گنجور

بخش ۱۶ - در صفت و نسب زلیخا که مغرب از طلوع آفتاب جمالش مشرق گشته بود بلکه به هزار درجه از آن گذشته

چنین گفت آن سخندان سخن سنج
که در گنجینه بودش از سخن گنج
که در مغرب زمین شاهی به ناموس
همی زد کوس شاهی نام طیموس
همه اسباب شاهی حاصل او
نمانده آرزویی در دل او
ز فرقش تاج را اقبالمندی
ز پایش تخت را پایه بلندی
فلک در خیلش از جوزا کمربند
ظفر با بند تیغش سخت پیوند
زلیخا نام زیبا دختری داشت
که با او از همه عالم سری داشت
نه دختر اختری از برج شاهی
فروزان گوهری از درج شاهی
نگنجد در بیان وصف جمالش
کنم طبع آزمایی با خیالش
ز سر تا پا فرود آیم چو مویش
شوم روشن ضمیر از عکس رویش
ز نوشین لعلش استمداد جویم
ز وصفش آنچه در گنجد بگویم
قدش نخلی ز رحمت آفریده
ز بستان لطافت سر کشیده
ز جوی شهریاری آب خورده
ز سرو جویباری آب برده
به فرقش موی دام هوشمندان
ازو تا مشک فرق اما نه چندان
فراوان مو شکافی کرده شانه
نهاده فرق نازک در میانه
ز فرق او دو نیمه نافه را دل
و زو در نافه کار مشک مشکل
فرو آویخته زلف سمن سای
فکنده شاخ گل را سایه در پای
دو گیسویش دو هندوی رسن ساز
ز شمشاد سرافرازش رسن باز
فلک درس جمالش کرده تلقین
نهاده از جبینش لوح سیمین
ز طرف لوح سیمینش نموده
دو نون سرنگون از مشک سوده
به زیر آن دو نون طرفه دو صادش
نوشته کلک صنع اوستادش
ز حد نون او تا حلقه میم
الف واری کشیده بینی از سیم
فزوده بر الف صفر دهان را
یکی ده کرده آشوب جهان را
شده سینش عیان از لعل خندان
گشاده میم را عقده به دندان
ز بستان ارم رویش نمونه
در او گلها شکفته گونه گونه
به رو هر جانب از خالی نشانی
چو زنگی بچگان در گلستانی
زنخدانش که سیم بی زکات است
در او چاهی پر از آب حیات است
به زیر غبغب ار دانا برد راه
بود گرد آمده رشحی ازان چاه
قرار دل بود نایاب آنجا
که هم چاه است و هم گرداب آنجا
بیاض گردنش صافی تر از عاج
به گردن آورندش آهوان باج
بر و دوشش زده طعنه سمن را
گل اندر جیب کرده پیرهن را
دو پستان هر یکی چون قبه نور
حبابی خاسته از عین کافور
دو نار تازه بر رسته ز یک شاخ
کف امیدشان نبسوده گستاخ
ز بازو گنج سیمش در بغل بود
عیار سیم پیش آن دغل بود
پی تعویذ آن پاکیزه چون در
دل پاکان عالم از دعا پر
پریرویان به جان کرده پسندش
رگ جان ساخته تعویذ بندش
ز تاراج سران تاج و دیهیم
دو ساعد آستینش کرده پر سیم
کفش راحت ده هر محنت اندیش
نهاده مرهمی بر هر دل ریش
به دست آورده ز انگشتان قلم ها
زده از مهر بر دلها رقم ها
دل از هر ناخنش بسته خیالی
فزوده بر سر بدری هلالی
به پنج انگشت مه را برده پنجه
ز زور پنجه مه را کرده رنجه
میانش موی بل کز موی نیمی
ز باریکی بر او از موی بیمی
نیارستی کمر از موی بستن
کزان مو بودیش بیم گسستن
شکم چون تخته قاقم کشیده
به نرمی دایه ناف او بریده
سرینش کوهی اما سیم ساده
چه کوهی کز کمر زیر اوفتاده
بدان نرمی که گر افشردیش مشت
برون رفتی خمیر آیین ز انگشت
ز دست افشار زرین پس خمش شو
بیا وین سیم دست افشار بشنو
ز زیر ناف تا بالای زانو
نگویم هیچ نکته کهنه یا نو
نداده در حریم آن حرمگاه
حصار عصمتش اندیشه را راه
سخن رانم ز ساق او که چون است
بنای حسن را سیمین ستون است
بنامیزد بود گلدسته نور
ولی از چشم هر بی نور مستور
صفای او نمود آیینه را رو
درآمد از ادب پیشش به زانو
ازان آیینه همزانوی او شد
که فیض نوریاب از روی او شد
به وی هر کس که همزانو نشیند
رخ دولت در آن آیینه بیند
قدم در لطف نیز از ساق کم نیست
چو او در لطف کس صاحب قدم نیست
چنان بودش چو رفتی چست و چابک
قدم از پاشنه تا پنجه نازک
که گر بر چشم عاشق بودیش جای
شدی پر آبله ز اشکش کف پای
ندانم از زر و زیور چه گویم
که خواهد بود قاصر هر چه گویم
به زیور خود که وصف آن پری کرد
که زیور را جمالش زیوری کرد
پر از گوهر به تارک افسری داشت
که در هر یک خراج کشوری داشت
در و لعلش که بود آویزه گوش
همی برد از دل و جان لطف آن هوش
اگر بگسستیش گوهر ز گردن
شدی گنج جواهر جیب و دامن
مرصع موی بندش کز قفا بود
هزاران عقد گوهر را بها بود
نه گر لطفش گرفتی یاره را دست
که یارستی به دستانش بر او بست
نیارم بیش ازین از زر خبر داد
که شد خلخال و اندر پایش افتاد
گهی در عشوه مسند نشینی
به زیبا دیبه رومی و چینی
گهی در جلوه ایوان خرامی
ز زرکش حله مصری و شامی
به هر روز نوی کافکنده پرتو
نبوده بر تنش جز خلعتی نو
به یک جیبش دوباره سر نسوده
چون مه هر روز از برجی نموده
ز پابوس سران دامن کشیدی
بدین دولت مگر دامن رسیدی
ندادی دست جز پیراهنش را
که در آغوش خود دیدی تنش را
سهی سروان هواداریش کردی
پریرویان پرستاریش کردی
ز همزادان هزاران حورزاده
به خدمت روز و شب پیشش ستاده
نه هرگز بر دلش باری نشسته
نه یکبارش به پا خاری شکسته
نبوده عاشق و معشوق کس را
نداده ره به خاطر این هوس را
به شب چون نرگس سیراب خفتی
سحر چون غنچه خندان شکفتی
به سیمین لعبتان از خردسالان
به صن خانه در رعنا غزالان
دلی فارغ ز لعب چرخ دوار
نبودی غیر لعبت بازیش کار
بدینسان خرم و دلشاد بودی
وز آن غم خاطرش آزاد بودی
کش از ایام بر گردن چه آید
وز این شبهای آبستن چه زاید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت آن سخندان سخن سنج
که در گنجینه بودش از سخن گنج
هوش مصنوعی: آن فرد دانا و ماهر در سخن گفت که در صندوق ذخیره‌اش از کلمات و گفتارهای باارزش فراوانی دارد.
که در مغرب زمین شاهی به ناموس
همی زد کوس شاهی نام طیموس
هوش مصنوعی: در سرزمین غرب، پادشاهی وجود دارد که به فخر و عظمت خود افتخار می‌کند و به شکوه سلطنتش می‌بالد.
همه اسباب شاهی حاصل او
نمانده آرزویی در دل او
هوش مصنوعی: او تمام وسایل و امکانات سلطنت را در اختیار دارد، اما هنوز آرزویی در دلش باقی نمانده است.
ز فرقش تاج را اقبالمندی
ز پایش تخت را پایه بلندی
هوش مصنوعی: از پیشانی او توفیق و موفقیت برای من به ارمغان می‌آید و از پای او قدرت و پایه عظیم در اختیار دارم.
فلک در خیلش از جوزا کمربند
ظفر با بند تیغش سخت پیوند
هوش مصنوعی: آسمان در میان جمعیتش، کمربند پیروزی را با دقت و قدرت تیغش به هم پیوسته است.
زلیخا نام زیبا دختری داشت
که با او از همه عالم سری داشت
هوش مصنوعی: زلیخا دختری زیبا بود که ارتباط خاص و عمیقی با او داشت.
نه دختر اختری از برج شاهی
فروزان گوهری از درج شاهی
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ارزش دختران اشاره دارد و بیان می‌کند که هیچ دختری به اندازه یک گوهر گرانبها و درخشان نیست. در واقع، او زیبایی و ارزش دختران را با یک گوهر باارزش مقایسه می‌کند که نور و درخشندگی خاصی دارد.
نگنجد در بیان وصف جمالش
کنم طبع آزمایی با خیالش
هوش مصنوعی: جمال او آنقدر وصف ناپذیر است که نمی‌توان آن را به کلمات آورد، به همین دلیل سعی می‌کنم با خیال او بازی کنم و افکارم را به تصویر بکشم.
ز سر تا پا فرود آیم چو مویش
شوم روشن ضمیر از عکس رویش
هوش مصنوعی: من از سر تا پا به احترام او پایین می‌آیم و مانند موی او روشن و آگاهی‌ام از زیبایی چهره‌اش افزایش می‌یابد.
ز نوشین لعلش استمداد جویم
ز وصفش آنچه در گنجد بگویم
هوش مصنوعی: من از لب‌های شیرین او یاری می‌طلبم تا از زیبایی‌اش آنچه امکانش باشد را برایتان بگویم.
قدش نخلی ز رحمت آفریده
ز بستان لطافت سر کشیده
هوش مصنوعی: او با قامت بلند و زیبا، به اندازه یک درخت نخل از رحمت و مهربانی سرشار است و لطافت و نوازش را از باغی سرسبز و دل‌فریب به ارث برده است.
ز جوی شهریاری آب خورده
ز سرو جویباری آب برده
هوش مصنوعی: از کنار جوی آب، طعم شیرین زندگی را چشیده و از درختان و سرچشمه‌های آن، نعمت‌ها و زیبایی‌هایی را به همراه آورده‌ام.
به فرقش موی دام هوشمندان
ازو تا مشک فرق اما نه چندان
هوش مصنوعی: بیش از آنکه موهای زیبای هوشمندان به خاطر او نمایان باشد، عطر خوش مشک به گردن او آویخته است، اما نه به اندازه‌ای که خیلی جلب توجه کند.
فراوان مو شکافی کرده شانه
نهاده فرق نازک در میانه
هوش مصنوعی: شانه را به کرات بر موهایش کشیده و با دقت بسیار، نقطهٔ وسط را پیدا کرده است.
ز فرق او دو نیمه نافه را دل
و زو در نافه کار مشک مشکل
هوش مصنوعی: از فرق او دو نیمه نافه را دل، و از او در نافه کار مشک مشکل دو نیمه از سر او را دلی در خود دارد و در ناحیه‌اش، کاری از مشک پیچیده‌ای وجود دارد.
فرو آویخته زلف سمن سای
فکنده شاخ گل را سایه در پای
هوش مصنوعی: در این بیت، زلف‌های آویزان مانند سایه‌ای رونده بر روی گل‌ها قرار گرفته و به نوعی زیبایی و لطافت را به تصویر می‌کشد. زلف‌ها و گل‌ها نمادهای زیبایی هستند که در کنار هم فضایی دلنشین و شاعرانه ایجاد کرده‌اند.
دو گیسویش دو هندوی رسن ساز
ز شمشاد سرافرازش رسن باز
هوش مصنوعی: دو گیسوی او مانند دو رشته‌ی پرچم است که از بالای سرش آویزان شده‌اند و در عین زیبایی، همچون ریسمانی مستحکم به نظر می‌رسند.
فلک درس جمالش کرده تلقین
نهاده از جبینش لوح سیمین
هوش مصنوعی: آسمان از زیبایی او درس گرفته و از پیشانی‌اش لوحی از نقره نقش کرده است.
ز طرف لوح سیمینش نموده
دو نون سرنگون از مشک سوده
هوش مصنوعی: از طرف لوح نقره‌ای او، دو نان از مشک ملایم فرود آمده است.
به زیر آن دو نون طرفه دو صادش
نوشته کلک صنع اوستادش
هوش مصنوعی: زیر آن دو حرف نون و صاد، به وضوح نوشته شده که این هنر، کار استاد است.
ز حد نون او تا حلقه میم
الف واری کشیده بینی از سیم
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به گستردگی و عمق معنای کلمات اشاره دارد. با توجه به شروع "نون" و پایان "میم"، بیانگر این است که از این حروف و واژه‌ها می‌توان دنیایی از مفاهیم و احساسات را به تصویر کشید و احساس کرد. به عبارتی، این حروف و کلمات گنجینه‌هایی از معانی را در خود دارند که ممکن است در نگاه اول به چشم نیایند، اما با دقت و تأمل می‌توان آن‌ها را کشف کرد.
فزوده بر الف صفر دهان را
یکی ده کرده آشوب جهان را
هوش مصنوعی: به‌تدریج به وجود آمدن یک ویژگی یا حالت جدید در چیزها، می‌تواند باعث تغییرات عمده و اثرگذاری در وضعیت کلی جهان شود. به عبارتی، یک تغییر کوچک می‌تواند به تبع آن به آشفتگی و تحول بزرگ‌تر منجر شود.
شده سینش عیان از لعل خندان
گشاده میم را عقده به دندان
هوش مصنوعی: چهره‌اش از زیبایی و خوشحالی نمایان شده و با لبخند دندان‌هایش را نمایان کرده است.
ز بستان ارم رویش نمونه
در او گلها شکفته گونه گونه
هوش مصنوعی: در باغ عدن، زیبایی‌های فراوانی وجود دارد و گل‌ها به صورت‌های مختلف شکوفا شده‌اند.
به رو هر جانب از خالی نشانی
چو زنگی بچگان در گلستانی
هوش مصنوعی: هر طرفی که نگاه کنی، نشانه‌ای از خالی بودن وجود دارد، مانند زنگی که بچه‌ها در باغ گل به صدا درمی‌آورند.
زنخدانش که سیم بی زکات است
در او چاهی پر از آب حیات است
هوش مصنوعی: لب و دندان او مانند نقره‌ای است که بدون زکات (پاکی) است و در درونش چاهی پر از آب زنده و حیات‌بخش وجود دارد.
به زیر غبغب ار دانا برد راه
بود گرد آمده رشحی ازان چاه
هوش مصنوعی: اگر فردی دانا و خردمند به زیر چانه‌اش بیفتد، نشان از این دارد که از چاهی جمع شده است و به دقت در آن گودال نگاه می‌کند.
قرار دل بود نایاب آنجا
که هم چاه است و هم گرداب آنجا
هوش مصنوعی: محل آرامش دل جایی است که هم عمیق و خطرناک باشد، مانند چاه و هم می‌تواند ما را به تلاطم بیندازد، مانند گرداب.
بیاض گردنش صافی تر از عاج
به گردن آورندش آهوان باج
هوش مصنوعی: گردن او سفید و صاف‌تر از عاج است و آهوان برایش باج می‌دهند.
بر و دوشش زده طعنه سمن را
گل اندر جیب کرده پیرهن را
هوش مصنوعی: گل را در جیبش پنهان کرده و از طرفی به سمن، که نماد زیبایی است، نیش زبانی می‌زند.
دو پستان هر یکی چون قبه نور
حبابی خاسته از عین کافور
هوش مصنوعی: دو پستان مانند گنبدی نورانی به مانند حبابی که از آب کافور به وجود آمده است.
دو نار تازه بر رسته ز یک شاخ
کف امیدشان نبسوده گستاخ
هوش مصنوعی: دو میوه تازه که از یک شاخه روییده‌اند، امیدشان هنوز از بین نرفته و در زندگی جسور و شجاع هستند.
ز بازو گنج سیمش در بغل بود
عیار سیم پیش آن دغل بود
هوش مصنوعی: سیمین که به خاطر بازوی قوی‌اش در آغوش دارد، در واقع اشاره‌گر به کسی است که در برابر حقه‌ها و فریب‌های دیگران قدرت و اعتماد به نفس دارد.
پی تعویذ آن پاکیزه چون در
دل پاکان عالم از دعا پر
هوش مصنوعی: به دنبال دعای آن فرد نیکو هستم، مانند دل‌های پاکان که از دعا پر شده‌اند.
پریرویان به جان کرده پسندش
رگ جان ساخته تعویذ بندش
هوش مصنوعی: زیبایان ستمگر با جذابیت خود زندگی را دشوار کرده‌اند و چنان تسلطی بر قلب و جان ما دارند که گویی از خون و روح ما تعویذی برای اسارت خود ساخته‌اند.
ز تاراج سران تاج و دیهیم
دو ساعد آستینش کرده پر سیم
هوش مصنوعی: از غارت و تصرف تاج و دیهیم توسط سران، دو دستش را با نقره پر کرده است.
کفش راحت ده هر محنت اندیش
نهاده مرهمی بر هر دل ریش
هوش مصنوعی: کفشی راحت به پا کن که هر اندوه و رنجی را درمان می‌کند و بر دل‌های مجروح تسکینی می‌آورد.
به دست آورده ز انگشتان قلم ها
زده از مهر بر دلها رقم ها
هوش مصنوعی: قلم به وسیله‌ی انگشتان، اثراتی از عشق و محبت را بر دل‌ها نقش می‌زند.
دل از هر ناخنش بسته خیالی
فزوده بر سر بدری هلالی
هوش مصنوعی: دل به خیالات و آرزوهای مختلفی مشغول است و این تفکرات، همچون زیبایی یک هلال، بر ذهن و زندگی‌ام تاثیر گذاشته است.
به پنج انگشت مه را برده پنجه
ز زور پنجه مه را کرده رنجه
هوش مصنوعی: با قدرت و زور پنجه‌ای که در اختیار دارد، مه (ماه) را به پنج انگشت خود گرفته و به او آسیب می‌زند.
میانش موی بل کز موی نیمی
ز باریکی بر او از موی بیمی
هوش مصنوعی: در وسط او مویی است که به دلیل باریکی، نیمه‌ای از آن شبیه بیم و هراس به نظر می‌رسد.
نیارستی کمر از موی بستن
کزان مو بودیش بیم گسستن
هوش مصنوعی: شما نمی‌توانید کمر خود را از بستن مو دور کنید، زیرا آن مو باعث می‌شود از گسستن بیم داشته باشید.
شکم چون تخته قاقم کشیده
به نرمی دایه ناف او بریده
هوش مصنوعی: شکم مانند تخته‌ای صاف و نرم است، مثل اینکه دایه او را از ناحیه ناف بریده باشد.
سرینش کوهی اما سیم ساده
چه کوهی کز کمر زیر اوفتاده
هوش مصنوعی: سرش کوهی شکل است اما سیمایش ساده و بی‌آلایش. چه کوهی که از کمرش پایین افتاده و به نظر می‌رسد که عظمتش کاهش یافته است.
بدان نرمی که گر افشردیش مشت
برون رفتی خمیر آیین ز انگشت
هوش مصنوعی: اگر به آرامی چیزی را فشار دهی، مثل گل خمیری است که با دست درمی‌آید و شکل می‌گیرد.
ز دست افشار زرین پس خمش شو
بیا وین سیم دست افشار بشنو
هوش مصنوعی: از دستان زرین افشار خودت را رها کن و بیا، تا صدای سیمین دست افشار را بشنوی.
ز زیر ناف تا بالای زانو
نگویم هیچ نکته کهنه یا نو
هوش مصنوعی: از زیر ناف تا بالای زانو، هیچ چیزی را چه قدیم و چه جدید نمی‌گویم.
نداده در حریم آن حرمگاه
حصار عصمتش اندیشه را راه
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که در مکان مقدس و باعظمت آن، هیچ گونه افکار یا اندیشه‌های ناپسند نمی‌تواند راه پیدا کند و حصار پاکی و عصمت آنجا مانع از ورود چنین اندیشه‌هایی می‌شود.
سخن رانم ز ساق او که چون است
بنای حسن را سیمین ستون است
هوش مصنوعی: من از زیبایی ساق پای او سخن می‌گویم، چرا که این زیبایی همچون ستونی است که حسن و زیبایی را می‌سازد.
بنامیزد بود گلدسته نور
ولی از چشم هر بی نور مستور
هوش مصنوعی: نور به مانند گلدسته‌ای زیبا در نظرها جلوه دارد، اما برای آنهایی که بی‌نور و ناامید هستند، از دید پنهان است.
صفای او نمود آیینه را رو
درآمد از ادب پیشش به زانو
هوش مصنوعی: نیکی و زیبایی او باعث شد که آیینه خود را نشان دهد و به خاطر ادب و احترام، به او زانو زد.
ازان آیینه همزانوی او شد
که فیض نوریاب از روی او شد
هوش مصنوعی: از آن آینه، همانی شد که از نور چهره‌اش بهره‌مند گردید.
به وی هر کس که همزانو نشیند
رخ دولت در آن آیینه بیند
هوش مصنوعی: هر کسی که در کنار او بنشیند، می‌تواند چهره‌ی خوشبختی و موفقیت را در آن آینه ببیند.
قدم در لطف نیز از ساق کم نیست
چو او در لطف کس صاحب قدم نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که در محبت و لطف پیش قدم می‌شود، قدری از زیبایی و محبت او کم نیست. هیچ‌کس در این زمینه به پای او نمی‌رسد.
چنان بودش چو رفتی چست و چابک
قدم از پاشنه تا پنجه نازک
هوش مصنوعی: او هنگام رفتن به قدری چابک و پرجنب و جوش بود که از سر تا نوک پا، به طرز دلنشینی نرم و لطیف به نظر می‌رسید.
که گر بر چشم عاشق بودیش جای
شدی پر آبله ز اشکش کف پای
هوش مصنوعی: اگر بر چشم عاشق نشسته‌ای، جای تو پر از آبله است از اشک‌هایی که ریخته است.
ندانم از زر و زیور چه گویم
که خواهد بود قاصر هر چه گویم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم درباره طلا و جواهر چه بگویم، چون هر چه بگویم ناتوان از وصف آن خواهد بود.
به زیور خود که وصف آن پری کرد
که زیور را جمالش زیوری کرد
هوش مصنوعی: زیورهایی که وصف آنها را پری گفت، به خاطر زیبایی خودشان زیبا شده‌اند.
پر از گوهر به تارک افسری داشت
که در هر یک خراج کشوری داشت
هوش مصنوعی: او دارایی‌های زیادی داشت و به خاطر آن، هر کجای دنیا که می‌رفت، به او احترام و ارادت می‌کردند.
در و لعلش که بود آویزه گوش
همی برد از دل و جان لطف آن هوش
هوش مصنوعی: گوشواره‌های او، همچون لعل و جواهر، دل و جانم را می‌برد و لطف آن نگاهش را نمی‌توان فراموش کرد.
اگر بگسستیش گوهر ز گردن
شدی گنج جواهر جیب و دامن
هوش مصنوعی: اگر گوهر و جواهر از گردن تو بیفتد، همچنان گنج و جواهر در جیب و دامن تو باقی خواهند ماند.
مرصع موی بندش کز قفا بود
هزاران عقد گوهر را بها بود
هوش مصنوعی: موهای زیبا و بافته‌شده‌اش که از پشت سر آویزان است، مانند تکه‌های گرانبهایی است که ارزش بسیاری دارند.
نه گر لطفش گرفتی یاره را دست
که یارستی به دستانش بر او بست
هوش مصنوعی: اگر لطف و محبت او را از دست بدهی، مانند این است که به کسی که به تو کمک کرده، دست دراز نکرده‌ای و در نتیجه او هم به تو کمکی نخواهد کرد.
نیارم بیش ازین از زر خبر داد
که شد خلخال و اندر پایش افتاد
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توانم از طلا و جواهر بگویم، چرا که در این حال، زنجیری به پایش افتاده است.
گهی در عشوه مسند نشینی
به زیبا دیبه رومی و چینی
هوش مصنوعی: گاه با ناز و کرشمه بر تخت می‌نشینی، در لباس زیبا و دلربای رومی و چینی.
گهی در جلوه ایوان خرامی
ز زرکش حله مصری و شامی
هوش مصنوعی: گاهی در زیبایی ایوان، با لباسی زیبا و زینتی مانند حله‌های زرین و خوش‌رنگ مصری و شامی در حال قدم زدن هستی.
به هر روز نوی کافکنده پرتو
نبوده بر تنش جز خلعتی نو
هوش مصنوعی: در هر روزی که نوید تازه‌ای برای انسان ایجاد نمی‌کند، او جز یک لباس نو چیزی بر تن ندارد.
به یک جیبش دوباره سر نسوده
چون مه هر روز از برجی نموده
هوش مصنوعی: در یک جیبش دوباره نشسته، مانند ماه که هر روز از بلندی می‌تابد.
ز پابوس سران دامن کشیدی
بدین دولت مگر دامن رسیدی
هوش مصنوعی: شما از خدمت بزرگان دوری گزیدید و آیا با این کار به مقام و نیرو رسیده‌اید؟
ندادی دست جز پیراهنش را
که در آغوش خود دیدی تنش را
هوش مصنوعی: تو فقط پیراهن او را در آغوش گرفتی و به بدنش توجه نکردی.
سهی سروان هواداریش کردی
پریرویان پرستاریش کردی
هوش مصنوعی: تو از قامت راست و زیبا حمایت کردی و از زیبایی‌های دلربا و فرشته‌گون او نگهداری کردی.
ز همزادان هزاران حورزاده
به خدمت روز و شب پیشش ستاده
هوش مصنوعی: هزاران زیبا و دلربا در روز و شب برای خدمت به او آماده هستند.
نه هرگز بر دلش باری نشسته
نه یکبارش به پا خاری شکسته
هوش مصنوعی: او هرگز بار سنگینی را بر دل خود احساس نکرده و حتی یک بار هم به خاطر این بار، خاری بر پایش نشکسته است.
نبوده عاشق و معشوق کس را
نداده ره به خاطر این هوس را
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در عشق و عاشقی به نتیجه‌ای نرسیده و هیچ‌کس نتوانسته از روی این هوس به مقصودش برسد.
به شب چون نرگس سیراب خفتی
سحر چون غنچه خندان شکفتی
هوش مصنوعی: وقتی در شب مانند نرگس خیس و شاداب خوابیده‌ایی، در صبح هنگام مثل غنچه‌ای خندان و سرزنده به بیداری می‌رسی.
به سیمین لعبتان از خردسالان
به صن خانه در رعنا غزالان
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و لطافت دختران جوانی اشاره شده است که همچون غزالان خوش‌انگار و زنده به نظر می‌رسند. تصویری از دنیای شاد و بی‌دغدغه کودکان در فضایی پر از زیبایی و شگفتی به نمایش گذاشته شده است.
دلی فارغ ز لعب چرخ دوار
نبودی غیر لعبت بازیش کار
هوش مصنوعی: آدمی که دلش از بازی‌های دنیا خالی باشد، جز بازی عشق تو هیچ کار دیگری ندارد.
بدینسان خرم و دلشاد بودی
وز آن غم خاطرش آزاد بودی
هوش مصنوعی: به این ترتیب، شاد و خوشحال بودی و از آن غم رهایی داشتی.
کش از ایام بر گردن چه آید
وز این شبهای آبستن چه زاید
هوش مصنوعی: از روزگاران گذشته چه بر ما خواهد گذشت و از این شب‌های پر از انتظار چه چیزهایی به وجود خواهد آمد؟