گنجور

بخش ۱۹ - عقد چهارم در استدلال به ظهور آثار وجود آفریدگار سبحانه ما اعز شأنه و ما اجلی برهانه

ای درین کارگه هوش ربای
روز و شب چشم نه و گوش گشای
نه به چشم تو ز دیدن اثری
نه به گوشت ز شنیدن خبری
نرگس این چمنی کز لب جوی
خوش نهاده ست نظر سوی به سوی
نه ز رخسار گلش دیداری
نه به سرو و سمنش بازاری
گل این باغچه ای کز سر شاخ
صبحدم گوش گشاده ست فراخ
نه ز بلبل شنود آوازی
نز لب غنچه نهانی رازی
نکنی گوش و نبینی چندین
کور و کر چند نشینی چندین
چند گاهی ره آگاهان گیر
ترک همراهی بیراهان گیر
پرده از چشم جهان بین کن باز
بنگر پیش و پس و شیب و فراز
بین که این دایره گردان چیست
دور او گرد تو جاویدان چیست
بر سرت چتر مرصع که فراشت
بر وی این نقش ملمع که نگاشت
مهر را نور ده روز که کرد
ماه را شمع شب افروز که کرد
کیست میزان ده دکان سپهر
کفه سازنده آن از مه و مهر
تا به میزان چو دکان آرایند
عمر بر خلق جهان پیمایند
کیست کز دست دل آتشناک
صبح چون اطلس کحلی زده چاک
سوزن و رشته ز خورشید اندوخت
وصله زرد قصب بر وی دوخت
کیست کز طاق فلک چون خم زد
زیر او چار گهر بر هم زد
چون گهرها به هم آمیخته شد
نو به نو صورتی انگیخته شد
ساخت گردآوری عالم را
خاتم جمله صور آدم را
بهر این کارگه خونخواره
نیست از کارگزاری چاره
عین ممکن به براهین خرد
نتواند که شود هست به خود
چون ز هستیش نباشد اثری
چون به هستی رسد از وی دگری
ذات نایافته از هستی بخش
چون تواند که بود هستی بخش
خشک ابری که بود ز آب تهی
ناید از وی صفت آب دهی
هر چه آن را بود از بود نشان
گر بود منحصر اندر امکان
لازم آید که نیاید به وجود
هیچ موجود درین عرصه بود
نقش بی خامه نقاش که دید
نغمه بی زخمه مطرب که شنید
ناید از ممکن تنها چون کار
حاجت افتاد به واجب ناچار
او به خود هست و جهان هست بدو
نیست دان هر چه نه پیوست بدو
جنبش از وی رسد این سلسله را
روی در وی بود این قافله را
چون خلد جنبش موریت به پشت
زود آری سوی آن مور انگشت
زان خلش هستی او را دانی
به سر انگشت ز پشتش رانی
باورت ناید کاندر ژنده
خلدت پشت نه زان جنبنده
عالم و این همه آثار در او
چرخ و این جنبش بسیار در او
پرده سازند و نو اگر پیوست
که پس پرده نواسازی هست
همه را جنبش و آرام ازوست
همه را دانه ازو دام ازوست
زوست جنبنده نه از باد درخت
زوست فرخنده نه از گردون بخت
او برد تشنگی تشنه نه آب
او دهد شادی مستان نه شراب
غنچه در باغ نخندد بی او
میوه بر شاخ نبندد بی او
کارگر او دگران آلت کار
کارگر یافتی آلت بگذار
کار او کارگر او آلت اوست
اوست مغز و دگران جمله چو پوست
مغزخواهی نظر از پوست ببند
مغز جویی نکند پوست پسند
حرف غیر از ورق دل بتراش
خاطر از ناخن فکرت مخراش
از همه ساده کن آیینه خویش
وز همه پاک بشو سینه خویش
تا شود گنج بقا سینه تو
غرق نور ازل آیینه تو
طی شود وادی برهان و قیاس
تو بمانی و دل دوست شناس
دوست آنجا که بود جلوه نمای
حجت عقل بود تفرقه زای
چون نماید به تو این دولت روی
رو در آن آر و به کس هیچ مگوی
زانکه از گوهر عرفان خالی
به بود کیسه استدلالی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای درین کارگه هوش ربای
روز و شب چشم نه و گوش گشای
هوش مصنوعی: ای کسی که در این مکان مشغول کار و فعالیت هستی، روز و شب را با دقت و توجه کامل بررسی کن و گوش‌های خود را باز نگه‌دار.
نه به چشم تو ز دیدن اثری
نه به گوشت ز شنیدن خبری
هوش مصنوعی: نه از نگاه تو نشانی می‌بینم و نه از صدای تو چیزی می‌شنوم.
نرگس این چمنی کز لب جوی
خوش نهاده ست نظر سوی به سوی
هوش مصنوعی: نرگس در این چمن که کنار جوی آب رو به دو سو نگاه می‌کند، به زیبایی چشمگیری نظر جلب می‌کند.
نه ز رخسار گلش دیداری
نه به سرو و سمنش بازاری
هوش مصنوعی: نه از زیبایی چهره‌اش خبری دارم و نه از باغ و بستانش چیزی می‌دانم.
گل این باغچه ای کز سر شاخ
صبحدم گوش گشاده ست فراخ
هوش مصنوعی: این باغچه با گل‌هایی سرشار از زندگی و تازگی است که از هنگام صبح سر از خواب برمی‌دارند و به اطراف نگاه می‌کنند.
نه ز بلبل شنود آوازی
نز لب غنچه نهانی رازی
هوش مصنوعی: نه بلبل از گل به‌طور آشکار آواز می‌خواند و نه غنچه راز خود را به‌طور علنی فاش می‌کند.
نکنی گوش و نبینی چندین
کور و کر چند نشینی چندین
هوش مصنوعی: اگر گوش ندهی و نبینی، همچنان که بسیاری از مردم نابینا و ناشنوا هستند، چه فایده‌ای دارد که بی‌تحرک بمانی و نظاره‌گر دیگران باشی؟
چند گاهی ره آگاهان گیر
ترک همراهی بیراهان گیر
هوش مصنوعی: مدت زمانی را با افرادی که آگاه و دانا هستند بگذران، و از همراهی با کسانی که در مسیر نادرست گام برمی‌دارند، دوری کن.
پرده از چشم جهان بین کن باز
بنگر پیش و پس و شیب و فراز
هوش مصنوعی: پرده را از جلوی چشمان بینا کنار بزن و به اطراف خود با دقت نگاه کن؛ هم به گذشته و هم به آینده، و همچنین به وضعیت‌های مختلفی که در زندگی وجود دارد توجه کن.
بین که این دایره گردان چیست
دور او گرد تو جاویدان چیست
هوش مصنوعی: نگاه کن که این جهان چرخان چه چیزی است و دور آن چه چیزی پایدار و جاودانی وجود دارد.
بر سرت چتر مرصع که فراشت
بر وی این نقش ملمع که نگاشت
هوش مصنوعی: بر سر تو چتری زیبا و تزئین شده‌ای وجود دارد که بر روی آن طراحی و نقشی جالب و هنرمندانه کشیده شده است.
مهر را نور ده روز که کرد
ماه را شمع شب افروز که کرد
هوش مصنوعی: خورشید روشنایی روز را فراهم می‌کند و ماه شب را با نور خود روشن می‌سازد.
کیست میزان ده دکان سپهر
کفه سازنده آن از مه و مهر
هوش مصنوعی: چه کسی است که بخواهد وزن و اندازه دکان‌های آسمان را تعیین کند، در حالی که سازنده آن کفه از نور ماه و خورشید ساخته شده است؟
تا به میزان چو دکان آرایند
عمر بر خلق جهان پیمایند
هوش مصنوعی: زندگی مانند دکانی است که هر کس به اندازه خود از آن بهره‌برداری می‌کند و بنابراین افراد عمرشان را براساس دانسته‌ها و تجربیاتشان در جهان می‌گذرانند.
کیست کز دست دل آتشناک
صبح چون اطلس کحلی زده چاک
هوش مصنوعی: کیست که در ابتدای صبح، دلش مانند آتش می‌سوزد و چهره‌اش مانند پارچه سیاه زربفت خراب شده است؟
سوزن و رشته ز خورشید اندوخت
وصله زرد قصب بر وی دوخت
هوش مصنوعی: سوزن و رشته را از نور خورشید گرفته و وصله‌ای زرد از نی بر روی آن دوخته است.
کیست کز طاق فلک چون خم زد
زیر او چار گهر بر هم زد
هوش مصنوعی: کیست که از آسمان بلند، وقتی خم شد، چهار دُر را با هم در زیر خود به هم نرساند؟
چون گهرها به هم آمیخته شد
نو به نو صورتی انگیخته شد
هوش مصنوعی: زمانی که گوهرها با هم ترکیب می‌شوند، شکل و ظاهری تازه و نو ایجاد می‌شود.
ساخت گردآوری عالم را
خاتم جمله صور آدم را
هوش مصنوعی: آفرینش جهانی که با همه ویژگی‌ها و شکل‌ها در دست انسان‌ها قرار دارد، به وسیلهء وجود آدمی به کمال رسیده است.
بهر این کارگه خونخواره
نیست از کارگزاری چاره
هوش مصنوعی: برای این کارگاه خونی، هیچ راه حلی از جانب کارگزاران وجود ندارد.
عین ممکن به براهین خرد
نتواند که شود هست به خود
هوش مصنوعی: هر آنچه که ممکن است، نمی‌تواند به خودی خود با دلایل منطقی وجود پیدا کند.
چون ز هستیش نباشد اثری
چون به هستی رسد از وی دگری
هوش مصنوعی: زمانی که存在 یک چیز نداشته باشد، هیچ نشانی از آن نیست؛ اما وقتی به وجود واقعی برسد، از آن چیز دیگری به وجود می‌آید.
ذات نایافته از هستی بخش
چون تواند که بود هستی بخش
هوش مصنوعی: هر چیزی که از سرچشمه وجود گرفته باشد، چگونه می‌تواند خود را به وجود بیاورد؟
خشک ابری که بود ز آب تهی
ناید از وی صفت آب دهی
هوش مصنوعی: ابر خشک که هیچ آبی ندارد، از آن انتظار صفات آبی نمی‌رود.
هر چه آن را بود از بود نشان
گر بود منحصر اندر امکان
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد، نشان‌دهنده وجودی است که فقط در دایره ممکنات قرار دارد.
لازم آید که نیاید به وجود
هیچ موجود درین عرصه بود
هوش مصنوعی: ضروری است که هیچ موجودی در این جهان به وجود نیاید.
نقش بی خامه نقاش که دید
نغمه بی زخمه مطرب که شنید
هوش مصنوعی: تصویری که بدون رنگ و قلم کشیده شده، چقدر زیباست و آهنگی که بدون ساز نواخته شده، چقدر دلنشین است.
ناید از ممکن تنها چون کار
حاجت افتاد به واجب ناچار
هوش مصنوعی: وقتی نیاز فوری پیش می‌آید، انسان ناگزیر باید به سراغ کارهای لازم و ضروری برود، حتی اگر آن کار از نظر ممکن بودن، دشوار باشد.
او به خود هست و جهان هست بدو
نیست دان هر چه نه پیوست بدو
هوش مصنوعی: او به خودش هست و جهان به او وابسته نیست. پس بدان که هر چیزی که به او ارتباط ندارد، اهمیت ندارد.
جنبش از وی رسد این سلسله را
روی در وی بود این قافله را
هوش مصنوعی: تحرک و حرکت این گروه از او نشأت می‌گیرد و وجودش باعث رونق و پیشرفت آن‌هاست.
چون خلد جنبش موریت به پشت
زود آری سوی آن مور انگشت
هوش مصنوعی: وقتی باغ به حرکت می‌آید، سریعاً به سمت آن مور، انگشتت را ببر.
زان خلش هستی او را دانی
به سر انگشت ز پشتش رانی
هوش مصنوعی: از آن موجود زنده می‌توانی به سادگی با یک اشاره یا نازک‌کاری، او را از خود دور کنی.
باورت ناید کاندر ژنده
خلدت پشت نه زان جنبنده
هوش مصنوعی: باور نخواهی کرد که در باغ و باغچه‌ات، پشت آن جنبنده چیزی نهفته است.
عالم و این همه آثار در او
چرخ و این جنبش بسیار در او
هوش مصنوعی: جهان و تمامی آثار آن، در وجود او در حال چرخش و حرکت بسیار است.
پرده سازند و نو اگر پیوست
که پس پرده نواسازی هست
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگی خود به ظاهر و زیبایی‌های ظاهری اهمیت دهد، باید بداند که واقعیت‌ها و حقیقت‌های عمیق‌تری در پس آن زیبایی‌ها وجود دارد که ممکن است متوجه آن‌ها نشود.
همه را جنبش و آرام ازوست
همه را دانه ازو دام ازوست
هوش مصنوعی: همه چیز در حرکت و سکون وابسته به اوست، همه موجودات از او بهره‌مند هستند و اوست که نعمت‌ها را به آن‌ها می‌دهد.
زوست جنبنده نه از باد درخت
زوست فرخنده نه از گردون بخت
هوش مصنوعی: جنبش و پویایی او برخاسته از خود اوست و خوشبختی‌اش به شانسی که از آسمان می‌آید وابسته نیست.
او برد تشنگی تشنه نه آب
او دهد شادی مستان نه شراب
هوش مصنوعی: او به تشنگیِ دلِ عاشقان پاسخ می‌دهد، نه به آب. او به مستان خوشحالی می‌بخشد، نه به شراب.
غنچه در باغ نخندد بی او
میوه بر شاخ نبندد بی او
هوش مصنوعی: درختان و گل‌ها در باغ بدون وجود او شاد و سرحال نیستند و نمی‌توانند میوه بدهند.
کارگر او دگران آلت کار
کارگر یافتی آلت بگذار
هوش مصنوعی: اگر کارگر دیگری را برای انجام کار خود یافتید، آن را به او بسپارید.
کار او کارگر او آلت اوست
اوست مغز و دگران جمله چو پوست
هوش مصنوعی: کار او، یعنی خدا، به وسیلهٔ او انجام می‌شود و او به عنوان مغز و محور اصلی همه چیز عمل می‌کند. دیگران فقط در سطح و مانند پوست، دور از عمق وجود او هستند.
مغزخواهی نظر از پوست ببند
مغز جویی نکند پوست پسند
هوش مصنوعی: برای دستیابی به حقیقت و عمق یک موضوع، نباید تنها به ظواهر و ظاهر آن تکیه کرد. اگر به دنبال دانش و بینش واقعی هستید، باید از قضاوت‌های سطحی پرهیز کرده و به باطن و مغز چیزها توجه کنید.
حرف غیر از ورق دل بتراش
خاطر از ناخن فکرت مخراش
هوش مصنوعی: برای ایجاد زیبایی در دل، از کلمات وقلم فراتر برو و اجازه نده که افکاری منفی و آزاردهنده تو را آزار دهند.
از همه ساده کن آیینه خویش
وز همه پاک بشو سینه خویش
هوش مصنوعی: خود را از هرگونه پیچیدگی و سختی دور کن و درون خود را از هر آلودگی پاک کن.
تا شود گنج بقا سینه تو
غرق نور ازل آیینه تو
هوش مصنوعی: برای اینکه گنجینه جاودانگی در وجود تو شکل بگیرد، دل تو باید از نور ابدیت پر شود و مانند یک آینه براق و روشن نمایان شود.
طی شود وادی برهان و قیاس
تو بمانی و دل دوست شناس
هوش مصنوعی: در راه استدلال و منطق، تو همچنان تنها خواهی ماند و تنها دل و احساس دوست را درک خواهی کرد.
دوست آنجا که بود جلوه نمای
حجت عقل بود تفرقه زای
هوش مصنوعی: دوست همان جایی که وجود دارد، نمایانگر دلیل و برهانی است که موجب جدایی و پراکندگی می‌شود.
چون نماید به تو این دولت روی
رو در آن آر و به کس هیچ مگوی
هوش مصنوعی: وقتی این نعمت و خوشبختی به تو روی می‌آورد، آن را در دل نگه‌دار و به هیچ‌کس از آن چیزی نگو.
زانکه از گوهر عرفان خالی
به بود کیسه استدلالی
هوش مصنوعی: چون از معرفت و دانش معنوی خالی باشد، داشتن ابزار و استدلال تنها بی‌فایده است.

حاشیه ها

1396/10/25 03:12
آریا والا

ذات نایافته از هستی بخش
چون تواند که بود هستی بخش
تفسیرش چی میشه ؟

1397/08/10 11:11
نصرت واحدی

این شعر بسیار زیبا، چه در ادب فارسی و چه در متن فلسفی ، بیانی از تفکر فلسفی افلاتون است. از جمله چهار عنصر که ریشه یونانی دارد و به مکتب میلز بر می گردد ، بوسیله افلاتون تشریح شده است. اما مسئله روح که افلاتون مشروحأ به آن توجه دارد در این شعر جلوه خاص دارد. یعنی در " ذات نایافته از هستی بخش" به معنی نداشتن روح ، که بخشی از روح کلّ، روح، خداست، اشاره می شود.

1397/10/16 09:01
رضا از کرمان

سلام در جواب جناب اقای والا با ید عرض برسانم معنی این بیت در بیت قبلی نهفته است که ایشان میفرمایند کسی که در او خبری از هستی وجود ندارد چگونه به دیگری هستی ببخشد توجه شما دوست عزیز را به این ایه قران جلب میکنم شاید جوابگوی سوال شما باشد خدا وند در سوره مبارکه حج ایه 73 میفرماید
ای مردم! مثلی زده شده است، پس به آن گوش فرا دهید، همانا کسانی که به جای خدای یکتا می‏خوانید، هرگز نمی‏توانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار اجتماع کنند، و اگر آن مگس چیزی از آنان برباید، نمی‏توانند از او بازستانند، طالب و مطلوب هر دو ناتوانند. نمونه این استدلال در قران باز هم دیده میشود

1398/04/02 08:07

سلام. اگر بخواهم پاسخ سوال شما را از فلسفه بدهم: در فلسفه همه ی عالم یا واجب است یا ممکن یا ممتنع. ممتنع که وجود ندارد. ممکنات هم از خود وجودی ندارند مگر اینکه به آنها اعطا شده باشد. اما واجب از خود، وجود حی دارد.
در این بیت از وجود به هستی و واجب به هستی بخش معرفی شده است. استدلال این بیت این است که پدیده ای که هستی بخش نیست یعنی ممکن یا ممتنع است، نمی تواند هستی بخشی کند و تناه منحصر در واجب است.
اما استفاده ی عموم مردم از این بیت، به نحو دیگری است(و اشاره به روح مطلب دارد). بیشتر برای این بکار می برند که کسی که فاقد چیزی است که نمی تواند آن را به دیگری اعطا کند. مثلا من که فقیر هستم نمی توانم پول به دیگری دهم. فلان آدم که اخلاق پستی دارد نمی تواند دیگران را توصیه به اخلاق کند و ... .

1399/12/20 11:03
محمد بن علی الرضا

ذات نایافته از هستی بخش در میانش ویرگول ندارد
هستی ذات نمی دهد بلکه الله ذات می دهد و صفت هستی بخش جایگزین خداوند شده است
یعنی هستی بخش (خداوند) هستی می بخشد
و کسی که از او هستی نگرفته نیز نمی تواند به دیگری هستی ببخشد

1399/12/20 12:03
محمد بن علی الرضا

مطلب قبلی بنده در صورتی است که ذات نایافته یک صفت باشد و در انتهای ذات سکون باشد ولی در حالتی که کسره به ذات داده شود ویرگول درست است