گنجور

بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند

آن جوانمرد زنی زیبا خواست
خانه دل به خیالش آراست
لیک ازان پیش که بینند به هم
وز پی وصل نشینند به هم
آن صنم عارضه ای پیدا کرد
بر سر بستر و بالین جا کرد
زآتش تب به رخش تاب نماند
زآبله در گل او آب نماند
اختر منخسف افزون ز شمار
ماند بر ماه رخش ثابت وار
قرص خورشید رخش پر زده شد
خوان خوبیش به هم بر زده شد
مرد دلداده چو آن قصه شنید
دیده بر بست و به رخ پرده کشید
هر دم از درد فغانی می کرد
دردمندانه بیانی می کرد
که ازین درد که آمد به سرم
مانده از نور سواد بصرم
بعد یکچند برآورد نفیر
که فغان از اثر چرخ اثیر
کز دلم نقد شکیبایی برد
وز کفم گوهر بینایی برد
پس ازان هر دو به هم پیوستند
شاد و ناشاد به هم بنشستند
مرد کورانه معاشی می کرد
زن ز کوریش دریغی می خورد
آن نکو زن چه پس از سالی بیست
که درین دیر پر آفات بزیست
خیمه در عالم تنهایی زد
مرد حالی دم بینایی زد
لب گشادند حریفان به سؤال
شرح جستند ز کیفیت حال
گفت آن روز که آن غیرت حور
ماند از آبله در عین قصور
نظر از جمله جهان در بستم
فارغ از دیدن او بنشستم
تا نداند که من آن می بینم
دامن خاطر ازو می چینم
در دلش ناید ازان اندوهی
به ضمیرش نرسد مکروهی
چون ازین دیر فنا رخت ببست
به سراپرده جاوید نشست
فارغ از وهم غم افزایی خویش
کردم اقرار به بینایی خویش
همه گفتند که احسنت ای مرد
وز حریفان به جوانمردی فرد
غایت دین مروت اینست
حد آیین فتوت اینست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن جوانمرد زنی زیبا خواست
خانه دل به خیالش آراست
هوش مصنوعی: آن جوانمرد به فکر زیبایی و عشق، از زنی زیبا خواستگاری کرد و دلش را به خاطر او زینت بخشید.
لیک ازان پیش که بینند به هم
وز پی وصل نشینند به هم
هوش مصنوعی: اما قبل از اینکه آن‌ها یکدیگر را ببینند و به دنبال وصلی بروند، باید در نظر داشته باشند که رابطه‌ای که بینشان است، چگونه شکل می‌گیرد.
آن صنم عارضه ای پیدا کرد
بر سر بستر و بالین جا کرد
هوش مصنوعی: دختر زیبا به طرز فریبنده‌ای ظاهر شد و در کنار بستر من آرام گرفت.
زآتش تب به رخش تاب نماند
زآبله در گل او آب نماند
هوش مصنوعی: از شدت گرما و بیماری، رنگ و حالتی از چهره‌اش باقی نمانده و به خاطر زخم‌هایش هم هیچ مایه و تزیینی در زیبایی‌اش نمانده است.
اختر منخسف افزون ز شمار
ماند بر ماه رخش ثابت وار
هوش مصنوعی: ستاره‌ای که نورش کم شده، بیشتر از آنچه که در شمار می‌آید، بر چهره‌ی ماهی ثابت و زیبا باقی مانده است.
قرص خورشید رخش پر زده شد
خوان خوبیش به هم بر زده شد
هوش مصنوعی: خورشید درخشان به آسمان پرواز کرده و زیبایی‌اش در هم آمیخته شده است.
مرد دلداده چو آن قصه شنید
دیده بر بست و به رخ پرده کشید
هوش مصنوعی: مرد عاشق وقتی آن داستان را شنید، چشمانش را بست و چهره‌اش را از دید دیگران پنهان کرد.
هر دم از درد فغانی می کرد
دردمندانه بیانی می کرد
هوش مصنوعی: هر لحظه از دردش ناله‌ای سر می‌داد و به حالت رنج‌کشیده‌ای از حالش صحبت می‌کرد.
که ازین درد که آمد به سرم
مانده از نور سواد بصرم
هوش مصنوعی: از آن دردی که به سرم آمده، دیگر چیزی از روشنی دیدم باقی نمانده است.
بعد یکچند برآورد نفیر
که فغان از اثر چرخ اثیر
هوش مصنوعی: پس از مدتی، صدای بلندی به گوش رسید که نشان از تأثیرات نیروهای عالم هستی داشت.
کز دلم نقد شکیبایی برد
وز کفم گوهر بینایی برد
هوش مصنوعی: از دل من صبر و بردباری چیده شد و از دستم توانایی و بصیرت کاسته شد.
پس ازان هر دو به هم پیوستند
شاد و ناشاد به هم بنشستند
هوش مصنوعی: پس از آن، هر دو به یکدیگر ملحق شدند و در حالی که احساسات متفاوتی داشتند، در کنار هم نشسته و گفتگو کردند.
مرد کورانه معاشی می کرد
زن ز کوریش دریغی می خورد
هوش مصنوعی: مرد به طور نابینا و بدون دقت در درآمد خود به زندگی ادامه می داد و زن به خاطر نادانی او احساس تأسف و ناراحتی می کرد.
آن نکو زن چه پس از سالی بیست
که درین دیر پر آفات بزیست
هوش مصنوعی: آن زن خوب چه سودی دارد بعد از بیست سال که در این مکان پر از آفت زندگی کرده است؟
خیمه در عالم تنهایی زد
مرد حالی دم بینایی زد
هوش مصنوعی: مردی در دنیای تنهایی خود، مانند خیمه‌ای برپا کرده و در لحظه‌ای از آگاهی و بینایی بهره‌مند شده است.
لب گشادند حریفان به سؤال
شرح جستند ز کیفیت حال
هوش مصنوعی: دوستان و رقبای من با سوالات خود زبان گشودند و به دنبال توضیح درباره ماجرای زندگی من شدند.
گفت آن روز که آن غیرت حور
ماند از آبله در عین قصور
هوش مصنوعی: او گفت در آن روز که حیا و غیرت مانند حور عفت در عین نقص و کمبود باقی ماند.
نظر از جمله جهان در بستم
فارغ از دیدن او بنشستم
هوش مصنوعی: من از همه چیز دنیا چشم پوشیده‌ام و بی‌توجه به نگاه کردن به او نشسته‌ام.
تا نداند که من آن می بینم
دامن خاطر ازو می چینم
هوش مصنوعی: تا وقتی که او نداند من چه می‌بینم، سعی می‌کنم فکر و خاطرم را از او دور نگه‌دارم.
در دلش ناید ازان اندوهی
به ضمیرش نرسد مکروهی
هوش مصنوعی: در دل او از اندوه خبری نیست و هیچ نیرنگی به ذهنش خطور نمی‌کند.
چون ازین دیر فنا رخت ببست
به سراپرده جاوید نشست
هوش مصنوعی: زمانی که از این دنیای فانی وداع کرد، به خانه‌ای ابدی و جاویدان وارد شد.
فارغ از وهم غم افزایی خویش
کردم اقرار به بینایی خویش
هوش مصنوعی: بدون توجه به اندوهی که دارم، به بینایی و آگاهی خود اعتراف کردم.
همه گفتند که احسنت ای مرد
وز حریفان به جوانمردی فرد
هوش مصنوعی: همه به تو تبریک گفتند ای مرد و تو را در جوانمردی از سایرین بهتر دانستند.
غایت دین مروت اینست
حد آیین فتوت اینست
هوش مصنوعی: هدف نهایی دین نیکی و انسانیت این است و مرزهای جوانمردی نیز همین جا مشخص می‌شود.