گنجور

بخش ۲۰ - صحبت دوم با پیر صاحب تمکین و روشن شدن چشم مرید به نور عین الیقین

صبح که بر حاشیه این چمن
زد علم نور فشان نسترن
ریخت ازین گلشن فیروزه فام
شاخ شکوفه ورق سیم خام
باد سحر خیز گل افشان رسید
رخت سلوکم به گلستان کشید
جلوه گهی یافتم آراسته
سوی به سو جلوه گران خاسته
بلکه یکی صومعه و بسته صف
اهل صفا گرد وی از هر طرف
سبزه مصلا ز گیا ساخته
گرد به گرد چمن انداخته
سبز لباسان به خشوع تمام
کرده به بالای مصلا قیام
مرغ چمن زمزمه ساز همه
کرده ادا ورد نماز همه
جسته چنار اشرف اوقات را
دست برآورده مناجات را
او به مناجات چو تلقین شده
بیشتر یاسمین آمین شده
گل که به تجرید بود رهنمون
نقد خود آورده ز خرقه برون
غنچه به تعلیم طریق ادب
از سخن و خنده فرو بسته لب
کرده بنفشه چو مراقب نشست
با قد خم داده سرافکنده پست
نرگس اکمه که همه دیده بود
گفت چو دیدش نه پسندیده بود
دیده جهان بین نشود جز به دوست
کور بود هر که نه بینا به اوست
مکحله لاله شده سرمه سای
میل زمرد به درون داده جای
یا به میانش الفی کرده راه
گشته پی نفی سوی لااله
قمری و بلبل زده راه سماع
مستمعان کرده به وجد اجتماع
بر دف گل برگ جلاجل شده
شاخ ز رقت متمایل شده
من به چنین وقت پر از یاد پیر
جان و دلی شاد به ارشاد پیر
آتش شوقش ز درون شعله کش
برده ز من صبر و سکون شعله وش
گرد چمن طوف کنان می شدم
جامه دران نعره زنان می شدم
روی نمود آدمیی با جمال
هست نه و نیست نه همچون خیال
چشم گشادم به تأمل که کیست
وآمدنش سوی چمن بهر چست
در دلم افتاد که پیر من است
صیقل مرآت ضمیر من است
پرده دوری چو شد از پیش دور
دیدمش آن موج فشان بحر نور
پیش دویدم که سلام علیک
روحی و نفسی و فؤادی لدیک
گفت جوابی که چو آب حیات
داد ز اندیشه مرگم نجات
از لمعات رخ و نور جبین
چشم مرا ساخت چو دل تیزبین
شد مدد نور نظر نور دل
گشت بصیرت به بصر متصل
آنچه دل از پیش بدانسته بود
پیش بصر جمله هویدا نمود
دید که عالم ز سمک تا سما
نیست بجز واجب ممکن نما
هستی واجب یکی آمد به ذات
هست تعدد ز شئون و صفات
کثرت صورت ز صفات است و بس
اصل همه وحدت ذات است و بس
بحر یکی موج هزاران هزار
روی یکی آینه ها بی شمار
دیده چو شد بهره ور اینسان ز پیر
گفتمش ای خواجه روشن ضمیر
دیده ز یمن نظرت یافتم
وز همه با یمن ترت یافتم
آنچه مرا زابر نوالت رسید
سبزه ز باران بهاری ندید
وانچه ز مهرت به دل و دیده تافت
ذره ز خورشید درخشان نیافت
مدح تو نی حوصله چون منیست
منقبت جان نه حد هر تنیست
گفت که جامی تو کجایی هنوز
باش که تا صبح تو آید به روز
راه سلوک تو به پایان رسد
دانش و دید تو به وجدان رسد
فارغ ازین چشم و دل و جان شوی
هر چه بدیدی به یقین آن شوی

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبح که بر حاشیه این چمن
زد علم نور فشان نسترن
هوش مصنوعی: زمانی که صبح فرا می‌رسد و نورها بر روی حاشیه‌های این چمن می‌تابند، گل‌های نسترن با زیبایی خود شکوفا می‌شوند.
ریخت ازین گلشن فیروزه فام
شاخ شکوفه ورق سیم خام
هوش مصنوعی: از این باغ زیبا، شاخ‌های درختان مانند شکوفه‌های رنگارنگ و برگ‌های نقره‌ای به نظر می‌رسند.
باد سحر خیز گل افشان رسید
رخت سلوکم به گلستان کشید
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی که با لطافت و تازگی می‌وزد، بوی گل‌ها را به همراه آورده و حالتی از روحانیّت و آرامش به من می‌بخشد و مرا به دنیای زیبایی و سرزندگی کشانده است.
جلوه گهی یافتم آراسته
سوی به سو جلوه گران خاسته
هوش مصنوعی: در یک موقعیت خاص، زیبایی و جذابیت را دیدم که در هر سو در حال نمایش و تلالو بود.
بلکه یکی صومعه و بسته صف
اهل صفا گرد وی از هر طرف
هوش مصنوعی: فردی در وسط یک صومعه قرار دارد و از همه طرف افرادی که در صفی از پاکی و صفا هستند به او نزدیک شده‌اند.
سبزه مصلا ز گیا ساخته
گرد به گرد چمن انداخته
هوش مصنوعی: سبزه‌ها به شکل قالیچه‌ای از گیاهان در اطراف چمن‌زار گسترده شده‌اند.
سبز لباسان به خشوع تمام
کرده به بالای مصلا قیام
هوش مصنوعی: افراد با لباس‌های سبز به احترام و خشوع کامل در صفوف نماز ایستاده‌اند.
مرغ چمن زمزمه ساز همه
کرده ادا ورد نماز همه
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در چمنزاری زندگی می‌کند، در حال سرودن و نواختن آهنگ است و همه را به عبادت و نیایش دعوت می‌کند.
جسته چنار اشرف اوقات را
دست برآورده مناجات را
هوش مصنوعی: چنار درختی بلند و زیباست که در بهترین ساعات روز سر برآورده و در حال دعا و نیایش است.
او به مناجات چو تلقین شده
بیشتر یاسمین آمین شده
هوش مصنوعی: او در دعا و نیایش مانند مونس و رفیق شده است و به همین خاطر بیشتر از همیشه به یاسمین (گلی خوشبو و زیبا) شبیه و آمادگی برای پاسخ به دعاها دارد.
گل که به تجرید بود رهنمون
نقد خود آورده ز خرقه برون
هوش مصنوعی: گل که به طور احساسی و غیرمادی وجود دارد، سرانجام سرمایه واقعی خود را از درون لباس خویش بیرون آورده و به نمایش می‌گذارد.
غنچه به تعلیم طریق ادب
از سخن و خنده فرو بسته لب
هوش مصنوعی: غنچه به خاطر یاد گرفتن آداب و نزاکت، سکوت کرده و لب‌هایش را بسته است.
کرده بنفشه چو مراقب نشست
با قد خم داده سرافکنده پست
هوش مصنوعی: وقتی بنفشه به آرامی نشسته و قامتش را خم کرده، حالتی غمگین و شرمنده به خود گرفته است.
نرگس اکمه که همه دیده بود
گفت چو دیدش نه پسندیده بود
هوش مصنوعی: نرگس که چشمانش را همگان دیده بودند، وقتی او را دید، متوجه شد که آنچه دیده بود، پسندش نیست.
دیده جهان بین نشود جز به دوست
کور بود هر که نه بینا به اوست
هوش مصنوعی: کس نمی‌تواند زیبایی‌ها و معانی واقعی دنیا را ببیند مگر آنکه محبوبش را ببیند. هر کسی که به او نرسد و او را درک نکند، در حقیقت نابینا است.
مکحله لاله شده سرمه سای
میل زمرد به درون داده جای
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا مانند سرمه شده و رنگ لاله به آن جلوه‌ای خاص بخشیده است، همچنین تمایل به زیبایی زمردی را به دلیری نشان می‌دهد.
یا به میانش الفی کرده راه
گشته پی نفی سوی لااله
هوش مصنوعی: شاید در دل او محبتی عمیق پیدا کرده‌ایم که ما را به سوی خداوند، که جز او هیچ معبودی نیست، راهنمایی می‌کند.
قمری و بلبل زده راه سماع
مستمعان کرده به وجد اجتماع
هوش مصنوعی: قمری و بلبل، با هم در حال نواختن آهنگ هستند و این صدای دل‌انگیز باعث شادابی و وجد (شور و حال) شنوندگان شده است.
بر دف گل برگ جلاجل شده
شاخ ز رقت متمایل شده
هوش مصنوعی: بر روی گلبرگ‌های زینت‌دار، شاخه‌ای از شدت احساس و لطافت، به سمت پایین خم شده است.
من به چنین وقت پر از یاد پیر
جان و دلی شاد به ارشاد پیر
هوش مصنوعی: در چنین زمانی که پر از یاد پیر است، جان و دلم شاد است و از راهنمایی او بهره می‌برم.
آتش شوقش ز درون شعله کش
برده ز من صبر و سکون شعله وش
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاق او مانند آتش درون من می‌سوزد و آرامش و صبرم را از من گرفته است.
گرد چمن طوف کنان می شدم
جامه دران نعره زنان می شدم
هوش مصنوعی: در میان چمن‌ها در حال گردش و شادابی بودم و با شور و هیجان فریاد می‌زدم.
روی نمود آدمیی با جمال
هست نه و نیست نه همچون خیال
هوش مصنوعی: چهره‌ای از انسانی زیبا نمایان شده است که در واقع وجود ندارد و در ذهن می‌ماند، مانند یک خیال.
چشم گشادم به تأمل که کیست
وآمدنش سوی چمن بهر چست
هوش مصنوعی: چشم‌هایم را گشودم و با دقت نگاه کردم که این چه کسی است و چرا به سمت باغ آمده است.
در دلم افتاد که پیر من است
صیقل مرآت ضمیر من است
هوش مصنوعی: در دل من احساس کردم که یک فرد با تجربه و دانا وجود دارد که به نوعی باعث روشن شدن و شفاف شدن روح و درون من است.
پرده دوری چو شد از پیش دور
دیدمش آن موج فشان بحر نور
هوش مصنوعی: وقتی که پرده جدایی کنار رفت، نورانی و زیبا مانند موجی از دریا به چشمم آمد.
پیش دویدم که سلام علیک
روحی و نفسی و فؤادی لدیک
هوش مصنوعی: من به سرعت به سمت تو آمدم و از تو سلام کردم، ای روح و جان و قلب من.
گفت جوابی که چو آب حیات
داد ز اندیشه مرگم نجات
هوش مصنوعی: شخصی پاسخی شنید که مانند آب زندگی‌بخش بود و از فکر مرگ او را آزاد کرد.
از لمعات رخ و نور جبین
چشم مرا ساخت چو دل تیزبین
هوش مصنوعی: چهره زیبا و نورانی تو چشمان من را سرشار از Insight و هوش کرده است.
شد مدد نور نظر نور دل
گشت بصیرت به بصر متصل
هوش مصنوعی: نور نظر کمک کرد و نور دل را روشن ساخت و بینایی به دیدار متصل شد.
آنچه دل از پیش بدانسته بود
پیش بصر جمله هویدا نمود
هوش مصنوعی: آنچه که دل از قبل احساس می‌کرد و می‌دانست، حالا به وضوح و به‌راحتی برای چشم‌ها نمایان شده است.
دید که عالم ز سمک تا سما
نیست بجز واجب ممکن نما
هوش مصنوعی: نگاهی به جهان می‌اندازد و می‌بیند که از زمین تا آسمان، جز موجودات واجب و ممکن چیزی وجود ندارد.
هستی واجب یکی آمد به ذات
هست تعدد ز شئون و صفات
هوش مصنوعی: هستی یکی است و وجود آن ضروری است، اما تجلی‌ها و ویژگی‌های آن می‌توانند متعدد باشند.
کثرت صورت ز صفات است و بس
اصل همه وحدت ذات است و بس
هوش مصنوعی: ظاهرهای مختلف و رنگارنگ فقط به خاطر صفات و ویژگی‌هاست، در حالی که اصل و بنیاد همه چیز یک‌پارچگی و یگانگی وجود است.
بحر یکی موج هزاران هزار
روی یکی آینه ها بی شمار
هوش مصنوعی: در دل دریا، امواج بسیار زیادی وجود دارند و هر کدام مانند آینه‌های بی‌شماری هستند که منعکس کننده‌ زیبایی‌ها و پیچیدگی‌های درون دریا هستند.
دیده چو شد بهره ور اینسان ز پیر
گفتمش ای خواجه روشن ضمیر
هوش مصنوعی: چشمم وقتی اینقدر از wisdom و دانایی پُر شد، به پیر دانا گفتم: ای آقای روشن فکر.
دیده ز یمن نظرت یافتم
وز همه با یمن ترت یافتم
هوش مصنوعی: از خوشبختی و زیبایی نگاه تو، به روشنی و سرزندگی دست یافتم و از میان همه چیزها، خوشبختی و خوبی تو را بهتر از همه یافتم.
آنچه مرا زابر نوالت رسید
سبزه ز باران بهاری ندید
هوش مصنوعی: آنچه که من از بخشش‌های تو دریافت کردم، مانند سبزه‌ای است که در بهار زیر باران رشد نکرده است.
وانچه ز مهرت به دل و دیده تافت
ذره ز خورشید درخشان نیافت
هوش مصنوعی: هر آنچه که از محبت تو بر دل و دیده‌ام تابید، حتی یک ذره از تابش خورشید درخشان را نمی‌توانست به‌دست آورد.
مدح تو نی حوصله چون منیست
منقبت جان نه حد هر تنیست
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به اندازه‌ی تو تو را ستایش کنم؛ ویژگی‌های روحانی تو فراتر از حد و اندازه‌ی هر جسمی است.
گفت که جامی تو کجایی هنوز
باش که تا صبح تو آید به روز
هوش مصنوعی: گوینده می‌گوید که هنوز در جایی هستی و به انتظار بمان که تا صبح به سوی تو بیاید.
راه سلوک تو به پایان رسد
دانش و دید تو به وجدان رسد
هوش مصنوعی: مسیر پیشرفت تو زمانی به اتمام می‌رسد که دانش و بینش تو به شناخت درونی تبدیل شود.
فارغ ازین چشم و دل و جان شوی
هر چه بدیدی به یقین آن شوی
هوش مصنوعی: اگر از این چشمان و دل و جان خود فارغ شوی، هر چه را که دیده‌ای، به یقین همان خواهی شد.