گنجور

بخش ۴۰ - به کمال رسیدن اسباب جمال سلامان و ظاهر شدن عشق ابسال بر وی و حیله نمودن تا وی را نیز گرفتار خود گرداند

چون سلامان را شد اسباب جمال
از بلاغت جمع در حد کمال
سرو نازش تازگی را سر گرفت
باغ لطفش رونق دیگر گرفت
نارسیده میوه ای بود از نخست
چون رسیدن شد بر آن میوه درست
خاطر ابسال چیدن خواستش
وز پی چیدن چشیدن خواستش
لیک بود آن میوه بر شاخ بلند
بود کوتاه آرزو را زان کمند
شاهدی پر عشوه بود ابسال نیز
کم نه ز اسباب جمالش هیچ چیز
با سلامان عرض خوبی ساز کرد
شیوه جولانگری آغاز کرد
گاه بر رسم نغوله پیش سر
بافتی زنجیره ای از مشک تر
تا بدان زنجیره دانا پسند
ساختی پای دل شهزاده بند
گاه مشکین موی را بشکافتی
فرق کرده زان دو گیسو تافتی
یعنی از وی کام دل نایافتن
تا کیم خواهد بدینسان تافتن
گه نهادی چون بتان دل فروز
بر کمان ابروان از وسمه توز
تا ز جان او به زنگاری کمان
صید کردی مایه امن و امان
چشم خود را کردی از سرمه سیاه
تاش بردی زان سیه کاری ز راه
برگ گل را دادی از گلگونه زیب
تا بدان رنگش ز دل بردی شکیب
دانه مشکین نهادی بر عذار
تا بدان مرغ دلش کردی شکار
گه گشادی بند از تنگ شکر
گه شکستی مهر بر درج گهر
تا چو شکر بر دلش شیرین شدی
وز لب گویاش گوهر چین شدی
گه نمودی از گریبان گوی زر
زیر آن طوق مرصع از کمر
تا کشیدی با همه فرخندگی
گردنش را زیر طوق بندگی
گه به کاری دست سیمین در زدی
زان بهانه آستین را بر زدی
تا نگارین ساعد او آشکار
دیدی و کردی به خون چهره نگار
گه ز بهر خدمتی کردی قیام
سخت تر برداشتی از جای گام
تا ز بانگ جنبش خلخال او
تاجور فرقش شدی پامال او
بودی القصه به صد مکر و حیل
جلوه گر در چشم او در هر محل
صبح و شامش روی در خود داشتی
یکدمش غافل ز خود نگذاشتی
زانکه می دانست کز راه نظر
عشق دارد در دل عاشق اثر
جز به دیدار بتان دلپذیر
عشق در دلها نگردد جایگیر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون سلامان را شد اسباب جمال
از بلاغت جمع در حد کمال
هوش مصنوعی: وقتی سلامان به زیبایی دست یافت و نیز بلاغت او به کمال رسید، تمام عناصر زیبایی به طور کامل در او جمع شد.
سرو نازش تازگی را سر گرفت
باغ لطفش رونق دیگر گرفت
هوش مصنوعی: سرو زیبا به تازگی خود زیبایی تازه‌ای بخشید و باغ با لطف او جان تازه‌ای گرفت.
نارسیده میوه ای بود از نخست
چون رسیدن شد بر آن میوه درست
هوش مصنوعی: هر چیزی در زمان خود به کمال می‌رسد و قبل از آن هنوز نارس است. وقتی که به موقع آماده می‌شود، به درستی و زیبایی خود می‌رسد.
خاطر ابسال چیدن خواستش
وز پی چیدن چشیدن خواستش
هوش مصنوعی: او به یاد عشق قدیمش دلش می‌خواهد که دوباره آن لحظات را تجربه کند و در پی آن لحظه‌هاست.
لیک بود آن میوه بر شاخ بلند
بود کوتاه آرزو را زان کمند
هوش مصنوعی: اما میوه‌ای که بر شاخه‌ای بلند قرار دارد، آرزوی کوتاهی را با آن کمند دست نیافتنی می‌کند.
شاهدی پر عشوه بود ابسال نیز
کم نه ز اسباب جمالش هیچ چیز
هوش مصنوعی: شاهدی با زیبایی و دل ربایی بسیار وجود داشت، اما ابسالی هم از لحاظ زیبایی چیزی از او کم نداشت.
با سلامان عرض خوبی ساز کرد
شیوه جولانگری آغاز کرد
هوش مصنوعی: با سلام و احترام، مقدمه‌ای برای دوستی و خوش‌آمدگویی فراهم شد و شیوه‌ی نمایش و نشاط آغاز گردید.
گاه بر رسم نغوله پیش سر
بافتی زنجیره ای از مشک تر
هوش مصنوعی: گاهی اوقات بر طبق عادت با ظرافت و دقت، زنجیره‌ای از مشک تازه را به هم می‌زنید.
تا بدان زنجیره دانا پسند
ساختی پای دل شهزاده بند
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنجیرهایی که مورد پسند عقل هستند بسازی، دل شاهزاده به آن وابسته خواهد شد.
گاه مشکین موی را بشکافتی
فرق کرده زان دو گیسو تافتی
هوش مصنوعی: گاه موهای مشکی را به دو نیم تقسیم می‌کنی و از بین این دو دسته، گیسوانی را به زیبایی تاب می‌دهی.
یعنی از وی کام دل نایافتن
تا کیم خواهد بدینسان تافتن
هوش مصنوعی: پس از کجا باید انتظار داشت که با این روش، به خواسته‌های دل برسم؟
گه نهادی چون بتان دل فروز
بر کمان ابروان از وسمه توز
هوش مصنوعی: گاهی آنچنان زیبایی می‌آفرینی که دل را چون بت‌های دلبر می‌سوزانی، به‌واسطه‌ی ابروان خوش‌فرمش که مانند کمان است و با جاذبه‌اش، دل‌ها را تسخیر می‌کند.
تا ز جان او به زنگاری کمان
صید کردی مایه امن و امان
هوش مصنوعی: تا زمانی که با جاذبه‌ای خاص از وجود او، آرامش و امنیتی برای خود فراهم کردی.
چشم خود را کردی از سرمه سیاه
تاش بردی زان سیه کاری ز راه
هوش مصنوعی: چشمانت را از سرمه سیاه پر کردی تا از آن سیاهی و بدی دور شوی.
برگ گل را دادی از گلگونه زیب
تا بدان رنگش ز دل بردی شکیب
هوش مصنوعی: تو برگ گلی را به من دادی که زیبایی‌اش از گل چهره‌ات گرفته است، تا بتوانی با آن رنگش را از دل من بگیری و صبر و تحمّل مرا آزمایش کنی.
دانه مشکین نهادی بر عذار
تا بدان مرغ دلش کردی شکار
هوش مصنوعی: دانه سیاه را بر صورت او گذاشتی تا دل پرنده‌اش را جذاب کنی و به دام بیندازی.
گه گشادی بند از تنگ شکر
گه شکستی مهر بر درج گهر
هوش مصنوعی: گاهی از گره‌های سخت زندگی رها می‌شویم و moments تلخی که در آن‌ها مهر و محبت را از دست می‌دهیم، به یادمان می‌آید.
تا چو شکر بر دلش شیرین شدی
وز لب گویاش گوهر چین شدی
هوش مصنوعی: هنگامی که قلبش به شیرینی شکر تبدیل شد و از لب‌های گویا و خوش‌بیان او، جواهرات گران‌بها بیرون آمد.
گه نمودی از گریبان گوی زر
زیر آن طوق مرصع از کمر
هوش مصنوعی: گاه به من نشان دادی که در زیر آن طوق زیبا و گران‌بها، گوهر طلایی پنهان است.
تا کشیدی با همه فرخندگی
گردنش را زیر طوق بندگی
هوش مصنوعی: زمانی که با تمام شادی و خوشحالی، گردن او را زیر بار بندگی گذاشتی.
گه به کاری دست سیمین در زدی
زان بهانه آستین را بر زدی
هوش مصنوعی: گاه به دلیلی دست به کار زدی و گاهی بهانه‌ای پیدا کردی که آستین‌هایت را بالا بزنی.
تا نگارین ساعد او آشکار
دیدی و کردی به خون چهره نگار
هوش مصنوعی: وقتی که بازوی زیبا و رنگین او را دیدی، چهره‌اش را با اشک و حسرت رنگین کردی.
گه ز بهر خدمتی کردی قیام
سخت تر برداشتی از جای گام
هوش مصنوعی: زمانی که به خاطر خدمت به دیگری از جای خود برمی‌خیزی، باید تلاش بیشتری به خرج بدهی و سختی بیشتری را متحمل شوی.
تا ز بانگ جنبش خلخال او
تاجور فرقش شدی پامال او
هوش مصنوعی: صدای حرکت زنجیرهای پای او باعث شد که تاج سرش زیر پا برود.
بودی القصه به صد مکر و حیل
جلوه گر در چشم او در هر محل
هوش مصنوعی: در نهایت، با هزاران ترفند و نقشه، در هر مکان خود را زیبا و دلربا به او نشان داد.
صبح و شامش روی در خود داشتی
یکدمش غافل ز خود نگذاشتی
هوش مصنوعی: در طول روز و شب، همیشه در فکر و خیال خود بودی و هرگز یک لحظه هم غافل از خود نشدی.
زانکه می دانست کز راه نظر
عشق دارد در دل عاشق اثر
هوش مصنوعی: چون او می‌دانست که عشق از راه دیدار چگونه در دل عاشق اثر می‌گذارد.
جز به دیدار بتان دلپذیر
عشق در دلها نگردد جایگیر
هوش مصنوعی: عشق واقعی تنها در دل‌هایی که به زیبایی معشوقان توجه دارند، جا می‌گیرد و در غیر اینصورت جایی ندارد.