بخش ۴۷ - اشارت به بعضی از شعرای ماتقدم که از سلاطین پیشین تربیت ها یافتند و نام اینان به واسطه مدایح آنان بر صحیفه روزگار بماند
حبذا شاعران مدحت سنج
پرده در مدح شهریاران رنج
نام ایشان ز جنبش اقلام
ثبت کرده به دفتر ایام
گر نمانده ست جسمشان زنده
اسمشان زنده ایست پاینده
رودکی آن که در همی سفتی
مدح سامانیان همی گفتی
چون به آن قوم همسفر می رفت
نه به آیین مختصر می رفت
صله نظم های همچو درش
بود در بار چارصد شترش
چون شتر زین رباط بیرون راند
بر زمین غیر شعر هیچ نماند
نام او را که می برند امروز
هست ازان شعر انجمن افروز
همچنین نام آل سامان را
نیک کاران و نیکنامان را
زنده از نظم خویش می دارد
وز پس پرده پیش می آرد
عنصری آن که داشت عنصر پاک
کم چو اویی فتد ز عنصر خاک
گوهر سلک چار عنصر بود
گوش گیتی ز نظم او پر بود
رودکی آنچه ز آل سامان یافت
او ز محمود بیشتر زان یافت
صله اش ساز و برگ خوشنودی
صله کش پیل های محمودی
مشک مدحش به آب شعر سرشت
کاخ اقبال را کتابه نوشت
صد ره از جای رفت کاخ و سرای
ماند جاوید آن کتابه به جای
وان معزی که خاص سنجر بود
در فصاحت زبان چو خنجر بود
خنجر آبدار و پر گوهر
گوهرش مدح شاه دین پرور
چون به مدحش شدی چو خنجر تیز
کردیش دست شاه گوهر ریز
گرچه صد گنج دست شاه فشاند
بر زمین غیر مدح شاه نماند
انوری هم چو مدح سنجر گفت
وین گرانمایه در به وصفش سفت
«گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد»
بحر شد خشک و کان به زلزله ریخت
وان در از رشته بقا نگسیخت
با همه طمطراق خاقانی
بهر تاج آوران شروانی
گرچه دارد ز نغز گفتاری
مدح های هزار دیناری
نقد اهل جهان ز دینارش
نیست جز نقدهای گفتارش
رفت سعدی و دم ز یکرنگی
زدن او به سعد بن زنگی
به ز سعد و سرای و ایوانش
ذکر سعدیست در گلستانش
از سنایی و از نظامی دان
که ز دام اوفتادگان جهان
چون درین دامگاه یاد آرند
زان دو بهرامشاه یاد آرند
کو ظهیر آن به مدح نغمه سرای
کرده نه کرسی فلک ته پای
تا ببوسد رکاب ممدوحش
گردد ابواب رزق مفتوحش
نیست اکنون ز چاپلوسی او
جز حدیث رکاب بوسی او
از کمال گروه ساعدیان
نیست چیزی بجز سخن به میان
بود سلمان درین خراب آباد
مدح گوی اویس با دل شاد
بر زبان آنچه مانده زیشان است
چند بیتی ز نظم سلمان است
ای بس ایوان بر کشیده به چرخ
وی بسا قصر سر کشیده به چرخ
که برافراختند تاجوران
یادگاری به عالم گذران
تا ازین کوچگه چو درگذرند
جمع آیندگان در آن نگرند
یاد پیشینیان کنند از پس
به ثناشان برآورند نفس
چشم پوشیده چند بنشینی
خیز و چشمی گشای تا بینی
قصرها پست از زلازل دهر
قصریان بند در سلاسل قهر
زان بناها نمانده است آثار
جز کتابه به دفتر اشعار
وان عمارات را نه سر نه بن است
آنچه باقیست زان همین سخن است
یادگاری درین رباط کهن
نیست بهتر ز نظم و نثر سخن
به سخن زنگها زدوده شود
به سخن بندها گشوده شود
بس گره کافتد از زمانه به کار
که نماید گشادنش دشوار
ناگه از شیوه سخنرانی
نهد آن کار رو به آسانی
بخش ۴۶ - گفتار در تعریف و توصیف شعر و تقسیم آن به دو قسم متقابل که یکی آسایش جانست و دیگری کاهش دل: شعر چه بود نوای مرغ خردبخش ۴۸ - گشادن عنصری به یک دو بیتی گرهی را که از بریدن زلف ایاز بر دل محمود افتاده بود و آن دو بیت این است:: «گر عیب سر زلف بت از کاستن است
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حبذا شاعران مدحت سنج
پرده در مدح شهریاران رنج
هوش مصنوعی: ای کاش شاعران با دقت و هنر خود در مورد ستایش پادشاهان و بزرگان شعر بگویند.
نام ایشان ز جنبش اقلام
ثبت کرده به دفتر ایام
هوش مصنوعی: نام آنها به خاطر حرکت قلمها در دفتر زمان ثبت شده است.
گر نمانده ست جسمشان زنده
اسمشان زنده ایست پاینده
هوش مصنوعی: اگرچه بدن آنها از بین رفته است، اما نام و یادشان همچنان زنده و پایدار است.
رودکی آن که در همی سفتی
مدح سامانیان همی گفتی
هوش مصنوعی: رودکی، شاعری است که در شعرهایش به ستایش و توصیف خاندان سامانیان میپرداخت.
چون به آن قوم همسفر می رفت
نه به آیین مختصر می رفت
هوش مصنوعی: وقتی به همراه آن گروه سفر میکرد، نه به صورت ساده و مختصر، بلکه با سبک و سیاق خاصی میرفت.
صله نظم های همچو درش
بود در بار چارصد شترش
هوش مصنوعی: چنین میگوید که این نظم و هماهنگی مانند درگاهی است که به روشنی و وضوح خود را نشان میدهد و به اندازه چهارصد شتر ارزش و اهمیت دارد.
چون شتر زین رباط بیرون راند
بر زمین غیر شعر هیچ نماند
هوش مصنوعی: زمانی که شتر از زینِ بارِ خود در میآید، دیگر چیزی جز شعر بر زمین باقی نمیماند.
نام او را که می برند امروز
هست ازان شعر انجمن افروز
هوش مصنوعی: امروز نام او در محافل با شکوهی که شعر و ادب را زینت میبخشند، شنیده میشود.
همچنین نام آل سامان را
نیک کاران و نیکنامان را
هوش مصنوعی: همچنین نام آل سامان را کسانی که کار نیک انجام دادهاند و دارای نام نیک هستند، خوب و پسندیده میدانند.
زنده از نظم خویش می دارد
وز پس پرده پیش می آرد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زندگی و وجود یک فرد تحت تأثیر و نظم خود او است و او از پس پردههای پنهان، حقیقت و درون خود را به نمایش میگذارد.
عنصری آن که داشت عنصر پاک
کم چو اویی فتد ز عنصر خاک
هوش مصنوعی: عنصری بیان میکند که کسی که دارای جوهر خالص و پاک است، نمیتواند از خاک و عناصر پست زاده شده باشد. به عبارت دیگر، افراد با ویژگیهای برجسته و روحی پاک نمیتوانند از ریشههای بیارزش و معمولی بیایند.
گوهر سلک چار عنصر بود
گوش گیتی ز نظم او پر بود
هوش مصنوعی: نمادهای چهار عنصر بهگونهای زیبایی کنار هم قرار گرفتهاند که جهان به صدا و نظم آنها پر شده است.
رودکی آنچه ز آل سامان یافت
او ز محمود بیشتر زان یافت
هوش مصنوعی: رودکی توانست از آشنایی با آل سامان بهرهای بسیار ببرد و از آنجا که با محمود غزنوی در ارتباط بود، بیش از پیش موفقیت و افتخار کسب کرد.
صله اش ساز و برگ خوشنودی
صله کش پیل های محمودی
هوش مصنوعی: برای جلب رضایت و خوشنودی، باید با ابزار و وسایل مناسب اقدام کرد، همانطور که در زمان پادشاه محمود، کسانی که به دیدار او میرفتند، وسایل و هدایای خاصی همراه داشتند.
مشک مدحش به آب شعر سرشت
کاخ اقبال را کتابه نوشت
هوش مصنوعی: عطر خوش او با کلمات شعرش، سرنوشت و شانس او را به زیبایی توصیف کرده است.
صد ره از جای رفت کاخ و سرای
ماند جاوید آن کتابه به جای
هوش مصنوعی: بسیاری از کاخها و خانهها از بین رفتهاند، اما آن کتاب همیشه باقی میماند.
وان معزی که خاص سنجر بود
در فصاحت زبان چو خنجر بود
هوش مصنوعی: آن معزی که مخصوص سنجر بود، در فصاحت و بلاغت زبان مانند خنجری تیز و برنده بود.
خنجر آبدار و پر گوهر
گوهرش مدح شاه دین پرور
هوش مصنوعی: خنجر زیبا و گرانبها نشانگر ستایش از شاهی است که دین را پرورش میدهد.
چون به مدحش شدی چو خنجر تیز
کردیش دست شاه گوهر ریز
هوش مصنوعی: زمانی که تو او را ستایش کردی، مانند خنجری که تیز شده، باعث شدی که شاه بتواند گوهرها را به راحتی بگیرد و نیکو بهرهبرداری کند.
گرچه صد گنج دست شاه فشاند
بر زمین غیر مدح شاه نماند
هوش مصنوعی: اگرچه شاه صد گنج را بر زمین ریخت، غیر از ستایش او چیزی برجا نماند.
انوری هم چو مدح سنجر گفت
وین گرانمایه در به وصفش سفت
هوش مصنوعی: انوری در ستایش سنجر صحبت کرد و به خوبی ویژگیهای او را توصیف کرد.
«گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد»
هوش مصنوعی: اگر دل و دست مانند دریا و معدن باشند، آنگاه دل و دست از آنِ خداوند خواهد بود.
بحر شد خشک و کان به زلزله ریخت
وان در از رشته بقا نگسیخت
هوش مصنوعی: دریا خشک شد و کان (معدن) بر اثر زلزله خراب گردید، اما آن در (دروازه) از رشته بقا جدا نشد.
با همه طمطراق خاقانی
بهر تاج آوران شروانی
هوش مصنوعی: با تمام تظاهر و خودنمایی خاقانی، به خاطر تاجداران شروانی.
گرچه دارد ز نغز گفتاری
مدح های هزار دیناری
هوش مصنوعی: هرچند سخنان زیبایی دارد که به مدح و ستایش میپردازد و ارزشمند و باارزش جلوه میکند.
نقد اهل جهان ز دینارش
نیست جز نقدهای گفتارش
هوش مصنوعی: نقد و ارزیابی مردم نسبت به دیگران، تنها به حرفهایشان وابسته است و ارزشی برای داراییهای مادی آنها قائل نیستند.
رفت سعدی و دم ز یکرنگی
زدن او به سعد بن زنگی
هوش مصنوعی: سعدی رفت و درباره یکرنگی و صداقت صحبت کرد و در این مورد به سعد بن زنگی اشاره کرد.
به ز سعد و سرای و ایوانش
ذکر سعدیست در گلستانش
هوش مصنوعی: در باغ سعدی، نام و یاد او در کنار زیباییها و ساختههای سرزمینش جلوهگر است.
از سنایی و از نظامی دان
که ز دام اوفتادگان جهان
هوش مصنوعی: از سنایی و نظامی بیاموز که افرادی که در دام گرفتار شدهاند، در کجای این دنیا قرار دارند.
چون درین دامگاه یاد آرند
زان دو بهرامشاه یاد آرند
هوش مصنوعی: وقتی در این مکان به یاد میآورند، به یاد آن دو بهرامشاه خواهند افتاد.
کو ظهیر آن به مدح نغمه سرای
کرده نه کرسی فلک ته پای
هوش مصنوعی: ظهیر، کسی است که در ستایش و مدح دیگران شاعری کرده است. او به جای قرار گرفتن در سطحی پایین مانند کرسی فلک، به مقام و مرتبهای برتر دست یافته است.
تا ببوسد رکاب ممدوحش
گردد ابواب رزق مفتوحش
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که وقتی کسی به احترام و ستایش شخص مورد نظرش میپردازد و در خدمت او قرار میگیرد، درهای نعمت و روزی برای او باز میشود. به عبارتی، ادب و احترام به بزرگان و ممدوحین میتواند به برکت و فراخی روزی منجر شود.
نیست اکنون ز چاپلوسی او
جز حدیث رکاب بوسی او
هوش مصنوعی: اکنون از چاپلوسی او چیزی جز داستان بوسیدن پای او باقی نمانده است.
از کمال گروه ساعدیان
نیست چیزی بجز سخن به میان
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از فضیلت و کمال گروه ساعدیان به میان میآید، سخن و گفتار است.
بود سلمان درین خراب آباد
مدح گوی اویس با دل شاد
هوش مصنوعی: سلمان در این شهر ویران، با دل شاد، درباره اویس شعر میسراید و او را مدح میکند.
بر زبان آنچه مانده زیشان است
چند بیتی ز نظم سلمان است
هوش مصنوعی: در زبان، چیزی که باقی مانده از آن افراد، چند بیتی از نظم سلمان است.
ای بس ایوان بر کشیده به چرخ
وی بسا قصر سر کشیده به چرخ
هوش مصنوعی: بسیاری از ایوانها و کاخها بر افراشته شدهاند و به آسمان سر کشیدهاند.
که برافراختند تاجوران
یادگاری به عالم گذران
هوش مصنوعی: افرادی که تاج و تخت را به دست گرفتند، نشانی را برای یادآوری در دنیا به جا گذاشتند.
تا ازین کوچگه چو درگذرند
جمع آیندگان در آن نگرند
هوش مصنوعی: وقتی که از این مسیر عبور میکنند، همه کسانی که بعداً میآیند، به آن نگاه خواهند کرد.
یاد پیشینیان کنند از پس
به ثناشان برآورند نفس
هوش مصنوعی: یادآوری میکنند از یادگاران گذشته و به honor و احترام آنان نفس خود را بالا میبرند.
چشم پوشیده چند بنشینی
خیز و چشمی گشای تا بینی
هوش مصنوعی: اگر مدتی چشمپوشی و بیتفاوتی کنی، از جای خود برخیز و نگاهی به اطراف بینداز تا ببینی چه خبر است.
قصرها پست از زلازل دهر
قصریان بند در سلاسل قهر
هوش مصنوعی: قصرها در اثر زلزلههای زمان به زمین میافتند، و قدرتمندان در قید و بند خشم و ستم قرار دارند.
زان بناها نمانده است آثار
جز کتابه به دفتر اشعار
هوش مصنوعی: از آن سازهها چیزی باقی نمانده جز نوشتههایی که در دفتر اشعار ثبت شده است.
وان عمارات را نه سر نه بن است
آنچه باقیست زان همین سخن است
هوش مصنوعی: این ساختمانها نه پایهای دارند و نه سقفی؛ آنچه که باقی مانده، همین حرفهاست.
یادگاری درین رباط کهن
نیست بهتر ز نظم و نثر سخن
هوش مصنوعی: در این کاروانسرا، هیچ یادگاری بهتر از شعر و نثر وجود ندارد.
به سخن زنگها زدوده شود
به سخن بندها گشوده شود
هوش مصنوعی: با کلمات روشن و صاف، کاستیها و موانع برطرف میشود و در نتیجه، برخوردها و ارتباطات بهتر و آسانتر خواهد شد.
بس گره کافتد از زمانه به کار
که نماید گشادنش دشوار
هوش مصنوعی: بسیاری از مشکلات و دشواریها به مرور زمان در کارها ایجاد میشود که باز کردن و حل کردن آنها نیز کار آسانی نیست.
ناگه از شیوه سخنرانی
نهد آن کار رو به آسانی
هوش مصنوعی: ناگهان به خاطر شیوه صحبت کردن، آن کار به راحتی انجام میشود.