بخش ۴۸ - گشادن عنصری به یک دو بیتی گرهی را که از بریدن زلف ایاز بر دل محمود افتاده بود و آن دو بیت این است:
«گر عیب سر زلف بت از کاستن است
چه جای به غم نشستن و خاستن است
وقت طرب و نشاط و می خواستن است
کآرایش سرو هم ز پیراستن است »
بود ایاز آن به نیکویی ممتاز
از همه لعبتان چین و طراز
آفتابی ز آسمان امید
سروی از باغ رحمت جاوید
جبهه اش نور صبح بهروزی
کار او روز دولت افروزی
ابرویش قبله صفا کیشان
طاق محراب طاعت اندیشان
چشم او شیر گیر آهوی مست
صفت شیران ازو گرفته شکست
دهنی همچو عیش عاشق تنگ
دو لبش با سرشک او یکرنگ
غبغبش بود با ذقن به دو نیم
سیبی از میوه زار باغ نعیم
بر لبش همچو خضر تازه نبات
آمده تر برون ز آب حیات
متناسب ز فرق تا به قدم
متواضع ز شاه تا به حشم
هم ادب هم جمال با هم داشت
آنچه بیرون ازین بود کم داشت
در ادای حقوق خدمت شاه
ننشستی ز پای بیگه و گاه
خاطر شاه بود شیفته اش
وز جمال و ادب فریفته اش
یک شبی شه به بزم باده نشست
یافت تأثیر باده بر وی دست
دست عشقش بتافت دامن عقل
شوق وصلش بسوخت خرمن عقل
نقد جان در ره نیاز نهاد
چشم بر طلعت ایاز گشاد
دید زلفی که از بناگوشش
سرنگون سر نهاده بر دوشش
بند در بند و حلقه در حلقه
بند صد جان و دل به هر حلقه
سنبل خم گرفته تاب زده
حلقه بر روی آفتاب زده
خواست تا بر میان به هر تاری
بندد از دست عشق زناری
رسم دین از میانه برگیرد
شیوه کافری ز سر گیرد
عصمتش بانگ زد که هان محمود
سایه ات باد بر جهان ممدود
پیش ازان کت به کفر افتد کار
تیغ برکش به قطع این زنار
خجنر اندر کف ایاز نهاد
گفت کن لطف هر چه باداباد
قطع کن این کمند مشکین را
ور نه بر باد می دهم دین را
گفت ایاز از کجا برم ای شاه
تا که باشد به موجب دلخواه
گفت از نیمه زانکه نیمشب است
رفته یک نیمه زین شب طرب است
سازش از نیم زلف خویش تمام
تا رسیم از شب تمام به کام
چون ایاز این سخن ز شاه شنید
نیمی از زلف خویشتن ببرید
بوسه داد و به پیش شاه نهاد
شاه دست کرم به بذل گشاد
ریخت چندان در و زر و گوهر
بهر فرمان شنیدنش بر سر
که دگر پیش آن شه والا
نتوانست کرد سر بالا
شب بدینها به آخر انجامید
هر کس از شغل خود بیارامید
کرد بر شاه زور مستی و خواب
سر به بالین نهاد مست و خراب
خواب شب کرد و صبحدم برخاست
با نسیم سحر به هم برخاست
از حدیث شبانه یاد آورد
روز بد را ترانه یاد آورد
زلف ببریده را گرفت به دست
همچو ماتم رسیدگان بنشست
با دل خویش برگرفت خروش
که چه بد بود آنچه کردم دوش
بود عمر دراز زلف ایاز
روی برتافتم ز عمر دراز
نیمی از عمر خویش کم کردم
بر خود و عمر خود ستم کردم
صبر و هوشش فتاده در کم و کاست
گه به جا می نشست و گه می خاست
روز بگذشت و او قرار نیافت
هیچ کس ز اهل بار بار نیافت
بر در بار جمله صف بستند
منتظر بهر بار بنشستند
عنصری را شدند راهنمای
که برو خویش را به شاه نمای
بو که این عقده را گشاد دهی
رنج و اندوه او به باد دهی
عنصری را چو دید شاه از دور
گفت هستم ز شغل دوش نفور
حسب حالم ترانه ای ده ساز
که به عیش شبانم آیم باز
گفت شاها به باغ ملک تو در
هست سروی ایاز تازه و تر
دل پریشان مکن که گستاخی
برد از سرو تازه بر شاخی
باغبان سرو را چو پیراید
جز به پیراستن نیاراید
یک دوبیتی هم اندرین معنا
کرد بر مطربان شاه املا
در حریفان فتاد جوش و خروش
برگرفتند بانگ نوشانوش
وقت شه زان ترانه خرم شد
ساغر خرمی دمادم شد
دست همت ز تاج و تخت فشاند
عنصری را به پیش تخت نشاند
داد فرمان که گوهر آوردند
دهنش را سه باره پر کردند
آن دهانی که ریخت بر وی در
ساختش از سه باره گوهر پر
رفت آن عقد گوهرش ز دهان
ماند این سفته در به گوش جهان
آنچه باقی اگر چه خاک در است
به ز فانی اگر چه گنج زر است
بخش ۴۷ - اشارت به بعضی از شعرای ماتقدم که از سلاطین پیشین تربیت ها یافتند و نام اینان به واسطه مدایح آنان بر صحیفه روزگار بماند: حبذا شاعران مدحت سنجبخش ۴۹ - مقاوله شاعر مادح با خواجه ممدوح: شاعری را به خواجه ممدوح
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
«گر عیب سر زلف بت از کاستن است
چه جای به غم نشستن و خاستن است
هوش مصنوعی: اگر زیبایی موهای معشوق با کاستن از عیبهای آن کمتر میشود، پس چه دلیلی برای نشستن و غمگین بودن وجود دارد؟
وقت طرب و نشاط و می خواستن است
کآرایش سرو هم ز پیراستن است »
هوش مصنوعی: زمانی است برای شادی و خوشی و لذت بردن، زیرا زیبایی و زیورآرایی محبوب نیز به خاطر خوشحال کردن دلهاست.
بود ایاز آن به نیکویی ممتاز
از همه لعبتان چین و طراز
هوش مصنوعی: ایاز به خاطر نیکوییاش از تمام بازیگران و دکوریها برجستهتر است.
آفتابی ز آسمان امید
سروی از باغ رحمت جاوید
هوش مصنوعی: خورشیدی از آسمان امید، سروی از باغ رحمت ابدی.
جبهه اش نور صبح بهروزی
کار او روز دولت افروزی
هوش مصنوعی: چهره او مانند نور صبح است و نشاندهنده خوشبختی و شادابی میباشد که کار او موجب روشنایی و شکوه روزی دیگر است.
ابرویش قبله صفا کیشان
طاق محراب طاعت اندیشان
هوش مصنوعی: ابروهای او مانند قبلهای است که منبع صفا و زیبایی است و در نظر اندیشمندان به عنوان یک طاق در محراب عبادت و اطاعت مطرح میشود.
چشم او شیر گیر آهوی مست
صفت شیران ازو گرفته شکست
هوش مصنوعی: چشم او همچون دام شیرینی است که آهوی شاد و سرمست را به آسانی به دام میاندازد و دلیران را هم از قدرت او نا امید میکند.
دهنی همچو عیش عاشق تنگ
دو لبش با سرشک او یکرنگ
هوش مصنوعی: لبهایی که همچون لذتهای عاشقانه هستند، با گریههای او رنگی یکسان دارند.
غبغبش بود با ذقن به دو نیم
سیبی از میوه زار باغ نعیم
هوش مصنوعی: او با گلو و چانهای پُر و برجسته، مانند دو نیمه سیب در باغ خوشبو و نعمتبار دیده میشود.
بر لبش همچو خضر تازه نبات
آمده تر برون ز آب حیات
هوش مصنوعی: بر لب او گیاهی سبز و تازه روییده شده که به مانند خضر، نماد زندگی و سرسبزی است. این گیاه از آب حیات، سرچشمه گرفته و به طراوت و جوانی در آمده است.
متناسب ز فرق تا به قدم
متواضع ز شاه تا به حشم
هوش مصنوعی: از سر تا پا باید متواضع باشیم، از مقام شاه تا جایگاه خدمتگزاران.
هم ادب هم جمال با هم داشت
آنچه بیرون ازین بود کم داشت
هوش مصنوعی: او هم ادب و هم زیبایی داشت و آنچه در خارج از این دو ویژگی بود، کمتر به چشم میآمد.
در ادای حقوق خدمت شاه
ننشستی ز پای بیگه و گاه
هوش مصنوعی: در انجام وظایف و خدمت به پادشاه هیچ گاه از پای نمینشینی و همیشه آمادهای.
خاطر شاه بود شیفته اش
وز جمال و ادب فریفته اش
هوش مصنوعی: دل شاه نسبت به او شیفته و مجذوب شده است و از زیبایی و نزاکت او تحت تأثیر قرار گرفته است.
یک شبی شه به بزم باده نشست
یافت تأثیر باده بر وی دست
هوش مصنوعی: شبی، پادشاه در محفل شراب نشسته بود و تأثیر نوشیدنی بر او را احساس کرد.
دست عشقش بتافت دامن عقل
شوق وصلش بسوخت خرمن عقل
هوش مصنوعی: محبت او مانند دستی است که به سمت عشق دراز شده و این شوق پیوند با او، عقل را مثل خرمنی که آتش گرفته بسوزاند.
نقد جان در ره نیاز نهاد
چشم بر طلعت ایاز گشاد
هوش مصنوعی: در مسیر برآورده کردن نیازها، جانم را به خطر انداختم و چشمانم را به روی چهره زیبای ایاز گشودم.
دید زلفی که از بناگوشش
سرنگون سر نهاده بر دوشش
هوش مصنوعی: زلفی که از گوشهی سرش آویزان شده و بر دوشهایش استراحت کرده را میبینم.
بند در بند و حلقه در حلقه
بند صد جان و دل به هر حلقه
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف حالتهای مختلفی میپردازد که فرد با آنها مواجه میشود. او از پیچیدگی احساسات و ارتباطات انسانی صحبت میکند و نشان میدهد که هر عاطفه و حالتی که در دل ما وجود دارد، مانند زنجیرهای از حلقهها به هم متصلاند. هر کدام از این حلقهها نمایانگر یک جان و دل است که در تلاشاند تا با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و در نهایت توصیف میکند که این ارتباطات عمیق و متنوع چگونه بر روح و جان انسان تأثیر میگذارند.
سنبل خم گرفته تاب زده
حلقه بر روی آفتاب زده
هوش مصنوعی: گل سنبل که خمیده و تاب خورده است، مانند حلقهای بر روی آفتاب درخشان میدرخشد.
خواست تا بر میان به هر تاری
بندد از دست عشق زناری
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت که با هر رشتهای که در زندگیاش وجود دارد، به عشق پابند شود و خود را به آن بیفکند.
رسم دین از میانه برگیرد
شیوه کافری ز سر گیرد
هوش مصنوعی: رسم دین را از میان برمیدارد و راه کافری را از سر برمیدارد.
عصمتش بانگ زد که هان محمود
سایه ات باد بر جهان ممدود
هوش مصنوعی: پاکی و معصومیت او فریاد زد که ای محمود، سایهات بر زمین و آسمان گسترده شده است.
پیش ازان کت به کفر افتد کار
تیغ برکش به قطع این زنار
هوش مصنوعی: اگر پیش از آن، کار به کفری بیفتد، باید شمشیر را بیرون کشید و این زنار را قطع کرد.
خجنر اندر کف ایاز نهاد
گفت کن لطف هر چه باداباد
هوش مصنوعی: خجنر (یک نوع گیاه یا درخت) را ایاز در دست خود گذاشت و گفت: هر چه میخواهی بگو، من به خواستهات احترام میگذارم و هر چیزی که رخ بدهد، باید پذیرفت.
قطع کن این کمند مشکین را
ور نه بر باد می دهم دین را
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که اگر این کمند سیاه را قطع نکنی، ممکن است تمام اصول و اعتقادات خود را از دست بدهم. به عبارتی، تقاضا میکند که آن مشکل را برطرف کند چون ادامه دادن به وضعیت موجود، به باورها و ارزشهایش آسیب میزند.
گفت ایاز از کجا برم ای شاه
تا که باشد به موجب دلخواه
هوش مصنوعی: ایاز در اینجا از شاه میپرسد که از کجا برود، تا اینکه بتواند به خواستهاش برسد و به آنچه در دل دارد دست یابد.
گفت از نیمه زانکه نیمشب است
رفته یک نیمه زین شب طرب است
هوش مصنوعی: میگوید چون نیمه شب است و نیمهای از شب را گذراندهایم، بر اساس این، نیمه دیگر این شب هم شاد و شگفتانگیز خواهد بود.
سازش از نیم زلف خویش تمام
تا رسیم از شب تمام به کام
هوش مصنوعی: با نرمی و زیبایی یک نیمه از موهای خود، به تمامی خواستهها و آرزوهای دل میرسیم و از شب تاریک به روز روشن دست خواهیم یافت.
چون ایاز این سخن ز شاه شنید
نیمی از زلف خویشتن ببرید
هوش مصنوعی: ایاز وقتی این حرف را از شاه شنید، نیمی از موی خود را برید.
بوسه داد و به پیش شاه نهاد
شاه دست کرم به بذل گشاد
هوش مصنوعی: او بوسهای داد و دستش را به پیش شاه گذاشت، شاه با بزرگنوازی و لطف، سخاوتمندانه رفتار کرد.
ریخت چندان در و زر و گوهر
بهر فرمان شنیدنش بر سر
هوش مصنوعی: برای شنیدن فرمانش، به اندازهای طلا و جواهر و ارزشمند در و دیوار ریختهاند.
که دگر پیش آن شه والا
نتوانست کرد سر بالا
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم سرم را جلوی آن پادشاه بزرگ بالا ببرم.
شب بدینها به آخر انجامید
هر کس از شغل خود بیارامید
هوش مصنوعی: شب به پایان رسید و هر کسی بعد از یک روز سخت و مشغله، به آرامش دست یافت.
کرد بر شاه زور مستی و خواب
سر به بالین نهاد مست و خراب
هوش مصنوعی: او قدرت و تسلط خود را بر شاه به خاطر حالت مستی و خواب به نمایش گذاشت و در حالی که مست و خراب بود، سرش را بر بالین گذاشت.
خواب شب کرد و صبحدم برخاست
با نسیم سحر به هم برخاست
هوش مصنوعی: او در شب خوابید و صبح زود با نسیم صبحگاهی بیدار شد و با آن هماهنگ شد.
از حدیث شبانه یاد آورد
روز بد را ترانه یاد آورد
هوش مصنوعی: شب با یادآوری صحبتها و داستانها به آدمی یادآوری میکند که روزهای بد و سخت را فراموش نکند.
زلف ببریده را گرفت به دست
همچو ماتم رسیدگان بنشست
هوش مصنوعی: موهای بافته و پریشان را در دست گرفت، آنطور که کسی که در عزای عزیزش نشسته است، به آرامی و با اندوه نشسته است.
با دل خویش برگرفت خروش
که چه بد بود آنچه کردم دوش
هوش مصنوعی: او با دل خود صدایی بلند کرد و از خود پرسید که کار ناپسندی که ديروز انجام دادم، چه اندازه بد بوده است.
بود عمر دراز زلف ایاز
روی برتافتم ز عمر دراز
هوش مصنوعی: عمر طولانی را به خاطر زیبایی زلف ایاز رها کردم و از زندگی طولانی صرفنظر کردم.
نیمی از عمر خویش کم کردم
بر خود و عمر خود ستم کردم
هوش مصنوعی: نیمی از زندگیام را به خودم آسیب زدم و بر خودم ظلم کردم.
صبر و هوشش فتاده در کم و کاست
گه به جا می نشست و گه می خاست
هوش مصنوعی: صبر و هوش او در مشکلات و کمبودها تحت تأثیر قرار گرفته؛ گاهی به آرامی و در آرامش مینشیند و گاهی نیز به شدت واکنش نشان میدهد.
روز بگذشت و او قرار نیافت
هیچ کس ز اهل بار بار نیافت
هوش مصنوعی: روز به پایان رسید و او آرامشی نیافت، هیچکسی از اهل بار هم نتوانست آرامش را پیدا کند.
بر در بار جمله صف بستند
منتظر بهر بار بنشستند
هوش مصنوعی: همه به صف ایستادهاند و منتظرند که بار بر زمین بنشیند.
عنصری را شدند راهنمای
که برو خویش را به شاه نمای
هوش مصنوعی: به عنصری، کسی را به عنوان راهنمای او انتخاب کردند که او را به حضور شاه ببرد و معرفی کند.
بو که این عقده را گشاد دهی
رنج و اندوه او به باد دهی
هوش مصنوعی: اگر این مشکل را حل کنی، دل او را از رنج و اندوه آزاد خواهی کرد.
عنصری را چو دید شاه از دور
گفت هستم ز شغل دوش نفور
هوش مصنوعی: وقتی شاه از دور عنصر را دید، گفت که من از شغل او که شب گذشته انجام داده، بدم میآید.
حسب حالم ترانه ای ده ساز
که به عیش شبانم آیم باز
هوش مصنوعی: با توجه به حالم، ترانهای بنواز که مرا به لذت و شادی بازگرداند.
گفت شاها به باغ ملک تو در
هست سروی ایاز تازه و تر
هوش مصنوعی: شاه به ایاز گفت که در باغ تو درخت سرو سبز و تازهای وجود دارد.
دل پریشان مکن که گستاخی
برد از سرو تازه بر شاخی
هوش مصنوعی: دل را آشفته نکن، زیرا که بیاحترامی از یک سرو نو بر شاخهای میخیزد.
باغبان سرو را چو پیراید
جز به پیراستن نیاراید
هوش مصنوعی: باغبان زمانی که میخواهد سرو را زیباتر کند، تنها به زیبایی آن اهمیت میدهد و کار دیگری برایش مهم نیست.
یک دوبیتی هم اندرین معنا
کرد بر مطربان شاه املا
هوش مصنوعی: یک دو بیت دیگر هم در این موضوع برای نوازندگان شاه نوشت.
در حریفان فتاد جوش و خروش
برگرفتند بانگ نوشانوش
هوش مصنوعی: در میان رقبای خود شور و هیجان به پا شده است و صدای نوشیدن شراب بلند شده است.
وقت شه زان ترانه خرم شد
ساغر خرمی دمادم شد
هوش مصنوعی: وقتی که نوشیدنی سرمستکننده وارد میشود، لحظهها پر از شادی و سرور میشوند.
دست همت ز تاج و تخت فشاند
عنصری را به پیش تخت نشاند
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده، کسی را که ارزشمند است، به مقام و جایگاه بالایی میرساند.
داد فرمان که گوهر آوردند
دهنش را سه باره پر کردند
هوش مصنوعی: فرمان دادند که جواهر بیاورند و او را سه بار پر کردند.
آن دهانی که ریخت بر وی در
ساختش از سه باره گوهر پر
هوش مصنوعی: آن دهانی که پر از جواهرات زیبا و باارزش است، به گونهای طراحی شده که هر سه بار به آن نگاه کنی، همچنان جذاب و دلنشین به نظر میرسد.
رفت آن عقد گوهرش ز دهان
ماند این سفته در به گوش جهان
هوش مصنوعی: عقدی که به زیبایی گوهری بود، دیگر از دهان رفته است و اکنون فقط این سند بیارزش برای جهان باقی مانده است.
آنچه باقی اگر چه خاک در است
به ز فانی اگر چه گنج زر است
هوش مصنوعی: هرچند که خاک و زمین باقی میمانند، اما ارزش آنها بیشتر از چیزهای فانی و زودگذر، حتی اگر آن چیزها بسیار باارزش باشند مانند طلای گنج است.