گنجور

بخش ۲۱ - صحبت سیم با پیر حقیقت بین و یافتن مرید گوهر مقصود از حقه حق الیقین

چاشت که خورشید علم برفراشت
ظلمت سایه به زمین کم گذاشت
هر علم از سایه فزاید پناه
جز علم خور که بود سایه کاه
خنجر زرین چو کشید از شکوه
سایه شد از دشت گریزان به کوه
چهره چو افروخت ز نیلی تتق
زیب دگر یافت افق تا افق
سایه ظلمت ز میان دور شد
ظلمت سایه همگی نور شد
من به چنین روز ز ادبار خویش
تیره چو سایه پس دیوار خویش
تنگ شده بر دل من شهر و کوی
طوف کنان تافتم از شهر روی
پای نهادم به تماشا و گشت
رخت کشیدم سوی صحرا و دشت
عاقبتم گشت به دشتی کشید
کش نه کران بود نه پایان پدید
بادیه ای پهن چو صحن امل
دور چو از دیده غافل اجل
بس که سر افراخته زو گردباد
خیمه گردون شده ذات العماد
صد گله گورش ز یمین و یسار
صد رمه آهوش به هر مرغزار
هرگز از آسیب شکارافکنان
آهو و گورش نشده تگ زنان
بهر رهایی ز سگ تیر تاز
روبهش از حیله گری رسته باز
آنچه در او خواب برد ز اضطراب
دیده خرگوش ندیده به خواب
کنده ددانش همه دندان آز
از جگر خویش شده طعمه ساز
بود عجب بادیه ای دلگشای
شوق در او قوت پای آزمای
در هوس پیر دمی می زدم
در طلب وی قدمی می زدم
سیر من آخر به مقامی رسید
کز طرفی مژده کامی رسید
در پی آن کام شدی گام زن
نایره در خرمن آرام زن
تا به فلک رنگ یکی سبزه زار
گرد چو خورشید یکی چشمه سار
بر لب آن چشمه وضو کرد پیر
نورفشان چهره چو بدر منیر
سبق نمودم به دعا و سلام
پیش گرفتم سبق احترام
گوش کرامت به خطابم نهاد
درج حقیقت به جوابم گشاد
لطف جوابش چو نسیم بهار
بند گشاد از دل من غنچه وار
کرد چو آن بندگشایی مرا
داد ز هر بند رهایی مرا
رشته من از گره قید رست
بر گرهم گوهر اطلاق بست
قطره ناچیز به بحر آرمید
هستی خود را همگی بحر دید
در صور بحر چو موج و بخار
یافت همه جلوه خویش آشکار
چون پی گوهر سوی دریا شتافت
هیچ گهر جز گهر خود نیافت
چون به تماشا سوی خود بنگریست
هیچ ندانست که جز بحر چیست
جامی اگر زانکه زدی دست و پا
تا که بدین بحر شدی آشنا
غرقه بحر آمده غواص شو
طالب در و گهر خاص شو
در دل اگر شعله حالیت هست
لایق آن حسن مقالیت هست
سوخته شعله حالات باش
ساخته شرح مقالات باش

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چاشت که خورشید علم برفراشت
ظلمت سایه به زمین کم گذاشت
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید علم و آگاهی را به اهتزاز درآورد، تاریکی و جهل به طور چشمگیری کاهش یافت و سایه‌اش بر روی زمین کمتر شد.
هر علم از سایه فزاید پناه
جز علم خور که بود سایه کاه
هوش مصنوعی: هر علمی از سایه و پناهی برای رشد و پیشرفت برخوردار است، اما علم معنوی و واقعی، مانند علم نورانی، نیازی به سایه و پناه ندارد و خود به تنهایی و به طور مستقل می‌درخشد.
خنجر زرین چو کشید از شکوه
سایه شد از دشت گریزان به کوه
هوش مصنوعی: وقتی خنجر طلایی کشیده شد، به قدری ترسناک بود که عابران از دشت فرار کردند و به کوه پناه بردند.
چهره چو افروخت ز نیلی تتق
زیب دگر یافت افق تا افق
هوش مصنوعی: زمانی که چهره‌ای زیبا تحت تأثیر رنگ نیلی می‌درخشد، زیبایی آن از افق تا افق دیگر گسترش می‌یابد.
سایه ظلمت ز میان دور شد
ظلمت سایه همگی نور شد
هوش مصنوعی: سایه‌ی تاریکی از بین رفت و سایه‌های تاریک دیگر نیز ناپدید شدند و همه جا پر از نور شد.
من به چنین روز ز ادبار خویش
تیره چو سایه پس دیوار خویش
هوش مصنوعی: من به خاطر بدبختی‌ها و مشکلاتی که دارم، به حالتی شبیه سایه‌ای تیره و ناامید در پشت دیوار خودم قرار گرفته‌ام.
تنگ شده بر دل من شهر و کوی
طوف کنان تافتم از شهر روی
هوش مصنوعی: دل من از شهر و دیار خودم تنگ و دلگیر شده و به خاطر این احساس، به دنبال تغییر و گریز هستم تا از این محل دور شوم و به جایی دیگر بروم.
پای نهادم به تماشا و گشت
رخت کشیدم سوی صحرا و دشت
هوش مصنوعی: به تماشا رفتم و قدم به سرزمین‌های باز و دشت‌ها گذاشتم.
عاقبتم گشت به دشتی کشید
کش نه کران بود نه پایان پدید
هوش مصنوعی: در نهایت، به دشت وسیعی رسیدم که نه انتهایی داشت و نه مرزی به نظر می‌رسید.
بادیه ای پهن چو صحن امل
دور چو از دیده غافل اجل
هوش مصنوعی: یک دشت وسیع مانند میدان امید است، اما وقتی از دید غافل شویم و متوجه مرگ نشویم، همه چیز به دور خواهد بود.
بس که سر افراخته زو گردباد
خیمه گردون شده ذات العماد
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن قدرت و عظمت شخصیتی است که همچون ستونی استوار و بلند بالا، در برابر طوفان‌ها و چالش‌های زندگی مقاومت می‌کند. او به قدری بلند و محکم است که گویا بر فراز خیمه‌ای بزرگ ایستاده و تحت تأثیر هیچ گونه ناملایمتی قرار نمی‌گیرد. این تصویر نشان‌دهنده‌ی استقامت و سربلندی فرد است.
صد گله گورش ز یمین و یسار
صد رمه آهوش به هر مرغزار
هوش مصنوعی: صد گله گوسفند در سمت راست و چپش وجود دارد و صدها آهو در هر دشت و مراتع اطرافش دیده می‌شوند.
هرگز از آسیب شکارافکنان
آهو و گورش نشده تگ زنان
هوش مصنوعی: هرگز از آسیب شکارچیان آهو و گنجشک نشده‌ای.
بهر رهایی ز سگ تیر تاز
روبهش از حیله گری رسته باز
هوش مصنوعی: برای آزادی از دامی که مثل سگی تنگ و سخت است، باید با هوشیاری و ترفندهایی از آن خارج شد.
آنچه در او خواب برد ز اضطراب
دیده خرگوش ندیده به خواب
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر می‌گوید که چیزی که او را به خواب می‌برد، ناشی از اضطراب و نگرانی است و این احساس شبیه به حالت خرگوشی است که در خواب نمی‌بیند و در تردید و وحشت به سر می‌برد. به‌عبارتی، خواب و آرامش او تحت تأثیر اضطراب و تنش قرار دارد و او نمی‌تواند به راحتی بخوابد.
کنده ددانش همه دندان آز
از جگر خویش شده طعمه ساز
هوش مصنوعی: بدجنس‌ها و مفسدان به خاطر طمع خود، از وجود خود خرج می‌کنند و دیگران را آزار می‌دهند.
بود عجب بادیه ای دلگشای
شوق در او قوت پای آزمای
هوش مصنوعی: در آنجا مسیری وجود دارد که دل را شاداب می‌کند و اشتیاق را در فرد تقویت می‌کند.
در هوس پیر دمی می زدم
در طلب وی قدمی می زدم
هوش مصنوعی: در آرزوی دیدن او، لحظه‌ای می‌نوشیدم و برای رسیدن به او قدم برمی‌داشتم.
سیر من آخر به مقامی رسید
کز طرفی مژده کامی رسید
هوش مصنوعی: سفر من به جایی رسید که از یکسو بشارت موفقیتی به من رسید.
در پی آن کام شدی گام زن
نایره در خرمن آرام زن
هوش مصنوعی: به دنبال آن خواسته‌ای که داری، قدم بردار و با آرامش به نتیجه برس.
تا به فلک رنگ یکی سبزه زار
گرد چو خورشید یکی چشمه سار
هوش مصنوعی: تا به آسمان رنگی همچون سبزه‌زاری بپراکن و مانند خورشید، جویبار روشنی بساز.
بر لب آن چشمه وضو کرد پیر
نورفشان چهره چو بدر منیر
هوش مصنوعی: در کنار آن چشمه، پیرمردی وضو می‌گرفت و چهره‌اش مانند ماه روشن بود.
سبق نمودم به دعا و سلام
پیش گرفتم سبق احترام
هوش مصنوعی: من پیش دستی کردم و با دعا و سلام آغاز کردم و احترامی در این کار به خرج دادم.
گوش کرامت به خطابم نهاد
درج حقیقت به جوابم گشاد
هوش مصنوعی: گوش شنوای تو به صحبت من گوش داد و حقیقت را در پاسخ به من روشن کرد.
لطف جوابش چو نسیم بهار
بند گشاد از دل من غنچه وار
هوش مصنوعی: لطف و مهربانی تو مانند نسیم بهاری است که دل من را از غم و اندوه آزاد می‌کند، مثل غنچه‌ای که در فصل بهار باز می‌شود.
کرد چو آن بندگشایی مرا
داد ز هر بند رهایی مرا
هوش مصنوعی: وقتی آن خدای خوب مرا آزاد کرد، از هر گونه وابستگی و محدودیت رها شدم.
رشته من از گره قید رست
بر گرهم گوهر اطلاق بست
هوش مصنوعی: رشته زندگی من از قید و بندها رها شده و به حکمت و حقیقتی عمیق متصل گشته است.
قطره ناچیز به بحر آرمید
هستی خود را همگی بحر دید
هوش مصنوعی: قطره کوچکی به دریا پیوست و تمام وجودش را در دریا یافت.
در صور بحر چو موج و بخار
یافت همه جلوه خویش آشکار
هوش مصنوعی: در دریا وقتی که موج‌ها و بخارها به وجود می‌آیند، تمام زیبایی و جذابیت خود را نمایان می‌سازند.
چون پی گوهر سوی دریا شتافت
هیچ گهر جز گهر خود نیافت
هوش مصنوعی: هنگامی که به دنبال جواهر و گنجینه‌ای به سمت دریا رفت، هیچ جواهری جز جواهری که خود داشت نیافت.
چون به تماشا سوی خود بنگریست
هیچ ندانست که جز بحر چیست
هوش مصنوعی: وقتی به تماشای خود نگاه کرد، هیچ نمی‌دانست که جز دریا چیز دیگری وجود ندارد.
جامی اگر زانکه زدی دست و پا
تا که بدین بحر شدی آشنا
هوش مصنوعی: اگر جامی از دست و پای خود بزند تا با این دریا آشنا شود، باید تلاش و کوشش کند.
غرقه بحر آمده غواص شو
طالب در و گهر خاص شو
هوش مصنوعی: به دنیای وسیع و پرخطر قدم بگذار و خود را به جستجوی چیزهای ارزشمند و نایاب مشغول کن. غرق در دریای زندگی شو و به دنبال گهرها و رازهای خاص بگرد.
در دل اگر شعله حالیت هست
لایق آن حسن مقالیت هست
هوش مصنوعی: اگر در دل تو شعله‌ای از عشق و احساس وجود دارد، پس تو شایسته‌ی زیبایی و بزرگی آن محبت هستی.
سوخته شعله حالات باش
ساخته شرح مقالات باش
هوش مصنوعی: در آتش عشق بسوز و از تجربیات خود درس بگیر و سعی کن که به خوبی افکار و نظریات دیگران را بیان کنی.