گنجور

بخش ۱۹ - صحبت اول با پیر روشن ضمیر در تاریکی شب ظن و تخمین و رسیدن مرید به واسطه وی به دولت علم الیقین

دوش که چون نور یقین در گمان
روز شد اندر تتق شب نهان
پرده شب روی زمین را نهفت
ظلمت شک نور یقین را نهفت
برق هدایت ز سحاب کرم
شعله برافراخت علم بر علم
چشم گشادند به هم روشنان
ظلمتیان را همه چشمک زنان
کامشب از آنجا که طلبگاری است
نی شب خفتن شب بیداری است
چشم من از چشمک شان باز شد
دولت بیداریم آغاز شد
روشنیی در دل تنگم فتاد
تیرگی غفلتم آمد به یاد
آه تلهف ز دلم تاب زد
اشک تأسف به گلم آب زد
سر ز گریبان وفا بر زدم
دست به دامان دعا در زدم
بهر دعا از گره مشت من
بند گشا گشت هر انگشت من
دست طلب بر فلک افراختم
تیر دعا بر هدف انداختم
گفتم کای قبله آزادگان
راهنمای ز ره افتادگان
صنع تو اکسیری هر جا مسی
فضل تو سرمایه هر مفلسی
همت دون رونق دینم ببرد
ظلمت شک نور یقینم ببرد
پیش رهم رهبر دینی فرست
بهر شبم شمع یقینی فرست
لب ز دعا سیر نگشته هنوز
وقت تضرع نگذشته هنوز
ناگهم از دور چراغی نمود
در دل من نور فراغی فزود
پیشتر آمد علم نور گشت
زنگ زدای شب دیجور گشت
چون علم نور گریبان شکافت
طلعت خضرش ز گریبان بتافت
خضر چه گویم که چو خضرش هزار
بود ز سرچشمه دل جرعه خوار
آب خضر آتش سوداش داشت
زندگی از باد مسیحاش داشت
چشم من القصه چو بر وی فتاد
شعله درین خشک شده نی فتاد
نور یقینم ز درون برفروخت
خار و خس وهم و گمان را بسوخت
زود بجستم چو مصلی ز جای
همچو مصلاش فتادم به پای
روی چو نعلیم به پا سودمش
پای ز بس بوسه بفرسودمش
دست کرم کرد به فرقم دراز
کای سر تو خاک به راه نیاز
روی به من کن که حبیب توام
نبض به من ده که طبیب توام
ره که بدین مرحله ام داده اند
خاص برای تو فرستاده اند
باز نما علت بیماریت
شرح ده اسباب گرفتاریت
گفتمش ای خضر مسیحا نفس
خضر و مسیحا تویی امروز و بس
از قدمت سبزه عیشم دمید
وز نفست ذوق حیاتم رسید
عین شفا شد ز تو بیماریم
به ز صد اطلاق گرفتاریم
صحت من دولت دیدار توست
شربت من لذت گفتار توست
روی تو شد حجت ایمان من
نور یقین زد علم از جان من
آنچه رسید از تو به جان سقیم
باشد ازان حجت و برهان عقیم
وانچه شدم از تو به آن ره شناس
منتج آن نیست دلیل و قیاس
بر من ازین پس غم و باری نماند
بر رخ مقصود غباری نماند
لیک ازین بیم ز پا اوفتم
کز تو مبادا که جدا اوفتم
اختر بختم متواری شود
صبح یقینم شب تاری شود
گفتم که جامی مشو اندیشه ناک
چون شدت آیینه اندیشه پاک
باش همیشه ز ره دل به من
آینه ات دار مقابل به من
تا ز فروغی که ز من بر تو تافت
دانش تو دید شود دید یافت
یافت تو را از تو رهاند تمام
جمله یکی یابی و بس والسلام

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش که چون نور یقین در گمان
روز شد اندر تتق شب نهان
هوش مصنوعی: شب گذشته ناگهان احساس کردم که مانند نوری روشن در دل تردیدهایم روشن شدم و رازهای پنهان شب برایم نمایان شد.
پرده شب روی زمین را نهفت
ظلمت شک نور یقین را نهفت
هوش مصنوعی: پرده شب بر روی زمین، تاریکی را مخفی کرده و نور یقین را نیز در خود پنهان کرده است.
برق هدایت ز سحاب کرم
شعله برافراخت علم بر علم
هوش مصنوعی: برق الهام از آسمان رحمت تابید و دانش بر دانش افزوده شد.
چشم گشادند به هم روشنان
ظلمتیان را همه چشمک زنان
هوش مصنوعی: چشم‌های بینا و روشن به یکدیگر نگریسته و در دل تاریکی، به همه شعله‌وران امید می‌تابند و اشاره‌های دوستانه می‌کنند.
کامشب از آنجا که طلبگاری است
نی شب خفتن شب بیداری است
هوش مصنوعی: امشب به خاطر اینکه من به دنبال چیزی هستم، شب خوابیدن نیست و شب بیدار بودن است.
چشم من از چشمک شان باز شد
دولت بیداریم آغاز شد
هوش مصنوعی: چشم من به نگاهی روشن شد و به این ترتیب خوشبختی و شانس من شروع شد.
روشنیی در دل تنگم فتاد
تیرگی غفلتم آمد به یاد
هوش مصنوعی: نور و روشنی در دل تنگ و تاریک من تابید و این باعث شد تا خواب غفلت و فراموشی‌ام را به یاد بیاورم.
آه تلهف ز دلم تاب زد
اشک تأسف به گلم آب زد
هوش مصنوعی: احساس گنگی و اندوه در دلم به وجود آمده و اشک‌های حسرت مانند آبی بر گل‌هایم ریخته شده‌اند.
سر ز گریبان وفا بر زدم
دست به دامان دعا در زدم
هوش مصنوعی: از دل غم و وفا خارج شدم و با دستانی مشتاق، به دعا پناه بردم.
بهر دعا از گره مشت من
بند گشا گشت هر انگشت من
هوش مصنوعی: به خاطر دعا و درخواست من، گره‌های مشکلاتم باز شد و هر کدام از انگشتانم به نوعی کمک‌کننده و گشاینده شدند.
دست طلب بر فلک افراختم
تیر دعا بر هدف انداختم
هوش مصنوعی: دست خود را به سوی آسمان دراز کردم و دعا کردم که هدفم را محقق کنم.
گفتم کای قبله آزادگان
راهنمای ز ره افتادگان
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای رهبر آزادگانی که راه را گم کرده‌اند و به بی‌راهه رفته‌اند، تو می‌توانی آن‌ها را هدایت کنی.
صنع تو اکسیری هر جا مسی
فضل تو سرمایه هر مفلسی
هوش مصنوعی: کار تو همچون اکسیر است که هر جایی می‌تواند چیزی بی‌نظیر بسازد و خوبی‌های تو به نیرویی تبدیل می‌شود که حتی بی‌پول‌ترین افراد هم می‌توانند از آن بهره‌مند شوند.
همت دون رونق دینم ببرد
ظلمت شک نور یقینم ببرد
هوش مصنوعی: همت پایین و تلاش کم، سبب کاهش رونق دین من شده و تاریکی شک، نور اعتماد و یقینم را از بین برده است.
پیش رهم رهبر دینی فرست
بهر شبم شمع یقینی فرست
هوش مصنوعی: برای راهنمایی من، یک پیشوا و راهنما از معانی دینی بفرست تا در شب تاریک زندگی‌ام، روشنی و اطمینان به من بدهد.
لب ز دعا سیر نگشته هنوز
وقت تضرع نگذشته هنوز
هوش مصنوعی: هنوز از دعا و درخواست دل سیر نشده‌ایم و زمان برای ناله و خضوع هنوز سپری نشده است.
ناگهم از دور چراغی نمود
در دل من نور فراغی فزود
هوش مصنوعی: ناگهان از دور چراغی دیده شد که در دلم روشنی و شادی ایجاد کرد.
پیشتر آمد علم نور گشت
زنگ زدای شب دیجور گشت
هوش مصنوعی: قبل از این، دانش مانند نوری درخشید و تاریکی شب را از بین برد.
چون علم نور گریبان شکافت
طلعت خضرش ز گریبان بتافت
هوش مصنوعی: زمانی که علم مانند نوری در تاریکی نفوذ کند، چهره‌ی خضر (نماد دانش و دانایی) از زیر پرده بیرون می‌آید و بر افراز می‌شود.
خضر چه گویم که چو خضرش هزار
بود ز سرچشمه دل جرعه خوار
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه توصیفش کنم، اما او مانند خضر، بسیار ویژه و بی‌نظیر است و از چشمه دلش، نوشیدی برای دل‌های تشنه می‌سازد.
آب خضر آتش سوداش داشت
زندگی از باد مسیحاش داشت
هوش مصنوعی: آب حیات و جانی که خضر به همراه داشت، زندگی را از نفَس مسیح دریافت کرده بود.
چشم من القصه چو بر وی فتاد
شعله درین خشک شده نی فتاد
هوش مصنوعی: چشم من وقتی به او می‌افتد، مانند شعله‌ای است که بر علف خشک نمی‌افتد.
نور یقینم ز درون برفروخت
خار و خس وهم و گمان را بسوخت
هوش مصنوعی: روشنی یقین من از درونم شعله‌ور شد و تمامی دود و خیال و تردید را سوزاند.
زود بجستم چو مصلی ز جای
همچو مصلاش فتادم به پای
هوش مصنوعی: سریع برخاستم و از زمین بلند شدم، مانند مصلی که به زمین می‌افتد.
روی چو نعلیم به پا سودمش
پای ز بس بوسه بفرسودمش
هوش مصنوعی: صورتش مانند نعلی است که بر پا برای زیبایی آمده و من از بس او را بوسیده‌ام، پاهایش فرسوده شده‌اند.
دست کرم کرد به فرقم دراز
کای سر تو خاک به راه نیاز
هوش مصنوعی: دست لطف و رحمت به سر من دراز شد، ای سر که به خاک عشق و نیاز تو تواضع می‌کنم.
روی به من کن که حبیب توام
نبض به من ده که طبیب توام
هوش مصنوعی: به سمت من نگاه کن، زیرا من دوست تو هستم. به من زندگی و حس و حال بده، چرا که من درمانگر تو هستم.
ره که بدین مرحله ام داده اند
خاص برای تو فرستاده اند
هوش مصنوعی: مسیر و راهی که من به این نقطه رسیده‌ام، به‌گونه‌ای است که به‌طور خاص برای تو فرستاده شده است.
باز نما علت بیماریت
شرح ده اسباب گرفتاریت
هوش مصنوعی: دلیل بیماری‌ات را مشخص کن و بگو چه عواملی تو را به این حال انداخته‌اند.
گفتمش ای خضر مسیحا نفس
خضر و مسیحا تویی امروز و بس
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای خضر، تو همانی که مانند مسیح، امروز در دسترس هستی و دیگر هیچ کس جز تو نیست.
از قدمت سبزه عیشم دمید
وز نفست ذوق حیاتم رسید
هوش مصنوعی: از حضور تو شادی و زندگی به من رسید و با نفس تو طعم حیات را چشیدم.
عین شفا شد ز تو بیماریم
به ز صد اطلاق گرفتاریم
هوش مصنوعی: بیماری ما به واسطه تو بهبودی پیدا کرده است و در برابر مشکلات زیادی که داریم، تو بهترین راه حل ما هستی.
صحت من دولت دیدار توست
شربت من لذت گفتار توست
هوش مصنوعی: سلامتی من در دیدار تو است و خوشی من در لذت صحبت کردن با تو خوابیده است.
روی تو شد حجت ایمان من
نور یقین زد علم از جان من
هوش مصنوعی: روی تو دلیل ایمان من شده و نور یقین از وجود من، علم را روشن کرده است.
آنچه رسید از تو به جان سقیم
باشد ازان حجت و برهان عقیم
هوش مصنوعی: هر آنچه که از تو به دل بیمار من می‌رسد، دلیل و برهانی ناتوان و بی‌فایده است.
وانچه شدم از تو به آن ره شناس
منتج آن نیست دلیل و قیاس
هوش مصنوعی: آنچه من از تو شده‌ام، راه شناخت آن نه به دلایل و قیاس‌هاست.
بر من ازین پس غم و باری نماند
بر رخ مقصود غباری نماند
هوش مصنوعی: از این پس هیچ غم و بار سنگینی بر دوش من باقی نخواهد ماند و بر چهره هدفم هیچ کدری و غباری نخواهد بود.
لیک ازین بیم ز پا اوفتم
کز تو مبادا که جدا اوفتم
هوش مصنوعی: اما از این ترس که مبادا از تو جدا شوم، به پا نمی‌ایستم و افتاده‌ام.
اختر بختم متواری شود
صبح یقینم شب تاری شود
هوش مصنوعی: ستاره‌ی خوشبختی‌ام در اوج روزگار ناپدید می‌شود و صبحی که با یقین می‌آید، به شبی پر از تاریکی بدل می‌شود.
گفتم که جامی مشو اندیشه ناک
چون شدت آیینه اندیشه پاک
هوش مصنوعی: گفتم که به فکر و اندیشه منفی دچار نشو، زیرا که در نزدیکی حقیقت و شفافیت، تفکر پاک و روشن جای دارد.
باش همیشه ز ره دل به من
آینه ات دار مقابل به من
هوش مصنوعی: همیشه با دل صاف و صادق باش و مثل یک آینه در برابر من، حقیقت و واقعیات را نشان بده.
تا ز فروغی که ز من بر تو تافت
دانش تو دید شود دید یافت
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور وجود من بر تو تابیده، علم و دانش تو افزایش می‌یابد و بینش و ادراک تو بهبود می‌یابد.
یافت تو را از تو رهاند تمام
جمله یکی یابی و بس والسلام
هوش مصنوعی: تمام آنچه که در جستجوی توست، در واقع تنها به یک نقطه ختم می‌شود و آن یگانه بودن تو است. پس بی‌نیاز از هر چیز دیگری، به این حقیقت بسنده کن و بس.

حاشیه ها

1400/01/16 07:04
آرش ثروتیان

در بیت زیر:
گفتم که جامی مشو اندیشه ناک
چون شدت آیینه اندیشه پاک
"گفتم" با وزن راست نمی آید. "گفت" درست است.