گنجور

بخش ۲۹ - قصه حاتم و آن بند از پای اسیری گشادن و بر پای خود نهادن

حاتم آن بحر جود و کان عطا
روزی از قوم خویش ماند جدا
اوفتادش گذر به قافله ای
دید اسیری به پای سلسله ای
پیش آمد اسیر بهر گشاد
خواست زو فدیه تا شود آزاد
حاتم آنجا نداشت هیچ به دست
بر وی از بار آن رسید شکست
حالی از لطف پای پیش نهاد
بند او را به پای خویش نهاد
ساخت زان بند سخت آزادش
اذن رفتن به جای خود دادش
قوم حاتم ز پی رسیدندش
چون اسیران به بند دیدندش
فدیه او ز مال او دادند
پای او هم ز بند بگشادند

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حاتم آن بحر جود و کان عطا
روزی از قوم خویش ماند جدا
هوش مصنوعی: حاتم، که نماد بخشندگی و سخاوت است، مانند دریای وسیع از مهربانی و کرامت است. او روزی از قبیله‌اش دور ماند و در این دوری همواره به یاد بخشش و نیکوکاری بود.
اوفتادش گذر به قافله ای
دید اسیری به پای سلسله ای
هوش مصنوعی: او در مسیرش به یک کاروان برخورد کرد و اسیری را دید که پاهایش به زنجیر بسته شده بود.
پیش آمد اسیر بهر گشاد
خواست زو فدیه تا شود آزاد
هوش مصنوعی: بنده برای آزادی خود به دنبال راهی بود و تصمیم گرفتم که از او فدیه بپردازم تا بتوانم آزاد شوم.
حاتم آنجا نداشت هیچ به دست
بر وی از بار آن رسید شکست
هوش مصنوعی: حاتم در آن مکان هیچ چیز در دست نداشت و از سنگینی بار آن شکست.
حالی از لطف پای پیش نهاد
بند او را به پای خویش نهاد
هوش مصنوعی: در یک حالت از محبت و لطف، به گونه‌ای به او نزدیک شدم که پای او را بر پای خود قرار دادم.
ساخت زان بند سخت آزادش
اذن رفتن به جای خود دادش
هوش مصنوعی: از آن بند سخت رهایی یافت و به او اجازه داد تا به مکان خود برود.
قوم حاتم ز پی رسیدندش
چون اسیران به بند دیدندش
هوش مصنوعی: مردم از خاندان حاتم به دنبالش آمدند و وقتی او را دیدند که مانند اسیران در بند است، شگفت‌زده شدند.
فدیه او ز مال او دادند
پای او هم ز بند بگشادند
هوش مصنوعی: به خاطر او، از دارایی‌اش فدیه دادند و برای او نیز از قید و بندهایش رها کردند.