گنجور

بخش ۷۱ - حکایت دیده وری که به چشمی که در وقت وداع محبوب نگریست بعد از ملاقات به جمال وی ننگریست

بیدلی داغ دل افروزی داشت
در دل از آتش او سوزی داشت
عمرها مست لقایش می بود
بسته در قید وفایش می بود
دمبدم جلوه دیگر می دید
از جمالش گل دیگر می چید
چرخ از آنجا که ستم دین ویست
قطع یاران ز هم آیین ویست
خواست تا خانه براندازدشان
خانه در کوی دگر سازدش
صبح دولت متواری گردد
روز صحبت شب تاری گردد
بر جدایی دل خود بنهادند
بر سر ره به وداع استادند
عاشق دلشده برداشت فغان
بر رخ از خون جگر اشک فشان
لیک یک دیده او اشک فشاند
وان دگر زآتش دل خشک بماند
چشم تر ناشده را زد مسمار
تا نبیند پس ازان طلعت یار
رشکش آمد که به چشمی که نریخت
اشک چون رشته صحبت بگسیخت
بار دیگر به جمالش نگرد
بلکه دیدن به خیالش گذرد
بعد یکچند رسیدند به هم
ساغر وصل کشیدند به هم
سالها همنفس هم بودند
در یکی زاویه همدم بودند
هرگز آن دیده به رویش نگشاد
کامش از دولت دیدار نداد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیدلی داغ دل افروزی داشت
در دل از آتش او سوزی داشت
هوش مصنوعی: دل بیدل از عشق به شدت می‌سوزد و این سوزش درون او وجود دارد.
عمرها مست لقایش می بود
بسته در قید وفایش می بود
هوش مصنوعی: عمرهای زیادی به خاطر وصال و نزدیکی او برایم گذرانده می‌شد و در دام وفاداری‌اش گرفتار بودم.
دمبدم جلوه دیگر می دید
از جمالش گل دیگر می چید
هوش مصنوعی: او دائما از زیبایی‌هایش جلوه‌ای نو می‌دید و از آن زیبایی‌ها، گل‌های تازه‌ای می‌چید.
چرخ از آنجا که ستم دین ویست
قطع یاران ز هم آیین ویست
هوش مصنوعی: چرخ و روزگار به خاطر ظلمی که به دین او می‌شود، دوستان و یاران او را از هم جدا می‌کند.
خواست تا خانه براندازدشان
خانه در کوی دگر سازدش
هوش مصنوعی: خواست تا آنها را از خانه‌اش بیرون کند و در محله‌ی دیگری خانه‌ای بسازد.
صبح دولت متواری گردد
روز صحبت شب تاری گردد
هوش مصنوعی: صبح که می‌آید، خوشبختی و خوشحالی به سرعت از دست می‌رود و وقتی شب می‌رسد، تاریکی و غم جای آن را می‌گیرد.
بر جدایی دل خود بنهادند
بر سر ره به وداع استادند
هوش مصنوعی: آنها به جدایی دل خود را سپردند و در مسیر وداع استادند.
عاشق دلشده برداشت فغان
بر رخ از خون جگر اشک فشان
هوش مصنوعی: عاشق با دل شکسته از عمق درد و غم خود فریاد می‌زند و از چشمانش اشک می‌ریزد.
لیک یک دیده او اشک فشاند
وان دگر زآتش دل خشک بماند
هوش مصنوعی: ولی یک چشم او اشک می‌ریزد و آن یکی از آتش دل خشک و بی‌حالت مانده است.
چشم تر ناشده را زد مسمار
تا نبیند پس ازان طلعت یار
هوش مصنوعی: چشم‌هایی که هنوز اشکی نریخته‌اند، با میخی بسته می‌شوند تا دیگر نتوانند چهره محبوب را ببینند.
رشکش آمد که به چشمی که نریخت
اشک چون رشته صحبت بگسیخت
هوش مصنوعی: حسادت بر او غلبه کرد چون در چشمانش اشکی نریخت و سخنانی که در میانشان بود، قطع شد.
بار دیگر به جمالش نگرد
بلکه دیدن به خیالش گذرد
هوش مصنوعی: دیگر به زیبایی‌اش نگاه نکن، بلکه با خیال دیدن او را تجربه کن.
بعد یکچند رسیدند به هم
ساغر وصل کشیدند به هم
هوش مصنوعی: مدتی پس از آن، به یکدیگر رسیدند و جام وصل را به هم نوشیدند.
سالها همنفس هم بودند
در یکی زاویه همدم بودند
هوش مصنوعی: سال‌ها در کنار هم، در یک گوشه، محرم راز و هم‌دل بودند.
هرگز آن دیده به رویش نگشاد
کامش از دولت دیدار نداد
هوش مصنوعی: هرگز آن چشم به روی او باز نشد، زیرا خوشبختی‌اش از دیدن او نصیبش نشد.