گنجور

بخش ۸ - در دعای دوام دولت سایه شهریاری که سایه دولت شهریاران به خاک مذلت افتاده اوست و استدعای مزید رفعت تاجداری که تخت رفعت تاجداران به پای خدمت ایستاده اوست

چون نی خامه شد انگشت نمای
به نواسازی توحید خدای
دلگشا زمزمه دیگر ساخت
پرده نعت پیمبر پرداخت
به چو آن زمزمه کوتاه کند
که ثناگستری شاه کند
شاه والا گهر دریا کف
که فلک گوهر او راست صدف
حامی بیضه گیتی ز فتن
بر سر فتنه گران بیضه شکن
دل او صفحه ایام به تیغ
کرده پاک از رقم درد و دریغ
رای او رایت جمشید افراخت
چتر او سایه به خورشید انداخت
کفش ابریست که گوهر بارد
بلکه خورشید صفت زر بارد
گر چمن ز ابر کفش پر گردد
هر گل از وی طبقی در گردد
ور بر او زر کند از جود نثار
مشت دینار شود دست چنار
خیل اعداش که بی دسترسند
دست در هم زده یک مشت خسند
برق قهرش چو رسد زهرآلود
دودشان بگذرد از چرخ کبود
کار مظلوم بود ساخته اش
ظلم از آفاق برانداخته اش
پیش ازین نقد بسی گنج شگرف
نه به میزان کرم گشتی صرف
عدلش کنون که به عالم سمر است
مانع صرف چو عدل عمر است
نامش آن گوهر تاج اورنگ است
که بر او بحر کلامم تنگ است
بین ز فضل ازل این اکرامش
که چو وی هست گرامی نامش
ذاتی از تاجوری یافته زین
تاج سلطان بود و ذات حسین
ای خرد داده جمال ابدت
نام نیکو ز ازل نامزدت
سکه را خطبه لقبداری توست
خطبه را سکه به نام تو درست
هست نیک و بد عالم همه پوست
آنچه مغز است در او نام نکوست
چشم ازین پوست سوی مغزگشای
مغز نغز است سوی نغز گرای
نیکنام آمده بحر و بری
نامور شو به نکونامتری
جام عیشت چو شود دست آویز
جرعه بر خاک تهی دستان ریز
پاکبازان که همه خاک تواند
جرعه پرورد می پاک تواند
گنج نه گنج فشان هر دو تویی
تاج ده تاج ستان هر دو تویی
سرمه چشم جهان خاک درت
طوق جان حلقه بند کمرت
هست میدان سخن تنگ بسی
چون رود راه ثنای تو کسی
حرف را کی بود آن گنجایی
که شود ظرف ثناپیمایی
بحر معنی چو شود موج سگال
چشمه حرف بود تنگ مجال
کوزه از بحر چو دریوزه کند
بحر پیداست چه در کوزه کند
نیست چون این غرض انجام پذیر
به که گردم ز دعا زمزمه گیر
هر سحر تا فلک صبح شکاف
تیغ خورشید برآرد ز غلاف
فرق حاسد ز تو بشکافته باد
روز و شب یافته و تافته باد
یافته کام تو در باغ امل
تافته جان وی از داغ اجل

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون نی خامه شد انگشت نمای
به نواسازی توحید خدای
هوش مصنوعی: زمانی که نی به قلم تبدیل شد، نشانه‌ای از زیبایی و نواختن توحید خداوند گردید.
دلگشا زمزمه دیگر ساخت
پرده نعت پیمبر پرداخت
هوش مصنوعی: دل را شاد و خوشحال کن، همچنین آواز جدیدی سرود و در مدح پیامبر سخن گفت.
به چو آن زمزمه کوتاه کند
که ثناگستری شاه کند
هوش مصنوعی: او مانند یک زمزمه کوتاه انجام می‌دهد که به ستایش شاه می‌پردازد.
شاه والا گهر دریا کف
که فلک گوهر او راست صدف
هوش مصنوعی: پادشاه گرامی و بزرگ، مانند دریا دارای گوهر و ارزشی است که آسمان او را همچون مرواریدی در صدف خود نگه‌داری می‌کند.
حامی بیضه گیتی ز فتن
بر سر فتنه گران بیضه شکن
هوش مصنوعی: مدافع وجود و سرزمین بشریت، برای مقابله با افرادی که باعث فساد و فتنه می‌شوند، در برابر آن‌ها ایستادگی می‌کند.
دل او صفحه ایام به تیغ
کرده پاک از رقم درد و دریغ
هوش مصنوعی: دل او مانند صفحه‌ای از روزگار است که با تیغ، خالی و پاک از نشانه‌های درد و حسرت شده است.
رای او رایت جمشید افراخت
چتر او سایه به خورشید انداخت
هوش مصنوعی: رای و فکر او مانند قدرت و فرمانروایی جمشید بزرگ است که باعث می‌شود چتر او بر همه سایه افکند و مردم را از تابش مستقیم خورشید در امان دارد.
کفش ابریست که گوهر بارد
بلکه خورشید صفت زر بارد
هوش مصنوعی: کفشی آسمانی است که جواهر باران می‌دهد، به‌گونه‌ای که مانند خورشید طلا می‌بارد.
گر چمن ز ابر کفش پر گردد
هر گل از وی طبقی در گردد
هوش مصنوعی: اگر باران بیفتد و چمن خیس شود، هر گل به مانند یک ظرف پر از آب خواهد شد.
ور بر او زر کند از جود نثار
مشت دینار شود دست چنار
هوش مصنوعی: اگر از روی سخاوت بر او طلا پراکنده شود، دست او مانند درخت چنار پر بار خواهد بود.
خیل اعداش که بی دسترسند
دست در هم زده یک مشت خسند
هوش مصنوعی: گروه زیادی از دشمنان که به ما نزدیک نیستند، فقط با یکدیگر در ارتباطند و در واقع بی‌فایده‌اند.
برق قهرش چو رسد زهرآلود
دودشان بگذرد از چرخ کبود
هوش مصنوعی: زمانی که خشم او مانند برق می‌درخشد، دود زهرآلودشان از آسمان آبی عبور خواهد کرد.
کار مظلوم بود ساخته اش
ظلم از آفاق برانداخته اش
هوش مصنوعی: کار مظلوم به دست خود او انجام می‌شود، ولی ظلم و ستمی که به او می‌شود، از اطراف به سراغش می‌آید و او را از پای درمی‌آورد.
پیش ازین نقد بسی گنج شگرف
نه به میزان کرم گشتی صرف
هوش مصنوعی: قبل از این، سرمایه‌های زیادی به دست آوردی که نتوانستی درست از آنها بهره‌برداری کنی و همه را به بیهوده صرف کردی.
عدلش کنون که به عالم سمر است
مانع صرف چو عدل عمر است
هوش مصنوعی: عدالت او اکنون که عالم پر از شادی و سرور است، مانع از این است که همه چیز به راحتی جریان یابد، زیرا عدالت عمر نیز همین‌گونه است.
نامش آن گوهر تاج اورنگ است
که بر او بحر کلامم تنگ است
هوش مصنوعی: این شخص با نامش همانند جواهر ارزشمندی است که بر روی سر فرمانروایی می‌درخشد و من به خاطر عظمت و زیبایی کلام او، احساس می‌کنم که کلمات من برای توصیفش کم است.
بین ز فضل ازل این اکرامش
که چو وی هست گرامی نامش
هوش مصنوعی: در میان نعمت‌ها و لطف‌های بی‌پایان از ابتدای آفرینش، وجود او بزرگ‌مرتبه و نامش گرامی و عزیز است.
ذاتی از تاجوری یافته زین
تاج سلطان بود و ذات حسین
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که وجود و هویت شخصی مانند حسین، از مقام و عظمت سلطانی سرچشمه می‌گیرد. به عبارتی، ویژگی‌ها و منزلت حسین به نوعی به قدرت و بزرگی سلطنت مربوط می‌شود.
ای خرد داده جمال ابدت
نام نیکو ز ازل نامزدت
هوش مصنوعی: ای عقل، که زیبایی جاودانه‌ات را به تو عطا کرده‌اند، از ابتدا برای تو نام نیکو و ماندگاری انتخاب کرده‌اند.
سکه را خطبه لقبداری توست
خطبه را سکه به نام تو درست
هوش مصنوعی: سکه به خاطر رهبری و مدیریت تو ارزش پیدا کرده و خطبه‌ها هم به نام تو خوانده می‌شوند.
هست نیک و بد عالم همه پوست
آنچه مغز است در او نام نکوست
هوش مصنوعی: در دنیا هر چیز خوبی و بدی دارد، اما در حقیقت آنچه اهمیت دارد و ارزش آن را مشخص می‌کند، باطن و جوهره‌ی آن است. در واقع چیزی که نام نیک دارد، همان مغز و حقیقت درون چیزهاست.
چشم ازین پوست سوی مغزگشای
مغز نغز است سوی نغز گرای
هوش مصنوعی: نگاه به ظاهر چیزها تنها نمی‌تواند ما را به عمق و حقیقت آن‌ها هدایت کند. باید به مغز و محتوای واقعی آن‌ها توجه کرد و به سمت درک عمیق‌تر و معانی نغز و زیبا گرایش پیدا کرد.
نیکنام آمده بحر و بری
نامور شو به نکونامتری
هوش مصنوعی: آشنای نیکو به دریا و خشکی آمده تا به واسطهٔ نیکویی‌ات، معروف و شناخته‌شده گردی.
جام عیشت چو شود دست آویز
جرعه بر خاک تهی دستان ریز
هوش مصنوعی: وقتی که لیوان خوشی‌ات آماده شد، قدری از آن را بر زمین بریز و به کسانی که بی‌چیزی هستند، هدیه بده.
پاکبازان که همه خاک تواند
جرعه پرورد می پاک تواند
هوش مصنوعی: پاکبازان کسانی هستند که در دنیای مادی غرق نشده‌اند و می‌توانند از جوهرهٔ پاکی و معنویت بهره‌مند شوند. آنها در حقیقت به جایگاه والایی رسیده‌اند که نشان‌دهندهٔ تلاش و پرورش روحی آنهاست.
گنج نه گنج فشان هر دو تویی
تاج ده تاج ستان هر دو تویی
هوش مصنوعی: ثروت و گنج در عالم وجود تو هستی و تو را به مانند تاج، بر سر دارایی‌هایت قرار داده‌اند. در واقع، همه چیز از تو نشأت می‌گیرد و ارزش واقعی در وجود تو نهفته است.
سرمه چشم جهان خاک درت
طوق جان حلقه بند کمرت
هوش مصنوعی: چشم دنیا، مانند سرمه، به خاک پای تو زینت می‌زند و جان من به خاطر دوری از تو در حلقه کمربند تو به بند کشیده شده است.
هست میدان سخن تنگ بسی
چون رود راه ثنای تو کسی
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که به رغم اینکه بسیاری در میدان گفتار و سخن وجود دارند، اما به اندازه کافی توانایی و مهارت برای بیان ویژگی‌های عالی و شایسته تو را ندارند، مانند اینکه یک رود نمی‌تواند به سادگی راه پیمایش کند.
حرف را کی بود آن گنجایی
که شود ظرف ثناپیمایی
هوش مصنوعی: حرفی که ما می‌زنیم، چقدر می‌تواند ارزشمند و بزرگ باشد که بتواند به اندازه‌ای رسید که شایسته ستایش و توصیف باشد؟
بحر معنی چو شود موج سگال
چشمه حرف بود تنگ مجال
هوش مصنوعی: وقتی عمق دریا معنا شود، امواج آن به تصویر می‌کشد، در حالی که جویبار سخن به اندازه‌ای کم‌عمق است که فضای زیادی برای عرض اندام ندارد.
کوزه از بحر چو دریوزه کند
بحر پیداست چه در کوزه کند
هوش مصنوعی: اگر کوزه‌ای از دریا پر شود، نشان می‌دهد که دریا در آن وجود دارد. در نتیجه، آنچه در کوزه قرار می‌گیرد، نشانه‌ای از دریا است.
نیست چون این غرض انجام پذیر
به که گردم ز دعا زمزمه گیر
هوش مصنوعی: این هدفی که دنبال می‌کنم به راحتی حاصل نمی‌شود، بهتر است که به جای تلاش برای رسیدن به آن، به دعا و زمزمه بپردازم.
هر سحر تا فلک صبح شکاف
تیغ خورشید برآرد ز غلاف
هوش مصنوعی: هر صبحگاه، خورشید مانند تیغی از غلاف خود بیرون می‌آید و آسمان را می‌شکافد.
فرق حاسد ز تو بشکافته باد
روز و شب یافته و تافته باد
هوش مصنوعی: حسود از تو متمایز شود و روز و شب در حال رشد و پیشرفت باشد.
یافته کام تو در باغ امل
تافته جان وی از داغ اجل
هوش مصنوعی: خواسته و آرزوی تو در باغ خوشبختی به دست آمده است، ولی جان او به خاطر غم مرگش در عذاب است.