گنجور

بخش ۵۵ - عقد شانزدهم در رجا که به روایح وصال زیستن است و به لوایح جمال نگریستن

ای ز بس بار تو انبوه شده
دل تو نقطه اندوه شده
خط ایام تو در صلح و نبرد
منتهی گشته به این نقطه درد
نه بر این نقطه درین دایره پای
گرد این نقطه چو پرگار برآی
بو که از غیب نویدی برسد
زین چمن بوی امیدی برسد
هست در ساحت این بر شده کاخ
عرصه روضه امید فراخ
کار بر خویش چنین تنگ مگیر
وز دم ناخوشی آهنگ مگیر
گر بود خاطر تو جرم اندیش
عفو ایزد بود از جرم تو بیش
نامه ات گر ز گنه پر رقم است
نامه شوی تو سحاب کرم است
گرچه کوهیست گناه تو عظیم
کاهش کوه دهد حلم حلیم
چون شود موج زنان قلزم جود
در کف موج خسی را چه وجود
هیچ بودی و کم از هیچ بسی
ساخت فضل ازل از هیچ کسی
از عدم صورت هستی دادت
ساخت از قید فنا آزادت
گذرانید بر اطوار کمال
پرورانید به انوار جمال
در دلت تخم خدا دانی کاشت
دولت معرفت ارزانی داشت
یافت تاج شرف سجده سرت
زیور گوهر خدمت کمرت
بی توسل به کلید طلبی
بی تقید به کمند سببی
بر تو ابواب مطالب بگشاد
صید مقصود به دست تو نهاد
بی همین گونه قوی دار امید
که چو افتی به جهان جاوید
بی سبب ساخته گردد کارت
بی درم سود کند بازارت
بر درد پرده شب نومیدی
صبح امید کند خورشیدی
ای بسا تشنه لب خشک دهان
بر لب از تشنگی افتاده زبان
مانده حیرت زده در صحرایی
چرخ طولی و زمین پهنایی
خاک تفسیده هوا آتش بار
بادش آتش زده در هر خس و خار
نه در او خیمه به جز چرخ برین
نه در او سایه به جز زیر زمین
سوسمار از تف آن در تب و تاب
همچو ماهی که فتد دور ز آب
ناگهان تیره سحابی ز افق
پیش خورشید فلک بسته تتق
بر سر تشنه شود باران ریز
گردد از بادیه طوفان انگیز
رشحه ابر کند سیرابش
سایه آن برد از تن تابش
وی بسا گم شده ره در شب تار
غرقه در سیل ز باران بهار
متراکم شده بر وی ظلمات
منقطع گشته سبب های نجات
دام و دد کرده بر او دندان تیز
اژدها بسته بر او راه گریز
بارگی خسته و بار افکنده
دل ز امید خلاصی کنده
ناگهان ابر ز هم بگشاید
نور مه روی زمین آراید
ره شود ظاهر و رهبر حاضر
راهرو خرم و روشن خاطر
آن که این گونه کرم آید ازو
ناامیدت کجا شاید ازو
روز و شب بر در امید نشین
طالب دولت جاوید نشین
تا به نام تو زند فال فرج
قرعه «من قرع الباب ولج »
فضل او کامده در شیب و فراز
آشنا پرور و بیگانه نواز
چون به بیگانه شود همخانه
آشنا را نکند بیگانه
هر که ره برد به همخانگی اش
نسزد تهمت بیگانگی اش

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ز بس بار تو انبوه شده
دل تو نقطه اندوه شده
هوش مصنوعی: به خاطر بار سنگین مشکلات، دل تو پر از اندوه شده است.
خط ایام تو در صلح و نبرد
منتهی گشته به این نقطه درد
هوش مصنوعی: ایام زندگی تو در موقعیت‌های آرامش و جنگ به این نقطه از رنج و درد رسیده است.
نه بر این نقطه درین دایره پای
گرد این نقطه چو پرگار برآی
هوش مصنوعی: در این دایره، تنها بر روی این نقطه نایستید؛ بلکه مانند پرگار از این نقطه حرکت کرده و به دور آن بچرخید.
بو که از غیب نویدی برسد
زین چمن بوی امیدی برسد
هوش مصنوعی: بوی خوشی از جایی ناخودآگاه به مشام می‌رسد که نوید امید و شوق را به همراه دارد.
هست در ساحت این بر شده کاخ
عرصه روضه امید فراخ
هوش مصنوعی: در این مکان، کاخی زیبا و باشکوه وجود دارد که در آن امید و خوشبختی به فراوانی جریان دارد.
کار بر خویش چنین تنگ مگیر
وز دم ناخوشی آهنگ مگیر
هوش مصنوعی: کار را بر خودت سخت نکن و از حال بد خود فاصله بگیر.
گر بود خاطر تو جرم اندیش
عفو ایزد بود از جرم تو بیش
هوش مصنوعی: اگر ذهنت به گناه فکر کند، بخشش خداوند از گناه تو بیشتر است.
نامه ات گر ز گنه پر رقم است
نامه شوی تو سحاب کرم است
هوش مصنوعی: اگر نامه‌ات پر باشد از گناه، باز هم می‌توانی مانند ابر، رحمت و بخشش را به همراه داشته باشی.
گرچه کوهیست گناه تو عظیم
کاهش کوه دهد حلم حلیم
هوش مصنوعی: هرچند گناه تو بزرگ و سنگین است، اما صبر و بردباری فردی متین می‌تواند آن را کاهش دهد.
چون شود موج زنان قلزم جود
در کف موج خسی را چه وجود
هوش مصنوعی: زمانی که دریا با امواجی از سخاوت و generosity پر می‌شود، دیگر چه‌ ارزشی دارد وجود یک موج بی‌ارزش و کوچک؟
هیچ بودی و کم از هیچ بسی
ساخت فضل ازل از هیچ کسی
هوش مصنوعی: هیچ چیز وجود نداشت و از هیچ، چیزهای فراوانی به وجود آمد. فضل و علم از ابتدا از هیچ کسی به وجود نیامده است.
از عدم صورت هستی دادت
ساخت از قید فنا آزادت
هوش مصنوعی: از عدم و نیستی، وجودت را به وجود آوردند و از محدودیت فنا و زوال، تو را آزاد کردند.
گذرانید بر اطوار کمال
پرورانید به انوار جمال
هوش مصنوعی: با تلاشی متعهدانه و پرورش درست، بر ویژگی‌های زیبایی و کمال تأکید می‌شود و در اثر این تلاش، نور زیبایی و کمال در وجود انسان تابیده می‌شود.
در دلت تخم خدا دانی کاشت
دولت معرفت ارزانی داشت
هوش مصنوعی: در دل تو،Seed of God (تخم خدا) قرار داده شده و به همین خاطر، نعمت و ثروت آگاهی و شناخت را به تو ارزانی داشته است.
یافت تاج شرف سجده سرت
زیور گوهر خدمت کمرت
هوش مصنوعی: تاج شرافت را در سجده‌ات پیدا می‌کنم، و زیور گوهر خدمت بر کمر توست.
بی توسل به کلید طلبی
بی تقید به کمند سببی
هوش مصنوعی: بدون استفاده از کلیدهای درخواست و بدون اینکه به پیچیدگی‌های علت و معلولی وابسته باشم.
بر تو ابواب مطالب بگشاد
صید مقصود به دست تو نهاد
هوش مصنوعی: درهای مطالب به روی تو باز شد و هدف مورد نظرت به تو داده شد.
بی همین گونه قوی دار امید
که چو افتی به جهان جاوید
هوش مصنوعی: بدون تردید، به امیدی قوی زندگی کن، زیرا اگر در این جهان سقوط کنی، جاودانه خواهی بود.
بی سبب ساخته گردد کارت
بی درم سود کند بازارت
هوش مصنوعی: بی‌دلیل کار تو بدون هزینه شکل می‌گیرد و کسب‌وکار تو از این طریق به سود می‌رسد.
بر درد پرده شب نومیدی
صبح امید کند خورشیدی
هوش مصنوعی: در دل درد و ناامیدی شب، خورشید صبح امید می‌تابد.
ای بسا تشنه لب خشک دهان
بر لب از تشنگی افتاده زبان
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که با وجود تشنگی شدید، زبانشان به دلیل خشکی دهان بر لب‌ها افتاده است.
مانده حیرت زده در صحرایی
چرخ طولی و زمین پهنایی
هوش مصنوعی: مشغول حیرت و تعجب در دنیایی وسیع و گسترده هستم که چرخش زمان و وسعت زمین را مشاهده می‌کنم.
خاک تفسیده هوا آتش بار
بادش آتش زده در هر خس و خار
هوش مصنوعی: زمین خشک و بی‌جان در اثر باد، شعله‌ور شده و در هر جا که علف و خار وجود دارد، آتش شعله‌ور است.
نه در او خیمه به جز چرخ برین
نه در او سایه به جز زیر زمین
هوش مصنوعی: در این دنیا تنها آسمان وجود دارد و هیچ سایه‌ای جز سایه زمین نیست.
سوسمار از تف آن در تب و تاب
همچو ماهی که فتد دور ز آب
هوش مصنوعی: سوسماری در اثر گرمایی که به آن وارد می‌شود، در حالت نا آرامی و تلاطم به سر می‌برد، همان‌طور که ماهی‌ای که از آب دور افتاده، بی‌قرار و نگران است.
ناگهان تیره سحابی ز افق
پیش خورشید فلک بسته تتق
هوش مصنوعی: ناگهان ابری تیره از سمت افق به سمت خورشید آسمان حرکت کرد و آن را پوشانید.
بر سر تشنه شود باران ریز
گردد از بادیه طوفان انگیز
هوش مصنوعی: در جایی که شخصی تشنه است، باران می‌بارد و از بیابان طوفانی به‌وجود می‌آید.
رشحه ابر کند سیرابش
سایه آن برد از تن تابش
هوش مصنوعی: بارش ملایم باران او را سیراب می‌کند و سایه آن، گرمای تابش خورشید را از او دور می‌سازد.
وی بسا گم شده ره در شب تار
غرقه در سیل ز باران بهار
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در شب‌های تاریک و بارانی، مانند کسانی که در سیل گرفتار شده‌اند، راه خود را گم می‌کنند.
متراکم شده بر وی ظلمات
منقطع گشته سبب های نجات
هوش مصنوعی: تاریکی‌ها بر او انباشته شده و راه‌های نجات از هم جدا گشته‌اند.
دام و دد کرده بر او دندان تیز
اژدها بسته بر او راه گریز
هوش مصنوعی: جانوران و وحوش به او حمله‌ور شده‌اند و درنده‌ای چون اژدها دندان‌هایش را به سوی او تیز کرده و هیچ راه فراری برای او باقی نمی‌گذارد.
بارگی خسته و بار افکنده
دل ز امید خلاصی کنده
هوش مصنوعی: دل از امید رهایی و رستگاری بریده و خسته از بار مشکلات و دشواری‌ها شده است.
ناگهان ابر ز هم بگشاید
نور مه روی زمین آراید
هوش مصنوعی: ناگهان ابرها کنار می‌روند و نور ماه بر روی زمین می‌تابد.
ره شود ظاهر و رهبر حاضر
راهرو خرم و روشن خاطر
هوش مصنوعی: راه، مشخص و واضح شده است و راهنما نیز در دسترس است. مسافر با دل شاداب و روشن به مسیر ادامه می‌دهد.
آن که این گونه کرم آید ازو
ناامیدت کجا شاید ازو
هوش مصنوعی: اگر کسی با این همه مهربانی و لطف به تو نزدیک شود، از کجا می‌توانی انتظار ناامیدی از او داشته باشی؟
روز و شب بر در امید نشین
طالب دولت جاوید نشین
هوش مصنوعی: روز و شب در انتظار بمان و به دنبال بهره‌مندی از خوشبختی و سعادت دائمی باش.
تا به نام تو زند فال فرج
قرعه «من قرع الباب ولج »
هوش مصنوعی: تا زمانی که با نام تو شانس و خوشبختی را جست‌وجو کنم، همانطور که کسی که در را می‌زند و وارد می‌شود.
فضل او کامده در شیب و فراز
آشنا پرور و بیگانه نواز
هوش مصنوعی: نعمت و رحمت او در هر شرایطی جاری است و به هر دو دوست و بیگانه محبت می‌کند.
چون به بیگانه شود همخانه
آشنا را نکند بیگانه
هوش مصنوعی: زمانی که آشنا در کنار بیگانه قرار می‌گیرد، دیگر توجهی به آشنای خود ندارد.
هر که ره برد به همخانگی اش
نسزد تهمت بیگانگی اش
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند با هم‌نشینانش به خوبی رفتار کند، شایسته‌ی تهمت بیگانگی و دوری از آن‌ها نیست.