببالد و احساس کمال و زیبایی کند، درست مثل باغ‌های بهشتی.
ز نرگس ریخت اشک ارغوانی
چو سوسن کرد ساز خوش زبانی
هوش مصنوعی: ز گل نرگس اشک‌های قرمز مانند سوسن، خوش زبانی و مهارتش را به نمایش گذاشته است.
شد از غمگین دل خود غصه پرداز
به یار خویش کرد این قصه آغاز
هوش مصنوعی: از درد و غم دل خودش، داستانی را شروع کرد و این故事 را برای یار خود تعریف کرد.
که ای تاراج تو هوش و قرارم
پریشان کرده ای تو روزگارم
هوش مصنوعی: ای تو که با وجودت آرامش و عقل من را به هم ریخته‌ای، روزگارم را به سختی گذرانده‌ام.
غمم دادی و غمخواری نکردی
دلم بردی و دلداری نکردی
هوش مصنوعی: تو به من غم دادی اما خودت در کنارم نبودهای، قلبم را از من گرفتی ولی دلجویی نکردی.
ندانم نام تو تا سازمش ورد
نیابم جای تو تا گردمش گرد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه نامی برای تو انتخاب کنم و نمی‌توانم به هیچ جای تو برسم تا در دورت بچرخم.
به کام خویش می کردم شکر خند
کنون در بندم از تو چون نی قند
هوش مصنوعی: من از خوشی و لذت، شکرگزار بودم، اما اکنون به خاطر تو در دلی سرد و غمگین گرفتار شده‌ام، مثل نی که به خاطر شیرینی‌اش در بند است.
چو غنچه بس که خوردم از غمت خون
فتادم همچو گل از پرده بیرون
هوش مصنوعی: وقتی که از غم تو بسیار رنج کشیدم و درد در دل من مانند خون جاری شد، اکنون مانند گلی که از پرده خارج می‌شود، به نمایش درمی‌آیم.
نمی گویم که در چشمت عزیزم
نه آخر مر تو را کمتر کنیزم
هوش مصنوعی: نمی‌گویم که تو در چشم من عزیز نیستی، بلکه این را می‌گویم که هیچ چیزی نمی‌تواند تو را کم ارزش کند.
چه باشد گر کنیزی را نوازی
ز بند محنتش آزاد سازی
هوش مصنوعی: هرگاه که تو با محبت و محبت به یک کنیز محبت کنی، او را از رنج و زحمتش آزاد کرده‌ای.
مبادا کس به خون آغشته چون من
میان خلق رسوا گشته چون من
هوش مصنوعی: مراقب باش که هیچ‌کس مانند من به خون آغشته نشود و در میان مردم رسوا نگردد.
دل مادر ز بد پیوندیم تنگ
پدر را آید از فرزندیم ننگ
هوش مصنوعی: دل مادر به خاطر پیوند ناگوار و بد، تنگ و ناراحت است و ننگی که به پدر می‌رسد، از فرزند می‌آید.
پرستاران مرا بدرود کردند
به تنهاییم غم فرسود کردند
هوش مصنوعی: پرستاران از من خداحافظی کردند و در تنهایی، غم و اندوه را برایم به وجود آوردند.
زدی آتش به جان چون من خسی را
نسوزد کس بدینسان بی کسی را
هوش مصنوعی: تو آتش بر جان من زدی، اما هیچ کس مانند من در این تنهایی نمی‌سوزد.
به آن مقصود جان و دل خطابش
بدینسان بود تا بربود خوابش
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی با تمام جان و دل به دیگری که مورد علاقه‌اش است، سخن می‌گوید و این گفت‌وگو به حدی جذاب و دلنشین است که باعث می‌شود خواب و آسایش او را از بین ببرد.
چو چشمش مست گشت از ساغر خواب
به خوابش آمد آن غارتگر خواب
هوش مصنوعی: وقتی چشمان او از نشئه خواب پر شد، آن دزد خواب به خوابش هجوم آورد.
به شکلی خوبتر از هر چه گویم
ندانم بعد ازین دیگر چه گویم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چگونه می‌توانم از این به بعد به شکل بهتری بگویم، چون هر آنچه که تا کنون گفتم، بهتر از آن نیست.
به زاری دست در دامانش آویخت
به پایش از مژه خون جگر ریخت
هوش مصنوعی: با درد و زاری به او پناه برد و از چشمانش اشک‌های دل را مانند خون ریخت.
که ای در محنت عشقت رمیده
قرارم از دل و خوابم ز دیده
هوش مصنوعی: ای محبوب، در سختی عشق تو دیگر آرامش و قرار ندارم، دل‌تنگی‌ام از عمق وجودم است و خواب از دیده‌ام رفته است.
به پاکی کاینچنین پاک آفریدت
ز خوبان دو عالم برگزیدت
هوش مصنوعی: تو را به خاطر پاکی‌ات چنین زیبا آفریدند و از میان بهترین‌های دو جهان انتخابت کردند.
که اندوه مرا کوتاهیی ده
ز نام و شهر خویش آگاهیی ده
هوش مصنوعی: مرا اندوهی است، پس لطفاً از نام و دیار خودم به من اطلاعاتی بده تا شاید کمی از این اندوه کاسته شود.
بگفتا گر بدین کارت تمام است
عزیز مصرم و مصرم مقام است
هوش مصنوعی: گفت: اگر کار تو به اینجا رسیده است، تو عزیز مصر هستی و مصر برای تو جایگاه ویژه‌ای دارد.
به مصر از خاصگان شاه مصرم
عزیزی داد عز و جاه مصرم
هوش مصنوعی: به خاطر یک عزیز که از افراد ویژه شاه مصر است، در مصر مقام و بزرگی به او داده است.
زلیخا چون ز جانان این نشان یافت
تو گویی مرده صد ساله جان یافت
هوش مصنوعی: زلیخا وقتی که این نشانه را از محبوبش دریافت کرد، انگار که یک مرده صد ساله دوباره جان گرفته است.
رسیدش باز ازان گفتار چون نوش
به تن زور و به جان صبر و به دل هوش
هوش مصنوعی: او دوباره بر اثر آن سخن، همچون نوشی که به تن می‌رسد، قوت و به جانش صبر و به دلش هوش افزوده شد.
ازان خوابی که دید از بخت بیدار
اگر چه خفت مجنون خاست هوشیار
هوش مصنوعی: کسی که در خواب حسنی از بخت خود می‌بیند، در حالی که مجنون به خواب رفته، از خواب برمی‌خیزد و هوشیار می‌شود.
خبر زان مه که در دل جوشش آورد
دگر باره به عقل و هوشش آورد
هوش مصنوعی: خبر آن ماه را که در دل شعف و شوری ایجاد کرد، دوباره به عقل و هوش آدمی برمی‌گرداند.
کنیزان را ز هر سو داد آواز
که ای با من درین اندوه دمساز
هوش مصنوعی: کنیزان از هر طرف ندا دادند که ای کسانی که در این غم همدم من هستید.
پدر را مژده دولت رسانید
دلش را زآتش محنت رهانید
هوش مصنوعی: خبر خوشی به پدر رسید و دلش را از مشکلات و رنج‌ها نجات داد.
که آمد عقل و دانش سوی من باز
روان شد زآب رفته جوی من باز
هوش مصنوعی: وقتی عقل و دانش به سمت من آمدند، مانند جوی آبی که دوباره پر شود، جان تازه‌ای گرفتم.
بیا بردار بند زر ز سیمم
که نبود از جنون من بعد بیمم
هوش مصنوعی: بیا و زنجیر طلایی را از گردنم باز کن، زیرا دیگر از جنونم ترسی ندارم.
چو مدخل سیم را در بند مگذار
به دست خود بند از سیم بردار
هوش مصنوعی: اگر ورودی را به زنجیر نکنید، با دست خود می‌توانید زنجیر را از ورودی باز کنید.
پدر را چون شنید این مژده در گوش
به استقبال آن رفت از سرش هوش
هوش مصنوعی: پدر وقتی این خبر خوش را شنید، به سرعت به سمت آن رفت و تمام توجهش به این موضوع جلب شد.
به رسم عاشق اول ترک خود کرد
وز آن پس ره سوی آن سرو قد کرد
هوش مصنوعی: عاشق ابتدا از محبوب خود جدا شد و بعد از آن به سمت آن محبوب خوش‌ظاهر رفت.
دهان بگشاد آن مار دو سر را
رهاند از بند زر آن سیمبر را
هوش مصنوعی: مار دو سر دهانش را باز کرد و آن سیمبر را از زنجیر طلا رهایی بخشید.
پرستاران به پاش سر نهادند
به زیر پایش تخت زر نهادند
هوش مصنوعی: پرستاران به احترام او زانو زدند و زیر پایش تختی از طلا گذاشتند.
نشاندندش فراز مسند ناز
به زرین تاج کردندش سرافراز
هوش مصنوعی: او را بر بالای نشیمن دلربا نشاندند و با تاجی از طلا، او را سرفراز و ارجمند کردند.
پریرویان ز هر جا جمع گشتند
همه پروانه آن شمع گشتند
هوش مصنوعی: زیبارویان از هر سو گرد هم آمدند و همه مانند پروانه‌هایی شدند که دور آن شمع می‌چرخند.
به همزادان چو در مجلس نشستی
چو طوطی لعل او شکر شکستی
هوش مصنوعی: وقتی که با دوستان و همفکرانت نشسته‌ای، مانند طوطی سرخ، شیرینی و لذت را به اشتراک می‌گذاری.
سر درج حکایت باز کردی
ز هر شهری سخن آغاز کردی
هوش مصنوعی: تو داستانی را آغاز کردی و از هر شهری سخن گفتی، به نوعی روایت جذابی را شروع کردی.
ز روز و شام گشتی نکته انگیز
شدی از ذکر مصر اندر شکر ریز
هوش مصنوعی: از روز و شب در دل خود نکته‌هایی جذاب و جالب پیدا کردی و با یاد مصر، شکر را در دل خود ریختی.
حدیث مصریان کردی سرانجام
که تا بردی عزیز مصر را نام
هوش مصنوعی: در نهایت داستانی که از مصریان نقل کردی، به جایی رسید که توانستی نام عزیز مصر را به دست آوری.
چو این نامش گرفتی بر زبان جای
درافتادی به سان سایه از پای
هوش مصنوعی: زمانی که این نام را بر زبان می‌آوری، در حقیقت دچار نوعی افت و خیز می‌شوی، مانند سایه‌ای که از پا دور می‌شود.
ز ابر دیده سیل خون فشاندی
نوای ناله بر گردون رساندی
هوش مصنوعی: اشک‌های چشم چون سیلابی جاری شد و صدای ناله‌ام را به آسمان رساندی.
به روز و شب همه این بود کارش
سخن از یار راندی و دیارش
هوش مصنوعی: او در تمام شب و روز مشغول صحبت درباره معشوق و دیار او بود.
به این گفتار خوش گشتی سخن گوش
وگر نی بودی از گفتار خاموش
هوش مصنوعی: اگر به این سخن زیبا گوش دهی، خوشحال می‌شوی و اگر نه، بهتر است سکوت کنی.

حاشیه ها

1399/03/21 21:05
شیخان

پاش و پایش در بیت جابجا شده اند
مصرع اول پایش و مصرع دوم پاش صحیح است