بخش ۱۰ - عقد اول در پرده گشایی از گشادگی دل و بیان آنکه در پهلوی راستان به وی توان رسید محروم ماند هر که در پهلوی خویش طلبید
ای به پهلوی تو دل در پرده
سر ازین پرده برون ناورده
دل که هر سر بود آورده او
دل در پرده بود پرده او
یکدم از پرده غفلت بدر آی
باشد این راز شود پرده گشای
نیست این پیکر مخروطی دل
بلکه هست این قفس و طوطی دل
گر تو طوطی ز قفس نشناسی
به خدا ناس نیی نسناسی
دل شه خرگهی است این خرگاه
نام خرگه ننهد کس بر شاه
شه دگر باشد و خرگاه دگر
ترک خرگه کن و در شاه نگر
گلبن جان چو نشاندند به گل
بود مقصود ازل غنچه دل
غنچه دل چو شکفتن گیرد
در وی آفاق نهفتن گیرد
عالم و عالمیان در وی گم
همچو یک قطره نم در قلزم
چرخ یک غنچه ز بستان دل است
نطق یک نغمه ز دستان دل است
عنصر ناز ز باغش وردی
توده خاک ز راهش گردی
یک نفس وارهوا از سحرش
هفت دریا صدف یک گهرش
نه فلک پیش درش دهلیزی
پیش چیزیش حهان ناچیزی
زیب دست ادبش خاتم دین
آسمان کتبش نقش نگین
گنج پنهان ازل را گنجور
نشر احسان ابد را منشور
میوه زار کرمش نامقطوع
میوه خوار حرمش ناممنوع
گوی او دستخوش ما و تو نیست
رشته اش مهره کش ما و تو نیست
بلکه ما در کف او دستخوشیم
بسته رشته او مهره وشیم
اوست چون باد صبا ما چو غبار
اوست چون ابر چمن ما چو بهار
گرد مسکین ز زمین چون خیزد
گر نه در دامن باد آویزد
کی کشد سبزه سر از خاک چمن
رشته ابر نیفکنده رسن
هست ازو بخشش و بخشایش ما
هست ازو کاهش و افزایش ما
تن به جان زنده و جان زنده به دل
نیست هر جانور ارزنده به دل
زنده بودن به دل از محرمی است
این هنر خاصیت آدمی است
بی دل زنده چه مردار چه تو
زین شرف مانده چه دیوار چه تو
دل به تدبیر خرد نتوان یافت
بگذر از خود که به خود نتوان یافت
این که در پهلوی چپ می بینی
به اگر پهلو از او درچینی
راستی جوی که در پهلویش
دل و جان زنده شود از بویش
سالها خون جگر باید خورد
خاک ره کحل بصر باید کرد
بو که از زنده دلی یابی بوی
به ره زنده دلی آری روی
دل شود زنده ز بیخویشتنی
نه ز پر علمی و بسیار فنی
به اگر حاصل خود را سوزی
که به تحصیل چراغ افروزی
ره به بی خویشتنی آوردن
بهتر از دود چراغت خوردن
گر تو از خود ننشینی به فراغ
روشنایی ندهد دود چراغ
به چراغی چه شوی روی به راه
که کند دود ویت خانه سیاه
جو چراغی که نباشد دودش
رهنما ساز سوی مقصودش
پرتو نور دل پیر است آن
که چو خورشید جهانگیر است آن
دیده مپسند ازان نور فراز
هستی خویش در آن نور بباز
همچو خور گر به خود آتش نزنی
گر شوی صبح دم خوش نزنی
بخش ۹ - سبب نظم جواهر آبدار سبحة الابرار که هر عقد وی از رشته آمال عقده گشاست و هر مهره از آن در گردش احوال مهر افزاست: شب که زد تیرگی مهره گلبخش ۱۱ - حکایت عین القضات همدانی که از همه دانی موی می شکافت هر چند چون موی بر خود تافت تا به صحبت غزالی نشتافت سر رشته این کار نیافت: مردم دیده روشن خردان
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای به پهلوی تو دل در پرده
سر ازین پرده برون ناورده
هوش مصنوعی: ای کسی که دل من به تو وابسته است، هنوز احساسات و رازهای خود را از پشت این پرده بیرون نیاوردهام.
دل که هر سر بود آورده او
دل در پرده بود پرده او
هوش مصنوعی: دل هر کس که سرشار از عشق و احساس باشد، در حقیقت، آن دل پر از راز و پردهای است که نادیده باقی مانده است.
یکدم از پرده غفلت بدر آی
باشد این راز شود پرده گشای
هوش مصنوعی: لحظهای از خواب غفلت بیدار شو تا این راز روشن شود و پرده از آن کنار برود.
نیست این پیکر مخروطی دل
بلکه هست این قفس و طوطی دل
هوش مصنوعی: این بدن مانند مخروط نیست، بلکه به نوعی قفس است که دل مانند طوطی در آن جاسازی شده است.
گر تو طوطی ز قفس نشناسی
به خدا ناس نیی نسناسی
هوش مصنوعی: اگر تو نتوانی از قفس آزاد شده خود را بشناسی، به خدا هیچ چیزی از معنی و حقیقت زندگی را نمیدانی.
دل شه خرگهی است این خرگاه
نام خرگه ننهد کس بر شاه
هوش مصنوعی: دل مانند سرای شاهانهای است که هیچکس نمیتواند نام آن را بر روی شاه بگذارد. در واقع، این دل محلی است که در آن احساسات و افکار truly خاص وجود دارد و دیگران نمیتوانند بر آن تسلط پیدا کنند.
شه دگر باشد و خرگاه دگر
ترک خرگه کن و در شاه نگر
هوش مصنوعی: سلطان دیگر شده و جایگاه او نیز تغییر کرده است. از کنار جایگاه خود بیرون بیا و به سمت رهبری بنگر.
گلبن جان چو نشاندند به گل
بود مقصود ازل غنچه دل
هوش مصنوعی: وقتی که روح انسانی مانند باغی زیبا پرورش یابد، هدف از آفرینش آن در واقع برقراری عشق و احساسات عمیق است.
غنچه دل چو شکفتن گیرد
در وی آفاق نهفتن گیرد
هوش مصنوعی: زمانی که دل انسان به شکوفایی میرسد و احساسات و محبتهایش را بروز میدهد، زیباییها و شگفتیهای جهان در آن نهفته میشود.
عالم و عالمیان در وی گم
همچو یک قطره نم در قلزم
هوش مصنوعی: تمامی دانشمندان و جهان وجود در او گم شدهاند، مانند یک قطره باران که در دریا ناپدید میشود.
چرخ یک غنچه ز بستان دل است
نطق یک نغمه ز دستان دل است
هوش مصنوعی: حالت چرخش و گردش یک غنچه، نشاندهندهٔ احساسات و عشق درون دل است، و همانطور که یک نغمه از دستان برمیآید، بیانگر عواطف و حالاتی است که دل در تلاش برای ابراز آن است.
عنصر ناز ز باغش وردی
توده خاک ز راهش گردی
هوش مصنوعی: ناز و لطافت خاصی از باغ او به وجود آمده و در عین حال، خاک و گرد و غبار از مسیر او به وجود میآید.
یک نفس وارهوا از سحرش
هفت دریا صدف یک گهرش
هوش مصنوعی: با یک نفس، نسیم سحر میتواند هفت دریا را به حرکت درآورد و هر کدام از آنها میتواند یک مروارید را به ارمغان آورد.
نه فلک پیش درش دهلیزی
پیش چیزیش حهان ناچیزی
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر او به قدری بیاهمیت است که حتی آسمان (فلک) برایش اهمیتی قائل نیست و هیچ راهی را برای ورود به دنیای بزرگفراهم نکرده است.
زیب دست ادبش خاتم دین
آسمان کتبش نقش نگین
هوش مصنوعی: دست ادب او مانند خاتمی است که بر دین و آسمان نوشتهها نقش بسته است، مانند نگینی زیبا و ارزشمند.
گنج پنهان ازل را گنجور
نشر احسان ابد را منشور
هوش مصنوعی: گنجی که از ابتدا وجود داشته و نهان است، توسط کسی که نیکویی را منتشر میکند، به همه معرفی میشود.
میوه زار کرمش نامقطوع
میوه خوار حرمش ناممنوع
هوش مصنوعی: شکوفه و میوههای باغ خوشبو و دلنشین او هرگز تمام نمیشود و کسانی که به او نزدیک میشوند، برای بهرهمندی و لذت از زیباییهایش هیچ ممنوعیتی ندارند.
گوی او دستخوش ما و تو نیست
رشته اش مهره کش ما و تو نیست
هوش مصنوعی: برخی از امور و موضوعات روزمره تحت کنترل و اختیار ما نیستند و مانند بازیهای سرنوشت به دست ما و تو نمیچرخند. در واقع، آنچه در زندگی برایمان پیش میآید بیشتر به نیروها و عوامل دیگری بستگی دارد.
بلکه ما در کف او دستخوشیم
بسته رشته او مهره وشیم
هوش مصنوعی: ما تحت تأثیر او هستیم و مانند مهرههایی در دستان او قرار داریم. ما به او وابستهایم و کنترل زندگیمان در اختیار اوست.
اوست چون باد صبا ما چو غبار
اوست چون ابر چمن ما چو بهار
هوش مصنوعی: او همچون باد صباست و ما مانند غبار او. او چون ابر برکات را پخش میکند و ما مانند بهار هستیم.
گرد مسکین ز زمین چون خیزد
گر نه در دامن باد آویزد
هوش مصنوعی: وقتی خاک بینوایی از زمین بلند میشود، اگر در آغوش باد نیفتد، چه بر حذر است.
کی کشد سبزه سر از خاک چمن
رشته ابر نیفکنده رسن
هوش مصنوعی: کسی که سبزه از دل خاک بیرون میآورد، نمیتواند با دستانش به ابرها دسترسی پیدا کند.
هست ازو بخشش و بخشایش ما
هست ازو کاهش و افزایش ما
هوش مصنوعی: از اوست که ما بخشش و محبت داریم و از اوست که ما نوسانات و تغییرات در امور خود را تجربه میکنیم.
تن به جان زنده و جان زنده به دل
نیست هر جانور ارزنده به دل
هوش مصنوعی: تن هر موجود زنده به روح او وابسته است، اما روح در دل نیست. هر موجود ارزشمندی باید از دل برخوردار باشد.
زنده بودن به دل از محرمی است
این هنر خاصیت آدمی است
هوش مصنوعی: زنده بودن در دل و احساسی از زندگی به دلیل همدلی و همراهی با دیگران به ویژه در فرصتهایی مانند محرم، نشان از ویژگی خاص بشری دارد.
بی دل زنده چه مردار چه تو
زین شرف مانده چه دیوار چه تو
هوش مصنوعی: بیدل بودن در زندگی، نه امری زنده میماند و نه مرده، و اینکه تو از چه چیزی باقی ماندهای، به چه دیواری وابستهای، اهمیت ندارد.
دل به تدبیر خرد نتوان یافت
بگذر از خود که به خود نتوان یافت
هوش مصنوعی: دل نمیتواند به تدبیر عقل آرامش یابد. بنابراین از خودت بگذر، چرا که نمیتوانی به خودت به تنهایی دست یابی.
این که در پهلوی چپ می بینی
به اگر پهلو از او درچینی
هوش مصنوعی: اگر به سمت چپ توجه کنی، متوجه خواهی شد که اگر به پهلوی او نگاه کنی، ممکن است چیزهای بیشتری را درک کنی.
راستی جوی که در پهلویش
دل و جان زنده شود از بویش
هوش مصنوعی: آبی که در کنار آن دل و جان انسان زنده میشود، به دلیل عطر و بوی خوشش است.
سالها خون جگر باید خورد
خاک ره کحل بصر باید کرد
هوش مصنوعی: برای رسیدن به آرزوها و اهداف بزرگ، باید سالها سختی و رنج را تحمل کرد و از خیلی چیزهای خود گذشت. برخی اوقات لازم است به چیزهایی که دوست داریم با دقت و حوصله نگاه کنیم و حتی از آنها عبور کنیم.
بو که از زنده دلی یابی بوی
به ره زنده دلی آری روی
هوش مصنوعی: اگر به خوشزندگی و شادابی کسی برخورد کنی، برکت و زیبایی آن زندگی را نیز در مسیرت حس خواهی کرد.
دل شود زنده ز بیخویشتنی
نه ز پر علمی و بسیار فنی
هوش مصنوعی: دل تنها با خودشناسی و درک درونی زنده و پویا میشود، نه از طریق دانشهای سطحی و معلومات فنی.
به اگر حاصل خود را سوزی
که به تحصیل چراغ افروزی
هوش مصنوعی: اگر برای رسیدن به چیزی ارزشمند، تلاش و کوشش خود را صرف کنی، میتوانی به نور و روشنی برسی.
ره به بی خویشتنی آوردن
بهتر از دود چراغت خوردن
هوش مصنوعی: بهتر است که به راهی بروی که خودت را فراموش کنی، تا اینکه بخواهی به خاطر روشنایی و فایدهای محدود، دچار مشکل و گرفتاری شوی.
گر تو از خود ننشینی به فراغ
روشنایی ندهد دود چراغ
هوش مصنوعی: اگر خودت را از مشکلات و دغدغهها رها نکنی، نمیتوانی به آرامش و روشنایی واقعی دست یابی.
به چراغی چه شوی روی به راه
که کند دود ویت خانه سیاه
هوش مصنوعی: اگر چراغی روشن کنی و به راه بر روی، آن دود باعث میشود که خانهات تاریک و سیاه شود.
جو چراغی که نباشد دودش
رهنما ساز سوی مقصودش
هوش مصنوعی: اگر چراغی نباشد، دود آن میتواند به سوی هدف اشاره کند.
پرتو نور دل پیر است آن
که چو خورشید جهانگیر است آن
هوش مصنوعی: نور دل، از پیران است که مانند خورشید، بر همه دنیا تابش میکند و روشنایی میبخشد.
دیده مپسند ازان نور فراز
هستی خویش در آن نور بباز
هوش مصنوعی: چشم خود را به نور بالای وجودت راضی نکن، بلکه در آن نور خود را فانی کن.
همچو خور گر به خود آتش نزنی
گر شوی صبح دم خوش نزنی
هوش مصنوعی: اگر مانند خورشید به خودت نیافزایی و در زندگی تلاشی نکنی، هیچ گاه به صبح روشنایی و خوشی نخواهی رسید.
حاشیه ها
1398/12/28 23:02
مهدی رازانی
در بیت
میوه زار کرمش نامقطوع
میوه خوار حرمش ناممنوع
یه نظر میوه زار غلط است و بنده در یک نسخه قدیمی دیدم شعر اینطور بود
سبزه زار کرمش نامقطوع
میوه خوار کرمش ناممنوع