گنجور

بخش ۳۱ - قیام نمودن ابسال به دایگی سلامان و دامن بر زدن در پرورش آن پاکیزه دامان

شاه چون دایه گرفت ابسال را
تا سلامان همایون فال را
آورد در دامن احسان خویش
پرورد از رشحه پستان خویش
چشم او چون بر سلامان اوفتاد
زان نظر چاکش به دامان اوفتاد
شد به جان مشعوف لطف گوهرش
همچو گوهر بست در مهد زرش
در تماشای رخ آن دل فروز
رفت ازو خواب شب و آرام روز
روز تا شب جد او و جهد او
بود در بست و گشاد مهد او
گه تنش را شستی از مشک و گلاب
گه گرفتی شکرش در شهد ناب
مهر آن مه بس که در جانش نشست
چشم مهر از هر که غیر او ببست
گر میسر گشتیش بی هیچ شک
کردیش جا در بصر چون مردمک
بعد چندی چون ز شیرش باز کرد
نوع دیگر کار و بار آغاز کرد
وقت خفتن راست کردی بسترش
سوختی چون شمع بالای سرش
بامداد از خواب چون برخاستی
همچو زرین لعبتش آراستی
سرمه کردی نرگس شهلای او
چست بستی جامه بر بالای او
کج نهادی بر سرش زرین کلاه
وز برش آویختی زلف سیاه
با مرصع بندهای لعل و زر
بر میان نازکش بستی کمر
کردی اینسان خدمتش بیگاه و گه
تا شدش سال جوانی چارده
چارده بودش به خوبی ماه رو
سال او شد چارده چون ماه او
پایه حسنش بسی بالا گرفت
در همه دلها هوایش جا گرفت
شد یکی صد حسن او وان صد هزار
صد هزاران دل ز عشقش بی قرار
با قد چون نیزه بود آن دلپسند
آفتابی گشته یک نیزه بلند
نیزه واری قد او چون سر کشید
بر دل هر کس ازو زخمی رسید
زان بلندی هر کجا افکند تاب
سوخت جان عالمی زان آفتاب
جبهه اش بدر و از او نیمی نهان
با هلال منخسف کرده قران
بینی اش زیر هلال منخسف
در میان ماه کافوری الف
چشم مستش آهوی مردم شکار
جلوه گاهش در میان لاله زار
ملک خوبی را به رخها شاه بود
شوکت شاهی به او همراه بود
خانم شاهیش لعل آتشین
گنج در و گوهرش زیر نگین
تازه سیبش میوه باغ بهشت
آفرین بر دست آن کین میوه کشت
چشمه سار لطف سیب غبغبش
تشنگان را آمده جان بر لبش
گردن او سرفراز مهوشان
در کمندش گردن گردنکشان
پاکبازان از پی دفع گزند
از دعا بر بازویش تعویذبند
پست ازو قدر همه زورآوران
زیر دستش ساعد سیمینبران
ساعدش را از یسار و از یمین
جان فشانان نقد جان در آستین
پنجه اش داده شکست سیم ناب
دست هر پولاد بازو داده تاب
نقد راحت از دو کف در مشت او
حسن خاتم ختم بر انگشت او
هر چه در وصف جمالش گفته شد
گوهری از بحر صورت سفته شد
گوش جان را کن به سوی من گرو
شمه ای دیگر ز احوالش شنو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاه چون دایه گرفت ابسال را
تا سلامان همایون فال را
هوش مصنوعی: پادشاه به دایه‌ای اعتماد کرد که ابسال را پرورش دهد تا سلامان هم نیز بتواند به خوبی در کنار او باشد.
آورد در دامن احسان خویش
پرورد از رشحه پستان خویش
هوش مصنوعی: او در دامن محبت و بخشش خود، نعمت‌ها و برکات زیادی را به دنیا آورده و از عشق و محبت خویش به دیگران، زندگی را آفرینش کرده است.
چشم او چون بر سلامان اوفتاد
زان نظر چاکش به دامان اوفتاد
هوش مصنوعی: چشم او که به سلامان افتاد، از شدت محبت و شوق، چاک دلبستگی‌اش از وی جدا نشد و به دامان او پیوست.
شد به جان مشعوف لطف گوهرش
همچو گوهر بست در مهد زرش
هوش مصنوعی: لطف و محبت او مانند گوهر با ارزش، به جان من نفوذ کرد و مرا خوشحال کرد، همان‌طور که گوهر در گودال زرد (مهد زرش) قرار می‌گیرد.
در تماشای رخ آن دل فروز
رفت ازو خواب شب و آرام روز
هوش مصنوعی: در تماشای زیبایی آن چهره، دل از خواب شب و آرامش روز دور شد.
روز تا شب جد او و جهد او
بود در بست و گشاد مهد او
هوش مصنوعی: او از صبح تا شب در تلاش و کوشش است تا مهد و آرامش را برای خود و خانواده‌اش فراهم کند.
گه تنش را شستی از مشک و گلاب
گه گرفتی شکرش در شهد ناب
هوش مصنوعی: گاهی با عطر گلاب و مشک بدنش را شسته‌ای و گاهی در شهد شیرینش شکرش را گرفته‌ای.
مهر آن مه بس که در جانش نشست
چشم مهر از هر که غیر او ببست
هوش مصنوعی: عشق و محبت آن معشوق چنان در قلب او جا گرفته است که دیدن مهر و محبت هر کس دیگری برای او غیر ممکن شده است.
گر میسر گشتیش بی هیچ شک
کردیش جا در بصر چون مردمک
هوش مصنوعی: اگر تو به چیزی دست پیدا کردی، بدون شک آن را در چشم خود به مانند مردمک قرار می‌دهی.
بعد چندی چون ز شیرش باز کرد
نوع دیگر کار و بار آغاز کرد
هوش مصنوعی: بعد از مدتی، هنگامی که او به کارش پایان داد، نوع دیگری از فعالیت و کار را شروع کرد.
وقت خفتن راست کردی بسترش
سوختی چون شمع بالای سرش
هوش مصنوعی: زمانی که برای خواب آماده شدی، بستر را گرم کردی و مثل شمعی که در بالای سرش است، نورانی و درخشان شدی.
بامداد از خواب چون برخاستی
همچو زرین لعبتش آراستی
هوش مصنوعی: صبح که از خواب بیدار می‌شوی، خود را زیبا و آراسته کن همچون زری که به خوبی درخشیده است.
سرمه کردی نرگس شهلای او
چست بستی جامه بر بالای او
هوش مصنوعی: چشم‌های سیاه و زیبای او را با سرمه آرایش کرده‌ای و لباسی بر تن او پوشانده‌ای.
کج نهادی بر سرش زرین کلاه
وز برش آویختی زلف سیاه
هوش مصنوعی: تو بر سرش کلاهی طلایی قرار داده‌ای و زلف سیاه او را از بلندایش آویخته‌ای.
با مرصع بندهای لعل و زر
بر میان نازکش بستی کمر
هوش مصنوعی: تو با بندهایی زینت‌نما از سنگ‌های قیمتی و طلا، کمر زیبای خود را تزیین کرده‌ای.
کردی اینسان خدمتش بیگاه و گه
تا شدش سال جوانی چارده
هوش مصنوعی: در شب و روز با این‌همه تلاش و خدمت، به جوانی او که به سن چهاردهم رسیده، خدمت کرده‌ای.
چارده بودش به خوبی ماه رو
سال او شد چارده چون ماه او
هوش مصنوعی: او از زیبایی به حدی بود که به چهارده سالگی خود چون ماهی درخشان جلوه می‌کرد. همان‌طور که ماه در چهارده شبگاه به کمال می‌رسد، زیبایی او نیز در این سن به اوج خود رسید.
پایه حسنش بسی بالا گرفت
در همه دلها هوایش جا گرفت
هوش مصنوعی: محبت و زیبایی او در دل‌های بسیاری اوج گرفت و در تمام دل‌ها جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد.
شد یکی صد حسن او وان صد هزار
صد هزاران دل ز عشقش بی قرار
هوش مصنوعی: او به تنهایی صدها زیبایی دارد و از عشق او میلیون‌ها دل در پریشانی و بی‌قراری به سر می‌برند.
با قد چون نیزه بود آن دلپسند
آفتابی گشته یک نیزه بلند
هوش مصنوعی: با قد بلندی مانند نیزه، آن فرد خوش‌چهره مانند آفتاب درخشان و سرزنده است.
نیزه واری قد او چون سر کشید
بر دل هر کس ازو زخمی رسید
هوش مصنوعی: قد او به مانند نیزه است و هنگامی که او خود را بلند می‌کند، هر کسی که او را می‌بیند، در دلش زخمی از عشق و دلدادگی می‌خورد.
زان بلندی هر کجا افکند تاب
سوخت جان عالمی زان آفتاب
هوش مصنوعی: از آن ارتفاع، هر جا که نورش را می‌اندازد، جان جهانیان را می‌سوزاند.
جبهه اش بدر و از او نیمی نهان
با هلال منخسف کرده قران
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند ماه در شب بدر است و بخشی از آن در زیر هلال محو و ناپدید شده است.
بینی اش زیر هلال منخسف
در میان ماه کافوری الف
هوش مصنوعی: این جمله به توجیه زیبایی و جلوه خاصی اشاره دارد که چیزی شبیه به یک بینی زیبا و منحنی را با هلال ماه مقایسه می‌کند. به نوعی، این توصیف نشان‌دهندهٔ ظرافت و جذابیت فردی است که بینی‌اش مانند هلال ماهی درخشنده و دلرباست. افزون بر این، کلمه "کافوری" به نرمی و لطافت اشاره دارد که این زیبایی را دوچندان می‌کند.
چشم مستش آهوی مردم شکار
جلوه گاهش در میان لاله زار
هوش مصنوعی: چشمان زیبای او مانند آهویی است که مردم را جذب می‌کند و جلوه‌اش در میان گل‌های لاله دلنواز است.
ملک خوبی را به رخها شاه بود
شوکت شاهی به او همراه بود
هوش مصنوعی: ملک خوبی با چهره‌های زیبا و جذاب خود، نشان‌دهنده عظمت و شکوه پادشاهی است که در کنار او قرار دارد.
خانم شاهیش لعل آتشین
گنج در و گوهرش زیر نگین
هوش مصنوعی: خانم شاهیش همچون نگینی باارزش و درخشنده است که گنج و جواهرش زیر انگشترش پنهان شده است.
تازه سیبش میوه باغ بهشت
آفرین بر دست آن کین میوه کشت
هوش مصنوعی: سیب تازه‌ای که در باغ بهشت رشد کرده، تحسین برانگیز است و باید به دستان کسی که آن را پرورش داده، آفرین گفت.
چشمه سار لطف سیب غبغبش
تشنگان را آمده جان بر لبش
هوش مصنوعی: چشمه‌ای از مهربانی و زیبایی مانند سیب، دل‌ربا و جذاب، به سمت تشنگان می‌جوشد و زندگی آن‌ها را به لبِ جان می‌آورد.
گردن او سرفراز مهوشان
در کمندش گردن گردنکشان
هوش مصنوعی: گردن او به قدری بلند و زیباست که مانند تله‌ای سر hunters را به خود جلب می‌کند و دلبستگان به زیبایی را در خود محصور می‌کند.
پاکبازان از پی دفع گزند
از دعا بر بازویش تعویذبند
هوش مصنوعی: پاکبازان برای جلوگیری از آسیب‌ها و مشکلات، دعا را به عنوان وسیله‌ای برای حفاظت به کار می‌برند و آن را همچون تعویذی بر بازوهای خود می‌بندند.
پست ازو قدر همه زورآوران
زیر دستش ساعد سیمینبران
هوش مصنوعی: هر کسی که از او پست‌تر است، حتی قدر و ارزش قدرتمندان زیر دستش هم پایین‌تر می‌آید.
ساعدش را از یسار و از یمین
جان فشانان نقد جان در آستین
هوش مصنوعی: او در حالتی است که دستش را از هر دو طرف، چپ و راست، به خون ریزان و فدای جانان تقدیم کرده است.
پنجه اش داده شکست سیم ناب
دست هر پولاد بازو داده تاب
هوش مصنوعی: توفیق و قدرت او در برابر سختی‌ها و چالش‌ها، همچون آهنی است که در برابر هر حادثه‌ای استقامت دارد و تاب نمی‌آورد. در واقع، دست قدرت‌مند او می‌تواند موانع را از سر راه بردارد و بر تمامی مشکلات غلبه کند.
نقد راحت از دو کف در مشت او
حسن خاتم ختم بر انگشت او
هوش مصنوعی: به سادگی می‌توان گفت که حسن خاتم بر انگشت او مانند یک جواهر قیمتی است که در دستانش قرار دارد و خود او از نظر مالی یا اعتباری، در وضعیتی خوب و راحت به سر می‌برد. در اینجا، اشاره به زیبایی و نیکویی آن شخص نیز وجود دارد.
هر چه در وصف جمالش گفته شد
گوهری از بحر صورت سفته شد
هوش مصنوعی: هر چیزی که در توصیف زیبایی او گفته شده، به مانند جواهری است که از دریاچه‌ی زیبایی به دست آمده است.
گوش جان را کن به سوی من گرو
شمه ای دیگر ز احوالش شنو
هوش مصنوعی: به حرف‌های من خوب گوش کن و توجهت را به من معطوف کن، به من خبری تازه از وضعیت او بگو.