بخش ۱۵ - در فضیلت مطلق سخن که در فضیلت وی سخن مطلقا نیست
پیشترین نفحه باغ سخن
هست نسیم چمن آرای کن
صبحدم آن نفحه چو برخاسته ست
خشک و تر این چمن آراسته ست
زان نفس اول قلم سرزده
سر ز نیستان عدم بر زده
گرچه قلم داد سخن داده است
بی سخن او هم ز سخن زاده است
چون ز سخن زاد سخن در گرفت
پرده ازین راز سخن برگرفت
هست سخن پرده کش رازها
زنده کن مرده آوازها
نغمه خنیاگر دستانسرای
مرده بود بی سخن جان فزای
چون به سخن یار شود ساز او
جان به حریفان دهد آواز او
هر که نفس را کند اثبات جان
جز سخن خوش نبود جان آن
هست نفس قالب و جانش سخن
این نفس از زنده دلان گوش کن
گرچه سخن هست گرههای باد
در گرهش بین گهر صد گشاد
هر گره از وی گهری بلکه به
بسته در آن گوهر دیگر گره
حرفی اگر زیر شود یا زبر
نیست گره پیش خرد جز گهر
نیست سخن بسته این صوت و حرف
مرغ سخن راست نوایی شگرف
هر چه فتد سری ازان در دلت
معنی نو گردد ازان حاصلت
پیش سخندان سخن است آن همه
جان سخن را چو تن است آن همه
لاجرم آنان که ز کار آگهند
گفته جهان را کلمات اللهند
زانکه به آن منهی غیب از درون
می دهد اسرار نهانی برون
مطرب خوش لهجه به آن در نواست
گنبد فیروزه ازان پر صداست
خیز و به گلزار درون آ یکی
نرگس بینا بگشا اندکی
از پی گوشی که کند فهم راز
بین دهن گل چو لب غنچه باز
سوسن آزاد و زبان در زبان
مرغ سحر خیز و فغان در فغان
کاشف اسرار و معانی همه
عرضه ده گنج نهانی همه
این همه خود هست ولی ز آدمی
کس نزده پیش در محرمی
کشف حقایق به زبان وی است
حل دقایق ز بیان وی است
چنگ سخن گرچه بسی ساز یافت
از دم او نغمه اعجاز یافت
زر سخن را چو نمودم عیار
از سخن زر چه کشم بار عار
چون فلک ار زانکه ترازو نهی
زر مه و مهر به یک سو نهی
پله دیگر صدف در کنی
وز سخن همچو درش پر کنی
زر سبک پایه شود چرخ سای
در گرانمایه نجنبد ز جای
جامی اگر هست تو را گوهری
پای شد آمد بکش از هر دری
بر زر هر سفله منه چشم آز
همچو صدف با گهر خود بساز
بخش ۱۴ - در دعای دولتخواهی جناب ارشاد پناهی خواجه ناصرالدین عبیدالله ادام الله تعالی ظلال ارشاده علی مفارق الطالبین الی یوم الدین: زد به جهان نوبت شاهنشهیبخش ۱۶ - در فضیلت کلام موزون که هر نوع از آن بحریست مشحون به لآلی مکنون و جواهر گوناگون: ای پر از آوازه کوس سخن
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پیشترین نفحه باغ سخن
هست نسیم چمن آرای کن
هوش مصنوعی: بهترین و زیباترین نسیمها از باغ سخن به مشام میرسد، پس بر خود واجب است که از آن بهرهبرداری کنی و زیباییها را در زندگیات بیاوری.
صبحدم آن نفحه چو برخاسته ست
خشک و تر این چمن آراسته ست
هوش مصنوعی: صبحگاهان، آن نسیم خوشی که وزیده، باعث شده تا همهی گلها و درختان این باغ به زیبایی جوانه بزنند و جلوهگری کنند.
زان نفس اول قلم سرزده
سر ز نیستان عدم بر زده
هوش مصنوعی: از آن نفس نخستین، قلم به حرکت درآمد و از نیستان وجود ناپیدا، سر برداشت.
گرچه قلم داد سخن داده است
بی سخن او هم ز سخن زاده است
هوش مصنوعی: اگرچه قلم به بیان سخنان پرداخته، اما حتی در سکوت او نیز میتوان نشانههایی از سخن را یافت.
چون ز سخن زاد سخن در گرفت
پرده ازین راز سخن برگرفت
هوش مصنوعی: وقتی که کلام آغاز شد و صحبت به جریان افتاد، پرده از راز این گفتگو کنار رفت.
هست سخن پرده کش رازها
زنده کن مرده آوازها
هوش مصنوعی: سخن مانند پردهای است که رازها را به نمایش میگذارد و روح مردگان را با آهنگهایش زنده میکند.
نغمه خنیاگر دستانسرای
مرده بود بی سخن جان فزای
هوش مصنوعی: آوای خوانندهای که دستانش دیگر قادر به نواختن نیست، بیکلام و روحافزا بود.
چون به سخن یار شود ساز او
جان به حریفان دهد آواز او
هوش مصنوعی: وقتی صحبت یار شروع میشود، جان انسان به آواز او جان میدهد و این صدای دلنشین به حریفان میرسد.
هر که نفس را کند اثبات جان
جز سخن خوش نبود جان آن
هوش مصنوعی: هر کسی که به نفس خود اعتبار بدهد، جان او جز گفتار نیکو چیزی نیست.
هست نفس قالب و جانش سخن
این نفس از زنده دلان گوش کن
هوش مصنوعی: نفس، شکل و ظاهری دارد و روحش، گفتاری است. به سخنان افرادی که دلشان زنده و پراز حس و حال است، گوش کن.
گرچه سخن هست گرههای باد
در گرهش بین گهر صد گشاد
هوش مصنوعی: اگرچه در گفتار، پیچیدگیها و دشواریهایی وجود دارد، اما در دل این پیچیدگیها، به سادگی میتوان جواهرات و زیباییها را مشاهده کرد.
هر گره از وی گهری بلکه به
بسته در آن گوهر دیگر گره
هوش مصنوعی: هر گره و گرهای که در این دنیا وجود دارد، نشاندهندهی آن است که در پشت هر مشکل و پیچیدگی، یک گوهر و ارزش دیگری نهفته است. حتی در سختیها و معضلات، میتوان به زیباییها و واقعیات مهمی دست یافت.
حرفی اگر زیر شود یا زبر
نیست گره پیش خرد جز گهر
هوش مصنوعی: اگر حرفی به زیر یا زبر تبدیل شود، مشکل پیش روی خرد برطرف نمیشود، زیرا تنها گوهر ارزشمند میتواند آن را حل کند.
نیست سخن بسته این صوت و حرف
مرغ سخن راست نوایی شگرف
هوش مصنوعی: سخن اینجا محدود نیست و صدای آواز مرغ، گفتار درستی است که نغمهای شگفت دارد.
هر چه فتد سری ازان در دلت
معنی نو گردد ازان حاصلت
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دلت تأثیر بگذارد، معنا و مفهوم تازهای پیدا میکند و از آن نتیجهای میگیری.
پیش سخندان سخن است آن همه
جان سخن را چو تن است آن همه
هوش مصنوعی: سخن در دست سخندانان موجود است و همانطور که تن برای جان ضروری است، سخن نیز برای روح آنها اهمیت دارد.
لاجرم آنان که ز کار آگهند
گفته جهان را کلمات اللهند
هوش مصنوعی: به ناچار، کسانی که به واقعیتهای زندگی آگاهاند، سخنانشان همچون کلمات خداوند در جهان است.
زانکه به آن منهی غیب از درون
می دهد اسرار نهانی برون
هوش مصنوعی: زیرا از آنچه که در باطن و نهان است، پرده برداری کرده و اسرار درونی را آشکار میسازد.
مطرب خوش لهجه به آن در نواست
گنبد فیروزه ازان پر صداست
هوش مصنوعی: خوانندهای با صدای زیبا در آنجا مشغول نواختن است و صدای دلنشین او در فضای گنبد فیروزهای طنینانداز شده است.
خیز و به گلزار درون آ یکی
نرگس بینا بگشا اندکی
هوش مصنوعی: بلند شو و به باغ درون خود برو، تا یکی از گلهای نرگس را که بیناست، ببینی و به او نگاه کنی.
از پی گوشی که کند فهم راز
بین دهن گل چو لب غنچه باز
هوش مصنوعی: به دنبال گوشی هستم که بتواند رازها را درک کند، همچون زمانی که گل صحبت میکند و لب غنچه باز میشود.
سوسن آزاد و زبان در زبان
مرغ سحر خیز و فغان در فغان
هوش مصنوعی: سوسن در آزادی خود میرقصد و زبان پرندهای که صبح زود میخواند، همدلی و همصدایی با او دارد. درد و اندوه هر دو در یکدیگر وجود دارد.
کاشف اسرار و معانی همه
عرضه ده گنج نهانی همه
هوش مصنوعی: ای کاش کسی باشد که رازها و معانی پنهان را برای ما آشکار کند و گنجهای نهفته را به نمایش بگذارد.
این همه خود هست ولی ز آدمی
کس نزده پیش در محرمی
هوش مصنوعی: در این دنیا آدمها بسیارند و هر کدام ویژگیها و صفات خاص خود را دارند، اما از میان آنها هیچکس نتوانسته به مقام و مرتبهی واقعی و عمیق خود برسد.
کشف حقایق به زبان وی است
حل دقایق ز بیان وی است
هوش مصنوعی: حقایق و نکات عمیق به وسیله بیان او روشن و آشکار میشود.
چنگ سخن گرچه بسی ساز یافت
از دم او نغمه اعجاز یافت
هوش مصنوعی: سخن به زیبایی و تنوع بسیاری در بیان آمده است، اما این زیبایی و آهنگ از وجود او نشأت میگیرد و به نوعی اعجاز تبدیل شده است.
زر سخن را چو نمودم عیار
از سخن زر چه کشم بار عار
هوش مصنوعی: وقتی اعتبار و ارزش کلامم را نشان دادم، دیگر از سخن بیارزش چه بار ذلت و ننگی را بر دوش کشم؟
چون فلک ار زانکه ترازو نهی
زر مه و مهر به یک سو نهی
هوش مصنوعی: اگر تو بهدرستی وزن و اندازهگیری کنی، دیگر به هیچکس و هیچ چیز توجه نخواهی کرد و همه چیز را در یک سطح برابر میبینی.
پله دیگر صدف در کنی
وز سخن همچو درش پر کنی
هوش مصنوعی: گام دیگری را به جلو بردار و از گفتار خود مانند در، پُر و غنیاش کن.
زر سبک پایه شود چرخ سای
در گرانمایه نجنبد ز جای
هوش مصنوعی: اگر زر و طلا سبک باشد، چرخ زمان به آرامی حرکت میکند و چیزهای با ارزش از جایشان تکان نمیخورند.
جامی اگر هست تو را گوهری
پای شد آمد بکش از هر دری
هوش مصنوعی: اگر تو دارای جوهری ارزشمند هستی، آن را نشان بده و از هر فرصتی استفاده کن تا Talent و استعداد خود را به نمایش بگذاری.
بر زر هر سفله منه چشم آز
همچو صدف با گهر خود بساز
هوش مصنوعی: به جای اینکه به دنبال ثروت دیگران باشی و چشمداشتی به مال آنها داشته باشی، مانند صدفی باش که با مروارید خود زندگی میکند و ارزش خود را در درون خود میبیند.