بخش ۳۶ - مقاله هشتم در اشارت به عزلت مشتمل بر عزت که بی «عین » علم زلت است و بی «زای » زهد علت
ای چو گلت جیب به چنگ خسان
دامن صحبت بکش از ناکسان
گرچه ز آغاز گشادت دهند
عاقبت الامر به بادت دهند
غنچه وش از همنفسان لب ببند
خیره چو گل در رخ هر کس مخند
جلوه مده همچو خور انوار خویش
باش چو سایه پس دیوار خویش
بر کس و ناکس به حریم خمول
قفل کن ابواب خروج و دخول
دیر نشین باش چو عیسی دمان
خانه بپرداز ز نامحرمان
گر بود اندر بن غاریت جای
حلقه مارت شده زنجیر پای
به که به هر حلقه نهی پای خویش
محفل هر سفله کنی جای خویش
ور شودت دور کمر کوه سنگ
گرد میان منطقه دم پلنگ
به که دو رنگان منافق سیر
پیش تو بندند به خدمت کمر
گر کشدت شانه به سر پنجه شیر
کشمکش او کند از جانت سیر
به که حریفان کف راحت نهند
مرهم لطفت به جراحت نهند
گر کندت بحر پر آشوب غرق
یا گذرد موج هلاکت ز فرق
به که به کشتی رفیقان خاص
رخت خود آری به امید خلاص
در کنف پرتو خور کم نشین
تا نشود سایه تو را همنشین
راه ز گلگشت لب جو بتاب
تا نزند صورت تو سر ز آب
آینه را در نظر خود منه
تا نشود عکس تو را جلوه ده
اول فطرت که پدید آمدی
از همه کس فرد و وحید آمدی
عاقبت کار کز اینجا روی
از همه شک نیست که تنها روی
این همه اکنون گره و بند چیست
وین همه آمیزش و پیوند چیست
بگسل ازینان که زیان تواند
خصم دل و دشمن جان تواند
قدر تو کاهند که افزون شوند
عیب تو سنجند که موزون شوند
گر تو شوی پنبه همه آتشند
ور تو نهی سر همه گردن کشند
چون دلت از غصه پریشان شود
مایه جمعیت ایشان شود
ور شود اسباب حضور تو جمع
شعله زند عرق حسدشان چو شمع
چند درین ششدره بی گشاد
عمر دهی از دم اینان به باد
باد خزان است دم سردشان
سردی جان است ره آوردشان
ترسم از آن روز که سردت کنند
دل سپر ناوک دردت کنند
هر که نه مشغولی دینش ره است
غول ره توست خدا آگه است
پای وفا بر پی غولان مدار
روی به بیغوله تنهایی آر
ور نبود از دل سوداییت
طاقت بیغوله تنهاییت
خیز و قدم نه به ره رفتگان
روی سوی آرامگه رفتگان
یاد کن از عهد فراموششان
نکته شنو از لب خاموششان
پر شده شان بین ز غبار استخوان
کحل بصیرت کن ازان سرمه دان
منزلشان بین به ته سنگ تنگ
کوب سر افعی غفلت به سنگ
با نفس تنگ برآر از درون
زمزمه نحن بکم لا حقون
بو که دلت یابد از آن زندگی
روز حیات تو فروزندگی
بخش ۳۵ - حکایت علی بن موفق قدس سره و مناجات وی با حضرت حق جل و علا: پور موفق که به توفیق حقبخش ۳۷ - حکایت زنده دلی که با مردگان انس گرفته بود و از زندگان فرار می نمود: زنده دلی از صف افسردگان
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای چو گلت جیب به چنگ خسان
دامن صحبت بکش از ناکسان
هوش مصنوعی: ای گل زیبا، از دست افراد بیارزش دوری کن و اجازه نده که چنگال آنها دامن تو را بگیرد.
گرچه ز آغاز گشادت دهند
عاقبت الامر به بادت دهند
هوش مصنوعی: اگرچه در ابتدای کار به تو خوشامد میگویند، اما در پایان آن ممکن است به تو آسیب برسانند.
غنچه وش از همنفسان لب ببند
خیره چو گل در رخ هر کس مخند
هوش مصنوعی: دوست من، با کسانی که همتای تو هستند، سخن نگو و لب خود را ببند. مانند گل، به هیچ کس نخند و جلوی دیگران خود را کنترل کن.
جلوه مده همچو خور انوار خویش
باش چو سایه پس دیوار خویش
هوش مصنوعی: به خودنمایی نپرداز و همچون خورشید فقط نور خود را منتشر نکن، بلکه مثل سایهای در کنار دیوارت باقی بمان.
بر کس و ناکس به حریم خمول
قفل کن ابواب خروج و دخول
هوش مصنوعی: در همه جا و برای هر کسی، دروازههای ورود و خروج را به روی دیگران ببند و دقت کن که هیچکس به حریم تو نزدیک نشود.
دیر نشین باش چو عیسی دمان
خانه بپرداز ز نامحرمان
هوش مصنوعی: در زمان غیبت یا دوری، مانند عیسی (ع)، هرگز در مکانی نمان و از عدهای که برای تو ناامن هستند، دوری کن.
گر بود اندر بن غاریت جای
حلقه مارت شده زنجیر پای
هوش مصنوعی: اگر در دل غار تو جایی برای مار وجود داشته باشد، زنجیر پایت خواهد شد.
به که به هر حلقه نهی پای خویش
محفل هر سفله کنی جای خویش
هوش مصنوعی: بهتر است که در هر جمعی خودت را در حقیرترین مرتبه قرار ندهی و در محافل حقیران جا نگیری.
ور شودت دور کمر کوه سنگ
گرد میان منطقه دم پلنگ
هوش مصنوعی: اگر دور کمر کوه سنگی بیفتی، در وسط منطقه شبیه دم پلنگ قرار خواهی گرفت.
به که دو رنگان منافق سیر
پیش تو بندند به خدمت کمر
هوش مصنوعی: بهتر است که انسانها که به دو رنگی و نفاق مشهورند، به خاطر خودخواهی و فریبکاری، برای تو خدمت کنند و به تو نزدیک شوند.
گر کشدت شانه به سر پنجه شیر
کشمکش او کند از جانت سیر
هوش مصنوعی: اگر تو را به زمین بیندازند و در نبرد با شیر، او از جانت خسته و سیر شود، یعنی او از مبارزه با تو خالی میشود.
به که حریفان کف راحت نهند
مرهم لطفت به جراحت نهند
هوش مصنوعی: بهتر است که حریفان از درد و زخمهایشان به خاطر لطفت التیام بگیرند و آرامش یابند.
گر کندت بحر پر آشوب غرق
یا گذرد موج هلاکت ز فرق
هوش مصنوعی: اگر بحر پر آشوب تو را غرق کند یا موج خطرناک از سرت بگذرد،
به که به کشتی رفیقان خاص
رخت خود آری به امید خلاص
هوش مصنوعی: بهتر است که در کشتی دوستان خود، بار و وسایل خود را قرار دهی و به امید نجات و رهایی بروی.
در کنف پرتو خور کم نشین
تا نشود سایه تو را همنشین
هوش مصنوعی: در سایه نور خورشید قرار نگیر، تا اینکه سایهات همنشین نشود.
راه ز گلگشت لب جو بتاب
تا نزند صورت تو سر ز آب
هوش مصنوعی: به سمت کنار آب برو و از زیباییهای آن لذت ببر، اما مواظب باش که صورتت به آب نرسد.
آینه را در نظر خود منه
تا نشود عکس تو را جلوه ده
هوش مصنوعی: به خودت نگاه نکن، چون ممکن است تصویر تو را انعکاس دهد.
اول فطرت که پدید آمدی
از همه کس فرد و وحید آمدی
هوش مصنوعی: در ابتدا، زمانی که به وجود آمدی، از همهی دیگران جدا و منحصر به فرد بودی.
عاقبت کار کز اینجا روی
از همه شک نیست که تنها روی
هوش مصنوعی: در نهایت، آنچه مسلم است این است که در اینجا تنها یک مسیر وجود دارد.
این همه اکنون گره و بند چیست
وین همه آمیزش و پیوند چیست
هوش مصنوعی: این همه گرهها و بندها که وجود دارد، چه معنی دارند و این همه ارتباط و پیوند بین افراد و چیزها برای چیست؟
بگسل ازینان که زیان تواند
خصم دل و دشمن جان تواند
هوش مصنوعی: از افرادی که میتوانند به تو آسیب برسانند و دشمنی با دلت دارند، فاصله بگیر.
قدر تو کاهند که افزون شوند
عیب تو سنجند که موزون شوند
هوش مصنوعی: مقدار ارزش و اهمیت تو را کمتر میکنند تا عیبهایت را بسنجند و متناسب کنند.
گر تو شوی پنبه همه آتشند
ور تو نهی سر همه گردن کشند
هوش مصنوعی: اگر تو مانند پنبه شوی، همه چیز آتش میگیرد و اگر سر خود را پایین نیاوری، همه به تو سر خواهند کشید.
چون دلت از غصه پریشان شود
مایه جمعیت ایشان شود
هوش مصنوعی: وقتی دلات از اندوه و غم درهم برهم شود، باعث میشود که آنها هم دور هم جمع شوند.
ور شود اسباب حضور تو جمع
شعله زند عرق حسدشان چو شمع
هوش مصنوعی: اگر اسباب ورود تو فراهم شود، حسد آنها مانند شمعی شعلهور میشود و عرق میریزد.
چند درین ششدره بی گشاد
عمر دهی از دم اینان به باد
هوش مصنوعی: به چند در این هفت دهن، عمر خود را به هدر میدهی و از نفسی که از این افراد میکشی، به باد میرود؟
باد خزان است دم سردشان
سردی جان است ره آوردشان
هوش مصنوعی: باد خزان میوزد و هوای سردی به همراه دارد؛ این سرما نشانهای از مرگ و تغییر فصل است و به نوعی نشاندهندهی حالتی از روح و جان انسانهاست.
ترسم از آن روز که سردت کنند
دل سپر ناوک دردت کنند
هوش مصنوعی: میترسم از روزی که به تو بیمحلی کنند و با تیر محبت تو را آزرده خاطر سازند.
هر که نه مشغولی دینش ره است
غول ره توست خدا آگه است
هوش مصنوعی: هر کس که به کار دنیا مشغول نیست و به دنبال راه دین است، بدانید که این غول (مشکلات و موانع) در راه او وجود دارد و خدا از همه چیز آگاه است.
پای وفا بر پی غولان مدار
روی به بیغوله تنهایی آر
هوش مصنوعی: به دنبال وفاداری و صداقت باش و به جاهای ناشناخته و خالی از زندگی نرو.
ور نبود از دل سوداییت
طاقت بیغوله تنهاییت
هوش مصنوعی: اگر در دل من آرزوهای تو نباشد، تحمل این تنهایی سخت خواهد بود.
خیز و قدم نه به ره رفتگان
روی سوی آرامگه رفتگان
هوش مصنوعی: بلند شو و قدم بگذار در مسیرِ کسانی که رفتهاند، به سوی جایی که آرامشِ آنهاست.
یاد کن از عهد فراموششان
نکته شنو از لب خاموششان
هوش مصنوعی: به یاد بیاور زمان هایی که فراموش کردهاند و از سخنان درشتی که در سکوت دارند، عبرت بگیر.
پر شده شان بین ز غبار استخوان
کحل بصیرت کن ازان سرمه دان
هوش مصنوعی: چشمانت از غبار و کثیفی پر شده است، برای روشنایی بصیرت خود از آن سرمهای که در ظرف دارد استفاده کن.
منزلشان بین به ته سنگ تنگ
کوب سر افعی غفلت به سنگ
هوش مصنوعی: محل زندگی آنها در جایی است که در انتهای یک کوه باریک قرار دارد و سر افعی غفلت بر روی سنگی است.
با نفس تنگ برآر از درون
زمزمه نحن بکم لا حقون
هوش مصنوعی: با نفس تنگ، از درون ذکر کن که ما با شما نیستیم و حق نداریم.
بو که دلت یابد از آن زندگی
روز حیات تو فروزندگی
هوش مصنوعی: اگر دلت از بویی شاد و خوشحال شود، زندگیات در آن روز به طرز شگفتانگیزی رونق و انرژی پیدا میکند.