بخش ۳۸ - حکایت آن متورع آبی از قبول مرغابی شکار کرده به چنگل بازی طعمه از غیر وجه خورده
خسروی عاقبت اندیشی کرد
روی در قبله درویشی کرد
با بزرگی که در آن کشور بود
بر سر اهل صفا سرور بود
نوبتی چند به هم بنشستند
عقد پیروی و مریدی بستند
برد صد تحفه خدمت سوی پیر
هیچ ازو پیر نشد تحفه پذیر
روزی از بالش زین مسند ساخت
قاصد صید سوی صحرا تاخت
باز را دیده بینا بگشاد
کله از سر گره از پا بگشاد
کرد ازان باز رها کرده ز قید
متعاقب دو سه مرغابی صید
صید را از خم فتراک آویخت
جانب پیر جنیبت انگیخت
بندگی کرد که ای خاص خدای
لقمه پاک است به این روزه گشای
هست ازین طعمه درین منزلگاه
پنجه کسب خلایق کوتاه
پیر خندید که ای پاک نهاد
نامت از لوح بقا پاک مباد
جره بازت که شکاری فکن است
جره از جوزه هر بیوه زن است
رخشت این ره چو به پایان برده ست
جو ز توزیع گدایان خورده ست
نیروی بازوی باز اندازت
باشد از دست ستم پردازت
چشمه کز سنگ تراود پاک است
تیره از رهگذر گلناک است
هر که آلوده به گل رهگذرش
کی ز گل پاک بود آبخورش
بخش ۳۷ - عقد دهم در کشف سر ورع که کاسر سورت حرص و طمع است و کاشف ظلمت اهوا و بدع: ای که بهر شکمت گردن آزبخش ۳۹ - مناجات در اشارت به آنکه حقیقت ورع اعراض است از ماسوی الله و طلب تحقیق به مقام زهد: ای به خود خوانده ورع وزران را
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.