گنجور

بخش ۵۳ - حکایت خروس و مؤذن

با خروس آن تاجدار سرفراز
آن مؤذن گفت در وقت نماز
هیچ دانا وقت نشناسد چو تو
وز فوات وقت نهراسد چو تو
با چنین دانایی ای دستانسرای
کنگر عرشت همی بایست جای
ماکیانی چند را کرده گله
چند گردی در ته هر مزبله
گفت بود اول مرا پایه بلند
شهوت نفسم بدین پستی فکند
گر ز نفس و شهوتش بگذشتمی
در ته هر مزبله کی گشتمی
در ریاض قدس محرم بودمی
با خروس عرش همدم بودمی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با خروس آن تاجدار سرفراز
آن مؤذن گفت در وقت نماز
هوش مصنوعی: با خروس پادشاهی که سرش تاج دارد، در زمان نماز اذان گفت.
هیچ دانا وقت نشناسد چو تو
وز فوات وقت نهراسد چو تو
هوش مصنوعی: هیچ فرد عاقلی مانند تو زمان را نمی‌شناسد و از دست دادن فرصت‌ها نمی‌ترسد مانند تو.
با چنین دانایی ای دستانسرای
کنگر عرشت همی بایست جای
هوش مصنوعی: با این دانش و آگاهی، ای کسی که دستانت در آسمان بلند است، تو باید در جایگاهی مناسب قرار بگیری.
ماکیانی چند را کرده گله
چند گردی در ته هر مزبله
هوش مصنوعی: چند مرغ حرامزاده را به جمعی تبدیل کرده‌ای که در انتهای هر زباله‌دان جمع شده‌اند.
گفت بود اول مرا پایه بلند
شهوت نفسم بدین پستی فکند
هوش مصنوعی: من در آغاز، به واسطه‌ی اشتیاق شدیدی که به لذت‌ها داشتم، به این وضعیت نامناسب و پست گراییدم.
گر ز نفس و شهوتش بگذشتمی
در ته هر مزبله کی گشتمی
هوش مصنوعی: اگر از نفس و خواسته‌هایش عبور می‌کردم، در عمق هر زباله‌ای نمی‌رفتم.
در ریاض قدس محرم بودمی
با خروس عرش همدم بودمی
هوش مصنوعی: در باغ‌های بهشت، در کنار خروس آسمانی، محرم رازها و مسائل معنوی بودم و با او هم‌نشین بودم.