بخش ۲۸ - عقد هفتم در شرح تصوف که بستن دست تصرف است و رستن از قید تکلف
ای به صوفیگری آوازه بلند
کرده زین شغل به آوازه پسند
دل چو خم چند بر آوازه نهی
ناید آوازه جز از خم تهی
چون دهد کوس برون بانگ ز پوست
بانگ او شاهد بی مغزی اوست
نیستی صوفی ازین نام چه سود
دعوی پختگی از خام چه سود
کی سیاهی شود از زنگی دور
گرچه خوانند به نامش کافور
جامه فوطه چه پوشی چو مگس
پر به هر خوان چه گشایی ز هوس
طوطی قدسی و از هیچ کسی
می زنی پر به هوای مگسی
دین که صد پاره ز بی باکی توست
نکندش خرقه صد پاره درست
چاک در تارکت از تیغ حسود
بخیه بر پاشنه موزه چه سود
گردی انداخته سجاده به دوش
گرد بازار چو سجاده فروش
لیک بازاریگان دیده ورند
صد ازین جنس به یک جو نخرند
در ره اهل دل از همت پست
جز عصا نیست تو را هیچ به دست
آن که در چه فتد از لغزش پا
دستگیریش نیاید ز عصا
هست مسواک به کف سوهانت
کز طمع تیز کند دندانت
ترسم از بیخ برد چون شجره
تیز دندانیت آخر چو اره
رشته سبحه برانگشت مپیچ
که ازان حلقه برون ناید هیچ
مهره ای چند بود بی سر و بن
کف ازان طاسچه نرد مکن
تات ازان چشم بود بست و گشاد
هرگزت رو ندهد نقش مراد
گر حساب حسناتت هوس است
عقد انگشت تو تسبیح بس است
چون زنان موی به صد رعنایی
ریشت از شانه زدن آرایی
شانه بفکن چو نیی مردانه
که به این دست جدا از شانه
جمعی از نان لبی آورده به چنگ
همچو دندان پی آن صف زده تنگ
بهر کم بهره ای آن هم نه حلال
در زنی سر به میانشان چو خلال
دستت از حرص و شره کوته کن
در صف اهل قناعت ره کن
نیست زیبنده درین دیر مجاز
آستین کوتهی از دست دراز
ذوق صوفیگری ار هست تو را
باید از خویش نظر بست تو را
صوفی آنست که از خود رسته ست
ز نکو جسته و از بد رسته ست
بند هستی و ز هستی ساده
زاده کون و ز کون آزاده
با اضافت ز اضافت بیرون
در مسافت ز مسافت بیرون
در مکان نی و مکان از وی پر
در زمان نی و زمان از وی پر
ابدش را به ازل جنگی نه
ازلش را ز ابد ننگی نه
نه ز ادوار در او تأثیری
نه در اطوار ازو تغییری
گر حضیض سمک و اوج سما
وانچه محصور بود بینهما
گیرد اندر دل پاکش خانه
نکند احساس که هست آن یا نه
دل او موج زنان دریاییست
کش فزون از دو جهان پهناییست
هفت دریا چو یکی شبنم ازوست
بلکه یک در کره عالم ازوست
گنج عرفان بودش حاصل کسب
قبله اش نیست بجز ذات فحسب
جلوه گر گشته بر او وحدت ذات
نکشد رنج تقابل ز صفات
پیش او لطف همان قهر همان
نوشداروش همان زهر همان
بخش ۲۷ - مناجات در اشارت به عموم سران حقیقت در مراتب و طلب وصول به شهود آن که روش ارباب تصوف است: ای پر از فیض وجود تو جهانبخش ۲۹ - حکایت مناظره کلیم در نواحی طور با آن سیه گلیم مهجور که چرا سجده آدم نکردی و سر به طوق لعنت درآوردی: پورعمران به دلی غرقه نور
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای به صوفیگری آوازه بلند
کرده زین شغل به آوازه پسند
هوش مصنوعی: ای کسی که در صوفیگری نامی به هم زدهای، در این کار به آوازهای نیکو دست یافتهای.
دل چو خم چند بر آوازه نهی
ناید آوازه جز از خم تهی
هوش مصنوعی: اگر دل را مانند خم بپنداری که به آن آواز میدهی، متوجه میشوی که تنها صدایی از آن خارج میشود که خالی و تهی باشد.
چون دهد کوس برون بانگ ز پوست
بانگ او شاهد بی مغزی اوست
هوش مصنوعی: زمانی که صدای کوس از پوست بیرون میآید، این نشاندهنده ناتوانی و بیخود بودن شاهد اوست.
نیستی صوفی ازین نام چه سود
دعوی پختگی از خام چه سود
هوش مصنوعی: اگر تو وجود نداری، چه فایده از این نامی که داری؟ ادعای کمال و پختگی بیپایه و اساس است وقتی که هنوز خام هستی.
کی سیاهی شود از زنگی دور
گرچه خوانند به نامش کافور
هوش مصنوعی: هرگز رنگ سیاهی از زنگی دور نمیشود، حتی اگر به نام کافور (که نماد سفیدی و پاکی است) یاد شود.
جامه فوطه چه پوشی چو مگس
پر به هر خوان چه گشایی ز هوس
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که در کنار خوشیها و لذتها، مانند مگس به هر جا پرواز کنی و به هر چیزی بچسبی؟ اگر خود را محدود به چیزهای بیارزش کنی، به چه چیزی میرسی؟
طوطی قدسی و از هیچ کسی
می زنی پر به هوای مگسی
هوش مصنوعی: طوطی مقدس و زیبا از هیچ کس نمیپذیرد که به خاطر جلب توجه یک مگس، بالهایش را باز کند.
دین که صد پاره ز بی باکی توست
نکندش خرقه صد پاره درست
هوش مصنوعی: با توجه به بیتعهدی و بیپروا بودن تو، دین را که به صد بخش تقسیم شده نمیتوان با پوششی پاره و ناقص حفظ کرد.
چاک در تارکت از تیغ حسود
بخیه بر پاشنه موزه چه سود
هوش مصنوعی: اگر در زندگی مورد حسد و دشمنی قرار بگیری و آسیب ببینی، دوختن و ترمیم زخمهایت چه فایدهای دارد؟ آسیب حاصل از حسد دیگران را نمیتوان به سادگی از بین برد.
گردی انداخته سجاده به دوش
گرد بازار چو سجاده فروش
هوش مصنوعی: شخصی مثل فروشنده سجاده، با بار سنگینی بر دوش خود در بازار راه میرود. گرد و غبار بر روی سجادهاش نشسته است، که نشاندهنده مشقت و زحمتی است که کشیده است.
لیک بازاریگان دیده ورند
صد ازین جنس به یک جو نخرند
هوش مصنوعی: اما فروشندگان با تجربه، به خوبی میدانند که از این جنس، حتی با یک مبلغ کم هم خریداری نمیکنند.
در ره اهل دل از همت پست
جز عصا نیست تو را هیچ به دست
هوش مصنوعی: در مسیر افرادی که دلشان پر از عشق و احساس است، اگر همت و ارادهات ضعیف باشد، چیزی جز عصا (که نماد تکیهگاه است) در اختیارت نخواهی داشت.
آن که در چه فتد از لغزش پا
دستگیریش نیاید ز عصا
هوش مصنوعی: کسی که در دام لغزشهای زندگی گرفتار شود، حتی عصا هم نمیتواند به او کمک کند.
هست مسواک به کف سوهانت
کز طمع تیز کند دندانت
هوش مصنوعی: مسواک در دستان تو قرار دارد و به خاطر طمع، دندانهایت را تیز میکند.
ترسم از بیخ برد چون شجره
تیز دندانیت آخر چو اره
هوش مصنوعی: میترسم که تو به راحتی ریشهام را بزنید، چون دندانهای تیز و تند خود را داری و به مانند اره عمل میکنی.
رشته سبحه برانگشت مپیچ
که ازان حلقه برون ناید هیچ
هوش مصنوعی: دقت کن که در دستت دانههای تسبیح را به هم نپیچانی، زیرا هیچگاه نمیتوانی از این حلقه خارج شوی.
مهره ای چند بود بی سر و بن
کف ازان طاسچه نرد مکن
هوش مصنوعی: بازی نکن که تاسهای بدون معنی و بیاساس، هیچ ارزشی ندارند.
تات ازان چشم بود بست و گشاد
هرگزت رو ندهد نقش مراد
هوش مصنوعی: چشمانت نقش و سرنوشت تو را به وجود میآورد و آنچه را که میخواهی، هرگز به تو نشان نمیدهد.
گر حساب حسناتت هوس است
عقد انگشت تو تسبیح بس است
هوش مصنوعی: اگر نیتهای خوب تو فقط بر اساس هوس باشد، پس تعداد گردن بندهایت به عنوان تسبیح کافی خواهد بود.
چون زنان موی به صد رعنایی
ریشت از شانه زدن آرایی
هوش مصنوعی: وقتی که زنان با زیبایی و لطافت، موهای تو را از شانهی خود آراسته میکنند، زیبایی و جلوهات چندین برابر میشود.
شانه بفکن چو نیی مردانه
که به این دست جدا از شانه
هوش مصنوعی: شانه خود را با قدرت و اعتماد از بدن جدا کن، زیرا این کار نیاز به اراده و شجاعت دارد.
جمعی از نان لبی آورده به چنگ
همچو دندان پی آن صف زده تنگ
هوش مصنوعی: گروهی از مردم با نان بر لب، در تلاش برای به دست آوردن آن، سعی میکنند به صف بایستند و نزدیکی به یکدیگر دارند.
بهر کم بهره ای آن هم نه حلال
در زنی سر به میانشان چو خلال
هوش مصنوعی: برای کسی که بهره کمی دارد، حتی اگر حلال باشد، در میان آنها مانند خلال (چوب سواخی) دیده نمیشود.
دستت از حرص و شره کوته کن
در صف اهل قناعت ره کن
هوش مصنوعی: حرص و طمع را کنار بگذار و به جمع افراد قناعتپیشه بپیوند.
نیست زیبنده درین دیر مجاز
آستین کوتهی از دست دراز
هوش مصنوعی: در این مکان فریبنده و دنیای زودگذر، داشتن دست کوتاه و نداشتن توانایی برای رسیدن به دستاوردها مناسب نیست.
ذوق صوفیگری ار هست تو را
باید از خویش نظر بست تو را
هوش مصنوعی: اگر تو به ذوق صوفیگری علاقهمند هستی، باید به درون خود نگاه کنی و از خودخواهی و خودپسندی دوری کنی.
صوفی آنست که از خود رسته ست
ز نکو جسته و از بد رسته ست
هوش مصنوعی: صوفی کسی است که از خود فاصله گرفته، از کارهای خوب سرباز زده و از کارهای بد دوری کرده است.
بند هستی و ز هستی ساده
زاده کون و ز کون آزاده
هوش مصنوعی: موجودات به نوعی اسیر و محدود هستند و از همین محدودیتها شکل میگیرند، اما در عین حال از آن محدودیتها آزاد میشوند.
با اضافت ز اضافت بیرون
در مسافت ز مسافت بیرون
هوش مصنوعی: با اضافه کردن بر اضافهها و فاصلهها، میتوان از تمام آنها عبور کرد و به دور دستها رسید.
در مکان نی و مکان از وی پر
در زمان نی و زمان از وی پر
هوش مصنوعی: در جایی که نی و وجود او هستند، زمان و مکان از او پر شدهاند. در واقع، با وجود او، زمان و مکان معنا پیدا میکنند.
ابدش را به ازل جنگی نه
ازلش را ز ابد ننگی نه
هوش مصنوعی: برای همیشه، جنگی را به ابدیت نمیتوان ترجیح داد و از ابدیت نمیتوان به گذشته ننگی گرفت.
نه ز ادوار در او تأثیری
نه در اطوار ازو تغییری
هوش مصنوعی: او نه تحت تأثیر زمانه است و نه تغییرات ظاهری میتواند بر او تأثیر بگذارد.
گر حضیض سمک و اوج سما
وانچه محصور بود بینهما
هوش مصنوعی: اگر پایینترین نقطه و بالاترین نقطه آسمان را در نظر بگیریم، هر چیزی که میان این دو قرار دارد، محصور و محدود است.
گیرد اندر دل پاکش خانه
نکند احساس که هست آن یا نه
هوش مصنوعی: در دل انسانهای پاک، احساسات و عواطف به خوبی جا میگیرند و اگر هم نباشند، آنها وجودشان را حس نمیکنند.
دل او موج زنان دریاییست
کش فزون از دو جهان پهناییست
هوش مصنوعی: دل او مانند دریایی است که امواجش در حال موج زنی است و وسعت آن فراتر از دو جهان است.
هفت دریا چو یکی شبنم ازوست
بلکه یک در کره عالم ازوست
هوش مصنوعی: تمامی دریاها مانند یک شبنم از او هستند و در واقع، کل عالم به نوعی از اوست.
گنج عرفان بودش حاصل کسب
قبله اش نیست بجز ذات فحسب
هوش مصنوعی: در این بیت به این نکته اشاره شده است که به دست آوردن حقیقت و عرفان اصلی، تنها از طریق شناخت و نزدیک شدن به ذات و حقیقت خود فرد ممکن است و هیچ الگوی خارجی نمیتواند جایگزین آن شود.
جلوه گر گشته بر او وحدت ذات
نکشد رنج تقابل ز صفات
هوش مصنوعی: در اینجا به یک واقعیت عمیق اشاره شده است که در آن ظهور و جلوهی وجود خداوند به قدری آشکار است که هیچ نوع تضاد یا تناقضی میان صفات او وجود ندارد. به عبارتی، وقتی به حقیقت و وجود الهی نگاه میکنیم، نمیتوانیم بین ویژگیهای او را از هم جدا کنیم یا در تضاد ببینیم.
پیش او لطف همان قهر همان
نوشداروش همان زهر همان
هوش مصنوعی: در حضور او، محبت و خشم توأمان وجود دارد؛ مانند دارویی که شفای درد است و در عین حال میتواند زهر باشد.