بخش ۴ - حکایت آن غلام نخوتکیش که به واسطهٔ مکنت خواجهٔ خویش از محنت قحط و تنگسالی بیباک بود و لاابالی
در دیار مصر قحطی خاست سخت
کز فزع هر کس به نیل انداخت رخت
چون به سوی نان رهی نشناختند
رخت هستی را در آب انداختند
بود جانی قیمت هر تای نان
نان همیگفتند و میدادند جان
بِخْرَدی زیباغلامی را بدید
کاو به فخر و ناز دامن میکشید
طلعتی چون قرصِ خور آراسته
نی ز کمخواری مهآسا کاسته
تازهروی و خندهناک و شادکام
هر طرف چون شاخ خرّم در خرام
بخردش گفت «ای غلام از فخر و ناز
چند باشی سرکش و گردنفراز؟
از غم نان عالمی خوار و دژم
تو چرایی اینچنین فارغ ز غم؟»
گفت «بر سر خواجهای دارم کریم
هستم از انعام او غرق نعیم
خوان پر از نان، خانهاش پر گندم است
نام قحط از خان و مان او گم است
چون نباشم خرم و شاد اینچنین؟!
وز گزند قحط آزاد اینچنین؟!»
بخش ۳ - نعت خواجه ای که ربقه بندگیش طوق گردن سر بلندان است و داغ غلامیش نشان دولت ارجمندان: خواجه ای کش خیل شاهان بنده اندبخش ۵ - در مدح پادشاه دین پناه ظل الله فی الارضین علی مفارق الضعفاء و المساکین: در خم این گنبد عالی اساس
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.